این مقاله را به اشتراک بگذارید
از نفس افتاده / ژان لوک گدار
کارگردان : ژان لوک گدار Jean-Luc Godard
نویسنده فیلمنامه: فرانسوا تروفو و ژان لوک گدار
بازیگران: جین سیبرگ، ژان پل بلموندو و دنیل بولانژه
خلاصه داستان :
مردی که دزد خودرو است پلیسی را می کشد و به پاریس فرار می کند و در آنجا با یک دختر آمریکایی روزنامه فروش که دانشجوی هنر نیز هست آشنا می شود و …
***
دو نگاه به از نفس افتاده ساخته ژان لوک گدار
نگاه اول:
حس زیبای آزادی!
از نفس افتاده، شاهکار فراموش نشدنی “ژان لوک گدار” یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان به شمار می رود و ژان لوک گدار سرشناس ترین چهره موج نوی سینمای فرانسه است که با این فیلم از جایگاهی ویژه و پیشرو در این جریان برخوردار شده است. او در سال ۱۹۵۴ و در سن ۲۴ سالگی به عنوان منتقد سینمایی به نشریه “کایه دو سینما” پیوست. پیش از آن در سوئیس تجربه تصویربرداری تلویزیونی را داشت اما پس از جنگ با مهاجرت به فرانسه دست به کارگردانی فیلم کوتاه زد.در “کایه دو سینما” گدار به نخستین سینمای گانگستری آمریکا و در صدر این نوع سینما به تمجید کارگردان محبوبش “نیکلاس ری” پرداخت.
همین سینمای گانگستری و شخصیتهای خشن و نیهیلیستی آن، الهام بخش گدار در ساختن فیلم “از نفس افتاده” شد. مشکل در برقراری رابطه انسانی و شخصیتهای بی تفاوت، موضوع اصلی “از نفس افتاده” محسوب می شود. کاراکترهای فیلم یک ماشین دزد جوان و معشوقه اش هستند که جوانک به هنگام فرار پس از یک سرقت، پلیسی را می کشد. دختر او را لو داده و جوانک کشته می شود. موقعیت و شخصیت کاراکترها کاملاً مشخص و حتی دیالوگهای آنها کاملاً منحصر به فرد نگاشته شده است.
جداسازی دو کاراکتر از لحاظ جنسیت و ملیت، برای اکشن ها و ری اکشن های هر یک تعریف متفاوتی ارائه می دهد که در نتیجه گیری نهایی کمک شایانی به مخاطب می کند. زن از همان آغاز حضورش با دستفروشی نشریه “نیویورک تریبون” کاراکتر یک شهروند آمریکایی را به تصویر می کشد و مرد با اصالتهای فرانسوی درونی اش که بارها آنها را انکار کرده و در دیالوگهای متفاوتش از آن گریخته و علاقه خود را به فرهنگ آمریکایی نشان داده به خوبی تفاوتها و تشابه های آدمهایی درگیر دو فرهنگ را به نمایش می گذارد.
شاید مهمترین دغدغه گدار در پس زمینه داستان ضد قهرمانش، روایت همین تضاد شخصیتی و فرهنگی میان دو قهرمان اصلی داستان باشد که به زیبایی تسخیر فرهنگ غنی و صمیمی فرهنگ فرانسوی را در مقابل جدایی، فاصله و بی تفاوتی فرهنگ آمریکایی به تصویر کشیده است.
زن با موهای کوتاه مردانه و نقش خاص اجتماعی اش نمادی از ملت آمریکاست که یک مرد فرانسوی با کلاه گانگستری و علاقه شدید به بازیگر یا قهرمان شدن تحت تسلط او قرار گرفته بگونه ای که در انتهای فیلم توسط همین فرهنگ نابود شده و آرزوی “همفری بوگارت” شدنش را به گور می برد.تفاوت کاربرد هنرمندانه در لفظ “تو” و “شما” که توسط مرد و زن رد و بدل می شود نیز به خوبی حس جدایی توسط واژه “شما” تا حس احترام در دیالوگش که در ماشین زن به مرد می گوید: – “نمی دونم بهت بگم “تو” بهتره یا “شما” “- را در میان این دو فرهنگ به خوبی نشان می دهد.
اما وجه اشتراک همه شخصیتهای “از نفس افتاده” حس آزادی ای است که در آنها ریشه دوانیده و عدم رضایتی که با تمام این احوال از موقعیت خود دارند. این حس به خوبی و به گونه ای متفاوت حتی در شخصیتهای فرعی فیلم مانند بازرس و دلال اتومبیل نیز نمایان است.
اما یکی از سکانسهای فرعی اما کلیدی فیلم صحنه مصاحبه مطبوعاتی با نویسنده آمریکایی است. نویسنده در این سکانس به صراحت فرهنگ آمریکایی و فرانسوی و همچنین زنان و عشق را در میان این دو ملیت را با هم مقایسه می کند. تعبیر متفاوت عشق که در سینمای گدار بارها کاویده شده، در این فیلم نیز یکی از بحثهای محوری فیلم محسوب می شود.
اما تکنیکهای منحصر به فردی که “از نفس افتاده” را به عنوان شاهکار گدار و آغازگر موج نوی سینمای فرانسه به حساب می آورد بیش از مباحث مفهومی فیلم شاید جای پرداخت داشته باشد.
موج نوی سینمای فرانسه در دهه ۵۰ بر پایه ۴ جریان پایه گذاری شد. نظریه زیبا شناسانه “آندره با زن” بنیانگذار واقعیت گرایی در سینما، اقدام “هانری لانگلوا” در تأسیس موزه سینما تک فرانسه، انتقادها و تئوریهای نویسندگان نشریه “کایه دو سینما” که “گدار”، “فرانسوا تروفو” و “کلود شابرول” از منتقدان حرفه ای آن محسوب می شدند و تئوری “دوربین/ قلم” نوشته “الکساندر استروک” چهار پایه اصلی مکتب موج نوی سینمای فرانسه محسوب می شود. در تاریخ سینما سه فیلم به عنوان آغازگر موج نو ثبت گردیده اند. این سه فیلم که نوید یک تجدیدنظر اساسی در مفاهیم زیبایی شناسی فیلم را می دادند عبارتند از: “چهارصد ضربه” اثر “فرانسوا تروفو”، “سرژ زیبا” ساخته کلود شابرول و “ازنفس افتاده” اثر ژان لوک گدار.
این سه فیلم که از نظر مفهوم و ساختار با هم تفاوت داشتند نشان دادند که تنوع سبکی در درون یک نهضت امکان پذیر است. گدار در “از نفس افتاده” “جامپ کات” (برشهای سریع و مقطع) را ابداع کرد که در زمینه تکنیکی کمک شایانی به سبکهای سینمایی نمود به گونه ای که عده ای موفقیت “از نفس افتاده” را مرهون عدم یکپارچگی تصویری آن می دانند!
