این مقاله را به اشتراک بگذارید
ادگار آلنپو، برام استوکر، ویلیام هوپ هاجسن، استفن کینگ خواه نامآور خواه گمنام؛ نویسندگان خارق العادهای هستند که هریک به نوبهء خود از اضطراب و انواع آن نگرانی، وحشت و ترس با بازی القاء و نمایش بهره جستهاند. نوشته زیر می کوشد تصویری این گونه از ادبیات را پیش روی شما قرار دهد.
***
فانتزیهای وحشت
هیولای نویسنده نقش اضطراب در معماری درون
داریوش معمار
هیولای نویسنده نقش اضطراب در معماری درون نوشتار. داریوش معمار
هیولاخوانی اول: من اینجایی و آنجایی
نوشتن محلی برای مضطرب شدن است۱٫ اضطراب در ادبیات از آنجا آغاز میشود که ما با شکل خاصی از«نوشتار» و «دانایی» روبهرو میشویم. هرمافرودیتی که جنس ندارد و از تقابل حضور و غیاب گذشته است. چیزی از غیاب درآمده و چیزی در غیاب فرورفته. وقتی مینویسیم این بازی مرتب تکرار میشود و با روان نویسنده و در روان او میتند. به این ترتیب آنجا که قرار است ما در مورد اضطراب در ادبیات بنویسیم خود سر آغازی است برای مضطرب شدن از اینکه درباره چهچیزی نباید یا باید نوشت؟ یا اینکه مینویسیم آیا در نوشتاری که خود محل اضطراب است از صفحهای سفید فراتر میرود؟ باز جستن قضاوتی درست پیرامون اضطراب در این حال سخت که نه شاید محال باشد. چرا؟ دلیل آن را باید از نقش پر اهمیت تخریب و کارکرد آن در رابطه با «دانایی نوشتار» دانست. دانائی که قلمرو دگرگونی است و با این امکانات هر لحظه به امکان «رویای دیگر» نزدیک میشود.
و از اینجاست که نویسنده مدرن با شکستن ایدهها و برگرداندن پیش از هنگام اولیس از سفرها و نادیده گرفتن خدایان؛ با ناکام گذاشتن این سرباز ماجراجو در بازیافتن خانوادهاش و عکس کردن و شکستن تمام وقایع دوره قهرمانی کلاسیک پا به جهانی میگذارد که بازی با دانائی، نوشتار را احاطه کرده است و اضطراب تنها جایگاه امنی است که خلاقیت میتواند فارغ از این ادعاها خود را در بستر آن بروز دهد. جریانی که طی آن عمل خلاق جز با شکست «عمل دانا» تحقق نمییابد.
جهان راوی در چنین شرایطی دن کیشوت را به راه کشورگشائی و صلح و جنگخوانی میکشاند و از آسیابهای بادی جنگجویانی رزمآور میسازد که با پرههای چوبی خود در هر حرکت شخصیت آن شخصیت غایب را از رویا به رویا میبرند تا آنجا که«توهم مضطرب»مبدل به بخشی از«واقعیت دانایی»میشود که فرار از آن همه چیز را وارونه جلوه میدهد و به قولی «آنکه رویا میبیند دیگر اینجا خداست و آنکه فکر میکند گدا». و در شرایطی اینچنین بوده که هنر مدرن با اضطراب خود بر جهان استوار، پایبند و یگانه اساطیری غالب شده و دیگری تنها در سایه چنین چند منظورگی و چند حضوری شدنی معنای واقعی پیدا میکند. اما برای نویسندهء ایرانی در این میان همه چیز علاوهبر داشتن چنین حالی زندگی و مردگی دیگری هم دارد که آن را باید در«نظام تظاهر»به شکل سرچشمه، ستمدیدگی و ستمدادگی در آثار وی جستوجو کرد. و همین موضوع است که لهجهای خاص را برای نوشتن در مورد این انسان یا پناه گرفتن در این انسان میطلبد. چیزی که یک مرحله فراتر از اضطراب و نزدیک به از هم گسیخته شدن شخصیت و روان نویسنده است.
