این مقاله را به اشتراک بگذارید
داستان نویسان بزرگ اغلب میانهای با سینما و به خصوص هالیوود ندارند، هریک نیز دلیل خاص خود را برای آن دارند که این دلایل میتواند دستمایهی نوشتهای مستقل باشد که در آینده بدان خواهیم پرداخت. امادر عین حال کم نبوده اند از ایشان که به دلایل معیشتی و مادی مجبور به همکاری با هالیود شدهاند . ریموند چندلر نیز یکی از آنهاست. که هم آثارش در هالیود مورد اقتباس قرار گرفته و هم خودش برای فیلمها فیلمنامه نوشته است. از همین رو اگر درباره یکی ازوجوه مجموعه سینمای امریکا یعنی جایزه اسکار و شب مراسم آن نوشته با اشرافی نسبتا کامل بوده. شاید بهتر بود این مقاله در روزهای نزدیک به برگزاری مراسم اسکار منتشر شود، هرچند هر دوره اسکار که تمام می شود به تدریج گمانه زنی درباره دوره بعد آغاز شده و همینطور تب آن بالا می گیرد تا در شب مراسم اسکار به اوج خود برسد. به هر حال این نوشته خواندنی از نویسندهای ست صاحب سبک و از بزرگان ادبیات پلیسی جنایی که (اشاره شد) خود نیز با هالیوود بده بستانی چند وجهی داشته و از همین رو دارای نکاتی است که در هر زمان میتواند جالب توجه باشد، چنان که با گذشت بیش از نیم قرن از زمان نوشته شدن آن همچنان خواندنی مانده.
***
شب اسکار در هالیوود؛ این فقط یک بازی است
ریموند چندلر
ترجمهی مرسده بصیریان
پنچ شش سال پیش نویسندهی-کارگردانی برجسته (اگر استفاده از چنین صفتی برای یک هالیوودی اشکالی نداشته باشد) ، در نگارش فیلمنامهای شرکت داشت که نامزد دریافت جایزهی اسکار بود. او از شدت اضطراب در مراسم آن شب بزرگ شرکت نکرده بود. و در عوض برنامه را در خانهاش از رادیو میشنید و با حالتی عصبی طول و عرض اتاق را طی میکرد، ناخنهایش را میجوید، نفسهای عمیق میکشید، اخم میکرد و زیر لب بر سر این که تا آخر برنامه-زمان اعلام اسامی برندگان-را بشنود یا آن رادیوی لعنتی را خاموش کند و صبح روز بعد در روزنامهها جریان را بخواند غرغر میکرد. همسرش که در خانه از این خلقوخوی هنرمندانه خسته شده بود از آن اظهارنظرهای شیطنتآمیزی کرد که در هالیوود جاودانه میشوند: “عزیزم، محض رضای خدا قضیه را اینقدر جدی نگیر. دیگه لوئیس رینر۱هم دوباره برندهی اسکار شده. ”
برای آنهایی که آن صحنهی معروف تلفن را در زیگفلد کبیر۲یا هریک از نسخههای بعدی آن ندیدهاند که خانم رینر با تلفن یا بدون تلفن بازی میکرد، این جمله معنای خاصی ندارد. این جمله برای سایرین بیانگر آن یأس کنایهآمیزی است که اهالی هالیوود با آن به برجستهترین نشان افتخارشان نگاه میکنند. قضیه این نیست که جوایز به کارهای برجسته داده نمیشود، بلکه کارهای برجسته اینچنین مورد ستایش قرار نمیگیرند. این کارها جایزهی خود را به عنوان فیلمهای موفق در گیشه و پرفروش دریافت میکنند. نمیشود آمریکایی باشید و در گروه ضعیفی قرار داشته باشید که احتمال برنده نشدناش هست. حقیقت این است که به این فیلمها رأی داده میشود، اما در عمل این فیلمها براساس دانش و نقد هنری هالیوود انتخاب نمیشوند. آنقدر هیاهو و جنجال و فریاد و تبلیغات بیوقفه در هفتههای پیش از رأیگیری نهایی به راه میافتد که همهی اینها بر ذهن رأیدهندگان تأثیر میگذارد و همه چیز به جز آنهالهی طلایی گیشه فراموش میشود.