هر چند پرسشهای تصویری فراوان، حس جهت یابی و زمان یابی تماشاگر را از بین می برد ولی تکرار این قطعهای جهشی موقعیت را برای تماشاگر عادی کرده بگونه ای که بیننده دیگر انتظار موقعیت مکانی (یا زمانی) منسجمی را ندارد. معادل این حس که گدار در “از نفس افتاده” ابداع کرد در تئاتر به عنوان عنصر بیگانه سازی برشت یا “فاصله گذاری” مرسوم است. “از نفس افتاده” نخستین تلاش مهم گدار برای طرد فیلم عامه پسند آن دوره محسوب می شده سه نوع ابداعی که در این فیلم برای اولین بار به کار گرفته شده، هر چند بعدها به عنوان علامت مشخصه کارهای وی مطرح شد، ولیکن نقطه اوج خود را در همین فیلم حفظ کرد.صحنه قتل مرد، یکی از بحث برانگیزترین سکانسهای تاریخ سینما محسوب می شود که در آن گدار به نحوی هوشمندانه در طول یک سکانس اختلال مکانی ایجاد کرده و هرگونه تلاش تماشاگر برای تشکیل انسجام مکانی را خنثی می کند.
از لحاظ اختلال زمانی نیز فیلم گدار به گونه ای است که نه خود را با آن راحت حس می کنیم و نه با آن درگیر می شویم. وحدت زمان که گدار به زیرکی آن را می شکند ضرورتی است که به تماشاگر حس تجربه یک رویداد کامل را می دهد در حالی که تنها بخشهایی از آن را دیده است. قطعهای جهشی استفاده شده در فیلم بگونه ای به کار رفته اند که تماشاگر، حادثه را کمتر از آن حدی که در زندگی روزمره اتفاق می افتد لمس می کند. حس اختلال نمایشی نیز در همین سکانس قتل به خوبی استفاده شده است و در جریان بسط و گسترش این صحنه، تماشاگر به شخصیت “بلموندو” نزدیک شده و در مورد رفتار و روحیاتش اطلاعاتی را دریافت می کند اما هیچ وقت این نزدیکی اش به او کامل نمی شود، زیرا فیلم هیچگونه تلاش دیگری در این راه نمی کند!
این حس در صحنه ای که “بلموندو” مستقیماً رو به دوربین صحبت می کند شدت می گیرد و به اوج تکامل اختلال نمایشی نزدیک می شود. اما این اختلالها و عدم تطابقهای تدوینی که در فیلم به شدت موجودیت یافته اند هیچگاه حس مأنوس تماشاگر را از بین نبرده و از انسجام نوینی که گدار به خلق آن همت گمارده، نمی کاهد. از دیگر نکات منحصر به فرد “از نفس افتاده” استفاده از فیلمبرداری بر روی دست است که بر افزایش ضرب آهنگ فیلم تأثیر فراوانی داشته و نه تنها در فیلم های بعدی گدار به مراتب استفاده گردیده که توسط فیلمسازان صاحب نامی همچون “لارس فون تریه” نیز مورد تقلید قرار گرفت.
“از نفس افتاده” در سال ۱۹۶۰ جایزه بهترین کارگردان را از جشنواره و نیز برای گدار به ارمغان آورد و موجی که این فیلم ایجاد کرد سالیان متمادی تأثیرات خود را بر سینما باقی گذارد و بارها توسط فیلمسازان بزرگ مورد تقلید و بازسازی قرار گرفت.
متأخرترین و موفق ترین بازسازی مستقیم از این اثر فیلمی است به همین نام، محصول سال ۱۹۸۳ که توسط جیم مک براید کارگردانی شد و “ریچاردگر” در آن به بازی پرداخت.
امیر اطهرسهیلی (قدس)
***
نگاه دوم:
تحلیل و بررسی فیلم «از نفس افتاده»:
خداییش حالتو به هم میزنه!
ژان لوک گدار فیلم ازنفسافتاده را در عرض چهار هفته،یعنی از تاریخ هفده اوت تا پانزده سپتامبر ۹۵۹۱ در مارسی و در بزرگراه Nationale 7 و مخصوصا در بخشهای مختلف پاریس فیلمبرداری کرد.او برای این کار از بودجه اندکی معادل چهل میلیون فرانک استفاده کرد که در واقع،نیمی از بودجه متوسط آن زمان برای فیلمسازی بود.گدار تا سال ۹۵۹۱ پنج فیلم کوتاه ساخت.اولین آنها عملیات بتن بود که او در سال ۴۵۹۱ خودش تهیه کرد و دومی زن لوند بود که در سال ۵۵۹۱ و به طریقهی شانزده میلیمتری ساخت.او سه فیلم کوتاه سی و پنج میلیمتری هم برای شرکت پلیاد ساخت که پیر بران برژه آنها را تهیه کرد.این سه فیلم عبارتاند از اسم همهی پسرها پاتریک است،شارلوت و دوستپسرش ژول و داستان آب.گدار در واقع یکی از آخرین ناقدان کایه دو سینما بود که در اوت سال ۹۵۹۱ به ساختن فیلم سینمایی بلند روی آورد.رومر کمی پیش از او فیلمبرداری صورت فلکی اسد را آغاز کرده بود(ژوییه-اوت ۹۵۹۱)که کلود شابرول آن را برای شرکت سینمایی A JYM Films تهیه کرد.خود شابرول نیز در آن زمان سومین فیلم بلندش،یعنی محکم کاری را به پایان رسانده بود که قرار بود در چهارم دسامبر سال ۹۵۹۱ اکران شود.ژان-پل بلموندو در این فیلم نقش یکی از دوستان پسر خانواده، جوانی طفیلی به نام لازلو کوواک را بازی میکند.دو فیلم اول شابروی یعنی سرژ زیبا و پسرعموها در فوریه و مارس ۹۵۹۱ اکران شده بودند.اولین فیلم بلند تروفو یعنی چهارصد ضربه نیز که برای شرکت در جشنواره کن انتخاب شد و درآنجا جایزهی بهترین میزانسن را از آن خود کرد،در سوم ژوئن ۹۵۹۱ اکران شد؛یعنی درست پیش از فیلم هیروشیما،عشق من اثر آلن رنه که در دهم ژوئن به روی پرده رفت.ژاک ریوت نیز فیلم پاریس از آن ماست را در سال ۸۵۹۱ آغاز کرده بود؛فیلمی که بعدا در سال ۱۶۹۱ به پایان رسید. گدار میدانست که سرگئی ایزنشتین و ارسن ولز اولین فیلم خود را در سن بیست و شش سالگی ساخته بودند؛اما او به تازگی پا به بیست و نه سالگی گذاشته بود و واقعا نیاز داشت که به این جریان بپیوندد و مانند قهرمان فیلمش، میشل بوآکار،در آغاز فیلم به پیش رود:«بههرحال من احمقم.بههرحال،بله،من باید.من باید.»شباهت موقعیت کارگردان به موقعیت شخصیت اصلی فیلم از عوامل تعیین کنندهی این فیلم به شمار میرود.[برای گدار]واقعا لازم بود که اولین تلاشش اثری استادانه و ماندگار باشد.«به علاوه اینکه احساسی جز وحشت و هراس نداشتم،هراس از این که نتوانم فیلم دیگری بسازم و بخورونمیری برای خود دست و پا کنم.»تروفو بعدها نوشت:«گدار هنگام ساختن فیلم ازنفسافتاده حتی پول خریدن بلیت مترو را هم نداشت،او به همان درماندگی و بیچارگی شخصیت فیلمش بود و حتی بیشتر.»
