این مقاله را به اشتراک بگذارید
«نمی توانم رمانی را بدون ترس و اضطراب بنویسم»
پیش داوری مردم، حقیقی یا صوری، مانع بروز خلاقیت میشود.
اضطراب شاید عکس العملی به اکثر رفتارهای انسان باشد. اضطراب پاسخگوی سؤال زیر است. چرا این کار را انجام دادم، چرا این کار را انجام ندادم؟ اضطراب اجتناب ناپذیر است، افراد احساس میکنند به طرفش جذب میشوند. آنها گاهی احتیاج دارند رنج بکشند و وحشت را احساس کنند. اضطراب راهی برای حس کردن موضوعی حقیقی در جهانی است که تقریبا میدانیم کاملا اشتباه است. بی شک این میتواند یک توهم باشد. تمایزی بین رنج حقیقی و میل به اضطراب وجود دارد. به عنوان نمونه، در ادبیات، من تصور میکنم که مادام بواری، به غیر از پایان داستان در جستجوی اضطراب است. رنج حقیقی و میل به احساس زنده بودن که توسط اضطراب یکی میشوند. مانند همگی انسانها من هم چیزهایی از اضطراب میدانم. تغییر دادن هویت نویسندگیام برای اولین بار و شاید نه برای آخرین بار مستقیما به این موضوع مربوط نمیشود. من هویت دیگری را برگزیدم، زیرا میخواستم به عنوان نویسنده، بیشترین آزادی عمل را به خودم بدهم. زیرا میخواستم عکس العمل افراد در مقابل کتابهایم، بدون اینکه بدانند خالقشان من بودهام را ببینم. میتوان گفت که هویت حقیقی، فشاری را به وجود میآورد که منبع اضطراب میشود، اما این حقیقت تنها در خصوص نویسندگان وجود ندارد، افراد زیاد دیگری نیز به آن تن در میدهند.
من هویت دیگری را برگزیدم، زیرا میخواستم به عنوان نویسنده بیشترین آزادی عمل را به خودم بدهم و عکس العمل افراد در مقابل کتابهایم، بدون اینکه بدانند خالقشان من بوده ام را ببینم. میتوان گفت که هویت حقیقی فشاری را به وجود می آورد که منبع اضطراب میشود. اما این حقیقت تنها در خصوص نویسندگان وجود ندارد، افراد زیاد دیگری نیز به آن تن درمیدهند.
نمیتوانم رمانی را بدون ترس و اضطراب بنویسم. این به آن معنا نیست که من مضطرب بودن را دوست دارم. اضطراب بیش از حد، در نوشتار، داستانها را به طرز وحشتناکی احساسی میکند. . . . کسی استعداد دارد که اضطراب را در سبک و فرم داستان پنهان و در آن تعادلی برقرار کند. به محض اینکه نویسنده ای شروع به نوشتن میکند، به هر شکل، به نظر من میباید به اضطراب شخصیتهای داستانش خیلی بیشتر از اضطراب خودش بها دهد. ارتباطی که بین داستان، سبک و اضطراب قهرمانان داستان وجود دارد، مسألهی بسیار ظریفی است. ریتم رنج شبح۱، به آرامی ولی با اطمینان، عصبی بودن شخصیتها، احساس ناتوانی و اطمینانش از برتری دیوانگی را نشان میدهد. به خصوص از آنچه احساس میکنند مطمئن نیستند. آیا این احساس فرآیند اضطراب است؟ رنجی که در این کتاب مشاهده میشود، رنجی است که جایگزین رنج حقیقی میشود.
ادبیات برای التیام بخشیدن زخمها یا خوشبخت کردن آدمها ساخته نشده است. و منظور این نیست که ادبیات هرگز نمیتواند شما را خوشبخت کند و زخمهایتان را پانسمان کند. اما هدفش این نسیت. من مطمئن نیستم که هر چیزی بتواند واقعا ما را التیام دهد. احتمالا هیچ علاجی برای اضطراب هایمان وجود ندارد، تنها آرام بخشهایی که دیر یا زود اثرشان از بین میرود. من با اضطرابی که صفحهی سفید نامیده میشود، آشنایی ندارم. برای من، نوشتن به معنای صبر کردن برای به وقوع پیوستن معجزه. الهام یا هر چیز دیگری نیست. نوشتن، پشت میز نشستن و شروع کردن به نوشتن است، یعنی کار کردن. صفحهی سفید بیگناه است، نمیتواند موجب اضطراب شود!تنها دلیل اضطراب، دیگران و خود شما هستید. اما از دید من، اضطراب فرآیند مثبتی است. بدون هیچ تردیدی. با یا بی ادبیات.
(*) Arnon Grunberg
(۱). رمانی از آرنون گرونبرگ که با نام مستعار مارن واندر جاکت به چاپ رسیده است.
انتشار در مد و مه: ۱۱ خرداد ۱۳۹۰