آکادمی فیلم سینمایی با هزینهی فراوان و به بهترین شکل، تمام فیلمهای نامزد شده را در سالن خود در دو نوبت عصر و شب نمایش میدهد. حتی فیلمی که در رشتهای فرعی نامزد شده باشد؛ نه الزاما بازیگری، کارگردانی یا نویسندگی؛ این مسئله میتواند مربوط به موضوعی کاملا فنی باشد، مثل صحنهآرایی و یا کار صدا. این نمایش فیلم با این هدف برگزار میشود که برای رأیدهندگان امکان دیدن فیلمهایی را که احتمالا ندیدهاند و یا بخش یاز آنها را فراموش کردهاند، فراهم آورد. این کار تلاشی است برای یادآوری این واقعیت که فیلمهایی که در ابتدای سال پخش شدهاند و از آن هنگام به بعد خاک میخورند، همچنان در رقابت حضور دارند و فقط در نظر گرفت فیلمهایی که در زمان کوتاهی پیش از پایان سال پخش شدهاند کار عادلانهای نیست.
چنین کاری عمدتا بیهوده است. آنهایی که حق رأی دارند به این نمایشها نمیروند. خویشان، دوستان یا پیشخدمتهایشان را میفرستند. به اندازهی کافی فیلم دیدهاند و صداهای سرنوشت در فضای هالیوود به خوبی شنیده میشود. سروصدا زیاد است، اما صداها بسیار مشخص هستند.
همهی این ماجراها در نوع خود دموکراسی خوبی است. اما اعضای کنگره و رؤسای جمهور را به همین روش انتخاب میکنیم، چرا بازیگران، فیلمبردارها، نویسندگان و سایر افراد این حرفه را اینگونه انتخاب نکنیم؟ اگر اجازه دهیم که در انتخاب مسئولین کشور، سروصداها، هیجان و رفتارهای نامناسب بر ما تأثیر بگذارند، چرا باید به همین روش در انتخاب آثار ارزشمند فیلمسازی معترض باشیم؟ اگر میتوانیم با تبلیغات و دغلکاری رئیس جمهوری را به کاخ سفید بفرستیم، چرا با همین روش خانم جون کرافورد۳ عذاب کشیده یا خانم الیویادو هاویلند۴سختکوش و زیبا را صاحب یکی از آن مجسمههای طلایی نکنیم که بیانگر عشق دیوانهوار صنعت فیلمسازی به خود است؟ تنها پاسخی که میتوانم به این پرسش بدهم این است که فیلمسازی یک هنر به حساب میآید. این حرف را با صدای آهسته میگویم. جملهای بیمقدار که سعی میکند مضحک ننماید. ولی این مسئلهای بدیهی است و این واقعیت که تا به اینجا ویژگیهای این هنر، بسیار سطح پایین بوده و آدمهای مزخرفی بر تکنیکهایش حاکماند، صحت آن را کمرنگ نمیکند.
اگر معتقدید که بیشتر فیلمها بد هستند، که چنین است (از جمله فیلمهای خارجی) ، از یک تازهوارد بپرسید که فیلمها چگونه ساخته شدهاند و آنگاه از این که فیلم خوبی ساخته میشود متحیر میشوید. ساختن یک فیلم سینمایی خوب مثل کشیدن نقاشی شوالیهی خندان۵در زیرزمین فروشگاه میسی۶است، درحالیکه یکی از نگهبانهای فروشگاه دارد رنگهای شما را میسازد. البته بیشتر فیلمهای سینمایی بد هستند. چرا نباشد؟ فیلمها برای مغزهای خشک و بستهی کشیشها، معصومیت سالخوردهی باشگاههای زنان و حامیان مهربان آن رفتار ناشایست کسالتبار که به بیان ساده، دوران تأثیرپذیر خوانده میشود، تقریبا نود درصد بیپرده و مردانه و در نتیجه بد است. علاوه بر اینها، هزینهی بیش از اندازهای که البته نقطه ضعف ذاتی فیلمسازی است، سانسور عیبجوی تحمیلگر و فقدان هر گونه کنترل دائمی در مراحل ساخت نیز در جای خود وجود دارند.
