این مقاله را به اشتراک بگذارید
این گفتگویی دوستانه است با رضا امیرخانی، درباره حال و احوال این روزهایش، کارهای تازهای که در دست دارد و کارهای تازه ای که از دیگران خوانده و یکسری حرفها در پیرامون هنر و ادبیات که فکر می کنم حاصل آن بهخصوص برای علاقمندان این نویسنده خواندنی باشد. در روزهای تعطیل نوروزی فرصتی دست داد که چند ساعتی را در دفتر رضا امیرخانی به گپ و گفت بنشینیم، به اتفاق ظهیر توکلی که دست به کار تالیف کتابیست درباره امیرخانی، این گونه بود که از فرصت استفاده کردم تا گفتگویی کوتاه با او داشته باشم، برای «مد و مه» که به گفته امیرخانی اگر نه مرتب اما هر از چندگاهی به آن سر میزند و به خصوص مطالب مختلفی از مد و مه را توسط لینک هایی که دوستان برای او فرستادهاند، خوانده است.
باید اعتراف کنم پنج شش سال پیش وقتی یکی از دوستان چند تایی از آثار اولیهی امیرخانی را به من داد که بخوانم، تصورات متفاوتی درباره او داشتم، اما دوسال پیش که برای انجام گفتگویی به سراغ او رفتم و این دیدار باب آشنایی نسبی ماشد با جوانی گرم که رفتاری صمیمانه و خودمانی دارد، روبرو شدم.
کارنامهی امیرخانی منهای آثار غیر داستانیاش که بیتعارف چندان مقبول طبع من نیفتادهاند، نشان از روند روبه رشد محسوسی دارد، چه در احاطه او بر زبان و تکنیک و چه در کمرنگ شدن پارهای شعارها که به خصوص در آثار اولیهاش به شکلی گلدرشت قابل رویت بودند. با این اوصاف و با وجود تفاوت دیدگاههایی که میان ما وجود دارد، در میان آثارش بیش از همه «بیوتن» را میپسندم که به نظر پختهترین کار اوست و امیرخانی را نویسندهای موفق در میان نسل اخیر میدانم که توانسته مخاطبان بسیار، آن هم از سنخ و طیف مختلف جذب آثار خود کند. از همهی این ها که بگذریم زیباترین نکته برای من در همصحبتی با او در این است که آدمهایی با دیدگاههای مختلف، میتوانند ساعتها روبروی هم بنشینند از همکلام شدن با هم نیز لذت ببرند و این نکتهایست کمیاب در این روزگار خط کشیهای خودی غیر خودی؛ که برای من بسیار ارزشمند است.
خب امیرخانی این روزها مشغول چه کاریست؟
– کارهای من اصولا دوقسمت طولانی و دو قسمت کوتاه دارد، دو قسمت کوتاه آن یکی نوشتن است و یکی هم انتشار. زمان نوشتن حالا چهار ماه پنج ماه بیشتر یا کمتر، زمانیست که تکلیف آدم روشن است، دیگری هم زمان انتشار است که وقتی فایل نهایی و مجوز در دست ناشر باشد، ظرف سه چهار هفته کار منتشر میکند. این دو تا قسمتهای بیدردسر و خوشایند کار برای من است.
اما آن دو قسمت طولانی و دشوار یکی بخشیست که کار در دست الهامست و دیگری زمانیست که کار در دست ارشادست. الان در همین بخش دشوار کار قرار دارم، چرا که یک کار در دست الهام دارم و یک کار در دست ارشاد. کار در دست الهام من یک رمان است که الان در حال فکر کردن روی آن هستم که نوشتنش را شروع کنم و کار در دست ارشادم نیز همین کتاب «جانستان کابلستان» است که سفرنامهی افغانستان من است که امیدوارم در ماههای آغازین سال منتشر بشود.
درمورد رمانی که میخواهی شروع کنی، دوست داری توضیحی بدهی که چه مضمونی دارد و در چه حال و هوایی میگذرد؟
– این رمان در تهران میگذرد، تهران قدیم و جستجوییست در پی پیدا کردن اسطوره در چنین فضایی.
فکر نمیکنی رفتن به سراغ تهران قدیم، باعث شود که کار تازهی تو به «من او» شباهت پیدا کند و جوری تکرار کردن خود به حساب بیاید.
