این مقاله را به اشتراک بگذارید
نویسندگان ایرانی، در رمانهای خود بلاانقطاع دو تصویر افراطی و مستعمل از زنان را تولید و باز تولید میکنند، تصویر قربانی و تصویر فاحشه. در هر دو مورد امکان رابطهای برخوردار از معنا بین زن و مرد تبدیل به سراب میشود. به استثنای دو رمانی که نویسندهشان زن بوده، تلاش جدی برای جدا کردن رشتههای اعتراض اجتماعی از تصویرهای ثابت زنان صورت نگرفته است، تا به زنان اجازه دهد که ما را به هر گنج پنهانی که در ژرفاهای هستی سایه وار خود مخفی کردهاند رهنمون شوند. اما حتی دو زن نویسنده مشهور، دانشور و پارسی پور، نیز تنها تا حدی قادر به ارائه تناقضهای پر مایه و پیچیدگیهای درونی شخصیتهای داستانیشان میشوند.
در سووشون، سیمین دانشور، نویسنده میکوشد حساسیتهای زنی خوشبخت را به تصویر کشد که در عینحال از موضع آشتی ناپذیر و قهرمانانهای که شوهرش علیه حکومت فاسد ایران و اربابان خارجیاش اتخاذ کرده در رنج است. تصویری که دانشور از زری میدهد خواننده را به دلشوره میاندازد؛ گویی در زیر توصیفات صریح و آشکار او از درونیترین احساسات زری هم چنان احساسی ژرف پنهان است که به بیان در نیامده است، احساس رنجش عمیقی که میخواهد به سطح آید و مقدسترین علائق زری راه به تمسخر گیرد. اما دانشور هرگز روی این جنبه پنهان و اضطراب آور زری انگشت نمیگذارد. در پایان رمان، وقتی شوهر کشته شده است، زری وفادار و متقاعد آرمان سیاسی او را بر میگزیند. دانشور رنجهای واقعی قهرمان زن خود را، عذاب زری را در مورد اجبار به انتخاب میان شوهری که دوست دارد و استقلال ذهنی که چنان بهشدت نیازمند آن است، ساده کرد.
اولین رمان شهرنوش پارسی پور، سگ و زمستان بلند، روایتی به زبان اول شخص درباره تجربهها و مصیبهای یک دختر جوان ایرانی از طبقه متوسط است. او در بخش اول روابطی واهی را که دختر در آن گرفتار شده ایجاد میکند. اما در بخش دوم ناگهان داستان تغییر جهت میدهد و از بازنمایی واقع گرایانه و توصیف به جویباری از تداعیهای مرتبط با مرگ برادر، به حبس افتادن و رنجهای او تبدیل میشود. پارسی پور رمان بعدیاش، طوبا و معنای شب، را نیز با تصاویر ملموسی از زندگی یک زن شروع میکند و بعد به دریای تفکرات مبهم کشانده میشود.
پس از انقلاب اسلامی، اشارات قبلا در پرده و سمبولیک به نظام سیاسی و دولت تبدیل به نقدهای آشکار و علنی عصر پهلوی میشود. در رمان پر حجم رضا براهنی، رازهای سرزمین من، دختران خدمتکار ارمنی چشم و گوش بسته و همسران با تجربه افسران عالیرتبه ایرانی فریب سربازان بیاحساس و قوی آمریکایی را میخورند. برای جبران این از راه به در بردن سمبلیک زنان ایرانی و به تبع آن کلاه دیوثی گذاشتن سمبولیک بر سر مردان ایرانی از سوی آمریکاییهای استعمارگر، ما زنان دلیر و قهرمانی مثل تهمینه را داریم، که نامش یادآور همسر/ معشوقه رستم، قهرمان افسانهای و همیشه استوار ایرانی است. این تهمینه نماد ایران در امان مانده از فساد میشود.