مسئله این نیست که آیا فیلم بد وجود دارد یا حتی فیلم سینمایی متوسط بد است، بلکه آیا فیلم رسانهای هنری با اعتبار و موفقیت کافی هست که کسانی که تقدیر آن را در دستان خود دارند، با احترام با آن برخورد کنند. کسانی که فیلمها را به هیچ میگیرند، از آنها با لفظ سرگرمی جمعی نام میبرند تا راضی شوند. انگار که اهمیتی دارد. نمایشنامههای یونانی که هنوز توسط بسیاری از روشنفکران مورد احترام است، نزد شهروندان افتخاری آتن، سرگرمی جمعی محسوب میشد. نمایش دوران الیزابت هم با توجه به محدودهی اقتصادی و توپوگرافی[وضعیت مکانی]آنچنین بود. کلیساهای جامع اروپا که گرچه برای گردش بعد از ظهری ساخته نشده بودند، اما مطمئنا تأثیر معنوی و زیباییشناسانهای بر افراد عادی داشتهاند. امروزه -و اگرنه همیشه-فوگها و کورالهای باخ، سمفونیهای موتزارت، بورودین۷و برامس، کنسرتو ویولنهای ویوالدی، سوناتهای پیانوی اسکارلاتی۸و بسیار از آنچه که زمانی موسیقی پیچیدهای به حساب میآمد، به دلیل وجود رادیو سرگرمی جمعی به حساب میآیند. نه این که همهی ابلهها آن را دوست داشته باشند، اما همهی ابلهها چیزی فرهنگیتر از داستان فکاهی مصور را دوست ندارند. منطقا میتوان گفت که هر نوع در زمانی و به نوعی تبدیل به سرگرمی جمعی میشود، در غیر این صورت میمیرد و به فراموشی سپرده میشود.
باید اعتراف کرد که فیلم با مخاطبان بیش از اندازه زیادی مواجه است؛ باید گروه عظیمی را راضی نگه دارد و عدهی کمی را برنجاند، که دومین محدودیت از نظر هنری آسیب بیشتری به آن وارد میسازد تا اولی. آنهایی که فیلم را به عنوان شکلی از هنر مورد ریشخند قرار میدهند بهندرت مایلاند که آن را با نمونهی خوبش بسنجند. آنها اصرار دارند که آن را با فیلمی که هفتهی پیش یا دیروز دیدهاند مورد قضاوت قرار دهند؛ که این کار (با در نظر گرفتن مقدار تولید صرف) حتی احمقانهتر از این است که ادبیات را با ده کتاب پرفروش هفتهی گذشته و یا هنرهای نمایشی را با حتی بهترینهای روی صحنه در براد وی قضاوت کنیم. در رمان، میتوان گفت که چه چیز را دوست داریم و صحنه تقریبا تا مرز ابتدال آزاد است، اما فیلمی که در هالیوود ساخته میشود اگر قرار است هنری باشد، چنان از نظر موضوع و برداشت محدود است که باید مانند آدمی نابینا عمل کند که نمیتواند چیزی ورای تمایز مکانیکی سطوح لغزان حمامهای شیشهای و فلزی دریابد. فیلم اگر فقط صرفا هنری ادبی یا نمایشی بود که از جای دیگری بدین جا آورده شده بود، مطمئنا موفق نمیشد. تبلیغاتچیها و دغلبازان شکستاش را تضمین میکردند.