«انسان متفکر موجود خطرناکی است.»این جمله از دکتر براهنی مرا از دوسو متوجه نوع خاص اضطراب در ادبیات اینجایی میکند. اول خطرناک بودن برای خود و بعد خطرناک بودن برای دیگری. نویسنده اینجایی برخلاف دیگر نویسندگان علاوهبر اینکه بهدلیل رویا برای خود خطرناک است برای دیگران هم خطرناک است بهدلیل آنکه نحوه و روال معمول اندیشیدن ایشان را سعی دارد به خطر بیاندازد و البته شرایط عمومی جامعه بهشدت با این موضوع مخالف است و بنابر همین موضوع اضطرابی که در چنین وضعی تولید میشود نیز از دوسو به اثر و نویسنده تزریق میشود، ابتدا از آنجا که سعی میکند در این مقابله با خود بهجایی برسد که دست به مرغ آمین بزند اما همیشه پیش از رسیدن بالهایش میسوزند و زمین گرم او را مانند هیولائی آرام در خود فرومیبرد و سپس از آنجا که سعی در گریز از مقابله با دیگری عمومی و عرفی دارد و به همین دلیل هرمافرودیت و بیجنسی نوشتارش بهخاطر حفظ و تحقق یافتن «دانایی معروف» به خطر میافتد، و دچار خود سانسوری میشود. روانگسیختگی سرنوشت جهان راوی در چنین شرایطی دن کیشوت را به راه کشورگشائی و صلح و جنگخوانی میکشاند و از آسیابهای بادی جنگجویانی رزمآور میسازد که با پرههای چوبی خود در هر حرکت شخصیت آن شخصیت غایب را از رویا به رویا میبرند تا آنجا که«توهم مضطرب»مبدل به بخشی از«واقعیت دانایی»میشود که فرار از آن همه چیز را وارونه جلوه میدهد و به قولی «آنکه رویا میبیند دیگر اینجا خداست و آنکه فکر میکند گدا.» چنین نوشتنی است هرچند در اعماق نویسنده و یا دور و دیر باشد.
بودنی از این دست برای نویسنده اینجایی کرداری دیگر را به بار میآورد یا به نوعی رد نوشتن حتا پیش از نوشته شدن است. روانیاغی نویسنده وقتی چنین تحقیری را میپذیرد در واقع لم یزرع میشود. و این آنجایی است که نوشتن از حوزه نوشتن خارج میشود و مبدل به تعریفی برای درمان بیماری و تهدید میگردد، اما نویسنده سعی در نپذیرفتن دارد و با این وضع مقابله میکند او میگوید:من«مینویسم پس نیستم۳و چون این غیاب مایهء رویا و نوشتار من است بنابراین میتوانم به زندگی ادامه دهم.»نویسنده از اینجاست که تن به تبعید درون و گریز میدهد. اما نویسندهای که بیمهابا میتواند دنیای اخلاقی کلاسیک را خوانده و اخلاق اساطیری را مطابق حال خود دگرگون کرده و بازآفرینی کند بدون آنکه تهدید شود البته راحتتر مینویسد و مییابد. او قهرمان خود را مثلا در اولیس از شخصیتی عبور میدهد که قهرمانیش نه در مبارزه که در بازی کردن است و سپس وی را در خویش رها میکند. او با خود مبارزه میکند و این همان بازی غیبت و حضور است اما برای این کار مجبور به فرار از دیگری عرفی و اخلاقی نیست و تنها به خلاقیت میاندیشد. او از قضاوت بر سرنوشت اثرش نگران نیست و گرچه در نهایت بالهای او هم میسوزد اما همان انسان دریافته از درون را به خاک میسپارد نه هیولایی گرم را که نویسندهء اینجایی در نگاه دیگری است. دیگری که گاه فرصت رویا نمیدهد. و این مسأله تفاوت اضطراب من اینجایی و نویسندهء آنجایی است. و البته تفاوت نوشتار ما و خلاقیت ما هم از همین جا آشکار میشود.