– این رمان حتما به «من او» نزدیک خواهد بود، اما اصلا تکرار آن نخواهد شد. چرا که شخصیت اصلی رمان متفاوت است با شخصیتهای اصلی رمانهای قبلی من، من همیشه عاشق شخصیتهایی معلق بودهام، شخصیت رمان جدید من از این جنس آدمهاست. من از آن آدمهایی هستنم که اهمیت خاصی به شخصیتهای آثارم می دهم. انتخابهای من بیشتر انتخاب شخصیت است. یعنی بیشتر از آنکه به موقعیتها فکر کنم، به شخصیتها فکر کرده و روی آنها متمرکز میشوم. خودم حدس میزنم این شخصیت یکی از شخصیتهای جاندار آثار من باشد.
سال پیش «نفحات نفت» را منتشر کردی، یک کار غیر داستانی که موضوع آن شاید دغدغه خیلی از آدمها نباشد، اما ظاهرا با هم استقبال روبرو شد، از واکنش مخاطبان و استقبال آنها راضی بودی؟
– بله استقبال از آن خوب بود، حتی بیش از پیش بینی من، یکی از نگرانیهایی که من در مورد « نفحات نفت» داشتم، واکنش نهادهای آکادمیک به آن بود، که خوشبختانه آنها نیز واکنش بدی نسبت به کتاب نداشتند. میترسیدم در فضاهای آکادمیک بگویند، چرا باید یک فردی خارج از این فضا باید بیاید و درباره موضوعی که خاص آکادمیسینهاست صحبت کند. این مسئله را را نفحات خوب پشت سر گذاشت، نگرانی من البته به جا هم بود، چون این کتاب را من با تحقیقات آکادمیک ننوشته بودم.
اما بعضی نقدها که توسط منتقدان دانشگاهی نوشته شد، مرا آرام کرد، البته نه به این معنا که این نقدها مثبت یا منفی بودند، بلکه از این لحاظ که خوشبختانه توانسته بودند با کار ارتباط برقرار کنند.
فروش کتاب چطور بود؟
– فروش دیگر دست ما نیست، حتی به خود کتاب نیز خیلی بستگی ندارد، فروش تابع عوامل محیطی فراوانیست. با این حال آدم نباید خیلی طماع باشد! فروش نفحات به نسبت یک مقاله که در قالب کتاب درآمده خوب بود.
نکتهای که در رابطه با نفحات نفت و کارهای غیر داستانی تو به نظر من میرسد این است که آیا به عنوان یک نویسندهای که کار اصلی او داستاننویسیست، حیف نیست که وقت و انرژی خودت را صرف کارهای متفرقه میکنی، آن انرژی که شاید نتوانی پای نوشتن یک رمان بگذاری؟
– من همیشه دوست دارم خودم را به عنوان داستاننویس معرفی کنم، میتوانم این اطمینان را به مخاطبان داستانهایم بدهم که من هیچوقت وقتی را که بتوانم پای داستان نوشتن بگذارم، صرف کار دیگری نمیکنم. ببینید، بعضی زمانها هست که وقت داستان نوشتن نیست، به نظر من، سال ۸۸ و ۸۹ برای من زمان داستان نوشتن نبود! به همین خاطر وقتم را گذاشتم پای این کارها.
اگرچه وقت داستان نوشتن را پای کار دیگری نمیگذارم، اما در عین حال نمیتوانم باور کنم که من میتوانم همیشه مشغول داستان نوشتن باشم. هر رمانی تا دوران جنینی و تولد خود را پشت سر بگذارد و به زایمان برسد، یک دوره زمانی را طی میکند، بعد از آن زمان نقاهت فرا میرسد، من در دوران نقاهتم این کارهای غیر داستانی را مینویسم.
به نظر من تو یکی از موفقترین نویسندگان این سالها هستی، به لحاظ استقبالی مه از کارهات میشود و طیفهای مختلفی که آنها را میخوانند، آیا احتمال می دادی که به این توفیق برسی؟
– من خودم را نویسنده موفقی نمیدانم. در ایران موفق بودن بسیار ساده و البته از جنبهای هم دشوار است. موفقیت در ایران به یک معنا یعنی اینکه تو بتوانی روزی هفت یا هشت ساعت به کاری که دوست داری بپردازی. اما این یک موفقیت واقعی نیست، اگر در کشوری هفتاد میلیونی حداقل یک میلیون خواننده داشته باشی، آنوقت میتوانی خودت را موفق فرض کنی.
خب این یک مسئلهایست که بر میگردد به شرایط مخاطب در ایران و آمار پایین تیراژ و مطالعهی سرانه مردم، من منظورم در همین فضاییست که ما داریم. کتابها اغلب تیراژ پایینی دارند، اما کارهای تو بارها با تیراژهای خوب منتشر شده و تجدید چاپ میشوند.
