این مقاله را به اشتراک بگذارید
رضیه انصاری در نخستین رمان خود – به نام «شبیه عطری در نسیم»- روایتی از چند مرد ایرانی مهاجر را پیش روی خوانندگانش میگذاشت که هر یک به دلیلی دچار خلأ عاطفی و هویتی بودند رابطهشان با زنهای زندگیشان هم رابطهیی صدمهخورده و نامتعادل بود. پس از این کتاب که با استقبال منتقدان روبهرو شد و برای نویسندهاش جایزه مهرگان و نامزدی جایزه گلشیری را به همراه آورد، حالا او کتاب تازهاش را با حال و هوایی متفاوت عرضه کرده است: این بار داستان او درباره زنهایی است که در سه برهه مختلف تاریخی، درگیر گمشدهیی هستند که در سطح ظاهری جفتهای مذکرشان هستند و در باطن بخشی از مفهوم هویت و حیات آنها. حیاتی که در گستره تاریخ به شهر جادویی و پرحادثه «تهران» پیوند میخورد. همانطور که از نام اثر پیداست، سه بخش مجزای کتاب به مثابه سه صدای متفاوت در فرم تریو به هم میپیوندند تا نهایتا کلیتی هارمونیک (و نه همسان) را به خواننده ارائه کنند. فرم تجربی این رمان انگیزهیی شد تا با او گفتوگویی داشته باشیم و از حال و هوای کار تازهاش بپرسیم. رضیه انصاری، متولد ۱۳۵۳ تهران و مهندس شیمی است. او در رشته زبان آلمانی دانشگاه شهید بهشتی نیز تحصیل کرده و با رساله «بررسی نشانهشناختی رمان آینههای دردار» – نوشته هوشنگ گلشیری- به تحصیلاتش پایان داده است.
***
اگر از من بپرسند که موضوع «تریو تهران» چیست، احتمالا میگویم مفهوم تاریخی (یا به قول شما، ماقبل تاریخی) غیاب و جستوجوی گمشدهیی که مکمل روحی و عاطفی شخصیتهاست. اگر با این تعبیر موافق هم نباشید، احتمالا منکر این نیستید که در هر سه بخش کتاب درگیر غیابی هستیم که با توجه به تاریخ و جغرافیا لایههای معنایی تازهیی به خود میگیرد. چه چیزی شما را برانگیخت که روی چنین تمی کار کنید؟
کاملا درست است. به هرحال تاریخ در جغرافیا روی میدهد و برای تحلیل اتفاقها، هم به شناخت گذشته محتاجیم و هم باید بسترآن وقایع را از جامعه و فرهنگ و سیاست جدا ندانیم. تلاش کردهام با دوری از نوستالژی، حضوری را که در غیابی جاری است نشان بدهم. البته فصل سوم در واقع تلنگری میزند به ذهنیت انسان شرقی و تاریخ را و روایات تاریخی را (نظر به رویکرد و دیدگاه راوی) به چالش میکشد، به این صورت که با پیش کشیدن خاطرات در غربت و دنکیشوت و. . . میپرسد، نکند به یادآمدههایمان براساس خودساختهها باشد و از واقعیت دور؟ که این خودش شاید دعوتی باشد به تحلیل و اندیشیدن بیشتر.
در دو فصل اول اشاره دارید به دو اثر از بیضایی و ساعدی که به نوعی آنها را با خط اصلی داستان خود در پیوند میدانید. نگاهی که به این آثار داشتهاید از چه جنسی بوده و چه کارکردی در متن شما داشته اند؟
درباره انتخاب یا تضمن به شخصیتهای عالیه و منیژه از میان آثار نویسندگانی چون بهرام بیضایی و غلامحسین ساعدی، باید بگویم بستر زمانی آن داستانها کاملا مناسب رمانی بود که در نظر داشتم بنویسم، ادای دینی هم بود به قصهها و نویسندگانی که دوستشان دارم. اصلا جمله آغازین این دو فصل عینا همانهاست اما داستانش مستقل از آنچه بوده. کسی آنها را خوانده یا نخوانده باشد با داستان من رابطه برقرار میکند. البته محکی هم بود برای خودم تا ببینم میتوانم فضا یا احیانا زبان آن آثار را – البته با قصهیی از خودم- بازتولید کنم یا نه. به شخصیت فرنگیس در چشمهایش بزرگ علوی هم فکر کردم وحتی به دهه شصت و مثلا همسر یک رزمنده مفقودالاثر. . . به هر حال این سه شخصیت زن در ادبیات معاصر ما از نظر من زنان قابل قبول و محکمی هستند. شخصیتهای پرداخته خوب دیگری مثل زری سووشون یا نوشای سال بلوا یا طوبای طوبا و معنای شب را هم دوست دارم اما ته دلم به برخی جنبههای زنانه آن شخصیتهای داستانی نقد دارم. وقتی صدقه و دعا طبق روایات بتواند بلا و قضای حتمی را دفع کند، ایمان و تلاش و همت خود آدم هم راه به جاهای خوبی میبرد. متاسفانه در ادبیاتمان، جای زنانی که بدانند چه میخواهند و در راه رسیدن به خواستهشان تسلیم جبر اجتماعی و برتری جنس مخالف و جوگیر فضای حاکم نشوند و نوشتن قصه و شرح حالشان فقط ذکر مصیبت نباشد، بسیار خالی است. از هرچه تغذیه کنیم شبیه همان میشویم.
