این مقاله را به اشتراک بگذارید
مد و مه: پارانویا را به زبانی ساده چنین ترجمه کرده اند : «پارانویا، در تعریف عام آن، حالتی است که شخص در آن با اهمیت فوق العاده و خارج از اندازهای که به سلامت جانی و مالی خود میدهد، خود را شکنجه میدهند. این گونه از افراد مدام در این فکر هستند که عواملی انسانی، طبیعی یا ماورا طبیعی خودشان، دارایی و افراد خانواده شان را تهدید میکنند و همه، در فکر توطئه چینی بر ضد آنها هستند.» (ویکی پدیا)
تعریف فوق حکایت از چیزی دارد که رد پای آن را در زندگی و آثار هنرمندان و نویسندگان بسیاری میتوان دید، به خصوص آنها که روحی خساس تر و یا ذهنی بدبین و شکاکتر دارند. با این اوصاف شاید بتوان فرانتس کافکا؛ این نویسندهی بیهمتای چک، را نمونهی بارزی از آنها دانست که پارانویا در زندگی و آثارش منعکس شده. شاید چهرههای بسیار دیگری را نیز بتوان مورد اشاره قرار داد، اما در این نوشته کافکا و داستان نقب مورد نظر است.
***
کافکا و هذیان در«نقب»۱
ترجمهی شعله رجایی
نگارندهی نامه هایی که از آن بوی پارانویا به مشام می رسد در داستان کوتاه خود بنام«نقب»که در سال ۱۹۲۳ نوشته شده چنین می گوید: من حفره درست می کنم،من حفره درست می کنم.
نویسندهی نقب بسیار استثنایی است.حیوانی که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.او ما را به ساختمان زیرزمینی پارانویا می برد. دیوارها را می سازد و خراب می کند.
کافکا با دقت بسیار تهدیدهای احتمالی را بیان می کند. راهنمای پرحرف و زیرزمینی ما حفره ها را می کند.حفره هایی که سرشار از تونل و گودال است.در ورودی و خروجی که به آسانی می توان- بدون آنکه دیده شوی-داخل یا از آن خارج شد.
انبوه صداهای ناموزونی که در ماورای دیوارهای این گودال زیرزمینی طنین دارند او را عصبانی می کنند.حیوان خود را در حلقه ای گم شده می یابد.
این مرحله ایست که کافکا برای خوانندگانش دام گسترده است. آنها فریب می خورند. آیا مشکلی که او برای آنها از پارانویا ساخته را می دانند یا نمی دانند؟
زیربنای این دانش از وهم و خیال ساخته شده. کافکا چنین می گوید: تنها دشمنان خارجی نیستند که مرا تهدید می کنند بلکه در بطن زمین هم موجوداتی،که من هرگز آنها را ندیده ام اما افسانه ها از آن سخن می گویند، مرا می آزارند.
این موجودات آزاردهنده داخل زمین هستند.حتی افسانه ها نتوانستند آن را توضیح بدهند.ما باید اطلاعات وسیعتری داشته باشیم. این حیوان دستخوش تهدیدهای مخرب و ویرانگر است.
کافکا عقیده دارد تصورات ما در دوردست سفر می کنند و بر ضد ما حرکت دارند. حیوان می داند که محکوم به از بین رفتن است.اضطراب هایش افزون می گردد و خود را مجرم می داند زیرا خود او راه های پر پیچ و خم برای خود بوجود آورده است.در مورد خود قضاوت می کند و از خود حمایت می کند.
رویای انسان مبتلا به پارانویا حمایت از حفرهی خود است. او می باید قدرت داخل و خارج شدن را داشته باشد.تنها بوسیلهی زبان میتوان به این ایده آل رسید. تنها توسط زبان که بسیار پر هیاهوست می توان رهایی یافت. کافکا تونل هایی بوسیله زبان روی زمین حفر می کند. او توسط زبان برای خود پناهگاهی خیالی می سازد. نهایتا”نتیجهی این همه دغدغه چیست؟
افراط در کلام و همه چیز همچنان تغییرناپذیر باقی خواهد ماند.
(*)شارل تالکوت،استاد ادبیات تطبیقی،دانشگاه پاریس.
(۱). Franz Kafka Le Delire dans Un Terrier Charles Talcott.
(۲).«نقب»عنوان داستانی کوتاه از کافکاست که در ترجمه ای دیگر لانه هم نامیده شده است.
منبع: سمر قند
انتشار در مد و مه: ۱ خرداد ۱۳۹۰