این مقاله را به اشتراک بگذارید
. . . [سلطان مسعود گفت]: “و چون نامهها گسیل کرده شود تو باز آی که پیغامی است سوی بونصر در بابی تا داده آید. گفتم چنین کنم، و بازگشتم با نامۀ توقیعی و این حالها را با بونصر بگفتم، و این مرد بزرگ و دبیر کافی رحمۀ اللّه علیه بنشاط قلم در نهاد، تا نزدیک نماز پیشین ازین مهمّات فارغ شده بود و خیلتاشان و سوار بر گسیل کرده. پس رقعتی نبشت به امیر و هرچه کرده بود باز نمود و مرا داد و ببردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت: “نیک آمد. ”
و آغاجی خادم را گفت کیسهها بیاورد و مرا گفت “بستان، در هر کیسه هزار مثقال زر پاره است؛ بونصر را بگوی که زرهاست که پدر ما رضی اللّه عنه از غزو هندوستان آورده است و بتان زرین شکسته و بگداختی و پاره کرده و حلالتر مالهاست و در هر سفری ما را ازین بیارند تا صدقهای که خواهیم کرد حلال بیشبهت باشد ازین فرماییم. و میشنوم که قاضی بست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگدستاند و از کس چیزی نستانند و اندک مایه ضیعتی دارند، یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر تا خویشتن را ضیعتکی حلال خرند و فراختر بتوانند زیست و ما حق این نعمت تندرستی که باز یافتیم لختی گزارده باشیم. ”
من کیسهها بستدم و به نزدیک بونصر آوردم و حال باز گفتم. دعا کرد و گفت “خداوند این سخت نیکو کرد. و شنودهام که بو الحسن و پسرش وقت باشد که به ده درم درماندهاند. ” و به خانه بازگشت و کیسهها با وی بردند. و پس از نماز کس فرستاد و قاضی بو الحسن و پسرش را بخواند و بیامدند. بونصر پیغام سلطان به قاضی رسانید، بسیار دعا کرد و گفت این صلت فخر است، پذیرفتم و باز دادم، که مرا بکار نیست. و قیامت سخت نزدیک است حساب این نتوانم داد. و نگویم که مرا خست در بایست نیست اما چون بدانچه دارم و اندک است قانعم وزر و بال این چه بکار آید؟ بونصر گفت ای سبحان اللّه! زری که سلطان محمود به غز و از بتخانهها بشمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیر المؤمنین میروا دارد ستدن، آن قاضی همی نستاند؟ گفت زندگانی خداوند دراز باد، حال خلیفه دیگر است که او خداوند ولایت است؛ و خواجه با امیر محمود به غزوهها بوده است و من نبودهام و بر من پوشیده است که آن غزوها بر طریق سنت مصطفی هست علیه السلام یا نه. من این نپذیرم و در عهدهی این نشوم. گفت اگر تو نپذیری به شاگردان خویش و به مستحقان و درویشان ده. گفت من هیچ مستحق نشناسم در بست که زر بدیشان توان داد. و مرا چه افتاده است که زر کسی دیگر بّرد و شمار آن به قیامت مرا باید داد؟ به هیچ حال این عهده قبول نکنم. بونصر پسرش را گفت تو از آن خویش بستان. گفت زندگانی خواجه عمید دراز باد، علی ای حال من نیز فرزند این پدرم که این سخن گفت و علم از وی آموختهام؛ و اگر وی را یک روز دیده بودمی و احوال و عادات وی بدانسته واجب کردی که در مدت عمر پیروی او کردمی، پس چه جای آنکه سالها دیدهام. و من هم از آن حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم که وی میترسد. و آنچه دارم از اندک مایه حطام دنیا حلال است و کفایت است و به هیچ زیادت حاجتمند نیستم. بونصر گفت: “لله درّ کما، بزرگا که شما دو تناید! ” و بگریست و ایشان را باز گردانید و باقی روز اندیشهمند بود و ازین یاد میکرد؛ و دیگر روز رقعتی نبشت به امیر و حال باز نمود و زر باز فرستاد. امیر بتعجب بماند. و چند دفعت شنودم که هر کجا متصوفی را دیدی یا سوهان سبلتی را دام زرق نهاده یا پلاسی پوشیده دل سیاهتر از پلاس بخندیدی و بونصر را گفتی “چشم بد دور از بولانیان! ” . . .