اما فیلم، هنر ادبی یا نمایشی نیست که از جای دیگری به اینجا آمده باشد، همانطور که هنری عاری از خلاقیت نیست. فیلم تمام این عوامل را دارد اما در ساختار اصلی بیشتر به موسیقی نزدیک است، به این معنا که ظریفترین و زیباترین تأثیراتش مستقل از معنایی دقیق است، به این معنا که افکتهای انتقالیاش میتواند گویاتر از صحنههای پرنور باشد، و دیزالوها و حرکات دوربینش که سانسور شدنی نیست اغلب از نظر احساسی تأثیرگذارتر است از پیرنگهایش که سانسور شدنی است. نه تنها فیلم یک هنر است، بلکه هنری کاملا نو است که روی این کرهی خاکی که گویی طی صدها سال تحول یافته، این تنها هنری است که نسل ما شانس این را دارد که گوی سبقت را از سایرین در آن ببرد.
در نقاشی، موسیقی، و معماری-در مقایسه با بهترین کارهای گذشتگان-حتی در مقام دوم هم نیستیم. در مجسمهسازی کارمان واقعا خندهدار است. در ادبیات منثور نه تنها سبک نداریم، بلکه پسزمینهی آموزشی و تاریخی را برای دانستن این که سبک چیست هم نداریم. داستان و نمایشنامهی ما، ماهرانه، خالی و اغلب فریبنده و آنقدر مکانیکی است که پنجاه سال دیگر ماشینها نیز میتوانند آنها را تولید کنند. اشعاری در سبکی متعالی نداریم، فقط شعرهایی ظریف، یا لطیف یا تلخ یا نامفهوم داریم. رمانهایمان آنگاه که برجسته خوانده میشوند تبلیغاتی زودگذرند، و اگر برجسته نباشند فقط پیش از خواب به درد میخورند.
اما در سینما رسانهای هنری در اختیار داریم که همهی عظمت و افتخارش پشت سر ما نیست. سینما کارهای بزرگی تولید کرده است و اگر به نسبت و در مقام مقایسه، بخش بسیار کوچکی از کار بزرگ در هالیوود انجام شده، فکر میکنم همین دلیلی است بر این که هالیوود به آرامی و با کمی آگاهی این حقیقت را در شب رقص سالانهی قبیلهی ستارگان و تهیهکنندههای کله گنده، نشان دهد. البته هالیوود این کار را نخواهد کرد و من فقط خیالپردازی میکنم.
کار نمایش همیشه کمی پرسروصدا، با سر و شکلی نامناسب و بیش از اندازه جسورانه بوده. بازیگران افرادی مورد تهدید هستند. پیش از آنکه فیلمی آنها را ثروتمند کند، نیاز شدیدی به شادی داشتهاند. برخی از این ویژگیها ادامه یافته وتبدیل به آداب و رسوم هالیوود شده و آن رفتار هالیوودی خستهکننده را، که موردی مزمن از هیجان کاذب برای هیچ است، به وجود آورده است. با این حال و برای یکبار در زندگیام باید اعتراف کنم که شب مراسم اسکار نمایش خوبی است و بعضی وقتها حسابی خندهدار، گرچه اگر به همهاش بخندید شدیدا تحسینتان میکنم.