اضطراب، دانائی، نوشتار، رویا چند صورت همیشگی هستند که در رابطه با هم گاهی نویسنده را به زنجیر میکشند و گاهی رها میکنند. اینها اگر مبتنی بر اخلاق عرفی معنا شوند نویسنده را به زنجیر ننوشتن میکشند حتا اگر کرور کرور نوشته باشد و اگر چنین اخلاقی ربط نهایی این صورتها نباشد نویسنده بیآنکه بنویسد مینویسد.
هیولاخوانی دوم: نوشتن در اعماق
رضا براهنی و آثارش در طول این سالها برای من همانطور که هدایت، نیما و فروغ و بعضی دیگر از نویسندگانی ممنوع بودهاند، ممنوعیتی غریب داشته، خواندن شعرهای فروغ در دورهء دبیرستان اتهام نوعی پرخاشگری و خواندن آثار هدایت تمایل به مردمگریزی غیراخلاقی را در ذهن دیگران ایجاد میکرد. اما براهنی شکل دیگری است که انعکاس آثار و زندگیاش آنقدر از این وجه تکان دهندهاند که ممنوعیتش نوعی تعمیم فراگیر به هر سنی را در بازی تبعید، تهدید، و حضور غایب ایجاد میکند. شاید او تنها کسی است که میتوان آثار و زندگیاش را تحت عنوان اضطراب وسیع رویارویی«رویا»و«دانایی» بررسی کرد. زیرا روشش برای نوشتن خطرناک است، خطرناک بهدلیل آنکه سعی دارد به ما یاد بدهد چگونه با کنار گذاشتن جریان مادی وجود یعنی عضله؛ در رویاهایمان بیندیشیم و با این اندیشیدن خطرناک در متن دانای زندگی، زیست کنیم و با حس دائم تعقیب تمام مرزهای نامحدود را پشت سر بگذاریم بدون اینکه رویاهایمان را از دست بدهیم.
براهنی نویسندهای است که فضیلت اخلاقی نوشتن را مبدل به نوشتاری کرده که سر چشمهاش راههای جدیدی برای بیان عریان روانگسیختگی و اضطراب خود است و در بین آثار او رمان آزاده خانم و نویسندهاش از طرح چنین تورم دامنهداری سود وسیعی میجوید. اما نکته مهم در این مورد این است که نویسنده چگونه تلاش میکند تا بر این از هم گسیخته شدن فایق شود بدون آنکه مایههای خلاق آن را از اثر خود بگیرد و روح موجود نوشتار را خدشهدار کند. و این کار چگونه ممکن است آن هم وقتی رویا چنین مهجور و نحیف در کنار دانای کل و ایده تمام ایستاده.
