این مقاله را به اشتراک بگذارید
در میان نسل جوان امروز، شاید کمتر کسی جیمز هادلی چیس (جیمز هادلی چیز) را بشناسد، حتی آنها که عادت دارند رمانهای سرگرمکننده پلیسی هم بخوانند به ندرت اثری از جیمز هادلی چیس خواندهاند؛ اما چند دهه پیش از این وبه خصوص در میانهی قرن بیستم، اوضاع کاملا متفاوت بود. جیمز هادلی چیز به عنوان یکی از نویسندگان پرکار و پرخواننده علاقمندان پرشماری در سرتاسر جهان داشت. آثار او به اغلب زبانهای زنده جهان ترجمه و بارها و بارها تجدید چاپ میشدند و به عنوان یکی از سلاطین جنایینویسی محبوب میلیونها نفر بود. و حتی در همین کشور خودمان نیز نام او بالای هر کتاب قرار می گرفت ضامن فروش آن محسوب می شد و به عنوان جدیترین رقیب میکی اسپلین در میان علاقمندان آثار جنایی کتابهای بسیاری نیز همچون خالق مایک هامر (اسپلین) بنام او نوشته یا جعل شد.(۱)
حقیقت این است که جیمز هادلی چیس نویسنده خیلی بدی هم نبود، لااقل آثارش به کممایگی آثار میکی اسپلین نبود، او کتابهای بسیاری نوشت، که در میان آنها آثار ضعیفی هم وجود داشت، اما گاه رمانهای خوبی هم نوشته، و این همان چیزیست که میکی اسپلین هیچگاه موفق به انجام آن نشد، هر چند اسپلین برگ برنده خاص خودش را داشت و آن چیزی نبود جز مایک هامر که برای خوانندگان این آثار چهره جذابی بود و به دلیل کثرت استفاده برای آنها کاملا جا افتاده بود. اما جیمز هادلی چیز عادت به استفاده ازیک شخصیت ثابت در آثارش نداشت، هر چند چندتایی از شخصیتهای آثار او در برخی از رمانهایش مجددا حضور پیدا کردند. پیش از پرداختن به اصل ماجرا این راهم اشاره کنیم که جیمز هادلی چیز یک دوست بسیار نامی و با اعتبارهم داشت، کسی که برخی از آثار او را می پسندید و حتی زمانی واسطه انتشار آنها نیز شده بود و او کسی نبود جز گراهام گرین نویسنده همتبار هادلی چیز که بالاخره به زعم خود چیزهایی در رمانهای او پیدا کرده بود که از آنها خوشش بیاید!
***
کتاب بدی که نویسندهاش را به شهرت جهانی رساند!
در طول هر نسل زیاد نیستند کسانی که آثاری مینویسنند که ورای استاندارهای معمول سبکی تازه را پایهگذاری میکند. کتابی که در زمان خود و حتی چند دهه بعد از آن حرف های بسیاری گفته و شنیده شود، میلیونها نفر آن را بخوانند و در رده مشهورترین رمانها جهان در زمان خود قرار بگیرد، چنانکه رمان No Orchids for Miss Blandish «ارکیدهای برای خانم بلاندیش وجود ندارد» (۲) نیز در چنین جایگاهی قرار می گیرد. این رمان جیمز هادلی چیس در سال ۱۹۳۹ در لندن منتشر شد و در همان گام نخست موفقیت بزرگی را برای او به همراه آورد تا یکشبه ره صد ساله برود .
انتشار رمان بسیاری از منتقدین را شوکه کرد؛ چرا که تا پیش از آن هرگز در کتابی با این حجم کوچک، این میزان خشونت، فساد و دئانت انباشته نشده بود. بنابراین بیبروبرگرد آن را در رده کتابهای فاسد و غیراخلاقی جای دادند؛ اما برای شهرت یافتن یک کتاب چه چیزی بهتر از این قبیل اظهار نظرها! اظهارنظرهایی که مردم را به خواندن آن مشتاقتر و شهرت آن را بیش از پیش ساخت به طوری که با وجود جنگ جهانی دوم و کمبودکاغذ این کتاب نیم میلیون نسخه منتشر و به سرعت نیز در بازار نایاب شد!
