این مقاله را به اشتراک بگذارید
هنگامى که اسکات فیتز جرالد (۱۹۴۰-۱۸۹۶) گتسبى بزرگ را منتشر مى کند، تازه بیست و نه سال دارد و با این حال در قله خلاقیت هنرى خویش ایستاده است. او آمریکا را کاملاً درک کرده و همان طور که شرایط نشان مى دهد، آمریکا در مقابل پاهایش برخاک افتاده است. او با زیباترین دختر نیویورک و بنابراین جهان ازدواج کرده است. تصمیم مى گیرد داستان زندگى یک مرد فقیر را از قسمت مرکزى غرب بنویسد. این فرد با معامله الکل در دوران منع آن و همچنین دادن مهمانى هایى در لانگ آیلند، ثروتمند مى شود. نام او جى گتسبى است. گتسبى مى خواهد عشق دوران جوانى خود، دیزى، را که با یک وارث میلیونر (تام بوخانان) ازدواج کرده است، بفریبد. واضح است که پول کثیف گتسبى به تنهایى براى به دست آوردن او کافى نیست. باید اضافه کرد که در این بین، تنها دیدگاه کهنه از مد افتاده کتاب همین است. در دنیاى امروز، دیزى دلربا، بدون هیچ تردیدى با نوکیسه زیبا فرار مى کند. چه چیز یک دلال اجناس ممنوعه جذاب است (منادى واسطه فیلم زیباى آمریکایى)؟
گتسبى بزرگ طبقه ثروتمند آمریکا را به سخره مى گیرد (حتى برخى ادعا مى کنند که این کتاب ناخواسته ضد یهودى است)، اما بیش از هر چیز یک رمان عشقى غم انگیز با لحنى تلخ و شیرین و غیر قابل تقلید است که فیتز جرالد ضمن نوشتن صد و شصت رمان براى تامین مخارج کمد لباس سلدا، آن را کشف کرد: «مردان و دختران، در آبى غروب باغ، مثل ازدحام بیدها رفت و آمد مى کردند، آرام حرف مى زدند و زیر ستاره ها مى نوشیدند.» این رمان قسمت هایى هم از زندگى نویسنده را در بر دارد: بخشى از فیتز جرالد در گتسبى نهفته است. او که متولد سنت پاول (مینه سوتا) است، هرگز موفق نشد به کلوپ میلیونر ها راه پیدا کند و تیم فوتبال پرینستون هم عذرش را خواست که هرگز فراموش نکرد، گرچه او مانند قهرمان داستان خود به قتل نرسید، ولى در سن چهل و چهار سالگى به عنوان یک الکلى ناشناس از دنیا رفت. هشت سال قبل از همسرش که در اثر آتش سوزى در یک تیمارستان، زنده زنده در آتش سوخت.
تمام رمان هاى بزرگ ممنوعه هستند: کولت گفت: «تمام چیز هایى که آدم مى نویسد، در نهایت به وقوع مى پیوندد.» ارتباطات نوشته شده توسط فیتز جرالد در مورد آمریکاى طماع و خود خواه، از زمانى که آن کشور فرمانرواى سیاره زمین شده است، وخیم تر شده اند. رویاى عظمت این سرزمین، هر بار به حالتى شبیه کوفتگى و ناخوشى پس از مصرف زیاد الکل ختم شده است. جهان، یک مهمانى «پرسروصدا» است که آغازى خوش و پایانى بد دارد. درست مانند خود زندگى (یک «جریان نابود کننده») است. هرگز نباید از خواب بیدار شد. فیتز جرالد یک پروتستان بسیار خشکه مقدس است. از نظر او خوشبختى نقداً پرداخت و گناه همیشه مجازات مى شود. در حالى که در پاریس، فقیر و در عین حال خوشبخت بود، داستان ثروتمندان بدبختى را در نیویورک نوشت. تنها امکان انتقاد به ثروتمندان، زندگى کردن مانند آنها است؛ یعنى فرد آنقدر بنوشد که الکلى شود و در یک جوى آب بمیرد.
بالاخره این را هم متوجه مى شویم که چرا اسکات در اوج مستى رستورانى را بر هم مى ریزد یا با اتومبیل وارد یک برکه مى شود. از نظر او کثیف کردن اسموکینگ، نوعى حرکت سیاسى است. روشى براى نشان دادن تنفر خود به جهانى است که خیلى دوست دارد جزیى از آن باشد. فیتز جرالد مى تواند اولین کولى بورژوایى باشد که در عین حال آن قدر مودب است که تندروى چپگرایانه خود را مربوط به یک «نسل نابود شده» مى خواند. «باید متوجه شد که مسائل ناامید کننده هستند و در ضمن باید مصمم به تغییر دادن آنها بود» (سقوط)؛ «وقتى خدایان کشته شدند، تمام جنگ ها به شکست منجر شد؛ تمام امید انسان ها مبدل به ناامیدى شد» (این سوى بهشت). فقط مى ماند تشریح او از آریستوکرات هاى نیویورکى که به قدرى عالى است که آنها را کور و بعد مانند دایناسورها نابود کرد.
من از افرادى که از فیتزجرالد خوششان نمى آید خوشم نمى آید. این افراد گمان مى کنند یک شورشى واقعى باید بدلباس باشد. این نظریه غلط است. اگر شامپاین روى سرم بریزم و با هیجان صندلى خود را پرت کنم، کارى انجام داده ام تا همراه با اسکات چه گوارا فریاد بزنم: «زنده باد انقلاب!»
شرق