تهیهکنندگی ازنفسافتاده را ژرژ دوبروگر بر عهده داشت.او که در سال ۰۲۹۱ در مارسی به دنیا آمده بود،هنوز به سن چهلسالگی نرسیده پنج فیلم بلند در کارنامهی خود داشت. تخصص بروگر که پیشتر به روزنامهنگاری میپرداخت، پخش فیلمهای فرانسوی در کشورهای خارجی،مخصوصا اسپانیا بود که او را به سوی تهیهکنندگی دو تا از بهترین و معروفترین فیلمهای خوان آنتونیو باردم یعنی مرگ دوچرخهسوار و شهردار کاله سوق داده بود.کارهای بعدی او در مقام تهیهکننده،عبارت بودند از گذرگاه شیطان که ژاک دوبون و پیرشوران دورفر،به اتفاق کارگردانی کرده بودند؛و دو فیلم شوان دورفر به نامهای رامون چو و صیادان ایسلند که هردو اقتباسی از پیرلوتی بودند.گدار در این زمان مشغول تدوین فیلمهای مستندی برای پیر بران برژه و فیلمهای سیاحتی برای آرتوی ناشر بود.او همچنین گفتوگوهای دو فیلم را برای ادوآر مولینارو وژان پیرماکی نوشت که البته هرگز ساخته نشدند.وی در سال ۸۵۹۱ بر روی گفتوگوهای فیلم صیادان ایسلند کارکرد و در آغاز فیلمبرداری در محل حاضر بود.تجربهی او در تدوین و گفتوگونویسی،در فیلم ازنفسافتاده بسیار به کار آمد. پیرشواندورفر ابتدا فیلمبردار واحد سمعی و بصری نیروهای مسلح بود و سپس به عنوان خبرنگار جنگی به هندوچین رفته بود.فیلمبردار سه فیلم بلند شواندورفر نیز، پیشتر به عنوان فیلمبردار نیروهای مسلح در هندوچین کار کرده بود و بروگر اصرار داشت که گدار از او برای فیلمش استفاده کند.این فیلمبردار کسی نبود جز رائول کوتار.
نویسندهی فیلمنامهی ازنفسافتاده،فرانسوا تروفو بود:یک ماه پس از اولین شب نمایش چهارصد ضربه گدار از من خواست که فیلمنامهی ازنفسافتاده را به او قرض بدهم تا آن را برای خواندن به بروگر بدهد.داستان ازنفسافتاده را من چندین سال پیش از آن نوشته بودم.نطفهی اولیهی این داستان رخدادی بود که در یک تعطیلی آخر هفته اتفاق افتاد و تأثیری عمیق بر من گذاشت.
بروگر پیشتر طرح زن،زن است گدار را رد کرده بود؛البته گدار متن اصلی این فیلمنامه را در اوت ۹۵۹۱ یعنی چند هفته پیش از ساختن ازنفسافتاده در کایه دو سینما چاپ کرد؛و در همان سال فیلیپ دوبروکا براساس فیلمنامهای از گدار(که ایدهاش را از ژنویو کلونی گرفته بود)فیلم بازیهای عشق را ساخت.ازنفسافتاده به کارگردانی گدار در حد معقولی به شیوهی روایت دو فیلمنامهی تروفو وفادار است.گدار این گفتهی استاندال یعنی«ما قرار است از چیزهایی وحشتناک سخن بگوییم»را که در ابتدای فیلمنامه آمده بود،حذف کرد و فیلم را به منوگرام پیکچیرز،یک شرکت کوچک امریکایی که تخصص آن ساختن فیلمهای وسترن و ترسناک ارزانقیمت و سریالهایی جنایی همچون دیوانهی اسلحه بود،تقدیم کرد. گدار اسم لوسین را که تروفو به یاد استاندال استفاده کرده بود به میشل تغییر داد؛و اسم آندوست قهرمان فیلم در آژانس اینتر امریکانا را که در نسخهی تروفو،میشل بود به تولماچف تغییر داد.اما نکته جالبتر اینکه مسؤولیت گفتوگوها را کاملا بر عهده گرفت و بسیاری از جزییات فیلمنامه را نیز تغییر داد.اساسیترین تغییری که او در فیلمنامهی اصلی اعمال کرد،گنجاندن فصل بسیار طولانی اتاق هتل(بیش از ۵۲ دقیقه)بود که تروفو تنها ده خط دربارهی آن نوشته بود؛به همین ترتیب دومین فصل طولانی که در آپارتمان زن سوئدی رخ میدهد،در متن اصلی نیامده بود.آخرین تغییری که گدار در فیلمنامه اعمال کرد،پایان فیلمبود.تروفو پایان فیلم را اینطور نوشته بود که لوسین در حال ناسزا گفتن به پاتریشیا از مهلکه میگریخت:
لوسین خشمگین است،اما باید فرار کند.او اتومبیلی را که بروتی با خود آورده است،روشن میکند.او از پنجرهی اتومبیل به پاتریشیا ناسزا میگوید.در آخرین نما پاتریشیا را میبینیم که ایستاده و او را که از صحنه دور میشود،نگاه میکند و حتی کلمهای از حرفهای او را نمیفهمد چراکه هنوز زبان فرانسوی او به اندازهی کافی خوب نیست.
تروفو گفته است:از آنجاکه ژان لوک ذاتا غمگینتر از من است،پایانی خشن برای فیلم انتخاب کرد.او هنگام ساختن این فیلم،در اعماق یأس و نومیدی بود.وی نیاز داشت که فیلمش با مرگ به پایان رسد و بههمین سبب،آن پایان را انتخاب کرد.من از او خواستم که فقط یک جمله را که بسیار وحشتناک بود از فیلم حذف کند.در پایان فیلم هنگامی که پلیسها بهطرف میشل تیراندازی میکنند،یکی از آنها به بغلدستیاش میگوید:«زود باش،بزن تو ستون فقراتش.»من به او گفتم: «بهتر است از خیر این جمله بگذری.»و او هم حذفش کرد. نقش میشل پوآکار را ژان پل بلموندو بازی میکند..او در سال ۹۵۹۱ بیست و شش ساله بود،و از سال ۳۵۹۱ تا ۶۵۹۱ در کنسرواتو را هنرهای نمایشی پاریس تحصیل کرده بود.وی پس از آن به گروه نمایشی کوچکی،مرکب از آلن ژیراردو و میشل گالابرو،پیوست.در سال ۵۵۹۱ در یکی از فیلمهای نوربر تیلدیان درباره مولیر بازی کرد و پس از آن در چندین فیلم کمدی،از جمله خوشگل باش و خفه شو و پای پیاده و سوار اسب و سوار اتومبیل،نقشهایی داشت.او در فیلم حقهبازان در نقش یکی از افراد گروه،بازیای به یاد ماندنی داشت؛اما ستارهی این فیلم لورن تزریف بود.گدار در نقدی که بر فیلم یکشنبهی عجیب نوشت از فیلمنامه و بازیگران آن به شدت انتقاد کرد:
هم فیلمنامه و هم بازیگران درخور سرزنشاند.اما نکته اینجاست که نه میتوان فیلمنامه سرژدو بوآساک را با بورویل نجات داد و نه گفتوگوهای ژان مارسال را با کایتا کارد.ژان پل بلموندو هم چندان خوب نیست، چون از او که میشل سیمون و ژول بری آینده است، انتظار بیشتری میرود؛در واقع از این بازیگر درخشان باید در جایی دیگر و به شکلی دیگر بهره گرفت.