طرح دیوانگی۴و«عکسنویسی دانایی»در این شرایط نوعی انفرادی است که دیوار ماهیت آن را رقم نمیزند بلکه برخلاف آنچه معمول است نحوهء اتفاق افتادن و گوناگون بودن در بیانش آن را رقم میزند. براهنی انفرادی را خلق میکند که دیگری حتا اگر از آن بگذرد باز هم راه فراری از آن ندارد. چرا؟ بهدلیل آنکه دیوارها و مرزهایش دیدنی نیست و در هر لحظه و هر کجا ممکن است حاضر باشد یا غایب و البته تن به متهم ماندن نمیدهد و نامرئی بودنش در نوشتار آن را میرهاند. طرح دیوانگی خط اضطراب را هم در آثار براهنی عوض میکند. «دیوانهنویسی»با امکان بیکران رویامند بودنی که برای نویسنده فراهم میآورد در عینحال که روشی ندارد وضعش نامعمول نیست، بهدلیل آنکه رویای دیوانه، دانایی عمیق از جهانی دیگر است؛ دیوانه گرچه دچار محدودیت درمان است اما به راحتی از خط عرفی دانایی میگذرد. دن کیشوت وارگی او دیگران را برمیانگیزد و ناخودآگاه بر ایشان تأثیر میگذارد. رمان آزاده خانم در پیگیری ریشههای عمیق اضطراب به دیوانگی و بیکران بودن در رویاهای خود میرسد. و همین تفاوت دیوانگی با دن کیشوت وارگی است. این دیوانگی توهم جنگ و صلح ندارد. بلکه تنها به زیستن و با خود زیستن آنگونه که نیست فکر میکند او اشیاء را به غیاب نمیبرد بلکه از غیاب درمیآورد، بنابراین سفرش مانند سفر دن کیشوت پایانی ندارد. بلکه همیشه در حال آغاز شدن و رفتن است. خاصیتی که به خودی خود میتواند سازندهء رویاها باشد. سفری از درون به بیرون.
رمان آزاده خانم دربارهء غلبهء رؤیا بر«دانای واقعیت»است، دیوانگی آرام شخصیتهایی گاه فرهیخته و گاه عامی و انتقال اضطراب به کسانی است که در درک ایشان دچار معضل«پیدا نشدگی ایدهها»هستند. سرهنگی که در تداوم تعقیب دیگری دچار تعقیب خود میشود و آزاده خانمی که در ترغیب دائم دکتر شریفی برای ادامه دادن جنس دیگر خود، جنسیتش را از دست میدهد و چند پاره میشود. پراکندگی دلنشین که در تمام«شهر رمان»مانند عطری انباشته و پراکنده است و در همین میان است که لحظاتی ما با نویسنده چنان درگیر میشویم که او را میسوزانیم اما در انتها متوجه میشویم خود سوختهایم. و این هنر نویسنده است که ما را فریب میدهد و از بازی زبان در نوشتار بهنفع«رویاسازی»سود میجوید، تا به این وسیله ما را در برابر خودمان قرار دهد نه در برابر خود؛ و هیولا از دست بگریزد. در این وقت در را میزنیم، اما هیچ چیز آنطور که ما فکر میکنیم اتفاق نمیافتد، و تنها منطق غریب رویا در کار است. گاهی جایی دور در حوالی پتزبورگ، ناستنکازنی خیالی است در کنار فدور که از قرن دیگری رسیده است. گاهی در استانبول، ادیسه ایست که شعرهای هلدرلین را در حال دیوانگی و مستی از برمیخواند، روحی شگفت و در مکان بیمعنا.
امکان دیگری که اضطراب برای براهنی فراهم کرده هذیان است. هذیان در آثار او مایهای است که در فراغت دیوانگی«اندیشیدن دانا»را در بازی با«اندیشیدن رویا»از نو میپروراند. هذیان کنج خیال او، که مساوی رویا و دیوانگیست، انسان فارق از خیال را مرگ خود در هر لحظه میداند. و به این ترتیب است که«دانایی کل»به«خلاقیت در نوشتار»بدل میشود. آزاده خانم و نویسندهاش۵ نمونهای مناسب از مبارزهء دائم نویسنده، مخاطب و متن اینجایی برای بقاء رویا در نوشتار جهانی چنین مضطرب و پر از هذیان است.