جرج اورول خالق رمان معروف قلعه حیوانات، یکی از کسانی بود که با توجه به هیاهوی بهجود آمده پیرامون این رمان، No Orchids for Miss Blandish را خواند و به شدت به آن تاخت؛ تنفر و انزجار او از این رمان به حدی بود که در مقالهای تند علیه آن، از رمان نخست جیمز هادلی چیس بهعنوان اثری بیمارگونه یاد کرد و گفت چیس در کتابش تنها به مسائل غیراخلاقی پرداخته و از مسایل جدی غافل مانده است!
جرج اورول نیز هانند دیگر منتقدان کتاب نمیدانست با این نقدهای منفی و تند چه خدمتی به جیمز هادلی چیز میکند به گونهای که شهرت رمان به جایی رسید که سه سال بعد از انتشار آن (۱۹۴۲) نمایشنامهای نیز بر اساس آن تنظیم شد و این نمایشنامه تا مدتها بر روی صحنه باقی ماند. البته خود چیس هم بعدها از این کتاب به عنوان بدترین رمانی که در همه عمرش نوشته یاد کرد!
با این حال نباید کتمان کرد که او در همهی عمر مدیون بدترین رمان خود بود که در های موفقیت را به روی او گشودتا با شهرت بدست آمده بعد از آن با خیالی آسوده به شکلی حرفهای و مداوم به نوشتن آثار پلیسی جنایی بپردازد.
این شاید مهمترین اتفاق زندگی رنه باربازون ریموند بود، کسی که پدرش دوست داشت در آینده پزشک یا دامپزشکی موفق باشد، اما او ترجیح داد با نام جیمز هادلی چیز و لقب سلطان جنایینویسان زمانه خود ، با نوشتن سروکار داشته باشد. رنه باربازون ریموند در ۲۴ دسامبر ۱۹۰۶ در لندن به دنیا آمد، پدرش یک کلنل ارتش انگلستان در هند بود و به عنوان پزشک در بخش دامپزشکی ارتش کار میکرد به همین دلیل هم آرزو داشت پسرش در آینده حرفهای علمی را دنبال کند.
جیمز در نوجوانی هم به عنوان شاگرد اول در کالج سلطنتی روچستر، آماده گرفتن دیپلم باکتریشناسی شد، سپس به کلکته رفت تا به مطالعه اثرات بیماری هاری بپردازد. اما هجده ساله که شد برخلاف آنچه پدرش برای او در نظر گرفته بود و پس از کشمکش با او خانه را ترک کرد تا آینده دلخواه خود را رقم بزند.
چیس یکسالی را به عنوان فروشنده دوره گرد در اطراف هاستینگ گذراند، به او پیشنهاد شد که به عنوان کارمند بانک مشغول به کار شود، اما او این پیشنهاد را رد کرد و به استخدام یک شرکت توزیع کتاب در آمد. در سال ۱۹۳۳ با سیلویا ری ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک پسر بود. در طول جنگ، او در R. A. F. به عنوان خلبان خدمت کرد و نهایتا به رتبه ریاست اسکادران رسید.