در آواز کشتگانِ براهنی با تلاشی نادر برای به تصویر کشیدن زنی امروزی مواجه میشویم. اما افسوس که او همسر قهرمان داستان است، نویسنده و استاد دانشگاهی که مدام ساواک آزار و شکنجهاش میکند. در پاسخ به ابراز تأسفهای مرد بهخاطر زندگی ناامنی که برای زن و دخترش بهوجود آورده، زن برای او، و برای خواننده، سخنرانی مبسوطی در بیش از سه صفحه میکند، که طی آن مرد را برای افشای رژیم شاه در چشم جهانیان در حالیکه بقیه «همه ساکت بودند» میستاید. زن میگوید، برخلاف بیشتر مردها، که برای به دست آوردن پول و مقام «از زنهای زیبای خود استفاده میکردند«، او به زنش یاد داده که در کار خطرناک مرد یاورش باشد. زن به تعریف و تمجید از مرد ادامه میدهد. با نقل قول از سعدی، شاعر بلندآوازه، او را «آواز کشتگان» میخواند و از او بهخاطر اینکه «امکان زدودن شکنجه از زندانهای ایرانی» را به زن «بخشیده» تشکر میکند. به این ترتیب، یک امر بسیار پیچیده اجتماعی و سیاسی بدل به نسخه بیبرق و جلای «بالاتر از خطر» میشود، و رابطهای با سطوح متعدد و چند گفت وگویی بدل به تک گویی که خود را بازتاب میبخشد، زن آن کاری را میکند که مرد مستقیما نمیتواند بکند؛ از رابطهشان برای قهرمان ساختن از او استفاده میکند.
جای حیرت نیست که خواننده این رمانها دچار احساس خوف میشود، چنانکه گویی تصاویر به تلافی رفتار بدی که با آنها میشود از پا نهادن به عالم هستی و از حمایت از این ادعای نویسندگانشان که موضوع بحث آنها مسائل مهم بشری است امتناع میورزند. در رمان بهطور کلی از کنش و واکنش میان افراد چندلایه، روابط تولید میشود. جهان خصوصی این افراد به منزله گوشت و پوست است، آن لایه درونی است که به لایههای دیگر مسائل اجتماعی، اخلاقی و فلسفی جسمیت میدهد. این تصاویر در بیشتر رمانهای فارسی بدون گوشت و پوستاند. ناتوانی آنها در ایجاد رابطه باعث میشود شخصیتها به بازتاب صرف یکدیگر و در نهایت خالق خود تبدیل شوند.
در این پنج شش ساله اخیر گرایش جدیدی در نسل نویسندگان جوانتر قابل مشاهده است. ادبیات داستانی وارد دوره جدیدی شده است که بارزترین ویژگیاش خصلت گذرای آن است. انقلاب اسلامی، مثل همه قیامهای بزرگ، تمامی ارزشها و هنجارهای جامعه را دچار تزلزل کرده است. بعضی از این هنجارها مقاومت کردهاند یا شکل عوض کردهاند. اما این دوره، در ایران و همچنین در کل جهان، بهطور کلی دوره شک و عدم یقین است. حال باید مجددا درباره تصویر زنان اندیشید و مجددا تعریفی از آن داد. زنها، زیر فشار شدید، باید به خودشان نه تنها مثل اعضای جامعه و کشور که مثل افرادی نگاه کنند که زندگی خصوصی و آزادیشان تعریف مجددی یافته است.
در اکثر رمانهایی که پس از انقلاب اسلامی نوشته شده، تصاویر زنان ادامه تصاویر ادبیات قبل از انقلاب است. این رمانها فاقد کنش و واکنشی فعال میان شخصیتهای مرد و زناند. بعضی، مثل داستانهای جنگ احمد محمود هیچ شخصیت زن عمدهای ندارند. در بسیاری دیگر، با عدم حضور مردان یا ناتوانی روحی، و گاهی هم جسمی، آنان از گفت وگوی میان مردان و زنان اجتناب شده است. داستان نویس و فیلمساز جوان مسلمان و بحث انگیز، محسن مخملباف، رمان خود باغ بلور را به «زن، زن مظلوم این دیار» تقدیم کرده است. این رمان زنانی دارد که یا مردانشان در جنگ کشته شدهاند یا تا پایان داستان کشته خواهند شد. داستان عملا با یک پیاده روی به طرز غریب خوش و خرم بیوهها و فرزندان، همراه با تنها مرد باقی مانده، مردی که در جنگ عقیم شده است، به پایان خود میرسد.
