این مقاله را به اشتراک بگذارید
تیرانداز چپدست ( The Left Handed Gun)
کارگردان : آرتور پن
فیلمنامهنویس : لسلی استیونز، برمبنای فیلمنامه تلویزیونی مرگ بیلی دکید نوشته گور ویدال.
فیلمبردار : پورل مارلی
موسیقی متن : الکساندر کوریج.
بازیگران: پل نیومن، لیتا میلان، جان دنر، هرد هتفلید، جیمز بست، جیمز کانگدن و کالین کیت ـ جانستن.
نوع فیلم : سیاه و سفید، ۱۰۲ دقیقه. محصول : برادران وارنر – آمریکا- ۱۹۵۸
ارزش: *** (خیلی خوب)
داستان فیلم:
“ویلیام بانی” معروف به “بیلی دکید” (نیومن) ولگردی آس و پاس است که لا از دست دادن اسب خودبه عنوان گاوچران استخدام میشود.. تا اینکه گلهدار مهربانی بهنام “تونستال” (کیت ـ جانسن) او را زیر بال و پر میگیرد. تونستال به اینکه می داند بیلی در ۱۱ سالگی مردی را به خاطر دست درازی به مادرش به قتل رسانده و بعد از آن نیز قتلهای بسیاری انجام دادخ به او اعتماد میکند.
“تونستال” بیسلاح را یک کلانتر و سه نفر دیگر میکشند، و “بیلی” و دوستانش، “چارلی” (کانگدن) و “تام” (بست)، بهدنبال آنان میروند و همه را میکشند. وقتی “بیلی” یکی از مهمانان جشن ازدواج (آخرین نفر از قاتلان “تونستال”) “پتگارت” (دنر) ـ کلانتری که برای “بیلی” مثل پدر بوده ـ را میکشد، “پت” او را تعقیب میکند و در حالی که “بیلی” سلاحی به کمر ندارد، او را با شلیک یک گلوله به قتل میرساند.
درباره کارگردان:
این درست که فیلمهای مهم پن در طول چند دهه فعالیت سینماییاش به تعداد انگشتان دو دست نمیرسد اما هریک از این فیلمها کافی بود تا نام او را در ذهن سینما دوستان جاودان کند فیلمهایی که بسیار از سینما گران دوست داند یکی در سطح آنها در کارنامه حود داشته باشند.البته در این میان تنها فیلم «بانی و کلاید» کافی بود تا سینما در دهههای آینده مسیری کاملا متفاوت را در پیش بگیرد در عین حال ابتکار او در جریان مناظرات تلویزیونی انتخابات ریاستجمهوری آمریکا هم روند سیاسی آمریکا یا به عبارتی جهان را تغییر داد و شرایط را به گونهای دیگر رقم زد.
پن با کارگردانی نمایش تلویزیونی معجزهگر در سال۱۹۵۷ برای نخستین بار استعدادش را در محافل هنری آمریکا مطرح کرد و برای این نمایش کاندیدای دریافت چند جایزه هم شد. اما نبوغ او در جریان مبارزات انتخاباتی آمریکا و مناظرهها سبب پیروزی جانافکندی شد. او در سال۱۹۶۰ در مناظره با ریچارد نیکسون به کندی توصیه کرد تا مستقیم به دوربین نگاه کند و پاسخهایی با آرامش بدهد. این توصیهها سبب شد تا با وجود تجربه سیاسی بیشتر نیکسون متانت سناتور جوان بیشتر مورد توجه آمریکاییها قرار گیرد و در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شود.
آرتور پن در ۲۷ دسامبر سال ۱۹۲۲ در شهر فیلادلفیا به دنیا آمد. در سال ۱۹۴۳ به ارتش پیوست و پس از پایان جنگ به نیویورک آمد و در اکتورز استودیو به فراگیری بازیگری پرداخت. در طول سالهای دهه ۱۹۵۰ به فعالیت در برادوی پرداخت و موفقیتهای بسیاری را به دست آورد که شاید بهترین آنها نمایش «معجزهگر» بود. این حضور در تئاتر به آرتور پن کمک کرد تا در فیلمهای آیندهاش ضمن تسلط مثال زدنی بر اجزاء صحنه و میزانسن، در گرفتن بازیهای خوب از بازیگرانش هم خبره شود.