هیولاخوانی سوم: رخنه
تا اینجا به اضطراب در ادبیات پرداختیم و اثرات و طبعات آن و اینکه از کجا بر نویسنده وارد میشود. اما درمان اضطراب نوشتن را نیز شاید بتوان از همینجا جستوجو کرد. وقتی که نوشتن در واقعیت پیرامون دست میبرد و به ما میگوید این یک«آن»که شما میپندارید نیست بلکه«آن» دیگریست، سرنوشت و دوران دیگری، اضطراب نوشتن که از نوشتهشدن رویا و همانکه میپنداریم نبودن است برمیآید؛ از همان جا نیز ما را میرهاند و به آرامش میرساند. به این ترتیب بعد از نوشتن از اضطراب خالی میشویم و خواننده بعد از خواندن جهان را از نو و دیگر در غالب رویاهای خاموش معنا کرده و با یافتن جنس نامعلوم بودن، حضور خود را تجدید کرده و معنا می کند. این دوگانگی شاید اصلیترین جریانی باشد که برای همهء ما که با نوشتار روبهرو میشویم-نه نوشته که از نظر ارزشی ندارد-پیش میآید و ما را به خود میخواند. گسترش و تعمیقی که از لحاظ معرفتی قدرت بیانش نامحدود است و همینطور افق دانایی که در رویا، برابر ما قرار میدهد. فرهیختگی که با مهارتهای معمولی در اندیشیدن و گرایش داشتن واقعیتهای پیرامون را از نو بازیابی کرده و در اضطراب و آرامش خود را به شکلی دیگر میسازد. پس شاید بتوان گفت نویسندگان آرامترین مضطربان جهان هستند و روانگسیختگانی اندیشمند که در بازی نوشتار خلاقیت نهفته در رویاهایشانشان جهانی متکثر و چند منظوره را میآفریند.
هیولاخوانی آخر
اضطراب، دانایی، نوشتار، رویا چند صورت همیشگی هستند که در رابطه باهم گاهی نویسنده را به زنجیر میکشند و گاهی رها میکنند. اینها اگر مبتنی بر اخلاق عرفی معنا شوند نویسنده را به زنجیر ننوشتن میکشند حتا اگر کرورکرور نوشته باشد و اگر چنین اخلاقی ربط نهایی این صورتها نباشد نویسنده بیآنکه بنویسد، مینویسد.
اضطراب
رویاهای ما نمیتوانند صرفا معطوف به دیدگاهی اجتماعی و دانایی معقول باشند بلکه از غلط خوانی چنین پایگاههایی است که بر ما هجوم میآورند و نویسنده بهصورت فراگیر بستر این هجوم است. او سازگار نمیشود زیرا همیشه بهدنبال رویاهایی تازه و دیگر است و همین او را دائم در معرض اضطراب قرار میدهد. اضطراب گسستن از دانایی پیرامون. اما آنچه که بودن او را به خطر میاندازد، در وهلهء اول چنین شرایطی نیست بلکه در معرض قضاوت اخلاق عرف قرار گرفتن بهخاطر عملش میباشد و جنجالهایی که تجربهگرائی او و احساسات خصوصی او در این وضع ایجاد میکند.
دانایی
دانایی نویسنده چیز دیگریست؛ «دانایی رویاست»و رویا در این وضع«واقعی»است که حقیقت ندارد. این دانایی علیه سازگاریست، استعاری نیست، به ارتباط نمیاندیشد بلکه عمل رویا را که علیه دانستن است در نظر دارد و هرگز یکسان عمل نمیکند. زیرا در هیچ دو زمان و حتا همزمانی یکسان نمیاندیشد.
نوشتار
…
رویا
اضطراب در دانستن رویاست. حضوری که تمام تعریفها را به تأخیر انداخته و از وضوح خطا ناپذیرشان میکاهد تا خلاقیت اتفاق بیفتد. البته رویا رد یقین و رشد شک نیست بلکه توانایی خطاپذیری حافظه است در قبال حقیقت دانایی که ما فکر میکنیم بسیار واقعی است. چیزی که مخالف تهدید شدن است و به بازآوری ذهن و دیگر شدن میپردازد و براساس آن میسازد. ساختنی از جنس نوشتار.