این دقیقا همان کاری است که گدار کرد،و آن اینکه نقش اصلی فیلم کوتاه خود شارلوت و دوستپسرش ژول را به این بازیگر داد و هنگام صداگذاری فیلم،خودش بهجای او صحبت کرد:
برای دوستان ژان لوک یک چند این فیلم بسیار ارزشمند است؛و آن اینکه خودش بهجای بلموندو که در آن زمان دوران سربازیاش را میگذراند،صحبت کرده است.لحن ژان لوک،این فیلم کوتاه را تأثیرگذارتر و مهیجتر و ناآرامتر میکند.
مضمون این طرح کوچک بسیار معروف است.شارلوت به خانهی دوستپسر قدیمیاش(ژول)سری میزند؛و ژول شروع به بمباران او با جملاتی تحقیرآمیز،اخلاقی، حمایتگرانه،عاشقانه و ملتمسانه میکند و اصلا به شارلوت اجازهی صحبت کردن نمیدهد،تااینکه شارلوت در لحظه آخر مجال مییابد اعتراف کند که فقط برای بردن مسواکش آمده است.این فیلم که گدار آن را به ژان کوکتو تقدیم کرده است و درعینحال ادای احترامی است به گواتری فیلمساز،از بسیاری جنبهها پیشدرآمد و تصویرگر کاربرد واژگان در ازنفسافتاده است،مخصوصا در دو تک گویی طولانی میشل و پاتریشیا که به شکلی موازی به نمایش درمیآیند؛و باید گفت که جای خوشبختی است که گدار توانست برای اولین فیلمش از بلموندو بهره گیرد تا ژان کلود بری یالی،قهرمان فیلم پاتریک،که برای مدت کوتاهی برای ایفای نقش پوآکار درنظر گرفته شده است.
جین سیبرگ که در دو فیلم اتوپره مینجر یعنی ژاندارک و سلام بر غم نقش قهرمان زن را ایفا کرده بود تنها انتخاب ممکن برای نقش پاتریشیا به شمار میرفت.گدار بارها چنین گفته بود:
من در چند نما به صحنههایی که از پرهمینجر و کیوکر و دیگران به خاطر میآورد اشاره کردم؛و شخصیتی که جین سیبرگ به تصویر میکشد،در واقع ادامهی نقش او در فیلم سلام بر غم است.من میتوانستم آخرین نمای فیلم پرهمینجر را بردارم و پس از دیزالو کردن به عنوان«سه سال بعد»فیلم خود را آغاز کنم.
شباهت جسمانی مشخصی هست میان جین سیبرگ وان کولت،قهرمان دو فیلم کوتاه پیشین گدار که مانند پاتریشیا تیشرتی با خطهای افقی میپوشید و موهای بلوند بسیار کوتاه و صورتی گرد داشت.گدار در نامهای که در خلال فیلمبرداری ازنفسافتاده برای پیربران برژه نوشته است، میگوید:
من میخواهم تنها کسی باشم که این فیلم را دوست دارد،میخواهم همه،به جز ملویل وان کولت،از آن متنفر باشند.همانطورکه خواهی دید،حتی عوامل فیلم نیز ازنفسافتاده خواهند بود.سیبرگ سراسیمه و وحشتزده است و آرزو میکند که کاش با بازی در این فیلم موافقت نکرده بود.فیلمبرداری صحنههای مربوط به او را فردا آغاز میکنم.از آنجاکه باید روی صحنههای فردا کار کنیم تو را به خدا میسپارم.
فضای فیلمبرداری بسیار عذابآور و ناراحت بود.سیبرگ بسیار مضطرب و ناراحت به نظر میرسید و ژان پل بلموندو احساس میکرد که مشغول بازی در یک فیلم صامت آماتوری است.عوامل فنی فیلم نیز حال چندان خوشی نداشتند.
در صحنههای اکشن،تمامی عوامل،از جمله خود فیلمبردار فکر میکنند که فیلمبرداری این فیلم تهوعآور و نفرتانگیز است.من که شخصا آن را دوست دارم. مهم این نیست که چیزها را به شیوهای خاص فیلمبرداری کنیم،مهم این است که باید آنها را به سادگی و با وضوح فیلمبرداری کرد.کار اصلی من این است که عوامل را از جایی که داریم،فیلمبرداری میکنیم،دور نگه دارم.روز چهارشنبه صحنهای را با استفاده از فیلم Gera 36 و زیر آفتاب فیلمبرداری کردیم. همگی فکر میکنند که این کار عاقبت خوشی ندارد. ولی به نظر من کار بسیار جالبی است.این اولینباری است که از آنها نهایت تلاششان طلب میشود تا از مواد فیلمسازی،استفادهای بکنند که هرگز برای آن ساخته نشدهاند.مانند این است که فیلم و سینما را به نهایت امکانات آن رسانده باشیم.
رائول کوتار شرح مفصلی از دستورهای گدار مبنی بر استفاده از فیلم IlFord H.P.S نوشته است که خود از آن برای عکسبرداری ژورنالیستی در نور طبیعی استفاده میکرده است.گدار از بهکارگیری نور مصنوعی و همینطور وسایل استودیو سر باز میزد.«فقط برای افزودن به سرعت فیلمبرداری از دوربین روی دست استفاده میکردم.من امکان مالی استفاده از ابزار معمولی را نداشتم که سه هفته به برنامهی فیلمبرداری اضافه میکردند.»اما پرسش اینجاست که چرا گدار این همه ابداعات فنی به کاربرد و چرا اینقدر نسبت به شیوههای غالب سینمای فرانسه در سال ۹۵۹۱ سرسختی نشان داد تاآنجاکه از فیلمی استفاده کرد که فقط در عکسبرداری کاربرد داشت و باید به حلقهها هفده و نیم متری تقسیم میشد؟پاسخ این است که گدار که در فیلمسازی از شابرول و تروفو و رنه پیروی میکرد، میخواست که ازنفسافتاده محمل استاندارد آن زیباشناسی موج نوی فرانسه در سال ۹۵۹۱ باشد.او میخواست که با فیلمش به کندوکاو در قارهی ناشناختهای در جهان زیباشناسی سینما بپردازد،مرزهای سینمای سنتی را درنوردد و از آغاز شروع کند.