داستان تالار آیینه امیرحسین چهلتن در حوالی انقلاب مشروطه آغاز میشود، و پر از زن است. گویا نکته اصلی داستان رابطه یا، بهتر است گفت، عدم رابطه میان میرزا، یک «انقلابی» از خانواده اعیان، و همسر بیمار و مشرف به موت او است. دختر زیبای آنها کاملا نسخه بدل مادر است. میرزا به طرزی مبهم، شاید برای غافل ماندن از زن محبوب و پر مهر خود، ملامت میشود. این احساس، مثل بقیه، هرگز بهطور ملموس بیان نمیگردد. رمان با مرگ زن پایان مییابد. شوهر ماتم زده را تصویر سایه وار دختر که او اشتباهی بهجای زنش میگیرد، از خود بیخود میکند.
در این حالت بیثباتی، وقتی همه چیز مدام زیر سئوال میرود، وقتی زمان حاضر از گذشته غیر واقعیتر بهنظر میرسد، تصویرهای ظاهرا ملموس و واقعی قبلی از زنان دیگر بهکار نمیاید. در جدیدترین رمانها، تصاویر گویی همگی دست به اعتصاب زدهاند، گویی امتناع دارند از اینکه تحت شرایط حاضر شکل بگیرند. در رمانهای جدید، بخصوص به قلم نویسندگان جوان تر( که دو تن از آنان زن هستند) صدای روایت قطع یا تبدیل به تک گویی بدون لحنی میشود، و شخصیتها حتا سایه وارتر و غیرواقعیتر از قبل هستند. این رمانها بیانگر گرایشیاند به موعظه کردن و شک و دودلی درباره آنچه موعظه شده است.
در طوبا و معنای شب ما این فراگرد را میبینیم. حکایتی که در آغاز این گفتار نقل شد نشان میدهد که پارسی پور از ترس غریزی مردان روشنفکر ایرانی از آن مسایل اجتماعی که مستقیما به زنان مربوط میشود آگاه است. به این مفهوم، رمان او، مانند دل فولاد منیرو روانی پور، نکات قابل توجهی دارد. هر دو رمان درباره جستوجوی زنی برای جای خود در این جهان است. اما این جستوجو تمرکز ندارد، عینیت نمییابد، جذب نمیشود یا واقعیت داستانی پیدا نمیکند. قهرمان رمان روانی پور، ناملموستر از شبحی سایه مانند در ذهن بیماری هذیانی است و روانی پور ماهرانه از اینجا و آنجا چیزهایی گرد میآورد و شخصیت خود را سر هم میکند.
طوبا و معنای شب نیز به یک روایت طولانی در ذهن روای/ نویسندهاش تبدیل میشود. این رمان با تصویرهای ملموس شروع میشود، اما بهصورت یک رساله فلسفی نما پایان میپذیرد. رمان، بهجای خلق تصویرها و صداهایی مرتبط با هم، یک ردیف صداهایی عرضه میکند که تفکیک شده نیستند، و نمیتوانند گفت وگویی تولید کنند. در اصل بخش دوم طوبا و معنای شب فقط یک صدا است. یکنواخت، گاه نیز هیستریک، که آنچه را که سالیان دراز روی هم تلنبار شده است بیرون میریزد. ساختار این بخش بر پایه تفسیر است و نه تصویر، بر پایه تک گفتار است و نه گفت وگو؛ و از اینرو مناسب فرم رمان نیست که قاعدتا باید چند صدایی، ملموس و فردیت یافته باشد. طوبا و معنای شب تقریبا هولناک است؛ مثل فریادی بیپایان در خلأ است. رمان فارسی در این چندین سال اخیر انگار یا، مثل طوبا و معنای شب، صداهای بیتصویر تولید کرده یا، مثل تالار آیینه، تصویرهای بیصدا.
اهمیت این مرحله از تاریخ داستان نویسی در ایران خصلت گذرای آن است و تردیدی که در قبال همه تصویرهای ثابت گذشته برمی انگیزد. تنش میان گرایش داستان نویس به موعظه و درس اخلاق دادن و بلاتکلیفیاش که در خلاف جهت هر شکلی از موعظه جریان دارد بیانی است از این تردید. خصلت پرتناقض این رمانها به آنها جذابیت میبخشد؛ اما در عینحال باعث میشود خواننده احساس کند آنچه میخواند درباره تصاویری است که در خلأ تولید شدهاند.