(۱) . نقل از “تاریخ بیهقی” تصحیح زنده یاد دکتر علی اکبر فیاض، دانشگاه مشهد، ۱۳۵۱ صفحات ۶۷۲- ۶۷۰
***
کوتاه درباره زندگی بیهقی
ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی به سال ۳۸۵ هـ.ق در حارث آباد بیهق (سبزوار قدیمی) دیده به جهان گشود. در آغاز در بیهق و سپس در شهر نیشابور به فراگیری دانش پرداخت در حالی که علاقه بسیاری نیز به نویسندگی داشت. در همان جوانی به غزنین سفر کرد و در نزد بونصر مشکان که صاحب دیوان رسائل محمود غزنوی بود به کار پرداخت و همیشه مورد عنایت و توجه بونصر مشکان قرار گرفت.
به طوری که وی را از تمامی اسرار و نگفتنی های دستگاه غزنوی مطلع می ساخت. همین امر باعث شد بیهقی اطلاعات بسیار غنی از آن دوره جمع آوری کند. حاصل آن همه تلاش و مهارت هایی که در دستگاه با هوشمندی و ذکاوت کسب کرده بود به تألیف کتاب ارزشمندی نظیر تاریخ بیهقی منجر شد. حجم اولیه کتاب در سی مجلد در توصیف سلطنت آل سبکتکین خلاصه می شد. اکنون تنها قسمتی کوتاه از آن در دست ماست که درباره سلطنت مسعودبن محمود غزنوی و تاریخ خوارزم از زوال دولت آل مأمون و افتادن آن و حمایت به دست سلطان محمود و حکومت آلتون تاش حاجب در آن سامان تا غلبه سلاجقه است. محتوای تاریخ بیهقی تلفیقی از مسایل تاریخی و ادبی، اجتماعی و سیاسی است. ارزش تاریخی آن به دلایل متعددی می باشد.
با این که بیهقی فردی درباری بود اما اظهاراتش در باب شخصیت های آن زمان عاری از تعصب و غرض ورزی است همچنین اطلاعات وی در کتاب مستند و صحیح می باشد زیرا تمامی آن موارد را یا خود عیناً به چشم دیده و یا از افراد بسیار موثق شنیده است. تفاوت و مزیت تاریخ بیهقی نسبت به سایر کتب تاریخی در این است که نویسنده علاوه بر ایراد رخدادهای دقیق، به اظهارات شخصی خویش نیز کمابیش در پیشبرد آن رویداد پرداخته و گاهی خود نیز به صورت غیرمستقیم در آن وقایع حضور شخصی داشته است. مثلاً در جنگ دندانقان که سلطان مسعود برای سرکوبی ترکمانان سلجوقی به مرو می رود چنین می گوید: «من و بوالحسن دلشاد نیز به صورت تصادفی به آن جا رفته بودیم. خصمان حمله ها به نیرو می آوردند و امیر ایستاده، پس حمله بدو آوردند و چند بار مبارزان خصمان نزدیک امیر (مسعود) رسیدند، آواز دادندی و یک دستبرد (چابکی) بدیدندی و بازگشتندی و اگر این پادشاه را آن روز هزار سوار نیک یکدست یاری دادندی، آن کار را فرو گرفتی و لکن ندادند.» در این جا حضور بی اراده و هم نظر شخصی خود را درباره جنگ دندانقان عنوان کرده است. اما در کل تقدیر و سرنوشت را عامل تعیین کننده امور می داند. دیگر این که از نظر ادبی این کتاب بسیار گرانقدر و گنجینه ای از لغات فارسی هزار سال گذشته می باشد. مثلاً به کار بردن کلمات و مثل های زیبایی که در آن دوره مرسوم بوده است از قبیل: ژکیدن در معنی «متغیر شدن»، دینه: «دیروزی»، مراغه کردن «غلتیدن حیوان در خاک» و یا «خرما به بصره بردن» که در آن نواحی رواج داشت. تنها کتابی است که جزئیات زندگی، گفتار و کردار ایرانیان حتی به ذکر و توصیف طرز لباس هایی که در آن زمان پوشیده می شد پرداخته است. بنابراین می توان بیهقی را هنرمندی با ظرافت های موشکافانه اش بسان نقاشی چیره دست دانست که با توصیفاتش به پویایی تصاویر و چهره هایی می پردازد که در ذهن مجسم می شوند، به طور مثال در آیین خلعت پوشی احمد حسن میمندی که سلطان مسعود وی را برای وزارتش