ازنفسافتاده از نوع فیلمهایی بود که در آن هر اتفاقی رخ میدهد؛و این موضوع اصلی فیلم بود.تمامی کارهای مردم را میتوان در این فیلم دید.در واقع نقطهی آغاز کار من همین بود.به خود گفتم:«برسون پیش از ما آمده است،هیروشیما را هم که تازگی دیدهایم،و در واقع نوع خاصی از سینما به پایان خود نزدیک شده است و شاید اصلا به پایان رسیده است،پس بهتر این است که کارش را تمام کنیم و نشان دهیم که هر اتفاق ممکن است رخ دهد»من میخواستم داستانی سنتی را بردارم و تمامی کارهایی را که تا آن زمان در سینما انجام شده بودند،به گونهای متفاوت بازسازی کنم.همچنین میخواستم این احساس را به تماشاگران القا کنم که فنون فیلمسازی به تازگی کشف شدهاند و یا برای اولینبار تجربه میشوند. آن iris-in ابتدای فیلم نشان میدهد که میتوان به خاستگاه سینما بازگشت؛و تنها دیزالو فیلم هم طوری به نظر میرسد که گویی به تازگی اختراع شده است.
بدین ترتیب،ازنفسافتاده قرار بود در تاریخ سینما به همان مقامی دست یابد که اثر سترگ همشهری کین بدان دست یافته بود؛یعنی اولین فیلم آن کارگردان بیست و شش ساله و خود بزرگبین و بیانیه دیگری که بیست سال پیشتر در نفی صنعت سینما صادر شده بود.شباهت میان فصل عنوانبندی این دو فیلم،و به بیان بهتر فقدان فصل عنوانبندی در هردو فیلم،نشاندهندهی خواستهی گدار برای ارجاع مستقیم و آشکار فیلمش به همشهری کین است.پس از عبارت مربوط به تقدیم فیلم ازنفسافتاده به منوگرام،دونت پرشور موسیقی،اثر ماریتال سولال،همراه با ظاهر شدن عنوان فیلم به گوش میرسد؛عنوان فیلم در قابی کامل و با حروفی سفیدرنگ بر زمینهای سیاه شکل میگیرد؛و مانند آنچه در همشهری کین میبینیم خبر از آمدن اینسرتهای بعدی حاوی سرفصل روزنامهها میدهد.فیلم ولز با مرگ آن شهروند سرشناس آغاز میشود و سپس سرگذشت او با استفاده از گزارشهای خبری،گزارش شاهدان عینی و سرفصل روزنامهها تکهتکه بازسازی میشود.در آغاز فیلم ازنفسافتاده،پوآکار مردی است که در واقع قاچاقی زندگی میکند و پیشرفت مصیبتبار او را اول از همه شمارههای روزنامهی فرانس سوار و سپس چراغهای نئون قطع میکنند؛ نئونهایی که درست همانند نئونهایی که پیشتر جهانیان را از مرگ غول مطبوعات امریکا باخبر کرده بودند،چشمک زنان چنین مینویسند:«تور پیرامون میشل پوآکار هر لحظه تنگتر و تنگتر میشود»و«میشل پوآکار به زودی دستگیر میشود.»
اول اینکه هرچیزی از لحاظ فنی ممکن بود.گدار میخواست همانطورکه در فیلم همشهری کین میبینیم مرزهای تدوین را عقبتر براند و از محدودیتهای آن بکاهد.این بود که او نه در قرار دادن یک نمای بسیار نزدیک پس از یک نمای معرف بسیار سربالا تردید کرد(در پایان اولین ملاقات میشل و پاتریشیا،دختر برای دادن بوسهای به سوی پسر میدود؛نمای بعد اینسرتی از پوستری است که روی آن نوشته است«تا پایان راه با خطر زندگی کن»و در همین حال میشل در یک نمای نزدیک متوسط از میان قاب میگذارد)و نه در پشتسر هم آوردن جزءبهجزء تصویر و مونتاژ سریع(مجموعهای نما از نیمرخ پاتریشیا در اتومبیل هنگامی که میشل میگوید:«من عاشق دختری هستم که گردن قشنگی دارد،صدای قشنگی دارد…»)و برداشتی طولانی و پیوسته(هنگامی که میشل تولماچف را در آژانس اینتر امریکانا مییابد،دوربین در تمام مدت قدم زدن آنها، در مقابلشان بهطرف عقب حرکت میکند،و این اولین استعاره از هزار تو و دامی است که قهرمان تراژدی در آن گرفتار آمده است.)از همان ابتدای فیلم،در فصل بزرگراه Nationale 7 از رمزگان(کهنه و در حالاحتضار)تصویری و فضایی تدوین تداومی که در سال ۹۵۹۱ از سوی تدوینگران حرفهای با دقت تمام رعایت میشد،به شدت تخطی میشود.گدار در این فصل و بهطور متناوب تعدادی نمای افقی سریع از یکسوی جاده به سوی دیگر،نماهای نزدیک راننده از صندلی بغل یا از صندلی عقب،نماهای اینترکات از جاده که به سرعت میگذرد،اینسرتهایی از چراغهای راهنمایی یا خط سفید وسط جاده را که راننده به صورت مارپیچ از روی آن میگذرد،همه را به سرعت به یکدیگر قطع میکند تااینکه به فصل مشهوری میرسیم که با یک نمای بسیار نزدیک از خشاب و لولهی اسلحهی کلت آغاز میشود و با یک کاتاوی در جهت مخالف به آن پلیس موتورسوار میرسد که در حال واژگون شدن است.در واقع گدار به حیرتآورترین شکل ممکن پویایی مونتاژ ایزنشتینی و شالودهشکنی مسلسلهای انقلابیون(در فیلم اکتبر)را احیا کرده است.
از سوی دیگر،هنگامی که میشل،پاتریشیا را در خیابان شانزهلیزه پیدا میکند،دوربین بهجای استفاده از تمهید کلاسیک نما-نمای عکس جهت فقط آنها را هنگام قدم زدن از بالا تا پایین خیابان تعقیب میکند و بدین ترتیب، نخست از همذاتپنداری تردیدآمیز[تماشاگران]با شخصیتها جلوگیری میکند و دوم،بر پیشرفت موازی دو تکگویی و یا بهتر بگوییم تکگوی میشل تأکید میکند که از همان فصل نخستین آغاز میشود و هیچگونه ارتباط واقعی میان آنها برقرار نمیکند.درونمایهی هزارتو که در آن دو راه موازی هرگز بههم نمیرسند،هنگامی تکرار میشود که میشل و پاتریشیا در آپارتمان زن سوئدی یعنی آخرین دام با یکدیگر ملاقات میکنند:همانطورکه آنها در طول اتاق قدم میزنند،دوربین اول میشل و سپس پاتریشیا را دنبال میکند.میشل میگوید:«ما هر وقت باهم صحبت کردیم،من از خودم گفتم،و تو از خودت.[…]درصورتیکه تو باید دربارهی من حرف میزدی،و من دربارهی تو.»
این تدوین پویا،اول از همه،کارکردی موزون و ضربی دارد. همانطورکه در فیلم میبینیم پوآکار نیز مانند گدار با قرار گرفتن پشت فرمان اتومبیل الدزموبیل مدل سال پنجاه خود،کنشی را آغاز میکند.آهنگ و وزن باورنکردنی مسابقهی او باید تا پایان تماشاگر را در چنگ داشته باشد،و وقفههایی که دربرداشتهای طولانی و پیوسته ایجاد میشوند،از لحاظ حرکت به همان اندازهی نماهای سریع در فصلهای ناپیوسته نفس گیرند.نکتهی مهم این است که فیلم سرعت خود را حفظ کند و هرگز از حرکت بازنایستد،تا وقتی که به آخرین نفس و آن آخرین شکلک و قیافهی دردآلود میرسد؛یعنی هنگامی که تماشاگر چیزی جز پشت گردن پاتریشیا را که پردهای بر روحش میکشد،نمیبیند(درست مانند برونو فورسیته،آن سرباز کوچک در فیلم سرباز کوچک، و نانا،آن روسپی فیلم در تلاش معاش).
