این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتار فیلم مستند «تپههای مارلیک»*
ابراهیم گلستان
امسال
پارسال
هزاران هزار سال
با باد بوی کهنگی کاج میرسد
این گل انار میشود
مرغی پرید
ده مانند مور در ته لغزان طاس وقت افتاده است
و خاک یک زن است
با ساقههای خشک سنبلههای دور شده
در انتظار بذر
در راه رود بار کنار سفید رود بر تپههای کاج زربی و زیتون
دههای کوچکی است با کشتزارهای گندم و شالی
با مردمی که مثل درختاند
و ریشهشان درون زمین رفته است
امسال
پارسال
هزاران هزار سال
اینجا برنج کاشته بودند
یک مرد عاشق یک زن بود
چندین هزار سال
بسیار سیل که از درهها گذشت
بسیار خوشه گندم که دانه بست
بسیار کنده که هر سال حلقهای به تن خود تنید
بسیار مرد مرد
بسیار زن زائید
و میوههای خاک دوباره به خاک رفت
و خاک یک زن در خواب رفته است
بار از و ریشه و رؤیا
یک نبض
یک خیال
یک لحظه دید
در نرمی نمور سیاهی سرد خاک
با ریشههای سنبلههای برنج
با نیروی نمو و نیاز شکوفتن
یک خواب زنده همسایه بود با آنکه خواب دید
و مرده بود.
تا انتهای تیره تاریخ خواب گل بهار
مرغی کنار رود نشسته
آن دسته های چیره چالاک
آن دیدههای زیبابین
اندیشههای زیبا ساز
روزی-کدام روز؟ ولی بودند
با خورد و خواب و خستگی و خنده و خیال
و زندگی بازیگر
یک روز خنده رفت و ترس آمد
با درد و داد
با خشم و خون
پیکان و پتک و دشنه و زوبین
ایلی هجوم برد،اندیشهای پلید درآمد
خود کامهای فریفت و بر حرص خویش نام نجیب پاکی پوکی زد
خون باز شد
پتک دیده را ترکاند
دستی که گل می آفرید افتاد
و خانه مرد و مرد تباهی گرفت و خود از کلهای که بود تهی شد
تاریخ گم شد
قالب غبار شد
و کلهای که کاسه اندیشه بود نیست
دستی هنوز دبه گندم گرفته است و گندم نیست
بطنی به انتظار افسرد
حشمت به گور رفت
و کشتزار نشانهای گور را پوشاند
چندین هزار سال
تا باستانشناسی از راه تیلههای پراکنده روی خاک و قصههای گنج
سراغ گذشته را گرفت
چندین هزار سال
تاریخ گمشده است
چشمی که دید نیست
در دبه دانه گندم نماند
از بطن خشک زندگی نتراوید و دوک نخ نرشت و نچرخید
اما درک نهاد زنده بودن
یک حس ضرب نبض
یک لحظه دید یک حرکت
از مرز مرگومیر گذر کرد
و زنده ماند و زمان شد
زیرا زمان به زنده بودن و زنده بودن در آفریدن است
یک خالق در خلق خویش میماند
نامش چه بود،در چه زمان بود،بر معبد کدام خدا گونه می نهاد-
تاریخ و نقش مردههاست
او حس زندگی را داشت
او یک نگاهکننده به خاک بود
او آشنا به شور شکفتن بود
و آرزو می کرد زن لب بر لبش بنهد بعد از هزار سال که خاکش سبو کنند
امسال و پارسال و هزاران هزار سال
با باد بوی کهنگی کاج می رسد
اما زمین زن زنده است، زاینده است
روحی است روی کشت که می خواند
«من،خاک،یک رنم
با سینههای بخشنده
با شهوت برکت
خواهان بذر
آماده نثار
در انتظار شخم
عزت بر آنکه بذر بپاشد
سرشار آنکه مایه هستی ریخت»
اینست نقش زندگی
یک برهزاد
و بچه شیر خورد
تا پا گرفت و راه افتاد
و برگ درخت زندگی را کند
آنگاه مرد
و لاشهاش نصیب کرکس شد
و شاهباز پرگشوده یک دوران
افتاد
و تن فسرد و بطن بخشکید و دوک نخ نرشت
و گوش ناله جوانه را نشنفت وقتیکه دانه زیر خاک تقلا کرد
تا پوست بترکاند
اما خیال جسم شده زنده است و زنده می ماند
باشد که روی ریشههای کهن باز گل دمد
باشد خدای بذر به دره صلا دهد
باشد که چشم ببیند
و دید زندگی تازهای شود.
ابراهیم گلستان – بهار ۱۳۴۳
(*)عنوان فیلمی است کوتاه از ابراهیم گلستان.