اگر میتوانید از جلوی آن صورتهای احمقانهی سکوی تماشاگران بیرون سالن بگذرید بدون این که احساس کنید شعور انسانی سقوط کرده؛ اگر میتوانید صدای توفان فلاشها را که بر سر بازیگران بیچارهی صبوری که مانند پادشاهان و ملکهها هیچگاه حق ابراز کسالت ندارند، تحمل کنید؛ اگر میتوانید به گروهی که ظاهرا نخبگان هالیوودند نگاه کنید بدون این که با احساس ناامیدی به خود بگویید: “در دستان اینها سرنوشت تنها هنر اصیل جهان مدرن قرار گرفته” ؛ اگر میتوانید به شوخیهای کمدینهای روی صحنه، به مطالبی که آنقدر خوب نبوده که در برنامههای (به تصویر صفحه مراجعه شود) رادیوییشان به کار رود بخندید، که احتمالا اینچنین است؛ اگر میتوانید احساساتیگری ساختگی و شعارهای مقامات و سخنوری پرکرشمهی ملکههای پرزرق و برق را تحمل کنید (باید حرفهایشان را بعد از چهار گیلاس مارتینی بشنوید) ؛ اگر همهی این کارها را با متانت و مسرت میتوانید انجام دهید، و از این فکر که بیشتر این آدمها واقعا این مراسم فرومایه را جدی گرفتهاند، هراسی شدید و مهار نشدنی بر شما چیره نشود؛ و اگر بعد میتوانید در تاریکی شب نیمی از پلیس لسآنجلس را ببینید که جمع شده برای محافظت از آدمهای طلایی در مقابل مردم عادی که در صندلیهای مجانی نشستهاند، و نه در برابر آن صدای آه و ناله که ایجاد میکنند و مثل صدای سوت سرنوشت است که درون صدفی توخالی میدمد؛ اگر میتوانید همهی این کارها را بکنید و باز هم صبح روز بعد احساس کنید که فیلمسازی ارزش توجه یک ذهن خلاق و هوشمند را دارد، باید گفت که واقعا به کار فیلمسازی تعلق دارید، چرا که اینگونه عامیگری بخشی از هزینهی اجتنابناپذیر آن است.
با نگاه به برنامهی مراسم اسکار پیش از شروع نمایش، آدم به راحتی فراموش میکند که این واقعا رودیوی۹بازیگران، کارگردانها و تهیهکنندگان کله گنده است. (آنها میپندارند که) این برنامه برای آنهایی است که فیلم میسازند، نه فقط برای آنهایی که روی فیلمها کار میکنند. اما این شخصیتهای پرزرق و برق قلبا گروه مهربانی هستند: آنها میدانند که باید بسیاری از شخصیتهای خردهپا در مشاغل فنی فرعی، مثل فیلمبردارها، آهنگسازان، تدوینگران، نویسندگان، صدابرداران و مخترعان وسایل جدید را سرگرم کنند و به آنها چیزی بدهند که اندکی احساس شعف درشان ایجاد کند. در نتیجه قبلا اجرای مراسم از دو قسمت و یک آنتراکت تشکیل میشد. هنگامی که من در مراسم شرکت داشتم، یکی از مجریان برنامه (نمیدانم کدام یک- چون تا حالا صفی طولانی از مجریها مثل مسافرهای اتوبوس حضور داشتهاند) اعلام کرد که امسال آنتراکتی نخواهد بود و فورا به بخش مهمتر برنامه خواهیم پرداخت. بگذارید تکرار کنم، بخش مهمتر برنامه.
از آنجا که آدمی غیرعادی هستم، فریفتهی بخش غیرمهم برنامه هم شده بودم. دیدم که با اجزای کماهمیتتر فیلمسازی، که برخی از آنها در بالا ذکر شد، همدلی میکنم. فریفتهی لحظات گاه به گاهی شده بودم که در نهایت کارآمدی به این خردهپاهای کار فیلمسازی داده میشد؛ مسحور تلاشهای پرحرارتشان بودم در نسبت دادن موفقیت کارشان به مترسکی نشسته در دفتری؛ از این نکته متحیر بودم که پیشرفتهای فنی که ممکن است میلیونها دلار برای این صنعت ارزش داشته باشد و به جای خود میتواند بر کل روال فیلمسازی تأثیر بگذارد، حتی ارزش توضیح دادن باری حضار را ندارد؛ مسحور برخورد از سر بیاعتنایی بودم که با فیلمبرداری و تدوین میشد، دو تا از هنرهای اساسی در کار فیلمسازی که تقریبا و گاهی کاملا همپایهی کارگردانی است و از همه چیز مهمترند به جز بهترین بازیگری؛ شاید بیشتر از هر چیز مسحور سپاسگزاری رسمیای بودم که همواره از نویسندگان میشود، کسانی که بدون آنها، دوستان عزیزم، هیچ، مطلقا هیچ کاری نمیتوان انجم داد، اما نویسندهها همانها هستند که فقط نقطهی اوج آن قسمت غیرمهم برنامه را شکل میدهند.