در سال ۱۹۵۸ اولین فیلمش را با شرکت پل نیومن کارگردانی کرد: «تیرانداز چپ دست». در این وسترن پن به سراغ یکی از اسطورههای قانون شکن غرب وحشی میرود و به کنکاشی روانشناسانه در زندگی بیلی کید میپردازد. تبهکاری بیرحم که در عین حال دوستی بسیار وفادار است و در نهایت به دست دوستانش به قتل میرسد. بازی پل نیومن در این فیلم عملا تمام بیلی کیدهای تاریخ سینما را تحت تاثیر قرار میدهد. دو دهه بعد سام پکین پا اگرچه با «پت گارت و بیلی کید» فیلمی جذابتر میسازد اما بازی کریس کریستوفرسون در نقش بیلی کید هرگز به گرد پای بازی پل نیومن هم نمیرسد.
پن در سال ۱۹۶۲ فیلم «معجزهگر» را بر اساس رمان «داستان زندگی من» نوشته هلن کلر جلوی دوربین میبرد. او قبلا این رمان را در قالب نمایشنامهای جذاب به روی صحنه برده بود. بازیهای فوقالعاده آن بن کرافت (در نقش آنی سولیوان) و پتی دوک (در نقش هلن کلر) اسکارهای نقش اول و مکمل زن را برای آن دو به ارمغان میآورد و خود پن نیز نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی میشود. «معجزهگر» درامی به شدت عاطفی با درون مایههای انسانی است. سکانس به یادماندنی و طولانی درگیری بنکرافت و دوک که با کارگردانی و بازیگردانی بینظیر پن به تصویر کشیده شده است شاید نقطه اوج این درام باشد. در سال ۱۹۶۴ کارگردانی فیلم جنگی «قطار» به پن واگذار شد. اما در همان ابتدای کار به دلیل اختلاف با بازیگر نقش اول یعنی برت لنکستر از پروژه کنار گذاشته شد و جان فرانکن هایمر جایش را گرفت. «میکی وان» (۱۹۶۵) فیلمی سیاه و سفید و کم خرج بود که پن آنرا به دور از تسلط استودیوها با شرکت وارن بیتی ساخت.
فیلم بعدیش «تعقیب» (۱۹۶۶) بیشتر فیلمی استودیویی است تا فیلمی متعلق به خود پن. مارلون براندو، رابرت ردفورد و جین فوندا بازیهای خوبی ارائه میدهند اما فیلم چیزی بیشتر از یک درام متوسط هالیوودی نیست که اوج فاجعه برای پن در فیلم تعقیب با ستارههای مشهور و گمنامی چون مارلون براندو و رابرت ردفورد بود؛ فیلمی بر اساس یک نمایشنامه محبوب که توسط تهیهکنندهاش سام اشپیگل مجددا تدوین شد و نسخه نهایی ربط چندانی با نسخه اصلی آرتور پن نداشت. با این تجربههای ناموفق، پن راهی بهجز بازگشت به دنیای تئاتر و کارگردانی نمایش انتظار تا تاریکی نداشت ولی وارن بیتی پس از مدت کوتاهی با طرح تازهای به سراغ او آمد؛ طرحی که فرانسوا تروفو آن را رد کرده بود.