– بلا تشبیه و اگر سوءتفاهم نشود، در شهر کورها، یک چشمی بودن مایه افتخار نیست.
من اغلب در میان دوستان میبینم آنها که اهل شعرند، مطالعاتشان بیشتر محدود است به این حوزه، و یا داستان نویسان هم گاه خودشان را محدود می کنند به مطالعه در حوزهی کار خودشان و … اما میدانم که تو در حوزههای مختلفی مطالعه میکنی. چرا، دلیل خاصی پشت آن است؟
– خب این پراکنده خوانی الزاما که کار خوبی نیست. اما برای من روشن است که یک داستان نویس نباید خودش را محدود کند به حوزه داستان. اغلب سعی میکنم کتابهای خوبی که به من پیشنهاد می شود بخوانم، بعضی حوزهها هم که جزو علایق شخصی من است که آنها را دنبال می کنم. مثلا حوزه آینده پژوهی، برای من خیلی جذاب است. مثلا کتاب «جهان مسطح است» فریدمن بسیار برایم قابل توجه بود و من کتابی که تا این اندازه قرن بیست و یکم را خوب شرح داده باشد ندیدهام. کار آخر داریوش آشوری را هم پسندیدم.
معمولا چقدر در روز مطالعه میکنی؟
– متاسفانه خیلی کم، شاید یک تا دوساعت.
به فیلم چطور، علاقهداری، کارهای سینمایی را دنبال می کنی؟
– کم و بیش، من معمولا وقتی مشغول ورزش هستم سعی میکنم، فیلم هم تماشا کنم، مثلا وقتی در جا میدوم! کار آخر رومن پولانسکی را اخیرا دیدم که کار خوبی هم بود. شعر هم می خوانم، اخیرا کتاب «پیادههای» امید مهدی نژاد را خواندم که کار خوبی بود، مخصوصا یکی از شعرهای آن را خیلی پسندیدم.
از میان کتابهایی که اخیرا خواندهای کدامیک مورد توجه تو قرار گرفتهاند؟
– من حافظهام صفر است! اجازه می دهی از روی لبتابم بگویم!
حتما، توهم عادتداری اسم کتابهایی که میخوانی یادداشت کنی؟
– معمولا این کار را میکنم، با تاریخ خواندن کتابها والبته گاهی هم با اظهار نظری کوتاه درباره آنها.
خب از انتهای جدول خودت شروع کن.
– اجازه بده اول به یک کتاب خیلی خوب غیر داستانی اشاره کنم. خاطرات دکتر محمد حسین پاپلی یزدی به نام «شازده حمام» یک کتاب خاطره است که شرح زندگی و نوجوانی این آدم است در دهه سی و چهل، از یک خانواده سختکوش یزدی، که دارد اطراف خود و زندگی اجتماعی و سنتی را شرح میدهد.من فکر می کنم برای یک نوجوان و یا جوان و حتی میانسال و پیران ایرانی واجب است که این کتاب را یکدور بخوانند! چون خیلی دید خوبی را به آدم از آن روزگار میدهد.
ناشر کار کجاست؟
– ناشر هم اسمش پاپلی یزدیست. من این کتاب را در کتابفروشی خوارزمی دیدم که به نمایندگی از ناشر آن را میفروشد.
برویم سراغ کارهای داستانی…
– در میان آثار داستانی یک مجموعه داستان خیلی خوب خواندم از خانم ندا کاووسی فر، به اسم، «خواب با چشمان باز». بعضی از داستانهای این مجموعه بسیار برایم جذاب بودند. البته دو سه داستان بودند که فقط تصویرهای زیبایی داشتند، اما این تصاویر آدم را کاملا درگیر میکردند، مثلا استخوان دستی که جاکلیدی شده! این تصویر واقعا آدم رامی تواند ساعتها با خودش درگیر کند. البته این مجموعه داستانهای ضعیف هم داشت که از آنها میگذرم، اما در مجموع من این کتاب را پسندیدم.
بعد از عید کتاب جالب دیگری هم خواندم، حالا من یک سوال بپرسم، شما «محمد سهرابی» می شناسید؟
بله، یکی از دوستان من است!
– کارش ویراستاریست!