هنگامی که میشل و پاتریشیا برای اینکه نفسی بگیرند یکدیگر را میبوسند،در تاریکی سالن سینما و درمیان غوغا و قشقرق یک فیلم وسترن دو صدا(یکی مردانه و یکی زنانه)از آنها میخواهند که سکوت را حفظ کنند.مرد (صدای گدار)میگوید:
آگاه باش،جسیکا.
به همراه بوسههای کوتاه و گذرا-سالها نیز بر سرعت میگذرند-دوری کن،دوری،دوری-از خاطرات پراکنده.
آنچه در بالا آمد،قطعهای است از یکی از شعرهای[لویی] آراگون که تجانس آوایی آن در زبان فرانسه،به قول ماری- کلر روپار،بهیادآورندهی عنوان فیلم است.زن در پاسخ میگوید:
تو اشتباه میکنی،کلانتر…،داستان ما شکوه و اندوهباری صورتک آدمی زورگو را دارد.جزییات بیاهمیت،عشق ما را به غمواندوه نمیآلایند.(قطعهای از شعر Cors de chasse،اثر آپولیز).
اساسیترین نوآوری فیلم ازنفسافتاده در گفتوگوهای آن است که انقلابیترین کاربرد زبان از زمان ناطق شدن سینما در آنها صورت گرفته است.میدانیم که گدار این فیلم را بدون صدا ساخت.سپس اولین نسخهی فیلم را که یک ساعت اضافه داشت،تدوین کرد.پس از این کار،او تصمیم گرفت در میانهی فصلها برش بزند و قطعات خاص(نماهای مربوط به وان دود که داستانی را دربارهی به رختخواب رفتن با دختری نقل میکند)یا مجموعهای از نماها(نماهای مربوط به میشل که جذابیتهای پاتریشیا را برمیشمرد و نیمرخ پاتریشیا در اتومبیل)را از فیلم حذف کند.گزینش عمدی عدم تداوم بصری از سوی گدار،با استقلال کلی حاشیهی صوتی فیلم که بیتوجه به پیوندهایش با تصویر زمانبندی خاص خود را دارد در هماهنگی کامل است.ازاینروست که در آغاز فیلم،وقتی میشل پشت فرمان اتومبیل امریکاییاش با خود حرف میزند،برش میان تصاویر مربوط به مسیر حرکت او با حذفهای مکانی آشکار صورت میگیرد؛و در همان حال،زبان گرچه ظاهرا افادهی معنا نمیکند،ولی تداومی نسبی دارد.
(او زمزمه میکند).شب بخیر،عشق من،…فکر میکنه میتونه با او ماشین آشغالش از من جلو بزند…پا،پا، پاتریشیا،پاتریشیا!پس پولو میگیرم،از پاتریشیا میخوام بیم یه جواب آره یا نه بده…و بعد.شب بخیر، عشق من…میلان!جنوا!رم!
میشل پوآکار همان فرد نفرین شده است،همان کسی که با خود بدشانسی (ẓla poiss?Ẓ) میآورد.بنابر فرهنگ ادبیات [فرانسه]،از آغاز قرن هفدهم تاکنون واژهی Poissard (پوآکار) برای اشاره به زبان عامیانهی طبقات پست جامعه به کار رفته است.علیرغم زبان خاص هانری ژانسن و پیروانش،پوآکار اولین شخصیت سینمایی است که با بهکارگیری زبان عامیانه و پیشپاافتادهترین زبان فرانسوی گفتاری، قراردادهای آوایی و ظریف سینمای فرانسهی سال ۹۵۹۱ را زیر پا میگذارد.در فصل بزرگراه Nationale 7 که به تنهایی بیانگر تأثیری است که کل فیلم قرار است بر تماشاگر بگذارد،با نمونههای چشمگیر و فراوانی از زبان فرانسوی گفتاری،زبان عامیانهی آن زمان که حتی در محافل روشنفکری شانزهلیزه و سن-ژرمن دوپره نیز شنیده میشد،و زبان یادآور سلین روبهرو میشویم که فیلمنامهنویسان سینمای فرانسه،مگر براساس قراردادهای زبان عامیانهی فیلم نوار، هرگز به سراغشان نرفته بودند.
برای مثال به آن تکگوییای خلاصهاش را در بالا آوردهایم توجه کنید:زمزمه کردن یک آهنگ،خواندن ترانهی عامیانه(شب بخیر،عشق من)،استفاده از عبارتی عامیانه («ماشین آشغالش»)شبهجملههای تحریکآمیز و جملات قصاری که ماهیتی ایدئولوژیکی دارند(«زنانی که پشت فرمان اتومبیل مینشینند مجسمهی ترسووحشتاند»)، نقلقولهای مندرآوردی(«به قول بوگاتی پیر،اتومبیلها را برای این ساختهاند که راه بروند،نه اینکه بایستند»)و استفاده مکرر از عبارات تعجبی عامیانه(«بله،گه،گندش بزنن،گه»).تصور نمیکنم که نیازی به مثالهای بیشتر باشد،چراکه کل بافت زمانی فیلم،مشحون از اصطلاحات و عبارات عامیانه و کوچه و خیابانی است.
گدار این شیوهی استفاده از زبان را آشکارا از شخصیت اصلی فیلم من،یک سیاه آموخته است،فیلمی که ژان روش قوم شناس در ترایش ویل در حومهی آبیجان[پایتخت کشور ساحل عاجل.-م.]فیلمبرداری و ضبط کرده است.(این فیلم که در سال ۸۵۹۱ ساخته شد در سال ۹۵۹۱ جایزهی لویی دلوک را از آن خود کرد و در ۲۱ مارس ۰۶۹۱ یعنی یک هفته پیش از فیلم ازنفسافتاده به روی پرده رفت.)گدار در مارس و آوریل ۹۵۹۱ درکایه دو سینما دو مقالهی بسیار تحسینآمیز دربارهی فیلم روش نوشت.فیلم ژان روش دربارهی جوان بیکاری است اهل آبیجان به نام لمی کاشن و دوستانش،ادی کنستانتین و دوروتی لامور.روش برای ضبط ماجراهای این شخصیتها که نیمهمستند بودند،از دوربین روی دست استفاده کرد.در این فیلم از این هم پا را فراتر گذاشتهاند چراکه بازیگر این فیلم یعنی اوما روگاندا که نقش ادوارد جی.رابینسن را بازی میکند،خودش روی فیلم حرف زد،بدین ترتیب که هنگام تماشای نسخهی تدوینشدهی فیلم تکگویی خود را به شکل بداهه اجرا کرد.در بخشی از فیلم هنگامی که ادی کنستانتین دوروتی لامور را در خیابان میبیند،صدای شخصیتها همان صدای بازیگران است که بعدا گفتوگویی را به شکل بداهه و بسیار منطبق بر تصویر اجرا کردند.در بخشهای پایانی فیلم،رابینسن که هم راوی و هم یکی از شخصیتهای فیلم است،گفتوگوهای همزمان را با ایدههایی ذهنی که بعدا به فیلم اضافه شدهاند، همراه میکند.
