این مقاله را به اشتراک بگذارید
موضوع اصلی ادبیات به عنوان شاخه ای از هنر، و همراه هنر به مثابه شاخه ای از معرفت اجتماعی بشر، انسان است، چه در وجه فردی و چه در وجه اجتماعی آن. از این دیدگاه انسان ها از هر جنس و نژاد و سنی، اعم از زن و مرد، سیاه و سفید و زرد و سرخ، کودک و جوان و پیر، شهری و روستایی و کوه نشین و جنگل نشین، به یکسان مورد توجه ، موضوع کار و طرف خطاب ادبیات قرار دارند. به این دلیل تقسیم بندی هایی مانند ادبیات زنانه و مردانه، بخش بندی های ساختگی و تحمیلی هستند که به جای ایجاد تفاهم و همدلی بین انسان ها، و نزدیک ساختن افق های فکری، اندیشه ها، احساس ها و عاطفه ها، و به اشتراک گذاشتن تجربه های انسانی ، که از هدف های اساسی هر هنری و از جمله ادبیات است، باعث تفرقه و تشتت و جبهه گیری ها و مرز بندی های ساختگی و غیر واقعی می شود.
ادبیات انسانی در جهانی غیر انسانی یا بدتر از آن ضد انسانی، به طور طبیعی منتقد، افشاگر، پرخاشگر، مبارز و ستیزنده است، اما هدف این نقد و ستیز نباید جنسی خاص یا نژادی خاص یا گروه سنی و اجتماعی خاصی باشد. بلکه به طور عام مبارزه با هر گونه تبعیض و ستم ، نابرابری و زورگویی ، خشونت و اجحاف ، اسارت و محدودیت، از وظایف و اهداف مهم و مبرم ادبیات است، هم چنان که مبارزه با جهل،خرافات، پستی، فساد، دروغ و تزویر نیز از دیگر اهداف و وظایف همیشگی ادبیات و هنر است. طبیعتاً موضوع مرد سالاری- پدر سالاری و هر گونه ستم مردان بر ضد زنان و هر گونه تبعیض جنسی و هر گونه مکانیسم اجتماعی و حقوقی سلطه جویانه ای که زنان را به اسارت بکشد یا در موضع ضعیف قرار دهد و حقوق انسانی آن ها را تضییع کند، هدف نقد و افشاگری عام ادبیات به طور کلی می باشد و همه ادیبان اعم از مرد و زن و همه ادبیات در کلیت خود باید با این گونه تبعیض ها و تضییع ها و تضییق ها مبارزه و آن را نقد و افشا و محکوم سازد. بنابرین چنین وظیفه ای صرفاً وظیفه ادبیات زنانه نیست بلکه از وظایف انسانی ادبیات و همه ادیبان با هر جنس و سن و نژادی و مستقل از هر نوع طرز تفکر و بینشی است.
به علاوه باید موضوعات مبرم دیگری چون سوء استفاده های وقیحانه از جنسیت زنان، تبدیل شدن زنان به کالا های مصرفی، ابزار شدن زنان در بازار تبلیغات، بردگی زنان در خدمت اربابانی چون مد، آرایش، زر و زیور، و بازیچه خودآرایی ها و خودنمایی ها شدن، نقش منفی زنان در ترویج فساد و فحشا، معضل ننگین تن فروشی و امثال آن نیز در جای خود طرف توجه و نقد و افشای ادبیات قرار بگیرد و به آن نیز به طور شایسته و بایسته پرداخته شود.
هم چنین ادبیات باید به زنان کمک کند که هویت انسانی خود را باور کنند، خود را به عنوان انسان- نه از جنس دوم یا اول- بلکه به عنوان مطلق انسان بپذیرند و به خود اعتماد و باور داشته باشند، قابلیت ها و استعدادها و توانایی های خود را در کنار حد و مرزها و محدودیت های طبیعی خود به درستی بشناسند و برای به دست آوردن حقوق پای مال شده خود متحد شوند و مبارزه ای آگاهانه، ژرف اندیشانه و روشن بینانه کنند. نخواهند که پا جای پای مردان بگذارند، یا جای آنان را بگیرند، بلکه بکوشند تا همراه و همدوش و هماهنگ و همسرا با آنان، در صف یکپارچه انسانی، حرکت کنند و از همسرایی عظیم انسانی خود سرود های بس شگرف و دل انگیز همدلی و یکرنگی جاری کنند.