همچنین مسحور رأیگیری هم هستم. این کار قبلا توسط اعضای همهی صنوف از جمله سیاهی لشکرها و بازیگران نقشهای خیلی کوتاه انجام میشد. بعد کشف شد که این کار در رأیگیری، قدرت زیادی به گروههای نسبتا بیاهمیت میدهد، پس رأیگیری در مورد سطوح مختلف جوایز محدود شد به صنفهایی که فرض میشد تا حدی اطلاعات نقادانه در مورد موضوع دارند. آشکارا این روش هم موفق نبود، و تغییر بعدی این بود که اعلام نامزدی توسط اتحادیههای تخصصی و رأیگیری نهایی فقط توسط اعضای آکادمی هنر و علوم سینمایی انجام شود.
واقعا به نظر میرسد که چگونگی انجام رأیگیری مهم نیست. کیفیت کار هنوز فقط با موفقیت آن شناخته میشود. کاری درجه یک در فیلمی شکستخوردهی چیزی برای شما به ارمغان نمیآورد، کاری تکراری در فیلمی برندهی رأی موافق میگیرد. در چنین پسزمینهای از ستایش- موفقیت است که رأیگیری انجام میشود، با موسیقی متن جریان تبلیغاتی در روزنامههای صنفی (که حتی افراد عاقل هم در هالیوود آنها را میخوانند) که طراحی شدهاند تا هنگام رأیگیری، همهی فیلمها، به جز آنهایی که برایشان تبلیغ شده از سر اعضا بیرون کشیده شوند. تأثیر روانی بر اذهانی که بهطور شرطی موفقیت را فقط در ارتباط با گیشه و سروصدای تبلیغاتی میدانند، بسیار زیاد است. اعضای آکادمی در چنین فضایی زندگی میکنند و آدمهایی بسیار تأثیرپذیر هستند، مانند همهی کسانی که در هالیوود کار میکنند. اگر با استودیویی قرارداد دارند، فکر میکنند این نوعی عرق گروهی است که به تولیدات گروه خود رأی دهند. بهطور غیررسمی به آنها توصیه شده که رأیهای خود را هدر ندهند، به چیزی که برنده نمیشود رأی ندهند، به ویژه چیزی که در گروه دیگری ساخته شده.
ذرهای باور ندارم که برای مثال فیلم بهترین سالهای زندگی ما۱۰ (ویلیام ویلر) حتی بهترین فیلم هالیوود در ۱۹۴۶ بوده است. بستگی به این دارد که از نظر شما “بهترین” چیست. این فیلم یک کارگردانی درجه یک و چندین بازیگر عالی داشت و در طول سالها، خوشایندترین شوخیهای همدلانه دربارهاش بیان میشد. این فیلم امتیازهای همهجانبهای در اختیار داشت که احتمالا به اندازهی امکانات امروز هالیوود بود. فقط یک احمق میتواند ادعا کند که این فیلم هنر ساده و ماهرانهی رم شهری بیدفاع۱۱ (لارنس روسلینی) یا تأثیر باشکوه و محکم هنری پنجم۱۲ (لارنس اولیویه) را داشت. از جهتی این فیلم اصلا فاقد هنر بود. این فیلم گونهای احساساتگرایی داشت که تقریبا و نه کاملا، انسانیت است، و آنگونه استادانه بود که تقریبا و نه کاملا، سبک خوانده میشود. و وجود این ویژگیها همیشه مفید واقع میشود.
