این مقاله را به اشتراک بگذارید
دو روز پیش مصادف بود با سالگرد تولد فرانتس کافکا به همین مناسبت چهارمین بخش از جاودانهها را به مسخ شاهکار این نویسنده اختصاص دادیم. کافکا را صادق هدایت به خوانندگان فارسیزبان معرفی کرده است، خود هدایت تاثیر بسیار از کافکا و آثارش گرفته بود. جالب این که او در زمانی مسخ را به فارسی برگرداند که کافکا هنوز شهرت جهانگیر فعلی را بهدست نیاورده بود و چه بسا با وجود گذشت قریب به دو دهه از درگذشت این نویسندهی بزرگ، هنوز در اروپا قدر و مقام واقعی او از دید بسیاری پنهان مانده بود.
هدایت علاوه بر ترجمه مسخ، رسالهای نیز به نام «پیام کافکا» نوشت که به همراه داستانهایی کوتاه از کافکا به ترجمه حسن قائمیان در کتابی با عنوان «گروه محکومین و پیام کافکا» منتشر شد.
در اواخر دهه شصت فرزانه طاهری نیز ترجمهای از مسخ را توسط نشر نیلوفر منتشر کرد و در سالهای اخیر نیز ترجمه تازهای از مسخ توسط علی اصغر حداد و در نشر ماهی منتشر شده است. اگرچه ترجمه صادق هدایت معروفترین و پرطرفدارترین ترجمه از این اثر ماندگار کافکا به شمار میآید، اما هردو ترجمهی مورد اشاره نیز قابل قبول و در خور اعتنا هستند. (مد و مه)
***
مسخ
[Die Verwandlung]رمانی از فرانتس کافکا (۱۸۸۳-۱۹۲۴)، نویسنده آلمانی زبان اهل چکسلواکی، که در ۱۹۱۶ منتشر شد. مسخ نخستین اثر مهم کافکا است و، همانند بقیه آثار این نویسنده، رویدادها در محیطی خردهبورژوا و در میان افرادی جریان مییابد که همواره درگیر نگرانی فردایند و غرق مشغولیتهای پیشپا افتاده هر روزه ی کارشان. جزئیات وقایع به شکلی واقعگرا روایت شده است، اما خود رویدادها از قوانین زمان و مکان خارج و به نشانههای واقعیتی متعالی تبدیل میشوند.
گرگور سامسا، که بازاریاب است و از زمان ورشکستگی پدر تنها متکفل مخارج خانواده به شمار میآید، خوش وقت است از این که میتواند با کار خود برای خواهرش،که شیفته موسیقی است، وسایل ادامه تمرین ویولون را فراهم آورد. گرگور، در پایان شبی آشفته از کابوسهای هولناک، چون از خواب بیدار میشود، به صورت حشرهای غولآسا در آمده است، بیآنکه این دگرگونی بیرونی به کمترین شکلی روح تشنه نیکی و آکنده از مهربانیاش را تغییر داده باشد. چون به انزجاری که در اطرافیان برمیانگیزد پی میبرد، کارش به جایی میرسد که برای رهای از نگاه پدر و مادر و خواهرش زیر تخت خود خانه میکند. او دیگر از زباله غذا میخورد و به کثافت علاقهمند میشود و از نور میگریزد. همه از او گریزاناند و از داشتن چنین حشره کریهی در خانه شرم دارند. تنها پیرزن خدمتکار، که در اصل روستایی است، همچنان به او میرسد، گویی هیچ روی نداده است، و هنگامی که برایش پوست سیب میآورد، کمی در آنجا میماند و به مهربانی با او گفتگو میکند.
از آن پس، گرگور دیگر تقریبا از مخفیگاهش خارج نمیشود. اما یک شب، به صدای ویولون، آهسته از زیر تخت بیرون میآید و چون به سمت نوری که از در باز به درون میتابد پیش میرودف ناگهان خود را در میان جمع خانواده مییابد. همه با دیدن او وحشت و تنفرشان را ابراز میدارند؛ و پدرش، خشمگین، سیبی را به سویش پرتاب میکند، سب به پشتش میخورد و لاکش را میشکند.
گرگور، چون به مخفیگاه خویش بازمیگردد، آهسته رو به مرگ میرود: زخمش میگندد و، بر اثر آن، لاک تکه تکه از بدنش جدا میشود. کسی اعتنایی به مرگ او نمیکند. تنها خدمتکار پیر، زمانی که او را همراه خاکروبهها به دور میاندازد، آهی از روی دلسوزی می کشد و میگوید: «حیوانک، راحت شدی!»
این رمان کوتاه، که به فرجامی دلخراش و فجیع دست مییابد و سرشار از مهر و نومیدی است، مبین مهارتی بینظیر در نویسندگی و بیان است. کافکا در ادغام «طبیعی» امر شگفت در زندگی روزمره موفق می شود، بیآنکه معلوم باشد که کدام یک از این دو عامل از دیگری نشئت میگیرد. گاهی هنگام خواندن این رمان احساس کابوس در انسان بیدار میشود، اما داستان چنان به هم پیوسته است که شباهتش به واقعیت آدمی را دچار اشتباه میکند. افزون بر این، لحن صادقانه داستان این حس را که نویسنده همه رویدادها را عمیقاً و از نزدیک آزموده است تشدید میکند. مسخ، با شیوه نمادین واقعگرایانهاش و سعیاش در اینکه، در فضایی از پدیدارشناسی عرفانی، حالت روحی ناب را به نوعی با واژهها ملموس سازد، یکی از شاخص ترین نمونههای جریانی است که میان سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۵ بر ادبیات آلمان غالب بود. مسخ، در عین حال، یک موفقیت ادبی شگفتانگیز به شمار میآید.
فرهنگ آثار. سروش.
پی نوشت:
۱٫Franz Kafka 2.gregor Samsa
انتشار در مد و مه: ۱۴ تیر ۱۳۹۰