«بانی و کلاید» (۱۹۶۷). ماجرای دو تبهکار جوان و خشن که در عین حال عاشق یکدیگرند. شاید این را بتوان در شعار تبلیغاتی فیلم که جنجال بسیاری را هم به پا کرد به وضوح مشاهده کرد: «آنها جوانند، آنها عاشقاند، آنها آدم میکشند.» فیلمنامه بانی و کلاید را دو نفر از بهترین فیلمنامهنویسان هالیوود یعنی دیوید نیومن و رابرت بنتون (کارگردان «کرایمر علیه کرایمر» بر اساس یک حماسه عامه پسند نوشتند. وارن بیتی، تهیه کننده فیلم در ابتدا ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو را برای کارگردانی فیلم مد نظر داشت که هر دو از پذیرفتن آن سر باز زدند. فیلم به بیانیهای بر علیه برخی از قوانین نظام اجتماعی آمریکا تبدیل شد. شخصیتهای یاغی و عاشقپیشه فیلم حس همذاتپنداری بسیاری از تماشاگران را برانگیخت و در نهایت موجب موفقیت تجاری حیرت انگیز آن شد. فیلم همچنین در ۹ رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد که در دو رشته بازیگر زن نقش مکمل (استلا پارسونز) و فیلمبرداری (برنت جافی) این جایزه را برد. نکته جالب نامزدی هر پنج بازیگر اصلی فیلم بود که نشان از توانایی آرتور پن در هدایت بازیگرانش داشت. بازیهای فوق العاده وارن بیتی (کلاید بارو)، فی داناوی (بانی پارکر) و جین هاکمن (بوک بارو) موجب معروفیت بسیار آنها شد. موقعیتهای دراماتیک، عاشقانه و شاعرانه فیلم در لابهلای صحنههای خشن آن گاه ما را به یاد فیلمهای سام پکینپا میاندازد. شخصیتهای به شدت سمپاتیک و درونگرای بانی و کلاید آن دو را در موقعیتی انتزاعی نسبت به جامعه پیرامونشان قرار میدهد و این سبب میشود که ناچار در مسیری متفاوت با مسیر رایج و قراردادهای اجتماع قرار بگیرند و با آن در گیر شوند. حاصل این درگیری چیزی جز انزوای خودخواسته شخصیتها نیست که شاید به نحوی بازتاب دهنده انزوای کارگردان فیلم از قواعد و قراردادهای مرسوم هالیوود باشد. به واقع نمیتوان تاثیر پذیری آرتور پن از سینمای هنری اروپا یا همان سینمای مدرن و به خصوص موج نو را در این فیلم نادیده گرفت. ساختار اپیزودیک و سرخوشی دیوانهوار شخصیتها که گاه ما را به یاد ژان پل بلموندو و جین سیبرگ در «از نفس افتاده» میاندازند و همچنین پایان بندی تلخ و گزنده فیلم که کاملا در تضاد با پایان بندیهای شیرین هالیوودی است میتوانند گواهی بر این مدعا باشند. کارکردهای صدا در این فیلم بینظیرند و شاید اوج آن در سکانس پایانی فیلم باشد. آنجا که صدای خشک و بی روح مسلسلها بیش از آنکه نشان دهنده پایان کار دو تبهکار بیرحم باشد، نمایش دهنده پایان حماسه یک زوج عاشق است.
«رستوران آلیس» (۱۹۶۹) پن را برای سومین بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی میکند هر چند در کارنامه او اثر چندان درخشانی نیست. پن در سال ۱۹۷۰ فیلم «بزرگمرد کوچک» را بر اساس رمانی از توماس برگر جلوی دوربین میبرد. این فیلم بدون شک یکی از آوانگاردترین وسترنهای تاریخ سینماست. اگر زمانی جان فورد در «دلیجان» و «جویندگان» با نگاهی از روی تعصب به تحقیر سرخپوستها و اسطورهسازی از وسترنرهای آمریکایی میپرداخت این بار آرتور پن تمامی ارزشها و اسطورههای آمریکایی را زیر سوال میبرد. جک کراب (با بازی فوقالعاده داستین هافمن) تنها سفیدپوست خوب و شریف فیلم است که البته این شرافت را مدیون بزرگ شدن در میان سرخپوستهاست. فیلم در عین