نویسندگان معتقد
یقین ما رویای ماست. اینچنین دانایی نویسنده را از قید وابسته بودن به هر چیزی، حتا، طرز زبان و سبکش میرهاند و چنین شدنی آنقدر اهمیت دارد که بگوییم شاید نویسندهای که گرفتار هر نوع وابستگی باشد به واقع دیگر رویایی ندارد. زیرا فکر میکند با کنار گذاشتن چشم مرکب خود و کم شدن از اضطرابی که نتیجهء تبعیت از عادات است بهتر میتواند خلق کند اما متوجه نیست که آنچه میسازد تنها تمهیدات با زبان نیستند بلکه این لایههای در زبان است که طنینش ظاهرساز، توجیهگر و حتا هیجانی نیست بلکه ابداعی است، ابداع در رویا و رفتار رویا و لحظه آن. خلقوخوئی که دائم در حال پر دامنه کردن شگفتانگیزی خود میباشد و اضطراب را در خود تبدیل به خلاقیت میکند نه مبدل به تقلیل چنین خصلتی خلاق به وابستگی.
نویسندگان معتقد بهنظر میآید که همیشه در لبهء چنین پرتگاهی ایستادهاند. و بسیاری اوقات در بوطیقای شناختی از این دست خود را از دست دادهاند.
بعد از پایان نوشتهء فوق این بندها را برای جمعبندی و تحلیل اضطراب نوشتن و تحقیق درطبعات آن آوردم. خصوصا بهدلیل آنکه فکر میکنم نویسندگان امروز این گوشه که ما هستیم هر لحظه پیش از لحظه قبل از رویاهایشان بهدلیل معتقد بودنشان حتا به نوشتن دور میافتند. آنها گاهی توسط قلم خود نیز تهدید شده و میشکنند. اپیدمی که در آخر منجر به شکل گرفتن ادبیاتی اخته و تهی میگردد. ۶
پی نوشت
(۱). چرائی این مفهوم را کالوینو در مقاله«دنیا یک کنگر است»بهصورت مبسوط شرح میدهد. چرا کلاسیکها را باید خواند ص ۱۹۳، ایتالو کالوینو، ترجمه آزیتا همپارتیان، انتشارات کاروان، ۱۳۸۱
(۲). جنبش شعر نوین ایران، صفر فدائینیا، انتشارات طوس ۱۳۵۷، آینهای در باد، جلال سرفراز، کتاب نمونه ۱۳۵۰-شعر شهادت است، فرامرز سلیمانی، نشر موج-محمد یوسف قطبی:تحقیق در تعریف هنر، زوار ۱۳۵۲٫ در هرکدام از این کتابها به نوعی ما با طرح و شرح چنین ایدههایی برای نویسنده اینجایی روبهرو میشویم.
(۳). مقابل جمله معروف دکارت«من میاندیشم پس هستم»انسان بدون رویا اندیشیدنش نیز خالی و تهی است.
(۴). دیوانگان زندانی حرکت خویشند، این تاویل از حرکت دیوانگی که بهروز شیدا در بررسی رمان آزاده خانم ارائه داده بسیار کامل و دقیق است. ضمن آنکه همانطور که او هم اشاره کرده کتاب تاریخ جنون از میشل فوکو و نقدهای سازنده او در رابطه با رد اندیشیدن و رویای دیوانگان از سوی نظامهای مدنی در دورهء مدرن. و محدودیتهای دیوانگان میتواند راهگشای منظور نگارنده از مرتبت کردن اضطراب نویسنده اینجایی با وسعت خیال در دیوانگی باشد.
(۵). آزاده خانم و نویسندهاش یا آشویتش خصوصی دکتر شریفی، دکتر رضا براهنی، چاپ دوم، انتشارات کاروان
(۶). مراجعه کنید به پینوشت دو
سمرقند- شماره ۱۳
انتشار در مد و مه: ۱۵ مرداد ۱۳۹۰
1 Comment
جو.انه- ر
ه نظر شما بین نشر چشمه و دو جایزه گلشیری و منتقدین مطبوعات چه رابطه یا قراردای هست که این دو جایزه جوایز خود ار به آثار منتشره نشر چمشه می دهند؟