استخدام او در این شرکت توزیع کتاب لحظهلی کلیدی برای رقم خوردن آینده او به عنوان نویسندهای محبوب و پرمخاطب بود. ماجرا خیلی ساده اما در عین حال هوشمندانه بود، جیمز هادلی چیس نیز همانند هر چهره موفقی این زرنگی را داشت که چگونه از این موقعیتهای ساده درکی هوشمندانه داشته باشد. کار این شرکت عمدهفروشی کتاب بود و او مسئول توزیع کتاب به خرده فروش ها ( کرایه و فروش کتاب) بود، کار بهعنوان توزیع کننده کتاب او را با انواع و اقسام کتابها آشنا کرد، او در حین کار به این نکته توجه کردکه کدام نوع از کتابها بیشتر مورد پسند مردم هستند. به این ترتیب توجه او به رمانهای پلیسی و جنایی که مردم با علاقه آنها را میخواندند معطوف شد. دور از انتظار نبود که به عنوان یک انگلیسی ابتدا داستانهای جنایی و پلیسی به شیوه سنتی (داستانهای پلیسی عصر طلایی که آگاتا کریستی، دوروتی سایرس و …که نویسندگان شاخص آن اغلب اروپایی و انگلیسی زبان بودند) نظر او را جلب کند؛ اما به تجربه دریافت که استقبال از این رمانها رفته رفته در قیاس با داستانهای پلیسی جنایی به سبک و سیاق آثار ریموند چندلر و دشیل همت (رمانهایی که به هارد بویلد معروف بوده و نوشته نویسندگان امریکایی بودند) رنگ میبازد.درواقع او به نوعی اتفاقی که چند سال بعد به طور کامل دنیای ادبیات پلیسی را تحت الشعاع قرار داد پیشبینی کرد اتفاقی که نقطه پایان بر شیوه سنتی پلیسی نویسی در در عصر طلایی داستانهای پلیسی جنایی، فصل جدیدی از رمان پلیسی با مایههای واقعگرایانه و خشونتهای فیزیکی و… (هارد بویلد) رقم زد. بنابراین او برای نوشتن داستانهای پلیسی که در آن سالها پرمخاطبترین آثار بودند ترجیح داد از شیوه نویسندگان امریکایی تبعیت کند نه پیشگامان انگلیسی این گونه داستانی، او حتی به این هم بسنده نکرد و برای خلق داستانهای پلیسیای که تمام و کمال امریکایی باشند، مکانهایی در امریکا را به عنوان محل وقوع داستانهایش انتخاب کرد، این درحالی بود که تا آن زمان او پا به ایالات متحده نگذاشته بود.
جیمز در طول کار متوجه فروش فوق العاده کتاب پستچی همیشه دوبار زنگ میزند اثر «جیمز ام کین» شد و پس از خواندن این کتاب، تشویق شد که خودش دست به کار نوشتن بشود. او احساس کرد که با کنار هم قرار دادن فاکتورهایی که آنها را عاملی در جذب مخاطب میدانست؛ مثل: سکس، دلهره، خشونت و جنایت، میتواند یک داستان جنایی تند و تیزی بنویسد.
در این زمان هنوز سی سال نداشت، تازه ازدواج کرده بود و درآمد چندانی هم نداشت. سرانجام یک روز هنگامی که مشغول دوش گرفتن در حمام بود، جرقه داستان در ذهنش زده شد و در طول شش هفته، و فقط در هنگام تعطیلات آخر هفته رمان No Orchids for Miss Blandish را نوشت؛ عنوانی جادویی که موفق شد توجه مخاطبان را جلب کند.
چیس این رمان را با الهام از یک ماجرای واقعی در مورد خانواده بارکر، به ریاست مامان بارکر و یک دسته از کلاهبرداران در زمان زندگی دیلینگر نوشت. انتشار این رمان در سال ۱۹۳۹ درهای موفقیت را به روی او گشود.
موفقیت این رمان باعث شد او بلافاصله با نام های دیگری شروع به نوشتن کند، استفاده از نامهای مستعار یک دلیل عمده داشت، انگلستان در گیر جنگ بود و کاغذ سهمیه بندی شده و به شکل محدودی دراختیار هر کتاب و نویسنده قرار میگرفت؛ بههمین خاطر داشتن هر نام و هویت دیگر بهمعنای دریافت یک سهمیه تازه کاغذ بود! (جیمز هادلی چیس آثاری با اسامی مستعاری همچون: امبروز گرانت، ریمود مارشال و جیمز ال دوچرتی نوشته است)
از آن پس رمانهای چیس یکی پس از دیگری به سرعت منتشر شدند. در سال ۱۹۴۰، رمانهای «مردهها بیصدا میمانند» و «یک زن و ۱۲ چینی» منتشر شدند. چیس راه خود را در رمان نویسی پیدا کرده و بعدها شخصیتهایی خاص خود نیز آفریده بود که در برخی از رمانهای او حضور یافتند و نمونهاش «ویک مالوی» یک خبرنگار که به کاراگاهی خصوصی بدل شده و در شهر ثروتمندنشین اورکید، در سواحل کالیفرنیا، دفتر خدمات کاراگاهی برای خود دایر کرده که انواع اقسام خدمات را به مشتریانش ارائه میکند. او اگر چه به عنوان راوی شخصیت اصلی رمان نیز محسوب میشود، اما برخلاف سبک معمول بسیاری از کاراگاهان آن روزگار که تنها کار خود را پیش میبردند، به صورت گروهی با همکارانش پروندههای جنایی را دنبال میکرد. چیس در خلق شخصیت ویک مالوی به شکل محسوسی لز کاراگاهان سبک هارد بویلد و بخصوص شاخصترین آنها فیلیپ مارلو (حتی ضرب آهنگ نام ویک مالوی نیز به او بی شباهت نیست) تاثیر گرفته، حاضر جوابی، طنازی و تلخ اندیشی او که تا حدی نیز در این شخصیت خوب از کار در آمده، از بارزترین وجوه این شباهتهاست.