لحن بسیار تراژیکی که در روایت ستمهایی که بر سرخپوستان رفته برمیگزیند، در توصیف جامعه سفیدپوستان آمریکایی بسیار هجوآلود عمل میکند. کشیش متقلب و دختر بدکارهاش (با بازی فی داناوی) تنها نمادی از این جامعه هستند. نگاه فیلم به زنان در غرب وحشی بسیار تکاندهنده است که البته به صورتی کمیک تصویر میشود. زنان یا باید هفت تیر به کمر ببندند و از حق خود دفاع کنند (خواهر جک کراب) یا اینکه به خود فروشی روی آورند. اما بر عکس در جامعه سرخپوستان با زنانی مواجه هستیم که در عین وفاداری و معصومیت، به ارزشهای قبیله خود کاملا پایبند هستند. ژنرال کاستر که یکی از اسطورههای رویای آمریکایی است در فیلم به صورت شخصی احمق و خونخوار به تصویر کشیده میشود که حتی در هنگامه نبرد هم دست از میگساری بر نمیدارد و در هنگام مرگ هم مست لایعقل است! آن سکانس فیلم که کشتار بیرحمانه سرخپوستان به دست سفیدپوستان را به نمایش میگذارد اوج دیدگاه منفی پن درباره اسطورههای آمریکا و تلاش او در بازنگری و هجو آنهاست. با توجه به همزمانی ساخت فیلم با جنگ ویتنام بسیاری از منتقدان این فیلم را هجویهای بر جنگ ویتنام تلقی کردند. بزرگمرد کوچک پرفروشترین فیلم سال شد ولی بر خلاف رویه همیشگی اسکار که فیلمهای پرفروش را صرف نظر از ارزشهای هنری آنها به عرش میبرد، این فیلم فقط در رشته بازیگر مرد مکمل برای چیف دن جورج (رئیس قبیله سو) نامزد دریافت این جایزه شد.
آرتور پن بعد از تریلر جنایی نه چندان موفق «جنبشهای شبانه» (۱۹۷۵) با شرکت جین هاکمن در سال ۱۹۷۶ یکی دیگر از شاهکارهایش را ساخت: «آبخیزهای میسوری» (در تهران: میسوری از هم میپاشد) این بار هم وسترنی غیر متعارف با فضایی سرد و با نماهایی بسیار زیبا و لانگشاتهایی به یاد ماندنی. فیلم حکایت زمینداری ثروتمند و خلافکار (با بازی عالی جک نیکلسون) است که جایزه بگیری حرفهای و بیرحم (با بازی به یاد ماندنی مارلون براندو) برای کشتنش اجیر شده است. سکانس به یادماندنی پایان فیلم که در آن براندو اسب خود را «مامان بزرگ» خطاب میکند هنوز جذاب و دیدنی است. شخصیتهای خاکستری و درمانده فیلم فضای فیلم نوآرهای دهه ۱۹۴۰ را به خاطر میآورند. آرتور پن در این فیلم بار دیگر به فضا و مضامین مورد علاقهاش میپردازد و از نظر بسیاری از منتقدان شخصیترین و در عین حال آخرین فیلم قابل بحث خود را میسازد.
«چهار دوست» (۱۹۸۱) درامی سنگین و سیاسی است که قابل مقایسه با فیلمهای قبلی پن نیست. «هدف» (۱۹۸۵) درامی اکشن است که فقط حضور جین هاکمن آنرا قابل تحمل میکند و هیچ سنخیتی با فیلمهای قبلی کارگردانش ندارد. «مرگ زمستان» (۱۹۸۷) نیز نشانی از سینمای دهه شصت و هفتاد پن ندارد. فیلمهای تلویزیونی دهه ۱۹۹۰ پن بیشتر حکم سرگرمی را برای او دارند. سرگرمی برای کارگردانی که فیلمهای خوبش را سالها قبل ساخته و حالا به استقبال بازنشستگی رفته است.
درباره فیلم:
کم نیستند فیلمسازانی اولین کارشان فیلمی درخشان از کار در می آید و بعد حکم بهترین فیلمشان را هم پیدا میکند، اما آرتور پن با وجود این شروع درخشان، آثار برجسته دیگری هم ساخت که برخی از آنها در سطحی بالاتر از تیرانداز چپ دست قرار میگیرند. این فیلم تنها نوید دهنده فیلمسازی خوش قریحه در آینده نیست، بلکه کم و بیش اغلب مولفههای دیگر آثار آرتور پن در کسوت فیلمسازی صاحب سبک را نیز در خود دارد.
