این مقاله را به اشتراک بگذارید
فلسفه و ادبیات پیوند های نامرئی و جدایی ناپذیر با هم داشته و دارند و این پیوند ها زمانی پر رنگ و گاهی اوقات بسیار کم رنگ رخ می نمایند. همیشه هر نوشته ادبی حتی مبتذل ترین آنها در ذات خود مروج ایده و نظر خاصی می تواند باشد و چه بسا می توان گفت ادبیات گاه آگاهانه و زمانی نا آگاهانه در خدمت فلسفه بوده است.ن ویسندگان و شاعران صاحب اندیشه در واقع فیلسوفانی بزرگ و یا کوچک هستند که برای ترویج نظریات خود به آن رنگ و لعاب دلپذیر و مطلوبی می دهند؛ در واقع به طور غیر مستقیم آن را بیان می کنند و در این میان کوندرا را می توان جزو فلاسفه ای دانست که حرفی برای گفتن دارند.
هر چند که گفتن از کوندرا بسی دشوار است؛و هر چند که مورد کوندرا جای سخن و تامل بسیار است، اما این اندک نوشته را شاید بتوان مقدمه ای کوچک دانست برای ورود به جهانی که او ساخته و پرداخته است.
نگاه او به جهان و هستی و آدمیان به گونه ای متفاوت است و این تفاوت نیازمند کنکاش و تعمق بسیار است. کوندرا را همه جا نمی شود خواند. مثلا وقتی در اتوبوس رهسپار مقصدی هستی؛و یا در مطب پزشکی در انتظار نشسته ای…
کوندرا را فقط باید زمانی خواند که مختص کوندرا باشد.برای خواندن آثار وی باید وقت گذاشت زیرا آن نگاشته ها برای پر کردن اوقات بیکاری نیست. در غیر این صورت آنچه را که می خوانی یا پیش پا افتاده و مبتذل خواهی یافت و یا اینکه مطالبی بی سر و ته.
کتابهای کوندرا ،رمانهای سرگرم کننده ای نیستند که برای پر کردن اوقات فراغت مورد استفاده قرار گیرند.به قول خودش«رمان روی چیزی پا فشاری نمی کند،رمان جست وجو و پرسش هایی را مطرح می کند؛…»خواندن کوندرا همراه با آمادگی ذهنی و تمرکز فکری میسر می شود،در غیر این صورت خواننده با یک سری پرسش هایی روبرو می شود که به دنبال پاسخ آن گشتن وقت تلف کردن است،زیرا کوندرای داستان نویس -به معنای اخص آن- وقایع نگار زندگی قهرمانان خود نیست؛بلکه در نوشته های خود چرا هایی را که وجود دارند و دغدغه هایی را که رو ح آدمی با آن دست به گریبان است، نشان می دهد.
پس هیچ گاه از یاد نبریم که کوندرا خواندن سرگرمی نیست ،بلکه سر در گم شدن در کلافی است به نام هستی ،و رودر رو شدن با واقعیت هایی به سنگینی هستی و به سبکی نیستی و مرگ.
اگر مجاز باشیم که رمان را به گونه ای شعر تشبیه نماییم؛رمان های کوندرا را می توان رباعی هایی دانست؛که گاه درمیان آن ابیاتی ناب مثل «بار هستی» می درخشد.شخصیت ها در کتابهای او به گونه ای به خواننده شناسانده می شوند که گویی زمان درازی را با وی پیمو ده اند؛ هر چند که کوندرا ــ به دور از هر گونه زیاده گویی ــ فقط جلوه های خاصی از زندگی آنان را نمایانده است،جلوه هایی بر جسته و برشها ی کوتاه از زندگی که گویی تمامی زندگی آنان در این جلوه ها خلاصه گردیده است.