تپه های مارلیک محصول استودیو گلستان در سال ۱۳۴۲ ساخته شده و ۱۵ دقیقه مدت زمان این فیلم است.
آرش شماره نهم- انتشار در مد و مه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱
***
درباره تپه های مارلیک اثر ابراهیم گلستان:
مستندی شاعرانه
منصور پویان
در سال ۱۳۴۲ آثار باستانی گرانقدری در تپههای مارلیک، واقع در درهی گوهررود، حوالی شهر رودبار ِگیلان کشف شد. بنابر تشخیص مورخان، قدمت این تمدن و گنجینهی تاریخی به ۳ هزار سال پیش میرسد. مجموعهی یافتههای باستانشناسی در منطقهی مارلیک موضوع مستندی است که به مدّد نشانهشناسی (Semiology) میکوشد هنر و آفرینش را واجد نیروی جاودانگی معرفی کند.
فیلم با صدای پای سفید رود آغاز میشود. در کرانهی رود، مردی را میبینیم که تکههای کوزهای شکسته را به هم متصل میکند و روی سنگی در جوار رود میگذارد. نشان دادن آثار باستانی و اسکلتهای پوسیده، ترفندی است که بیننده به بطن ِمتن ِهزاران سال پیش، پرتاب شود. پس از این مقدمه، فیلم به زمان حال برمیگردد و با تصاویری، روستاییان کنونی منطقه را میشناساند.
مضمون زایندگی و آفرینندگی ترجیعبند نه فقط گفتار بلکه بیان تصاویر نیز هست. تصاویر پرده از این واقعیت برمیگیرند که زندگی گذشتگان با زایندگی ارتباطی جدا ناشدنی داشته است. نثر و کلام موزونی که بر تصاویر مینشیند، به همراه موسیقی، فضای شاعرانه و سوررئالیستی به وجود میآورد که بیننده طی فیلم به سفری دور و دراز از رویا و واقعیت برده میشود. دفینههای مارلیک در کنار بوی کاجها، درختان زیتون و زمزمهی جویبار به درازای “امسال، پارسال، هزاران سال” در آرامش خفته بودند. اینک اشیاء باستانی به سان بازیگران تئاتر ایفاگر نقش میشوند و با حرکت، به فراخور کاربردشان و در مواجهه با یکدیگر، به وصف احوال خویش میپردازند. بیان شاعرانه وسیلهای است تا اشیاء لب بگشایند و اسرارشان برای مخاطب به روایت تصویر شرح شود.
“تپههای مارلیک”، ساختهی ابراهیم گلستان روایت شاعرانهای است از دنیایی رو به انهدام. مستندسازی و تجربهی نگارش فیلمنامهی مستند دارای تنوعهایی است که از آن جمله میتوان از مستند علمی، شاعرانه، گزارشی، تحقیقی و مشاهدهگر نام برد.
در “تپههای مارلیک”، روایت متناقضگونهای (Paradoxical) ارائه میشود که با ایجاد گفتمانهای زیرساختی، تمدنی منقرض را به صورت تلویحی به تصویر میکشد. این مستند متأثر از سوژهی “مرگ یک تمدن”، شعری است مجسم که ظهور دگربارهی تمدنی باستانی را در رؤیا میپروراند و با پذیرش فاصلهی ایهام تا واقعیت، با طرح سئوال به پایان میرسد. “تپههای مارلیک” پدیدهای منفرد و موجی نبود که جرقهای باشد ناگهانی که بعد با بن بست مواجه شود. علاوه بر خودویژگیهایش در موارد زبان، سبک، تکنیک و ساختار، این مستند نسبت به رویدادهای اجتماعی واکنش نشان مىدهد و از منظر متفاوتی برنامهی مدرنیزاسیون رژیم پهلوی را به چالش میکشد.
فیلم تپههای مارلیک قسمتبندی شده و اپیزودیک است، اما هر یک از سه بخش آن برای فضاسازی، از نظام دلالتی و رمزگان خاص خود استفاده میکند. کلیتِ متن و بینامتنیتها و نیز هر بخش برای خود شعری بالنسبه کوتاه و خودبسنده است که بین کلیت و جزئیت، ارتباط برقرار میشود. جهشهای بلندپروازانهای بهسوی امر کلی که همانا گرایش به احیای مجدد عظمت گذشتهی باستانی است، در بطنِ متن نطفه میبندد. متن به طور مداوم بر یافتههای باستانی با بزرگنمائی تأکید میورزد و همزمان با رمزگذاری، قلمرو یافتهها را گسترش میدهد. این شورمندی و روایتگری در سراسر فیلم با لوگوس یعنی توسط زبان ادامه مییابد. آنچه اثر را به پیش میراند خودِ لوگوس یعنی خودِ هنر ِبلاغت و آفرینشگریِ شاعرانه اثر است.