به هر حال جذابیت شخصیت ویک مالوی در برخی از رمانهای چیس علاقمندان او را قانع کرد که ویک مالوی میتواند به شخصیت ثابت رماهای او بدل شود؛ اما اینگونه نشد. و چیس ترجیح داد به شیوه خود شخصیتهای تازهای به داستانهای خود بیاورد و حتی برخلاف شیوه روایت اول شخص که بسیار مناسب این نوع داستانهای پلیسی به نظر میرسید و مورد علاقه مخاطبان نیز بود، گاه به ضرورت داستان از شیوهی دانای کل در روایت بهره میبرد. این شخصیت در مقطعی دیگر در رمان «وقتی تنها شوید میمیرید» (۱۹۴۹) و دو رمان بعد از آن نیز به صورت پی در پی حضور پیدا کرد.
یکی دیگر از شخصیتهای آشنای آثار چیس «مارک گیرلند» بود که اولین بار در رمان «این برای واقعیت است» در سال ۱۹۶۵ دیده شد. او یکی از ماموران سابق «سیا»ست که بیشتر وقت خود را صرف ولگردی در اطراف پاریس می کند تا راهی برای گذران زندگی پیدا کند. این شخصیت که در دهه شصت و اوج دوران جنگ سرد و رونق گرفتن رمانهای جاسوسی و جیمز باندی در تعدادی از رمانهای چیس حضور پیدا کرد در واقع حاصل تمهیدی بود که چیس برای هماهنگ و همپاکردن خود با زمانه اندیشیده بود.
این تاثیر پذیریها البته گاه برای جیمز هادلی چیس حاشیه ساز نیز بود که معروفترین آن اعتراض ریموند چندار به برداشتهای جیمز هادلی چیز از آثارش بود. با اینکه جیمز هادلی چیز گاه از مسیرهای آزموده شده برای کسب موقیت بهر می برد، اما با اینها دستان خود او نیز چندان خالی نبود، ذهن او به اندازه کافی خیالباف و داستانگو بود که برای نوشتن قریب به هشتاد رمان جنایی در طول زندگی حرفهایاش مصالح لازم را داشته باشد. رمانهایی که اغلب خشن و متکی به موقعیتهای اروتیک بودند ، اما در این میان جالبترین نکته آن بود که زندگی چیس هیچ وجه شباهتی به آنچه در کتابهایش مینوشت نداشت. او اگرچه چند سالی در دوره جوانی مشاغل کوچک داشت، اما به هیچوجه زندگی پرماجرایی را که زمینه آشنایی او با تبهکاران شده باشد، پشت سر نگذاشته بود.
در هنگامیهم که به طور حرفهای به داستاننویسی میپرداخت، علاقه زیادی به باغبانی و رسیدگی به باغچه خانهاش داشت، گوش کردن به موسیقی کلاسیک، عکاسی و رفتن به اپرا از دیگرعلایق مهم او بود، همچنین یکی از دلمشغولیهای او کلکسیون سیگارهایش بود و خودش نیز عادت داشت که آتش به آتش سیگار روشن کند.
اشاره شد که اغلب کتاب های چیس با حال و هوای گنگستری و در امریکا میگذرند، درحالی که چیس تجربه زندگی و یا اطلاعات مستقیمی درباره مردم این کشور نداشت، او در تمام عمر دوبار به امریکا سفر کرد که آنهم در اواخر عمرش بود. او به صورت حیرت آوری به کمک یک اطلس راهنما و یک فرهنگ واژههای عامیانه امریکایی توانست رمانهایی بنویسد که درشهرهای امریکا اتفاق افتاده و شخصیتهایی داشتند که به زبان محاورهای آنجا سخن میگفتند.
