این مقاله را به اشتراک بگذارید
در ابتدا بیمناسبت نیست اشارهای داشته باشم به گفته دنوشر آلمانی تبار : ” داستان خواندن را دوست دارم. اما درباره داستان حرف زدن را بیشتر دوست دارم.” در این یادداشت میخواهم درباره رمان ” پایان یک مرد ” حرف بزنم . حرفهایی در نه در جایگاه یک منتقد ادبی – چنین ادعایی ندارم – بلکه بهعنوان خواننده کتاب که روزها و لحظاتی با شخصیت های داستان سپری کرده است
۱- داستان به بازه زمانی سالهای بعداز انقلاب اشاره دارد. جغرافیای اتفاقات و حوادث داستان شهر تهران است. فضای داستان مملو از تهمت، بدبینی، خیانت و عشق است. داستان شروع پرهیجانی دارد که از همان صفحات اول خواننده را درگیر میکند. شخصیت فرانک در داستان پرداخت خوبی دارد، اما همین مسئله در مورد بهروز و عبدالحسینخان توام با شتابزدگی صورت گرفته است.
“عبدالحسین خان هیچ وقت کارو کاسبی درست و حسابی نداشت . یعنی اصلا اهل کارکردن نبود نه این که نمی خواست کار کند نمی دانست باید کارکند تا وقتی آقاجونش زنده بود خرج زن و پسر و دخترش را می داد . . . . “. پایان داستان نیز خوب ازکاردرآمده است . بخصوص که جمله پایانی آن مخاطب را در کیفور و لذت داستان نگه می دارد “حالا اگر یک سگ هم بخری یک فرجام اصیل وواقعی هستی “
۲-
داستان” پایان یک مرد”حکایت عشق، خیانت و خباثت آدمهاست. عشق و خیانتی که درتشخیص حق و باطلش، واقعا سردرگم می شویم، به تردید می افتیم و به به نسبی بودن ارزظهایمان پی میبریم. عشق فرانک به مهران – که از قضا دارای همسر است- از نگاه هر دوی آنها یک عشق واقعی است، در آخرین ملاقاتی که باهم دارند از صادقانه عشق ورزیدن و نگرانیهای هم میگویند. در متن کتاب میخوانیم:
«باخودم می گویم فرانک روز بعله را خواهد گفت پشت جواهر فروشی ها خواهد ایستاد و حلقه هایی را امتحان کرد ازدواج خواهد کرد باردار خواهد شد سینه هایی پرشیرش را جلوی مردی دیگر درخواهد آورد تا به بچه ای شیر بدهد . . . . . اما به سرمن چه خواهد آمد . تغییرهای زندگی من چه خواهد بود خیلی شانس بیاورم افسانه به حالت عادی زندگیش برگردد . »(ص۱۷۸)
۳-در داستان” پایان یک مرد” آدمها در پارادوکس عشقی گرفتار هستند. و این پارادوکس است که آنها را دچار مشکل میکند . بهروز در منزل عبدالحسین خان فئودال درمی یابد که فرزند واقعی آنها نیست، بلکه پدرش پیرمردی است دهاتی بعداز فهمیدن این راز ، عاشق فرانک –خواهرش – میشود .
۴- “پایان یک مرد “حکایت عشق های ممنوعه است عشق های یک طرفه، عشق های لاعلاج، عشقهایی که برای ابراز کردن به رسمیت شناختنشان، جسارت لازم است . هنجارشکنی و خرق عادت لازم است. در داستان بهروز نمی تواند از عشق و دوست داشتنش به فرانک بگوید چراکه فرانک اورا برادر می پندارد و او نمی خواهد دنیای شیرین برادرانه اورا به هم بریزد.
۵- رمان در صفحات پایانی خود روی این حقیقت انکارناپذیر تاکید می کند که در تقابل و رویارویی عشقهای آسمانی و زمینی همواره عشق مجازی و آسمانی برنده وغالب است فرانک از بین مهران (مردی که همسر دارد و روابط عاشقانه مخفی با فرانک دارد) و بهروز-برادرش خواندهاش- به اتاق بهروز پناه میبرد و اورا انتخاب می کند و باخاطراتش خوش است
۶- داستان انگشت تاکید دارد به محتوم بودن سرنوشت آدمها . قضاوقدر بر زندگی آدمها سایه انداخته و خانواده فرجام ها نیز از این مورد مستثنی نیستند . عبدالحسین خان فئودال مدام از فرانک می پرسد : آخر جهان کجاست ؟ فرانک جواب می دهد : ” هیچ کس نمی داند لبه کائنات کجاست “
۷- عشق بهروز و فرانک در رمان آنگونه که باید پذیرفتنی برای مخاطب ازکار درنیامده . حتی باشناخت و پیش فرضهایی که از فرانک داریم، به مظر می رسد که تو او مهران را انتخاب خواهد کرد اما در داستان برخلاف انتظار می بینیم به بهروز و خاطرات او پناه می برد . این رو آوردن بیشتر معنوی است .
۸ – در داستان عنصر عشق و خیانت یک سویه دیده نشده است . به همان میزان که مردان مقصر ند به همان میزان زنان هم . خطای زنان از جمله (پروانه فرنگیس فرانک رویه برعکسش همان خطاهایی که که بهروز مهران حمید روشن وابراهیم خرم . . . دارند ) . به عبارت دیگر نویسنده کلهر برای شخصیت ها مظلوم نمایی نکرده است .
۹- تیپ شناسی مردان و زنان نیز این رمان حائز اهمیت است «عبدالحسینخان فرجام» نماد نسلی است که به افتخارات گذشته پای بند بوده و نسل آخر ارباب ها و فئودالهاست و فرنگیس هم با اطاعت پذیری اش نماد زن سازشکار دیروز وفرانک نماد زن عصیان گر امروز است زنی که پایههای اعتقادیش ضعیف است، دگم نیست سنت شکن است .