مسئلهی مهم دیگر نقش راوی است که غنای صدا و تُنالیته ِاجرایش ماهیت ثابتی دارد. سخن راوی مدام از امروز به باستان و از قدیم به اکنون جا به جا میشود. راویِ یا به اصطلاح پرسوناژ این مستند دیده نمیشود، منتهی با مخاطب مدام به گفتوگو میپردازد. راوی در واقع جاودانگی آثار مکشوفه را دلالتی بر ارجحیت گذشته بر حال فرض میکند.
در سناریوی فیلم به صورت عمدی تمهیداتی بهکار رفته تا خواننده جلب شده و حالتی عاطفی ایجاد گردد. با این ترفند، تماشاچی تحت لوای صنعتگری و قدرت ِپرداخت ِفیلمنامه، به موجودی دنبالهرو و منفعل بدل میگردد. بیننده مداخله و تفسیر فردی و خلاق را وانهاده، روایت تکلایه و دراماتیک راوی را پذیرا میشود. بدین نحو بیننده اسیر “سانتیمانتالیسم” شده، در جایگاه تماشاچی، به ناظری منفعل مبدل میگردد.
نقطهی ضعف دیگر فیلم، مربوط به یکی از زیرساختهای فیلم و استفادهی عاریتی از زندگی روستائی ست که بهصورت سکانسهای کوتاه در سرتاسر اثر داخل شدهاند. باید اذعان داشت که تَشبُث به اندیشه و نگاه همجو، گرانیگاه اثر را آکنده؛ منتهی ترفند سخنسُرائی و صنعتگری نیز بس غلبه دارد.
در نقد و تحلیل عناصر زیباییشناسی“تپههای مارلیک” باید گفت: در این مستند، حفاری و نظر کاوشگران و نیز دلمشغولی اهالی محل جنبهی حاشیه و پیشامتنیت دارد. فیلم در خط سیر اصلیاش برآن است تا ذهن مخاطب را به جانب اساطیر و دوران کهن سوق دهد. راویِ در روایتگری رازآمیزش، خواب باستان میبیند و در خُردترین گوشههای جهان بومی کمین میکند تا به جهانشمولترین شکل ممکن هستی تاریخی را بازتاباند.
مسئله این است که در دنیای مارشال مک لوهان که ادعا میشود وسیلهی ارتباط، همان پیام است، ما حتا به هویت گفتمان بهعنوان رسانندهی پیام هم آگاه نیستیم. با توجه به حرکت جامعهی ایران به سوی نو شدن، کارگردان مفاهیم مدرن را وارد جریان متن کرده است. متأسفانه مستند و کارکردهایش هماره مضامین ِنوستالژیک و زندگی پیشامدرن را میستایاند. از خودویژگیهای این اثر، یکی نگاه ِنونگر و مضامین تاریخی و دیگری سبک و سیاق اعتراضی آن به روند نوسازی کشور است. ابراهیم گلستان با استمداد از فرم و ساختار، به یک گشودگیِ نهایی دست مییازد تا بتواند نقد شرایط جامعه را هدف قرار دهد. کارگردان در نقش خداونگار یعنی در جایگاه آفریننده روند توسعه و مدرنیتهی ایرانی را به چالش میگیرد.
در یک تدبیر بصریِ، برخی از یافتهها از قبیل تیر و نیزه، به تمشیّت از هنر انیمیشن به حرکت در میآیند تا زندگی در باستان تجسمی عینی پیدا کند. این تکنیک در دورهای که امکانات ساخت انیمیشن به سادگی امروز نبود، وسیله میشود برای همراه کردن مخاطب با موضوع فیلم. گلستان از اشیاء باستانی لانگ شات و کلوزآپ میگیرد و نماها را با میزانسن مناسب چیدمان میکند تا اثری هنری و آمیزهای از عقل و احساس بیآفریند.
شکل بصری، بیان ایدهها، و سکانس پایانی، شکل بدیعی از تجربههای درونی شده ارائه میدهند. راوی کشتزارهای گندم و شالی را با یافتههای باستانی در تپههای مارلیک پیوند میزند تا زندگی را و هنوز را بنمایاند. آنجا که نثر مُسَجع گلستان با تصاویر مردم کشاورز موازی حرکت میکند؛ صحنههای زیبائی به قداست شعر ساخته میشود. ترکیببندی فیلم، حس گمشده مردمانی را برمیتاباند که هنوز در دور دست تاریخ دنبال هویت خویش میگردند: “خاک یک زن است/ با ساقههای خشک ِسنبلههای درو شده/ در انتظار بذر”.
اصل مقاله منصور پویان در سایت لیلا صادقی منتشر شده، نسخه کامل آن را می توانید در این آدرس بخوانید:
http://www.leilasadeghi.com/naghd/cinema/421-golestan-8.html