البته در آن تعداد رمانهای او که در لندن میگذرند، شیوه کار چیس فرق میکرد. یک مثال خوب برای این مورد «پنجه در بطری» (۱۹۴۹) است که وقایع آن در لندن اتفاق می افتند. این رمان پراز نامهای آشنای (مکانها و خیابانها) لندن است و جالب اینکه دیالوگهای آن نیز ترکیب غریبیست از عبارات و اصطلاحات انگلیسی و زبان رایج عامیانه امریکایی!
در سال ۱۹۶۰ جیمز هادلی چیس سفری به شرق دور انجام داد و از این سفر برای نوشتن دو کتاب بعدیاش الهام گرفت و رمانهای جنایی «نیلوفر آبی برای خانم کوآن» (۱۹۶۰) و رمان «کافئین از هنگ کنگ» (۱۹۶۲) را نوشت.
منتقدان برای این باور بودند که سفر چیس به شرق دور، در نوشتن این رمانها تاثیر بسیار خوبی گذاشته و این رمانهها را به موفقترین آثار او بدل کرده. با این حال چیس دلبستگی خاصی به شخصیتهای قدیمی آثارش داشت و از همین رو ترجیح داد که در آخرین رمانهایی هم که نوشت از آنها استفاده کند.
کتابهای چیس اغلب از بیانی مستقیم و بدون پیچیدگی و همچنین نثر بسیار ساده برخورداند و به همین خاطر برای خواندن بسیار راحت و روان هستند و خوانندگان کمتر نیاز دارند که برای خواندن آنها به سراغ قوه تخیل خودشان بروند؛ همین سادگی باعث شده بود که عموم مردم و خوانندگان آثارش علاقه خاصی به شیوه و سبک آثار چیس داشته باشند.
موضوع بسیاری از آثار چیس سقوط و شکست مردان است که اغلب به سبب توطئه زنان صورت اتفاق میافتد. بعضی از این مردان مشاغل پست و سطح پایینی دارند و به سادگی دچار وسوسه شده و فریب میخورند. عدهای از آنها به دنبال پول در آوردن هستند و یا توسط باجگیران مورد تهدید قرار میگیرند و در نهایت نیز زندگی این شخصیتها توسط افرادی از ریشه کنده شده و رو به تباهی میرود. و در انتها یا فقیرتر از قبل رها میشوند و در بعضی مواقع در معرض کشته شدن قرار می گیرند و یا اینکه در کش مکشها داستان از پای در میآیند.
دنیای آثار جیمز هادلی چیز دنیای حرص و پول و حاکمیت نفسانیت انسانهاست و آنها اغلب به این دلیل دست به جنایت میزنند به جز قهرمانان آثارش، دیگرشخصیتها از سیاستمداران گرفته تا اعضای پلیس ، کابارهداران و… فاسد و رشوهبگیرهستند و با خوی حیوانی خود برای پول یکدیگر را میدرند.
به گفته چیس، در آثار نخستین او اغلب مضامینی که مد نظرش بوده به خوبی پرداخته نشده یا در میانه راه رها شدهاند به همین خاطر او عادت داشت در چاپ دوم آثارش، آنها را مورد بازنگری و اصلاح قرار بدهد؛ به همین خاطر اگر چه درنسخههای تجدید چاپ شده آثارش خط اصلی داستان حفظ شده، اما گاه در خطوط فرعی داستان تغییرات زیادی صورت گرفته است. برای نمونه در چاپ بعد از جنگ کتاب «هیچ ارکیدهای برای خانم بلاندیش وجود ندارد»، تغییرات زیادی اعمال شده و در ابتدای ترجمه فرانسه این رمان مقدمهای از ناشر هست که به این نکته اشاره دارد؛ خود چیس معتقد بود چون این کتاب قبل از جنگ نوشته شده امکان دارد برخی از نکات آن برای خوانندگان (بهخصوص جوانان) بعد از جنگ قابل فهم نباشد، بنابراین نیاز به دگرگونیهایی در سبک سیاق این رمان احساس میشود. برای نمونه رمان «یک زن و۱۲چینی» در تجدید چاپ خود با چنان تغییرات گستردهای روبهرو شد که شگفتی خوانندگان را به همراه داشت.