هیئت ادارهکنندهی آکادمی تلاش زیادی برای حفظ صداقت و رازداری در رأیگیری انجام میدهد. این کار با آرای شمارهدار بینام انجام میشود ونه به هیچیک از آژانسهای صنعت فیلمسازی، بلکه به شرکتی از حسابداران عمومی شناخته شده فرستاده میشود. نتیجه در پاکت مهر و موم شده توسط نمایندهی آن شرکت به روی صحنهی سالن مراسم، جایی که جوایز آکادمی باید اعطا شود، حمل میگردد و آنجا برای نخستینبار آراء اعلام میشود. مطمئنا بیش از این نمیتوان احتیاط به خرج داد. این امکان وجود ندارد که پیش از روز موعود کسی از نتایج باخبر باشد، حتی در هالیوود که هر کارگزاری اسرار پنهان استودیوها را بدون هیچ زحمت خاصی میفهمد. اگر در هالیوود رازی وجود داشته باشد، که گاهی شک میکنم، این رأیگیری یکی از آنهاست.
فکر میکنم دیگر وقت آن است که آکادمی هنر و علوم سینمایی، برای نشان دادن صداقت بیشتر، رک و راست اعلام کند که فیلمهای خارجی در رقابت شرکت ندارند و تا هنگامی که با شرایط اقتصادی وسانسور خفقانآوری که هالیوود با آن روبهرو است درگیر نیستند، در رقابت شرکت نخواهند داشت. خیلی عالی است که بگوییم فرانسویها چه قدر هنرمند و با استعدادند، و چه قدر به زندگی نزدیک هستند، چه بازیگران نازکبینی دارند، چه حس صادقانهی زمینی و چه صراحتی در برخورد با سویهی کثیف زندگی دارند. فرانسویها میتوانند از عهدهی عواقب این کارها برآیند، ما نمیتوانیم. برای ایتالیاییها این کارها مجاز است برای ما نیست. حتی انگلیسیها آزادیای دارند که ما نداریم. برخورد کوتاه۱۳ (دیوید لین) چه قدر خرج داشته؟ در هالیوود حد اقل یک میلیون و نیم خرج برمیداشت؛ فیلم میبایست برای برگرداندن آن پول، و هزینهی پخش در رأس هزینههای اضافی، اجزای بسیاری برای راضی کردن مردم داشته باشد که عدم وجود آنها سبب میشود که فیلم خوبی به حساب آید.
از آنجا که آکادمی، هیئت داوری بین المللی هنر فیلم نیست بهتر است از تظاهر به این کار دست بردارد. اگر فیلمهای خارجی شانسی برای بردن جایزهای بزرگ را ندارند اصلا نباید نامزد شوند. در همان ابتدای به وجود آمدن مراسم در ۱۹۴۷ اسکار ویژهای به لارنس اولیویه برای هنری پنجم داده شد، با این که این فیلم در میان نامزدهای بهترین فیلم سال بود. آشکارتر از این نمیشد اعلام کرد که فیلم برنده نمیشود، چند جایزهی فرعی فنی و چند جایزهی فرعی برای نگارش متن به فیلمهای خارجی داده شد، اما نه چیزی دندانگیر، فقط خردهریزهای جنبی. این که آیا این جوایز حقشان بوده یا نه اهمیتی ندارد، چرا که جوایز، فرعی بودند و به نیت فرعی بودن وجود داشتند، و این که کوچکترین احتمالی وجود نداشت که فیلمی خارجی جایزهای اصلی را ببرد.
برای کسی که بیرون از اینجاست، ممکن است این تصور پیش آید که کاری خلاف اخلاق انجام شده است. برای آنها که هالیوود را میشناسند، همهی آنچه گذشت دانش و آگاهی مسلمی است که اسکار برای آن و توسط هالیوود به وجود آمده است، استانداردها و مشکلاتشان از آن هالیوود و هدف آنها حفظ برتری هالیوود و ریاکاری آنها نیز ریاکاری هالیوود است. اما آکادمی نمیتواند ژست بین المللی بودن را با دادن چند جواهر بدلی فرعی به خارجیها حفظ کند و مسخره به نظر نیاید که تمام جواهرات اصلی و گرانبها را به دقت برای خود نگه داشته. به عنوان یک نویسنده بیزارم از این که جوایز مربوط به نوشتن در میان جواهرات بدلی است، و به عنوان عضوی از آکادمی فیلم بیزارم از این که آکادمی تلاش میکند خود را در مقامی قرار دهد که همیشه مراسم سالیانهاش در انظار مردم، نشان میدهد که برای اشغال آن مقام فاقد صلاحیت است.