با خواندن کتاب متوجه میشویم که «تهران» به سیاق داستانهای چند سال اخیر نویسندگان ایرانی، تنها یک لوکیشن نیست. تهران قرار است مفهومی را ارائه کند که با تاریخ و هویت ملی ایرانی (خصوصا زن ایرانی) ارتباطی مستقیم دارد. حتی در بخش آخر هم که تهران کارکردی لوکیشنی مییابد، اساسا خود شهر غایب است و ماجرا در غربت میگذرد. یعنی تهران یک مجاز محض نیست. بلکه نوعی استعاره است. خودتان چه کارکردی از تهران را مد نظر داشتید؟ آیا موافق هستید که مابین غیاب خود تهران در بخش پایانی و غیاب جفتها در هر سه فصل پیوندی مفهومی و نمادین وجود دارد؟ (مثلا ارتباطی میان گفتمان قدرت، عدم امنیت و غیاب جفت مذکر؟)
بله، دقیقا همینطور است. تلاش کردم تهران را به عنوان یک شخصیت یا به قول شما چیزی ورای یک مجاز محض وارد ماجرا کنم. تهرانی با آنچه در هر دوره بر سر خودش و ساکنانش آمده و موتیف خانه، خانهیی که در هر سه فصل مشترک است و پاره کوچکی از همان شهر به حساب میآید و شاهد ساکت همه این اتفاقها بوده و خوشبختانه هنوز نریختهاندش پایین تا به کل منکر این هویتها و داستانهایی شود که به عنوان تاریخچه در بطنش روی داده و حضور داشته! حضوری که در عین غیاب در پشت و پسله و پستوی خانهها و هرکوی این شهرو در ذهن آدمهای آن جاری است.
فکر میکنید داستان شما چه شباهتهایی با فرم موسیقایی تریو دارد که چنین عنوانی را برایش برگزیدید؟
دلیلش دقیقا همان پیوند مفهومی و نمادینی است که الان از آن حرف زدیم. تریو قطعهیی موسیقی است که آهنگساز آن را برای سه ساز مینویسد که سازها میتوانند همجنس یا غیر همجنس باشند. این رمان هم در سه بستر تاریخی یک شهر، با حضور سه زن به عنوان شخصیتهای اصلی (که میتوانند در رویارویی با مشکلات برخوردی از یک جنس یا غیر همجنس داشته باشند!) با محوری مشابه شکل گرفته، با رویدادهایی که به حال و هوای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن دوره مربوط میشود. نام سالومه هم الهام گرفته از اپرای سالومه، اثر ریشارد اشتراوس است که برای سه صدای سوپرانو (یعنی صدای زیر و ظریف زنانه) نوشته شده. تریو تهران عنوان مناسبی به نظرم رسید. البته شخصیت سالومه داستان ما ربطی به شخصیت بیمارگونه و نسبتا سادیستی سالومه اصلی، شاهزاده یهودی که در زمان مسیح میزیسته و روایتش در باب چهاردهم انجیل متی آمده، ندارد.