آثار چیس در سینما نیز بسیار با استقبال بسیاری روبهرو شدهاند، بهخصوص در کشور فرانسه که این فیلمها بعدا با زیرنویس در انگلستان به نمایش در آمدند. قریب به ۳۰ فیلم بر اساس آثار او جلوی دوربین رفتهاند. (۳) نخستین اقتباس سینمایی از آثار او از کتاب «هیچ ارکیدهای برای خانم بلاندیش نیست» در سال ۱۹۴۶ انجام شد که در ان لیندن تراوری نقش میس بلاندیش و جک لارو نقش گنگستر تهدید کننده اورا بازی میکند. این رمان برای بار دوم در سال ۱۹۷۱ برای سینما اقتباس شد. کارگردانان بزرگی چون رابرت الدریچ و رائول والش براساس آثار او فیلم ساختهاند.
آثار جیمز هادلی چیس هنوز هم خوانندگان خاص خود را دارد و رمانهای او در قطع جیبی و با جلد کاغذی همچنان منتشر میشوند و از آنجا که هنوز هم دوستداران پروپاقرصی دارد، بسیاری از آنها علاقمند هستند که که چاپهای نخستین آثارش را که امروزه کمتر در دسترس هستند جمعآوری و کلکسیون کنند.
او از اواسط عمر به سوئیس مهاجرت کرد، و سالهای سال در این کشورزندگی کرد و سرانجام در تاریخ ۶ فوریه ۱۹۸۵ در آنجا درگذشت.
جیمزهادلی چیس در دوران زندگیاش از مصاحبه کردن گریزان بود، هیچگاه برای رمانهایش مقدمه نمینوشت، او معتقد بود که کارش نوشتن رمانهای جنایی قابل خواندن برای عامه مخاطبان است و غیر از این حرفی برای گفتن ندارد.
پینوشت:
۱- از آغاز دههی سی تا اواخر دهه پنجاه در ایران نیز جیمز هادلی چیس به همراه میکی اسپلین محبوبترین نویسندگان آثار پلیسی جنایی برای عامه مردم محسوب میشدند. کتابهای بسیار (بهخصوص در قطع جیبی) به نام او در ایران منتشر شدند؛ اما این آثار یا جعلی و نوشته نویسندگان ایرانی به نام او بود (چنان که چند برابر آثار میکی اسپلین در ایران کتابهای جعلی بیمایه به نام او نوشتند) و یا در صورت واقعی بودن، از ترجمههایی مخدوش و با نامهایی پرت و من در آوردی برخوردار بودند؛ همین مسئله باعث شده بود که کیفیت واقعی آثار او تحت الشعاع چنین شرایطی قرار بگیرد. به واقه آثار جیمز هادلی چیس به آن بدی که در ایران منتشر شدند نبودند.
۲- ترجمه عنوان این کتاب دشوار است، از آن رو که اورکید نام شهریست در کالیفرنیای امریکا که برخی از رمانهای او در آنجا میگذرد، گویا ماجراهای این رمان نیز در همین شهر واقع میشود.
۳- در سینمای ایران نیز آثار چیس اقتباس شدهاند، برای نمونه فیلم «تار عنکبوت» که در اوایل دهه چهل توسط مهندس میرصمدزاده با بازی ایرج قادری ساخته شد؛ فیلمنامه این فیلم توسط احمد شاملو بر اساس یکی از رمانها جیمز هادلی چیس نوشته شده؛البته در تیتراژ فیلم اشارهای به نام رمان نشده!
اختصاصی «مد و مه»؛ ترجمهی نیره رحمانی/ تاریخ انتشار ۱اسفند ۱۳۹۱؛ ( نقل کامل این مطلب بدون اجازه از مد و مه مجاز نیست! برای اشاره به مطلب تنها از لینک مستقیم به مد و مه استفاده کنید)