بدیهی است که پرداختن زنان ادیب به ادبیات با دید زنانه خاص خود و رویکرد و نگاه ویژه آنان به مسائل و روابط انسانی به خصوص مناسبات زنان- زنان، و زنان- مردان، رویکردی ارجمند و شایان توجه و تقدیر است. این رویکرد با همه زیر و بم ها و جنبه های گوناگونش باعث غنی شدن وگستردگی و رنگارنگی بیشتر و متنوع تر ادبیات شده ، بر سایه روشن ها و گونه گونی های آن می افزاید و تجربیات ادبی را غنی تر و همه جانبه تر می نماید.
آثار ادبی زنان ادیبی چون ژرژ ساند، سیمون دوبوار، مارگریت دوراس، ویرجینیا ولف، کارولینا ماریا دژزوس، امیلی و شارلوت برونته، جرج الیوت، لوئیز ای الکوت، ویلا کاتر، الن گلاسکو، میس مانسفیلد، دافنه دو موریه، اتل لیلیان وینچ، آلیس واکر، کیت چاپین، لویز لابه، کریستین دوپیزان، مادلن دو اسکودری، کنتس دولافایت، مادام دوسوینیه، الیزابت بوون، آنا آختامووا ، ایزابل آلنده و کارولینا پاولووا در ادبیات جهان، و زنان ادیبی چون فاطمه سیاح، شمس کسمایی، طاهره قره العین، پروین اعتصامی، ژاله سلطانی، سیمین دانشور، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، شهرنوش پارسی پور، مهشید امیرشاهی، گلی ترقی و غزاله علیزاده در ادبیات ایران با دید زیبایی شناسانه و زنانه خود بر غنا و گستردگی فرهنگ ادبی سرزمین خود و جهان افزوده اند و سهم گرانقدرشان در دستاوردهای فرهنگ ادبی جهان غیر قابل انکار و قابل ستایش است.
هم چنین در طول تاریخ ادبیات، ادیبان مرد اعم از شاعران و نویسندگان و داستان سرایان و صحنه پردازان به ساختن و پرداختن زنانی با شخصیت های زنده و پیچیده زنانه و روانیات و روحیات خاص و مناسبات و روابط جذاب و قابل تعمق همت گماشته اند و زنانی آفریده اند بسی زنده تر و جان دار تر از هزاران زن واقعی، به همین دلیل باید قدردان و سپاسگزار آنان نیز بود. زنانی چون هلن، آنتیگونه،ایفی ژنی، ا لکترا، افیلیا،کردلیا، دزدمونا، ژولیت، لیدی مکبث، ایزوت، ملیزاند، آنا کارنینا، ناتاشا و هلن ( جنگ و صلح)، ناستازی فیلیپوونا ( ابله)، نیه توچکا، کاترینا و گروچنکا و لیزا( برادران کارامازوف) ، آکسینیا(دن آرام)، زینائیدا(نخستین عشق)، آسیا, نانا، اوژنی گرانده، مادام بوواری، مادام کاملیا، بئاتریس، آنت و سیلوی( جان شیفته)، آنتوانت( ژان کریستف)، تاتیانا( یوگنی اونگین)، آنا سرگی یونا( بانو با سگ ملوس)، اولگا و ماشاو ایرنا(سه خواهر)، واسا ژلزنووا، هرمینه( گرگ بیابان) و ده ها زن جاودانه دیگر در ادبیات جهان، و هم چنین زنان ایرانی همچون آهو خانم ، هما، سیندخت، مارال و زیور و بلقیس، مرگان ، فرنگیس، مائده و بلقیس و آفاق،عمه تاجی و افسانه، شریفه، ساقی و نظایر آنان در ادبیات ایران.
با این زنان زنده، یادمان و فراموش نشدنی است که ما می توانیم به دنیای پیچیده و بغرنج زنان راه بیابیم ، روانیات آن ها را بشناسیم، با خلق و خوی آنان آشنا شویم و با آن ها احساس نزدیکی روحی و تفاهم کنیم و این گونه است که بیگانگی و مخاصمه بین مردان و زنان و جبهه گیری آنان بر ضد یک دیگر به تفاهم و درک مقابل و آشتی تبدیل می شود و جنگ و ستیز نا برابر بین آنان به صلحی عادلانه و شرافتمندانه بدل می گردد و در افق های دور آینده مرد سالاری به تدریج جای خود را به انسان سالاری می دهد.
کانون ادبیات ایران