این مقاله را به اشتراک بگذارید
۳ «به دیوار ایستگاه چند پرچم سیاه نصب است و کنار پرچم ورقه سفیدی میبینی که اعلامیه فوت است و مرگی را در برهوت خبر میدهد. فکرش را بکن، سوزنبانی، کارمندی، کسی بیآنکه خواسته باشد به لحظه شادی زودگذر من چشم دوخته است و من نباید دمی بیاندیشه مرگ زندگی کنم.»۵ مرگ در نوشتههای محمدعلی حضوری دایمی دارد تا به آن حد که ناصر رزاقی شخصیت اصلی رمان نقش پنهان به خود میگوید: نباید دمی بیاندیشه مرگ زندگی کرد، او زندگی را لحظه شادی زودگذر میبیند که مقدمه مرگ در برهوت است، آگاهی بر برهوت مرگ و کوتاه بودن زمان آن هم درحد یک چشم به هم زدن یا همان لحظه، به ناگزیر بعدی تراژیک** دارد. این نوع نگاه حال و هوای خیامی دارد. به نظر خیام زندگی زیستن کوتاهمدت در میان دو نیستی درازمدت است. نخستین نیستی هنگامی است که انسان هنوز به دنیا نیامده و نیستی دوم آنگاه است که کالبدش در استحاله مدام به کالبدهای دیگر دخول مییابد. «مرگ» و «استحاله مدام» را به وضوح در قسمتهای پایانی رمان نقش پنهان میبینیم. رمان با خواب ناصر در غسالخانه پایان میپذیرد، خوابی که نمیشود آن را از بیداری تشخیص داد. ناصر در آن لحظه احمد کدخدامنش قاتل پدرش را در لحظه «دوباره زیستنش»۶ میبیند که بر شانههای او سوار شده تا پدر را که از سقف آویزان است به پایین بیاورد اما احمد به جای پایین آوردن جسد از سقف دایما گوشت پدر ناصر را میخورد تا به یک تعبیر چرخه «تداخل آلی چیزها در یکدیگر» تداوم پیدا کند.
۴ «شاید «روح نقاش کوزه» در موقع کشیدن در من حلول کرده بود و دست من به اختیار او درآمده بود. آنها را نمیشد از هم تشخیص داد فقط نقاشی من روی کاغذ بود در صورتی که نقاشی روی کوزه، لعاب شفاف قدیمی داشت که روح مرموزی، یک روح غریب غیرمعمولی به این تصویر داده بود و شراره روح شروری در ته چشمش میدرخشید… فهمیدم که یک نفر همدرد قدیمی داشتهام.»۷ هدایت که خود متاثر از خیام است دو ویژگی خیام را در بوف کور بسط میدهد: تراژیک بودن جهان و استحاله مدام در چرخهای دایمی که پیوسته در گردش است. چرخ گردون انتها ندارد و زندگی آدمی را زیر قانون ابدی خود قرار میدهد. این قانون دگرسانی مدام است.
مرگ در نظر هدایت نقطه عطف نیست که تغییری کیفی را محقق کند بلکه امری طبیعی و لازمه دگرسانی است. منتها دیگر مرزی میان زندگی و مرگ، خواب و بیداری، گذشته و حال و اساسا هیچ دوگانه دیگری وجود ندارد. به بیانی سادهتر آدمی به تصادف به جهان پامیگذارد، آنگاه یادگارهای گذشته در پیش چشمش جان میگیرند و او را بازیچه بازیهای خود میکنند. آدمی تنهاست و هستیاش تاثیری بر چرخ گردون ندارد و نه حتی مانعی بر سر راه چرخش مداوم و استحالهکننده این چرخ دارد. او تنها میتواند به گذشته پیشینیان خود نقب بزند اما نه از آنرو که تاثیری بر سرنوشت خویش بگذارد بلکه از آن رو که او چارهای ندارد که به تعبیر محمدعلی «ما همه وارث سرنوشت خویشان خویش هستیم.»۸
پینوشتها:
۱- باورهای خیس یک مرده، محمد محمدعلی، ص ۱۶٫
۲، ۳، ۴، ۷- بوف کور صادق هدایت.
۵، ۶، ۸- نقش پنهان، محمد محمدعلی، صص ۳۶، ۲۲۲، ۱۳٫
* شهر ری به دست مغولان ویران شد و در زمان هدایت تنها شهری بسیار کوچک بود.
** موقعیت تراژیک گاه موقعی به وجود میآید که آدمی در تنش میان واقعیت و آرزو از آرزو برای تغییر در چرخ گردون سر باز میزند.