اگر بازیگران زن و مرد از نمایش احمقانه لذت میبردند، که مطمئن نیستم در مورد بهترینهایشان چنین باشد، حد اقل میدانند که در نور زیاد چگونه برازنده بنمایند و چگونه آن سخنرانیهای کوتاه و هیجانزده و متواضعانه را انجام دهند، گویی که خود باورشان دارند. اگر تهیهکنندگان بزرگ، این مراسم را مطمئنا دوست دارند، به این دلیل است که این مراسم از تنها عناصری تشکیل شده که آنها واقعا میفهمند-ارزشهای تبلیغاتی و مبالغ اضافی که دربر دارند -تهیهکنندهها حد اقل میدانند که برای چه میجنگند. اما اگر آدمهای ساکت، ساعی و اندکی بدبین که واقعا فیلمها را میسازند این مراسم را دوست دارند، که مطمئنم ندارند، خب هرچه باشد این برنامه سالی یک بار است و بدتر از آن ودویل۱۴های زیاد و کثیفی که باید ار سر راه خود کنار بزنند تا کارشان را انجام دهند که نیست.
البته مسئله این هم نیست. رئیس استودیوی بزرگی زمانی بهطور خصوصی گفت که رک و راست، به نظر او کار فیلمسازی ۲۵ درصد کار صادقانه است و ۷۵ درصد تبانی است. او چیزی از هنر نگفت گرچه ممکن است چیزی از هنر بداند. اما مسئلهی واقعی همین است، نه؟ -این که آیا این جوایز سالیانه بدون در نظر گرفتن آیین عجیب و غریبی که به دنبال دارند واقعا چیزی بااهمیت هنری را به رسانهی فیلم ارائه میدهند؟ چیزی شفاف و صادق که پس از این که چراغها خاموش میشوند و کتهای پوست کنار گذاشته میشوند و آسپیرینی خورده میشود، باقی بماند؟ فکر نمیکنم. فکر میکنم این فقط یک بازی است، آن هم نه از نوع خوبش. دربارهی اعتبار شخصی که بردن اسکار به همراه دارد باید بگوییم که ممکن است اگر خوششانس باشید، آنقدر این اعتبار به طول انجامد که کارگزار شما بتواند قرارداد جدید بنویسد و قیمتتان یک درجه بالاتر رود. اما شک دارم که این اعتبار در طول سالیان و در قلب آدمهای با حسن نیت باقی بماند.
روزگاری بانویی از بانوان بسیار موفق هالیوود تصمیم گرفت (یا مجبور شد) که وسایل خانهی زیبا و منزلش را در حراج بفروشد. او روز پیش از رفتن از آن منزل، خانهاش را برای دیداری خصوصی به گروهی از دوستانش نشان میداد. یکی از آن افراد متوجه شد که آن بانو دو عدد اسکار طلاییاش را پای در گذاشته تا مانع بسته شدن در شود. به نظر میرسید که آنها وزن مناسب برای این کار را داشتند و او هم انگار فراموش کرده بود که طلا هستند.
سایت اندساوند
(۱۹۵۰)
پی نوشت:
(۱) . Louise Rainer
(۲) . The Great Ziegfled
(۳) . Joan Crawford
(۴) . Olivia de Havilland
(۵) . The Laughing Cavalier
(۶) . Macy
(۷) . : Borodin آهنگساز و شیمیدان روسی
(۸) . : Scarlatti آهنگساز ایتالیایی
(۹) . نمایش گاوچرانها که در آن مهارتهای خود را نشان میدهند.
(۱۰) . The Best Years of Our Lives
(۱۱) . Open City
(۱۲) . Henry
(۱۳) . Brief Encounter
(۱۴) . : Vaudeville نمایش چندگانه شامل رقص و آواز و مسخرهبازی
هفت، شماره ۲۰ / انتشار در مد و مه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