سطح زبانی و سطح فکری شخصیتها در دو فصل اول چند جا با شرایط داستان ناهمگون جلوه میکند. مثلا در بخش نخست گفتار و رفتار آدمها زیادی شیک و اتو کشیده است. خصوصا رفتار و گفتار آن افسر تجسس و نغزگوییهای عالیه. یا مثلا فالگیر بخش دوم که کلماتی چون «آرامش درونی» یا «تمرکز» را به کار میبرد که چندان به شخصیتی که ترسیم کردهاید نمیآیند. آیا در انتخاب این سطوح زبانی و فکری تعمدی داشتید؟
به نظر من برجستهسازی زبانی متن همسو با ادبیات متن است. هر قطعه زبانی ادبیات نیست، مثلا کتاب شیمی مورتیمر را نمیتوان مثل یک رمان خواند. در عین حال ادبیات نه فقط انواع متون که کارکردهای گوناگونی هم دارد: هم ابزار یا بستر یک ایدئولوژی است، هم تامل برانگیز است و اندیشهیی را به چالش میکشد، جایی همدلی و همذاتپنداری خواننده را میطلبد و جایی ایجاد معنا و لذت میکند. بر خلاف کار قبلیام «شبیه عطری در نسیم» که زبانی طنز آمیز و در بعضی جاها شعرگونه یا حتی لوده را میطلبید، زبان این یکی ساده و رو راست و صادقانه است و محکم، مثل شخصیتها. خب در دو فصل عالیه و منیژه به دلخواه تلاش کردم فضا و تا حدی زبانی مشابه آثار بهرام بیضایی یا غلامحسین ساعدی را بازتولید کنم. امکانش هم هست چند واژه بیرون بزند. فضا و زبان سالومه هم مناسب قصه و شخصیت امروزی او با نگرانیها و احساسات خودش درآمد. تلاشم بر این بود تا در مضمون به عمق برسم و در صورت، ساده بنویسم. گاهی یک شیء یا فضای اطراف آن شیء به خاطر ویژگیاش فضا را ادبی میکند، گاهی خود بستر و زمینه به لحاظ سازماندهی و مثلا معانی ضمنی و صنایع به کار رفته در آن، زمینهیی ادبی محسوب میشود. حتی گاهی متن با تخطی از قراردادهای متداول ساختگرایانه معنای خود را میآفریند. به هرحال خواننده باید بی آنکه متوجه این چیزها و سازماندهیشان باشد با متن رابطه برقرار کند و خط قصه را دنبال کند و البته تفسیرهای خودش را داشته باشد.
احضار تاریخ به متن داستانها در دو فصل اول نیازمند شناخت جزییات تاریخی این دو دوره بوده است. شگردتان برای رسیدن به موقعیت تاریخی درست و باور پذیر چه بود؟ از این حیث میپرسم که به نظر میرسد تحقیق تاریخی مفصلی در پشت سطرهای این دو فصل مستتر است.
بله غیر از تحقیقات متداول از منابع موجود که کم و بیش در دسترس همه هست و بارها دستمایه محصولات فرهنگی متفاوتی شده، از تاریخ شفاهی هم کمک گرفتم. خب در رمان باید راست و دروغ را خوب به هم بافت! مثلا از پدرم که متولد۱۳۲۱ تهران است، میپرسیدم کف حیاط خانه کودکیت چه جوری بود؟ توی اتاق میز و صندلی داشتید یا روی زمین مینشستید؟ در خانهتان چوبی بود یا آهنی؟ دقالباب و کلون داشت یا زنگ؟ بعد اینها میشود مشخصات خانه عالیه و با کمی تغییر در مصالح به فراخور دوره مربوطه، خانه آن دوتای دیگر. یا وقتی وبلاگ روزنامهنگارهای رفته از ایران و هم صنفهای مهاجرمان را میخوانم، عبارات خاص وجزییاتی عاطفی از حرفهایشان را به خاطر میسپارم که آن فضا را آن طوری که آنها دیدهاند تصویرسازی میکند. تجربه هوای آلوده تهران و هجران چند دوست و تجربههای زیسته چند سفر آنور آبی را هم که به ماجرا اضافه کنی، میشود حس و حال سالومه در میدان صلح پاریس.
حرف آخر هم با خودتان.
من به اینکه باید بدانیم که بودیم و چه بودیم و چه شدهایم معتقدم. ادبیات کلاسیک، عکسهای قدیمی، بناهای تاریخی را دوست دارم، متون کهن و قصص کتب مقدس و هزار و یکشب و سمک عیار به نظرم هنوز ایدههای بکری برای داستان نویسی مدرن دارند و نباید از آنها غافل شد. استفاده از اشعار شاملو یا تضمن به شخصیت داستانهایی از بیضایی و ساعدی، آزمونی است که مرتکب میشوم و خطایش را هم میپذیرم، چون انگار مرا به زنجیرهیی متصل میکند که پشت و پناهم بوده. همینطور دست به دیوار میسایم و میروم جلو و در پایان. . . امیدوارم اتفاقهای خوبی برای ادبیات داستانیمان بیفتد.
روزنامه اعتماد/ نقل در مد و مه اردی بهشت ۱۳۹۲
1 Comment
لیلا مردانه
ممنون که برای دوستداران ادبیات زحمت میکشید.از کتاب تریو تهران و گگفتگو با خانم رضیه انصاری هم بسیار لذت بردم.