هر حرفی را که از دهان لمی کانش،آن مأمور فدرال امریکا و بیکارهی ترایش ویل،بیرون میآید هنگامی که دم در کلیسا منتظر دختران است،یا هنگامی که به ژول کوچیکه میگوید که چرا فرانسه در هندوچین مسابقه را باخت،همه را باید باور کرد.گفتار او قدری برگرفته از سلین،تا اندازهای از ادی برتی،و قدری هم مندرآوردی است،چراکه گفتوگوی روش و شخصیتهایش(که شباهت آنها به اشخاص زنده یا مرده اصلا اتفاقی نیست)به اندازهی مجسمهی ونوس بوتیچلی هنگامی که در اثر مجسمهها هم میمیرند سیاهی از امواج سر برمیآورد،تازه و ناب است.
و من عاشق صحنهای هستم که هنگام سروکله زدن ادی کنستانتین،آن مأمور فدرال امریکا،با ژول کوچیکه به شیوهی فیلم پشیزی برای یک قتل عام روش که با دوربینی بر روی شانهاش کنار آنها زانو زده است،به آرامی قدر است میکند و به سبک آنتونی مان دوربین را بالا میآورد و از زانوهایش به مثابه کرین استفاده میکند تا آبیجان را در قاب گیرد که در آن سوی رودخانه آرمیده است.
ازنفسافتاده حتی حاوی اشارهی مستقیمی است به لحظهی کوتاهی از فیلم من،یک سیاه که روشنگر رفتار خودمانی و بیادبانهی پوآکار است؛و آن هنگامی است که او وقتی جسد عابری را میبیند که با اتومبیل رنو تصادف کرده است،فقط بر خود صلیبی میکشد و به راهش ادامه میدهد.در آغاز فیلم من،یک سیاه رابینسن در حال پرسه زدن در خیابانهای ترایش ویل است که به جمعی برمیخورد که دور موتور سواری که نقش زمین شده است،ازدحام کرده و به او زل زدهاند.او فقط با صدایی حاکی از بیاعتنایی و سردی میگوید:«بازهم یک تصادف دیگر.در ترایس نه ویل خیلی تصادف میشود.ماشینها در اینجا بیش از دو ماه دوام نمیآورند.بیخود نیست که اینجا اینقدر بلبشوست.»
شکی نیست که تکگویی طولانی رابینسن در آغاز این فیلم بر تکگویی پوآکار در پشت فرمان اتومبیلش تأثیر مستقیم داشته است.بههمین ترتیب،اشارات مکرر فیلم از نفس افتاده که همه به نقد آنها پرداختهاند و دادلی اندرد آنها را جز به جز تشریح کرده است و همینطور بازسازی فیلم نوارهای درجهی ب امریکایی(ادای احترام به بوگارت،پوسترهای فیلم هرچه سختتر زمین میخورند،نقلقول از فیلم مجری هنگامی که پوآکار یک مشتری را در توالت عمومی نقش بر زمین میکند،حاشیهی صوتی و عکسهای فیلم گرداب و غیره)همگی از تخیل افسارگسیختهی آفریقاییهای جوان فیلم روش سرچشمه گرفتهاند؛همان جوانانی که تا آنجا با بازیگران فیلم نوارهای امریکایی و کاریکاتورهای فرانسوی آنها همذاتپنداری میکردند که حتی نام خود را نیز تغییر داده بودند.ادی کنستانتین و«ادوارد جی.رابینسن»و حالی که وقتی پوآکار خود را روبهروی تصویر بوگارت مییابد لقب او یعنی بوگی را زمزمه میکند،اما هویت خود را نگاه میدارد.
گدار در فیلم ازنفسافتاده به کندوکاو در تمامی جنبههای زبان کلامی پرداخت.تاکنون به تکگویی ابتدای فیلم و همینطور گفتوگوی تصنعی میشل و پاتریشیا که حاکی از درگیریهای آنان است،اشاره کردهایم.اما این دو نمونه به تنهایی حق مطلب را دربارهی غنا و تنوع زبان کلامی مورد استفاده در این فیلم،ادا نمیکنند.پیش از هرچیز باید به نقل قول ادبی،تصویری،سینمایی و موسیقایی بیشماری اشاره کرد که میشل و پاتریشیا ردوبدل میکنند. داستانهای کوتاهی را نیز که میشل نقل میکند نباید فراموش کرد،مانند داستانی که وان دود دربارهی بلیتفروش اتوبوس میگوید که پنج میلیون فرانک دزدید تا دختری را فریفتهی خود کند.این داستانها آشکارا mise-en-abyme فیلم هستند(«من دو سالی این دختر را میشناختم.»)به علاوه باید به بازی با زبانهای مختلف اشاره کرد:«زبان امریکایی بینالمللی که میشل استفاده میکند(«هرجور تو بخواهی،عزیز!»)،واژگان ایتالیایی(مانند«چائو»و «بنجورنو»)و اسپانیایی(مانند«آمیگو»و«بونس نوچس»)؛ همچنین بازی با کلمات،استفادهی متناوب از شکلهای رسمی و غیررسمی کلمهی«تو»،و کاربرد ابهام و سوء تفاهم را نباید فراموش کرد.بهطور خلاصه،فیلم ازنفسافتاده تراژدی زبان و ناممکن بودن برقراری ارتباط را به تصویر میکشد.
به کمک این نکته میتوانیم به مسألهی موضوع بپردازیم که خود گدار از آن سخن به میان آورده است:
ازنفسافتاده داستان است،نه مضمون.مضمون،چیزی ساده و گسترده است که میتوان در عرض بیست ثانیه خلاصهاش کرد،مانند انتقام با لذت.اما خلاصه کردن داستان،بیست دقیقه طول میکشد.مثلا سرباز کوچک دارای این مضمون است که مرد جوانی آشفته است،به این امر پی میبرد،و سعی میکند از دست آن رهایی یابد.در فیلم زن،زن است،دختری میخواهد که فورا صاحب کودکی شود.در فیلم ازنفسافتاده،من در طول فیلمبرداری به دنبال مضمون میگشتم و دست آخر به بلموندو علاقهمند شدم.از نظر من او شبیه دیواری بود که از آن فیلمبرداری میکنیم تا بفهمیم در درونش چیست.از سوی دیگر،سیبرگ بازیگری است که من میخواستم او را در حال انجام کارهای کوچکی ببینم که برایم جالباند.