رمان نویسان بزرگ در گذشته، دقایق و لحظات بی شماری از زندگی شخصیت هایشان را باز گو کرده اند. گاه حتی به توصیف چهره و لباس آنان نیز با دقت تمام پرداخته اند.گاه اشیایی را که با آن سروکار داشته اند را نیز تو صیف نموده اند و توصیف مناظر و جغرافیای اطراف آنها نیز، کم به چشم نمی خورد.
اما کوندرا به گونه ای خاص از تمام اینها دوری جسته است. او به گونه ای قهرمانان داستانهایش را ساخته و پرداخته است که گویی قصیده ای بلند را در چهار چوب یک رباعی گنجانده است و چه جالب چند مصرع کوتاه بار عظیم معانی فلسفی را بر دوش می کشند.او هرگز به شرح جزییات نمی پردازد،جزییات در کنار بستر اصلی جریانات روان هستند،بدون بازگو شدن.
خود او می گوید:«رمان او را باید کلمه به کلمه خواند و از هیچ سطری نا خوانده عبور نکرد…..» براستی کهِ «بار هستی»کوندرا به قدری تاثیر گذار و عمیق است که انسان با خواندن آن از این همه سرگشتگی و غربت و بی پناهی انسان بر خود می لرزد و حس غریبی همچون سنگینی بار هستی را در اعماق وجودش به کنکاش می نشیند.تلخی این رمان روح آدمی را به گریستن وا می دارد.هر یک از شخصیت های این رمان فی الواقع بار سنگین هستی را به تنهایی بر دوش می کشند.
رمانها ی کوندرا در عین طنز گونگی بسیار تلخ و غریب اند. احساس یگانگی و آشنایی دیرینه عجیبی میان خواننده و شخصیت های رمان دست می دهد که شگفت آور است. درون مایه رمانهای وی را دارای دو وجه می توان بر شمرد :یک وجه طنز و شوخی و وجه دیگر آن تیرگی و جبر زندگی.
طنز در آثار وی جای ویژه ای دارد. کو ندرا می گوید:«در طول وحشت استالینیست بود که ارزش شوخی را فهمیدم.آن وقت ها بیست سالم بود…حس شوخ طبعی علامت اطمینان بخشی برای شناختن افراد بود.از آن موقع،از دنیایی که دارد حس شوخ طبعی اش را از دست می دهد به وحشت افتادم.»
در رمانهای او در زیر لایه به ظاهر آرام زندگی که در جریان است؛واقعیتی تلخ و گزنده با خواننده همراه می شود؛واقعیتی آنچنان تلخ که خواننده در پایان در خود به گریستن واداشته خواهد شد.
«بار هستی» حکایت تلخ کامی هستی است؛که در پس زندگی به ظاهر شیرین شخصیت های آن نهفته است.آنان هیچ گاه از آن چه که بر ایشان می گذرد گلایه ای نمی کنند اما طعم تلخ هستی شان را؛توی خواننده؛احساس می کنی.
این تلخی همان چیزی است که در تمام رژیمهای تو تالیتری در زندگی افراد موج می زند در حالی که آنان می پندارند که خوش بختند ولی مرگ تنها راه گریز آنان از این اجبار زیستن است.زندگی هایی که فنا می شوند و انسانهایی که نابود می گردند بدون آنکه نابودی و مرگشان کوچکترین حس ترحمی در تو بر انگیزد چرا که آنان در دایره ای محصورند که هیچ چیز آن خود خواسته نیست، و نه راه گریزی در آن متصور است.
در رژیم های توتالیتر،کلیشه است که بر جامعه،فرد،روابط و مناسبات زندگی حکمفرمایی می کند،حتی زبان را هم از آن گریزی نیست. وقتی که واژه ها کلیشه ای می شوند وقتی که سیاست کلیشه ای است،سکوت پدیده ای می شود تحمیل شده و آن گاه است که انتخاب از بین می رود و وقتی جهان زبانی از بین برود یعنی جهان «من» از بین رفته است،چرا که جهان من همان جهان زبانی من است.