کار ویرایش هم میکند، اما بیشتر در حوزه شعر فعالیت دارد و این کتاب از تجربههای اول داستاننویسی محمد سهرابیست…
– من «سکته قبلی»اش را خواندم، نثر کتاب نثر بسیار خوبیست، اما قصه نه، قصه خیلی جاندار از کار در نیامده، اما برعکس نثر کتاب نثر جاندار، شاد و طنازیست و همین نثر و شاعرانگی آن است که آدم را با کتاب همراه میکند. کار قطعا از یک کار متوسط بالاتر است. بازیهای زبانی کتاب خوب از کار در آمده، هرچند بعضی جاها توی ذوق هم میزند، راوی هم راوی بسیار خوبی انتخاب شده و حیف که قصه استخون بندی محکمی ندارد شخصیتپردازیها آنطور که باید نیست.
اما یک کار کاملا امریکایی از سال بلو خواندم، به نام «هدیه هموبلت» که سهیل سمی هم ترجمه بسیار خوبی از آن ارائه کرده.
«نام من سرخ» اورهان پاموک را خواندم، به نظر قصهی بسیار هویت گرایانهایست. از این جهت که یک نویسنده ترک در جستجوی هویت میآید در قزوین درباره نقاشیهای دوره صفوی تحقیق میکند و این واقعا باعث تاسف است که ما حاضر نیستیم برای کار خودمان از روی صندلی خودمان بلند شویم و کمیخودمان را تکان بدهیم. به هر حال این کتاب هم کار خوبی بود.
یک کتاب هم دکتر سعیدی در آورده درباره وضعیت تجار در دههی چهل و پنجاه، که هر جلد به یکی از تجار بهنام آن دوره یعنی: لاجوردی، ایروانی و حاجی برخوردار، میپردازد که این کار هم برای علاقمندان حوزه اقتصاد میتواند جالب باشد.
البته منظور من بیشتر روی کتابهای ادبیات داستای ایرانی در سالهای اخیر بود، آیا این دست کتابها را مرتب دنبال میکنید؟
– بله قطعا، اما متاسفانه کار خوب کم گیر میآید. من حس میکنم فضاها در این آثار خیلی یک دست و حرفها هم حرفهای تکراری شده.
در سالهای اخیر رونقی در انتشار آثار داستانی به وجود آمده، وضعیت را چطور میبینی، آیا به آینده ادبیات داستانی این نسل امیدواری؟
– راستش من حس میکنم که ما بیشتر از آنکه حرفهای تازه بزنیم، داریم از تجربیات یکدیگر استفاده میکنیم. بنابراین کارها بیشتر به تکرار همین تجربهها انجامیده. ببینید وقتی تجربههای ما محدود می شود به اینترنت، تلوزیون و ماهواره یا حتی کتابهای همدیگر، یعنی وقتی آبشخور همهی ما یکی شده نمیتوان انتظار داشت از دل آن حرف تازهای بیرون بیاید.
به عنوان آخرین سوال دوست دارم درباره پروسه نوشتن رمان امیرخانی، دراقع عادات نوشتن که داری حرف بزنید؟
– ببین من در سوم نوروز یک طلبی در سایتم {ارمیا} گذاشتم به نام آداب نوشتن که همه چیز را آنجا شرح دادهام. اما برای این که به سوالت جواب داده باشم به این نکته فقط اشاره میکنم که برای من خیلی مهم است که قبل از سروه کردم به کار نوشتن رمانم تمام تحقیقات لازم را انجام داده باشم، که وسط کار مجبور نباشم بروم دنبال چیزی. گاه برای یک چیز جزیی که می خواهم در رمانم استفاده کنم خیلی وقت می گذارم. مثلا الان چند روزیست که برای رمان تازهام دنبال یک تریلی خاص در دهه چهل می گردم، درحالی که شاید به نظر خیلی مهم نباشد و من بتوانم از طریق تخیل هم این تریلی را در نظر بگیرم. گاه فکر میکنم خودم را خیلی درگیر برخی جزییات می کنم… اما به حرحال این هم یکی از عادتهای من شده!
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردین ۱۳۹۰
3 نظر
فرزاد
من دوتا از کتابهای ایشان را خواندهام و متاسفانه اصلا از کارهاشون خوشم نیومده.
اشکال شاید در تفاوت دیدگاههای ما باشد.
میثم
سلام؛
همچنان از بیوتن اش لذت می برم.
دست تان بابت این گفت و گو درد نکند.
امید.ش
سلام،
همیشه از خوندن کتابهاش لذت می برم و به همه توصیه می کنم که کتابهای ایشون رو بخونند (مخصوصا بیوتن و من او).