برگزیده بود لباس احمد حسن را چنین وصف می کند. «و خواجه خلعت بپوشید- به نظاره ایستاده بودم- قبای سقلاطون بغدادی (لباس ابریشمی زردوزی شده) بسیار سپید، ریزنقش، عمامه ای از جنس حریر اما به غایت باریک و گرانقیمت و طرازی سخت باریک، زنجیره ای بزرگ و کمری از هزار مثقال، پیروزه ها در نشانده. بیهقی با ذوق و علاقه فراوان خویش جنبه های مختلف نهصد سال گذشته را محفوظ نگاه داشته است. بدیع الزمان فروزانفر درباره نثر وی چنین می گوید: «نثر بیهقی از نشرهای خوب و بی تکلف زبان فارسی است که نویسنده زبردست آن در عصر خود انسجام و سهولت عبارات را به تمامی معنی رعایت کرده و دشواری های آن در زمان ما به علت قدمت زبان است والا در موقع مقایسه معلوم می شود که نثر بیهقی در قرن پنجم در طریقه نثر دوره اول غزنوی چه اندازه روان و منسجم است. سبک نگارش آن نمونه خوبی از روش ترس و آثار منشیان درباری در قرن پنجم هجری است.» به طور کل نثر بیهقی از سادگی به سوی نثر فنی سوق یافته است و می گویند آن نثر خاصی استادش ابونصر مشکان است که از آن به عاریت گرفته است. در حقیقت هنر بیهقی اوج بلاغت طبیعی و بهترین نمونه انشایی پیشینیان است. در سبک و نگارش آن افعال به قرینه حذف می شوند. در جملاتش اغلب اطناب وجود دارد هر چند همه آن ها بجا و ضروری برای رساندن مفهوم اولیه می باشد.
لغات عربی در متن اندکی به کار رفته آن هم به دلیل نداشتن هیچ معادلی به فارسی آن و یا لغات درباری، دولتی و علمی که تازی آن از فارسی سلیس تر بوده است. لغاتی که از نظر ما اکنون مهجور به نظر می رسد در آن زمان زبان رایج مردم غزنین و خراسان بوده است و در دربار محمود حلاوت و لطف مخصوصی داشته است که همان تأثیر، نثر درباری و منشأت دیوان رسالت محمود را چنان زیبا ساخته بود. همچنین ضرب المثل ها و حکایات شیرین و زیبا که گاهی نیز جنبه اخلاقی و پندآموزی دارد. نظیر داستان ابوالمظفر برغشی، داستان نصربن احمد و سبکتگین که در آن آمده است.
اما از نظر اجتماعی کتاب جنبه های جالبی را داراست. بعضی از ویژگی های آداب و رسوم متداول در زندگی اجتماعی آن دوره که برخی از آن ها هنوز هم رایج است، مثل جشن ها و اعیاد، جشن نوروز و عید فطر، مراسم عروسی و سوگواری، خطبه خوانی، رسوم و تشریفات درباری و غیره… که آن آیین ها را می توان به سه دسته درباری، دیوانی و رسوم مشترک در دربار و اجتماع تقسیم کرد. مثلاً برخی از اعیاد که در آن زمان بین دربار و مردم مشترک بود، جشن ماه رمضان و عید فطر بوده است. عید مسلمانان در پایان ماه رمضان (برابر اول شوال) است. پس از پایان آن ماه جشن بزرگی در دربار تدارک می دیدند و همه بزرگان و حشم دعوت می شدند و سفره ای بسیار آراسته و با تکلف می گستراندند. سلطان محمود در نیمه ماه رمضان از نیشابور حرکت می کرد، دو روز مانده از ماه رمضان به هرات می رسید و عید فطر را جشن بزرگی می گرفتند.
«روز چهارشنبه عید کردند و تعبیه فرموده بود، امیر چنانکه به روزگار سلطان ماضی پدرش دیده بودم وقتی که اتفاق افتادی که رسولان، اعیان و بزرگان عراق و ترکستان به حضرت حاضر بودندی. چون عید کرده بود، امیر از میدان به صفه بزرگ آمده، خوانی نهاده بودند سخت با تکلف آن جا نشست و شعرا پیش آمدند و شعر خواندند، بر اثر ایشان مطربان زدن و گفتن گرفتند.»
منابع:
تاریخ بیهقی به تصحیح دکتر علی اکبر فیاض
تاریخ بیهقی به تصحیح دکتر علی نیشابوری