کوندرا در رمانهایش رنج انسان را با تمام ابعاد آن چنان ساده و
در عین حال پیچیده به گونه ای طنز مانند ارائه می دهد که گاه در نگاه اول و به ظاهر قابل رویت نیست . کوندرا رنج هستی و درک فلسفه وجودی از انسان را نه در قالب کلمات خشک و پیچیده فلسفی؛بلکه در لفافه ای نازک و ظریف از طنزی بسیار گزنده ارائه می دهد.
در منظر نگاه شخصیت های رمانهایش زندگی تفسیرهای گوناگون و متضاد می یابد. به راستی زندگی در نگاه کوندرا چه چیزی می تواند باشد ؟سراسر رنجی که در فنا به نهایت می رسد؟
دیدگاه های او در پس کلماتی است که بر زبان قهرمانانش جاری می شود و این مجال اندک را یارای آن نیست که به آن پرداخته شود.اما به اجمال می توان گفت که رمان های کوندرا حکایت فنا شدن و مرگ و نیستی است؛فنا شدن انسانهایی که بازیچه ای بیش نبوده اند ؛بازیچه قدرت؛سیاست و سرنوشت.
انسانهایی که از همان آغاز راه رو به سوی سراشیبی هستندو خواننده در پس لایه نازک خوشبختی آنان؛به گونه ای رمز آلود عمق فاجعه را احساس می کند.فاجعه نابودی انسان و انسانیت بویژه در نظام های تک حزبی.اغلب افراد در رمانهای او دارای چند شخصیت هستند،آنگونه که فکر می کنندنیستند و آن گونه که هستند در زمان و مکان دیگر خلاف آن رفتار می نمایند«یارو میل»در رمان زندگی جای دیگریست”پرو فسور اناریوس”در رمان «جاودانگی» ؛ سابینا،فرانس و تو مادر رمان «بار هستی» و تقریبا تمام قهرمانان داستانهای عشق های خنده دار ووو…همه آنان در بازی سرنوشت مقهورو بازنده اند.
در اینجا این سوال پیش می آید که آیا این نظامهای توتالیتر و دیکتاتوری هستند که افراد را چند شخصیتی بار می آورند؟
همان گونه که خود نظامهای دیکتاتوری نیز دارای چند وجه هستند.وجه خنده فرشتگان و وجه شیطان.«تو تالیتریسم نه تنها جهنم است ،بلکه رویای بهشت هم هست…»**
دررمان «جاودانگی» همه اندیشه های کوندرا به نحو موکدتر و با ابعادی تازه مطرح می شود.کوندرا در آن رمان در بیان شرایط زندگی انسان امروز بیشتر به شرایط اجتماعی غرب نظر دارد. در واقع وی،نقاط منفی مشترک دمکراسی غرب و کمونیسم شرق را پس از سالها زندگی در غرب کشف کرده است .
در بخش نخست رمان که عنوان آن « صورت » است مهم ترین نکته مطرح شده از میان رفتن تفاوت فردی و شکسته شدن حریم خصوصی شخصی است. کوندرا همیشه بر این مسله انگشت گذاشته است که چگونه در نظام های توتالیتر ، فردیت و خلوت فرد مورد تهاجم قرار می گیرد.
وی در رمان «جاو دانگی» بیان می کند که جامعه غربی نیز به شیوه ای مختص خود همین کار را کرده و به حریم زندگی خصوصی افراد دست درازی می کند.