شخصیتهای آثار او عمدتا گرفتار در تقدیری تلخ و تراژیک هستند که با وجود مبارزه و تلاشی که از خود نشان میدهند توانایی چندانی در تغییر سرنوشت خود نمیتوانند داشته باشند. البته این آدمها از این که پا در مبارزهای چنین نابرابر میگذارند، حتی اگر راضی نباشند از آن لذت میبرند و در نهایت زمانی که در سراشیبی سقوط قرار گرفتهاند به این حقیقت آگاهی می یابند که در زندگی نمی توان همه چیز را تحت کنترل داشت و سرانجام تنها نام و خاطره از آنها میماند. این حکایت نخستین فیلم او نیز هست.
بیلی کید یا بیلی بچه یکی از شخصیتهای واقعی در غرب وحشی بود، زندگی کوتاهی داشت، اما این زندگی کوتاه و پرماجرا درستمایه داستانها و افسانههای زیادی شد، اولین کسی هم که سرنوشت او را نوشت «پت گارت» یکی از دوستان سابق خودش بود. محبوبیت این شخصیت تا بدانجا بوده که تا کنون بیش از بیست فیلم و سریال ساخته شده است از بیلی دکید که کینگ ویدور در سال ۱۹۳۰ ساخته تا پت گارت و بیلی دکید که سام پکین پا در سال ۱۹۷۴ ارائه کرده و….که در این بین آرتور پن فیلمی موفق تر از دیگران جلوی دوربین برده.
صرف نظر از وجوه ارزنده تیر انداز چپ دست، مهمترین ویژگی آن رویکرد سنت شکنانه آن به گونه وسترن است، آن هم در سالهایی که این ژانر هنوز در اوج اقتدار خود قرار دارد. حاصل کار آرتور پن وسترنی روانکاورانه است که از این منظر برای مخاطبان آن روزگار بیش از حد پیشر و حتی دافعه برانگیز محسوب می شد. به طوری که برخی براین باور بودند تلاش فیلمساز برای انباشتن فیلم از معانی گوناگون آن به اثر بی سروته بدل کرده است! به هرحال این وسترن غیر کلیشهای میکوشد وقایع دوران کودکی قهرمان خود را در عکس العمل به محیطی که به قواعد فکری او روی خوش نشان نداده و اورا به سمت خشونت سوق میدهد، از نظر دور نسازد.
به این ترتیب تیرانداز چپ دست نقطه سرآغاز سینماییست که با رویکردی روشنفکرانه نگاهی دوباره دارد به اسطورههای زوال یافته غرب (تاریخ امریکا) کاری که بعد های دیگر فیلمسازان دیگری نظیر سام پکینپا ادامه میبافته و اعتلا پیدا میکند و تصویری ملموستر از این بخش تاریخ امریکا به نمایش میگذارد.
در تیرانداز چپ دست همانند دیگر آثار آرتور پن خشونت نه فقط جزیی از بافت فیلم است که جزیی جدایی ناپذیر از زندگی (و یا لااقل زندگی شخصیت اصلی) نیز هست. این خشونت البته تاحد زیادی زاییده بی اعتمادی پن به جامعه و قانون است. بیلی اگر چه به واسطه محبتهای مرد گلهدار (تونستال) برای مدتی کوتاه طعم دیگری از زندگی را میچشد اما خیلی زود با قتل تونستال آینده امیدوار کننده خود را از دست رفته میبیند و مجبور به واکنش میشود، و از آنجا که به قانون اعتمادی ندارد خود در جایگاه قاضی و مجری حکم صادر کرده و برای انتقام متوسل به خشونت میشود. بیلی در جایی از فیلم آشکار میگوید من خود قانونم، اما در نهایت این جامعه مملو از خشونت است که مرگ را به عنوان تقدیر او در جوانی رقم می زند.
نیره رحمانی (در بخشهایی از این نوشته از منابع فارسی استفاده شده)
انتشار در مد و مه: ۱۳۹۱