یک نکته دیگر را نیز باید ذکر کرد، گرچه توضیح و تفصیل آن خارج از هدف گفتار حاضر است. مشکل ادبیات در ایران صرفا این نیست که تصاویری از زن بیافریند که واقعیت داستانی داشته باشند و به طرز خلاق واژگونساز باشند، بلکه در ضمن آفرینش چهارچوب درستی که بتواند چنین تصاویری را در برگیرد نیز هست. همچنین، برخلاف ادعاهای برخی فمینیستها درباره زن غربی، مشکل در ایران این نیست که زن ایرانی، در مقابل مرد ایرانی، هنوز داستان نویسی خودش را ندارد، بلکه این است که زن و مرد هر دو هنوز فرم داستانی معاصر خود را، فرم خودشان از رمان را، تولید نکردهاند.
یکی از خصلتهای اصلی رمان تأکید آن بر جزئیات است و بر فردیت شخصیتها. خصلت اصلی دیگر آن به قول باختین در چند صدا بودن آن است. حتا در رمانهای تک شخصیتی مانند مالون میمیرد بکت، گفتوگویی در جریان است. گفت وگو ماهیتا واژگونساز است؛ در آن واحد هم تأییدگر بحث خود شخص است و هم با برهم زدن ثبات آن، یا تبدیل آن به یک مسأله از طریق بحث مقابل، پایه هایش را سست میکند. یکی از مشکلهای اصلی رمان ایرانی این است که در بسیاری موارد بهطور سطحی واژگونساز بوده است؛ چون بسیاری از نویسندگانش ـ گاه از روی اجبار ـ روی اظهارنظرهای اجتماعی و سیاسی متمرکز بودهاند، و ابعاد مختلف و متضاد شخصیتها و روابط آنها را شکل ندادهاند. خلق تصاویر ادبی واژگونساز و همچنین گفت وگو میان این تصاویر کاملا ضروری است.
تصاویری که در خلأ شکل گرفته است به ما میآموزد که بدون دنبال کردن پیچیدگیها و ابهاماتی که زن امروزی را احاطه کردهاند، بدون درک جهان خصوصی او، هیچ تصویر منسجمی از زن نمیتواند شکل بگیرد. در واقع، یک رمان حقیقتا واژگون ساز، تصویری از زن خود بهعنوان خودی خصوصی ارائه خواهد داد، و در چنین بافتی سطوح متعددی از واقعیت که این «خود» را احاطه کرده و از آن سرچشمه میگیرند، از جمله سطوح تجربهای اجتماعی، تاریخی و فلسفی را تولید خواهد کرد.
اما نوشتن در خلأ بهتر است از نوشتن مطابق فرمولهای ثابت. شاید دلیرانه پذیرفتن وجود این خلآ ما را به ارزشیابی خلاقی از جایی که ایستاده ایم در رابطه با گذشته و آینده ادبی مان رهنمون شود.
برمی گردم به اولین مثال این گفتار، و موافقتم را با ادیب اعلام میدارم که به محض اینکه زنان از خود آگاه شوند، به محض آنکه شروع به تفکر مستقل کنند، بلوای بزرگی به پا خواهند کرد. در رمان فارسی این بلوا هنوز به پا نشده است؛ هنوز زن «واقعی«، زن کامل، جسم، روح و ذهن خلق نشده است. بدون این زن، مردان در رمان فارسی همچنان یا غایب خواهند بود یا ناتوان. رمان فارسی منتظر آن لحظه بزرگ میماند، وقتی که زنان خردمند، قوی و بزرگوار داستان سرایی کهن فارسی در داستان نویسی معاصر ما هم ترازان شایستهای برای خود بیابند.
متن اصلی :
«Images of Women in Classical Persian Literature and the Contemporary Iranian Novel«, in In the Eye of the Storm, I. B. Touris Publishers, London-NewYork,1994.
انتشار در مد و مه: شهریور ۱۳۹۰