کوندرا در مصاحبه ای که با “یان ماک ایوان”داشته است در فراز هایی چنین گفته است:
«..آنچه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد،فضاحتهای سیاسی نیست ، بلکه فضاحت های مردم شناختی است . سوال برای من این گونه مطرح بود که قابلیت های انسان تا چه حد است ؟ … این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپرند که نظا م سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردمان انجام دهد . اگر انسان توانایی کشتن نداشت،هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ افروز ی کند ،…اما انسان می تواند بکشد.از این جهت همیشه در پس مساله سیاسی ، مسله مردم شناختی ، مسله حدود قابلیت های انسان وجود دارد…»
انسانهایی که او آفریده است همچون دو روی یک سکه اند . تضاد وجه غالب شخصیت همه آنهاست.مگر نه این است که انسان آمیز ه ای از نیکی و بدی از خیر و شر و از انسانیت تا حیوان است؟ «بوف کور» اثر صادق هدایت را به یاد می آورم :زن لکاته و زن اثیری.یک چهره با دو شخصیت متضاد …پیر مرد خنز پنزری گاه در اوج و گاه در حضیض. دو نمود در پشت یک صورت…
کوندرا قبل از این که یک رمان نویس باشد یک روان شناس و یک مردم شناس است .او با تر دستی تمام به کاویدن ابعاد وجود آدمی می پردازدو و با مهارت ضمیر پنهان فرد را آشکار می سازد .ضمیر پنهانی که همه سعی دارند عیان نشود و کوندرا با بی رحمی تمام آن را در جلوی چشم می آورد. و به خوبی نشان می دهد که انسان مجموعه تضادهاست، تضادهای پایان ناپذیر.
آدمهای او در نوسانی دائم میان دو قطب خوبی و بدی ،خیر و شر هستند . آمیزه ای از درست و نادرست، نه مثبت و نه منفی ، چیزی سر گردان میان این دو.اگر خوبی و بدی را دو قطب به حساب بیاوریم انسانهای کوندرا به واقع انسانهایی هستند که نا گزیرند. همیشه باید آنچه را انجام دهند که مقدر است ،همیشه باید آنچه که بشود می شود،همه آنها بار ناگزیری را بر دوش می کشند .آنها در برابر بدی هیچ گونه تلاشی نمی کنند هما نگونه که در برابر خوبی.گویی بازیگری هستند که فی الواقع وارد صحنه تاتر زندگی شده اند بدون هیچ آگاهی از نقش خود و بدون فرصتی برای اندیشیدن به خوب و بد انچه که رخ می دهد.
از منظر نگاه کوندرا زندگی بازیی بیش نیست.نه قهرمانی وجود دارد و نه انسانهای والا با ارزش های متمایز .او ابر مرد نمی آفریند بلکه ابر مردان را نیز در خلوتشان به کنکاش و کاوش می نشیند .
زندگی چیزی جز بازی و شوخی نیست بازیی مرگ آور و شوخی ی تلخ…
در ابعاد وجود و روحتان کاوش کنید اگر با خود رو راست باشید اگر شخصیت های نهان خود را بشناسید خواهید توانست آنچه که او می نویسد درک کنید .
«…آرزو های کودکانه در برابر تمام گرفتاری های ذهن بالغ مقاومت می کنند و اغلب تا سنین جا افتادگی باقی می مانند.»
کوندرا می گوید:«مرگ یک اتفاق بسیار ساده است که به آسانی رخ می دهد مثل تمام اتفاقات دیگر.»
کوندرا خود هنرمندی است قربانی شده سیاست؛اما به گونه ای ظریف و هنر مندانه از سیاست دوری جسته و آن را بازی احمقانه ای بیش نمی داند.او در تفکر به چند و چون جهان هستی روی آورده با نگاهی تلخ و دیدگاهی تیره؛اما سایه سیاست بر نوشته های او دیده می شود و دغدغه توتالیتاریسم او را رها نمی کند.
در واقع می توان گفت : شخصیت هایی که کوندرا در داستانهایش آفریده است ، غالبا شبیه الگوهای کوچک نظام توتالیتر هستند.
…
و در نهایت کوندرا را فقط باید خواند و اندیشه کرد و دوباره خواند.کوندرا برای همیشه خواندنی باقی خواهد ماند.
پانوشت:
نقل قولها از کوندرا از گفت وگوی وی با فلیپ راس_ روزنامه همشهری۱۳ شهریور ۱۳۸۱ و مصاحبه با یان ماک ایوان _کلاه کلمانتیس_تر جمه احمد میرعلایی ، است.