بااینحال به راحتی میتوان «موضوع» فیلم ازنفساتفاده را به شکلی که این کارگردان در مورد فیلم زن،زن است انجام داده است،خلاصه کرد.موضوع این فیلم از این قرار است که گنگستر و اتومبیل دزد جوان و خردهپایی به پاریس میآید تا معشوقهی امریکایی و جوان خود را بیابد،چک قابل توجهی را نقد کند و سپس با او به ایتالیا برود.اما این خلاصه به شکلی است که در واقع موقعیت اولیهی داستان یا «نقشهی»قهرمان فیلم را جایگزین موضوع آن کرده است. هنگامی که پوآکار در همان نخستین ثانیههای آغاز فیلم با اتصال سیمهای استارت اتومبیل آن را روشن میکند،در واقع ماشینی جهنمی را به حرکت درمیآورد.هدف جستوجو و تقلای او آرزوی رابطهی دوباره با پاتریشیاست. او به محض اینکه دختر را مییابد،بلا فاصله میگوید:«با من به رم میای؟بله،احمقانه است،اما من دوستت دارم…»؛ و بعدا به او میگوید:«امشب باهم باشیم؟»پیش از این او دست رد به سینهی چند زن جوان و تیرهمو زده است؛از جمله دختری که در ویوپورت مارسی از او میخواهد که باهم از آنجا بروند؛و همینطور دوستدختر قبلیاش که میشل ساعت هفت صبح او را از خواب بیدار میکند.هنگامی که او با خود فکر میکند که دو دختری که در کنار جاده ایستادهاند و منتظر کسی هستند که آنها را برساند،چنگی به دل نمیزنند،چند لحظهای رادیو را روشن میکند تا ما ترانهی معروف گروه Brassen را با این ترجیعبند،«چیزی به اسم عشق توام با سعادت وجود ندارد»،بشنویم و پس از آن اسلحهی کلت را در داشبرد اتومبیل مییابد.درست پس از این صحنه،میشل با شلیک به سوی خورشید،سرنوشت را تقبیح میکند و این عمل هم بهیادآورنده فیلم ببر ایشناپور اثر فریتس لانگ(که در ۲۲ ژوییه ۹۵۹۱ در فرانسه اکران شد)است که در آن،آن مهندس آلمانی در پایان اولین بخش فیلم به سوی خورشید گلولهای شلیک میکند؛و هم به یادآورندهی کتاب بیگانه کامو است که قهرمان آن یعنی مرسو در ابتدای کتاب و در ساحل الجزیره مغلوب نور خیرهکنندهی خورشید میشود.در واقع پوآکار در اینجا به گونهای کاملا ناخودآگاه دست به تقبیح خدایان و عملی بیمعنا و پوچ میزند،چراکه این دست تقدیر و سرنوشت است که در پایان آن نمای تراولینگ که لولهی اسلحه را در قاب میگیرد، ماشه را میچکاند.
صلیب کشیدنهای میشل نشان سرنوشت را با خوددارند. وقتی که پاتریشیا روزنامهی نیویورک هرالد تریبیون را به او میدهد او به این دلیل که اینروزنامه بخش طالعبینی ندارد، آن را نمیگیرد؛میشل در طول فیلم و پس از ترک مارسی مرتبا ساعت میپرسد،تلفن میزند،روزنامه میخرد و مانند قهرمان فیلم روز میدمد که در اتاق هتل خود زندانی شده و مقدر است که زیر باران گلولههای افراد پلیس بمیرد، سیگار پشت سیگار روشن میکند.پاتریشیا که هدف آرزوها و تمایلات اوست،دختری ریزنقش با یک کیف دستی و یک خرس عروسکی(اشاره مستقیم دیگری به فیلم کارنه)، عامل سرنوشت به شمار میرود.کاریکاتور این دختر در نمای آغازین(تصویر او را در آن شمارهی نشریهی پاریس فلیرت میبینیم که میشل میخواند از همان آغاز بیانگر این نکته است که میشل«باید»تا دم مرگ پیش برود.دختر هنگامی که در پایان فیلم برای تلفن کردن به پلیس بیرون میرود به نوبه خود روزنامه فرانس سوار را میخرد و از کنار دکهای میگذرد که زنی در آن بلیت لاتاری میفروشد و بانگ میزند که«امروز روز شانس شماست.شانستان را امتحان کنید،بلیت بخرید.»در مورد میشل باید بگوییم که او مرتبا اعمالی تحریکآمیز انجام میدهد،گویی میخواهد ثابت کند که آزاد است و میتواند از این آزادی به لخواه خود بهره گیرد؛اما او میداند که«از میان غم و نیستی»نیستی را انتخاب کرده است.او میداند که سرنوشت،در پایان جاده به انتظار اوست؛درست مثل گدار که میدانست باید فیلم را به پایان برساند و از هرچه پیش میآید استقبال کند.مرگ میشل علیرغم امتیازی که گدار به تروفو میدهد باز هم دردناک است:دوربین،میشل را دنبال میکند که مذبوحانه و دیوانهوار به پایین خیابان میدود تااینکه بر روی خطکشی عابر پیاده نقش زمین میشود،و همراه با آخرین نفس و آخرین شکلک دردناکی که درمیآورد زمزمه میکند: «خداییش حالتو بههم میزنه!»در اینجا گدار اشاره مستقیمی کرده است به صحنهی مرگ چشمگیر یکی از شخصیتهای فیلم مردی از غرب که او در همان زمان در مقالهای تحت عنوان ẓSuper MannẒ که در کایه دو سینما چاپ شد آن را نقد کرده بود.در این صحنه شاهد مرگ مردی کرولال هستیم که عضو دستهی یک راهزن پیر و خودبزرگبین(با بازی لی جی کاب)است.مرد کرولال،با گلولهای در پشت در خیابانی ظاهرا بیپایان و در میانهی دهکدهای متروک به راه میافتد،تا اینکه درست مانند پوآکار نقش زمین میشود،فریادی برمیآورد و آخرین نفس را میکشد.
فیلم ازنفسافتاده اولین فریاد گدار و تنها فریاد اوست که در اولین دورهی فعالیت حرفهای او در سینما به گوش افراد زیادی رسید؛پس از اکران شدن این فیلم در پاریس در ۶۱ مارس ۰۶۹۱ در عرض هفت هفته تقریبا دویست و شصت هزار نفر به دیدن این فیلم رفتند.پوآکار میداند که همانطورکه پاتریشیا میگوید یا باید دو برابر قرضش را ادا کند و یا هیچ ندهد.او همچنین در اواخر فیلم میگوید:«بیزارم،خستهام، میخواهم بخوابم.»گدار پس از این فیلم بلافاصله به سراغ ساختن فیلمی شخصیتر،یعنی سرباز کوچک رفت و علیرغم اینکه ممیزی اکران این فیلم را تا سال ۳۶۹۱ قدغن کرد و به تعویق انداخت،او در سال ۱۶۹۱ این فرصت را یافت تا فیلم زن،زن است را که اول بار به ژرژ دوبروگر پیشنهاد کرده بود بسازد.از آن پس تاکنون او هرگز از ساختن فیلم بازنایستاده است؛حتی در دهه هفتاد که تصمیم گرفت شرایط فنی طرحهای خود را با ماهیت گفتمان خاص خود تطبیق دهد باز هم به فیلم ساختن ادامه داد.او هنوز از نفس نیفتاده است.
میشل ماری، ترجمه:امید نیکفرجام ، فارابی…زمستان ۱۳۷۷…شماره ۳۱ / مد و مه اردی بهشت ۱۳۹۲