این مقاله را به اشتراک بگذارید
کن لوچ متولد هفدهم ژوئن ۱۹۳۶در وارویک شایر بریتانیا در ابتدا به آکسفورد رفت تا حقوق بخواند اما در عوض مجذوب بازیگری شد و عضو کلوب تئاتر تجربی همانجا شد. او بازیگری را در تئاتر آغاز کرد. اما بعد با پیوستن به BBCدر سال ۱۹۶۱ کارگردانی را تجربه کرد و همکاری او با تهیهکنندهیی به نام تونی گارنت به خلق مجموعهیی از مستندهای دراماتیک برای BBC انجامید. یکی از این اپیزودها تحت عنوان کتی به خانه بیا که در سال ۱۹۶۵ تولید شد مشکل بیخانمانی شهروندان و سطح رفاه مردم بریتانیا را هدف قرار داد.
«کتی به خانه بیا» به عنوان یکی از جنجالیترین فیلمهایی که توسط BBC تولید شد به تغییراتی بنیادین در قانون و اساسنامه این کشور در ارتباط با افراد بیخانمان انجامید. لوچ در سال ۱۹۶۸ با فیلم «گاو بیچاره» اولین فیلم بلند خود را کارگردانی کرد. این فیلم درباره دزد خرده پایی که به زندان فرستاده میشود رئالیسم گزنده را برای به تصویرکشیدن مشقاتی که همسر این زندانی با آن مواجه میشود به کار گرفت و دریچهیی به دنیای فیلمسازی لوچ گشود. دومین فیلم موفق او با نام « kes» که در سال ۱۹۷۰ ساخته شد به عنوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای بریتانیا شناخته شده است. داستان تکاندهنده پسر جوانی که از مدرسه بیزار است و با خانوادهاش مشکل دارد اما با یافتن یک دلیجه (شاهین کوچک) و دست آموز کردن آن زندگیاش زیر و رو میشود تجربهیی متفاوت برای این فیلمساز واقعیتگرا بود. متاسفانه به دنبال موفقیت فیلم « kes» حرفه فیلمسازی لوچ به واسطه توزیع ضعیف فیلمهایش و امتناع او از نمایش برخی فیلمهای تلویزیونیاش دچار فراز و نشیب شد با این حال در دهه ۱۹۹۰ رنسانسی در حرفه فیلمسازی او به وجود آمد و فیلمهای منتقدپسند او یکی پس از دیگری به بازار آمدند. «Hidden Agenda»، تریلری سیاسی که در ایرلند شمالی اتفاق میافتد از سوی محافظه کاران به خاطر موضع شدیدا چپ گرایانهاش مورد انتقاد قرار گرفت اما جایزه هیات داوران کن را دریافت کرد و یکی از معدود فیلمهای چپگرایانه ضداستالینیستی بود که مورد توجه عوام قرار گرفت.
فیلمهای بعدی او«۱۹۹۱ » وRiffRaff » (۱۹۹۳ ) نیز هردو با نگاهی طنز سیاستهای طبقه کارگری و مشقات و تلاشهای آنان را نشانه گرفته بودند و در کن جوایزی نصیب خود کردند. فیلم بعدی لوچ «ladybird,ladybird» (۱۹۹۴ ) یکی از تحسینبرانگیزترین فیلمهای او بود. داستان تکاندهنده مادری مطلقه که سعی میکند حضانت فرزندانش را به دست بگیرد، انتقادی گزنده از نظام خدمات اجتماعی بریتانیا و برخورد این کشور با مستمندان بود. این فیلم جوایز برتر جشنواره فیلم برلین را به دست آورد و افتخارات سینمایی دیگری را نیز نصیب خود کرد. «سرزمین و آزادی » (۱۹۹۵) و «ترانه کارلا» (۱۹۹۶) دو فیلم کمتر درخشان کارنامه حرفهیی لوچ بودند اگرچه باید گفت که در هردو فیلم لوچ کارگردانی بازیگرانش را به نحو احسنی انجام داد و آنها بازی درخشانی از خود ارائه دادند. این بازی قوی به نقطه قوتی برای فیلم بعدی او «نام من جو است» (۱۹۹۸) مبدل شد. پیتر مولان برای بازی در نقش شخصیتی به نام جو که بیکار است و سعی دارد در یکی از بدترین محلههای گلاسکو زندگی بخور و نمیری برای خود دست و پا کند جایزه بهترین بازیگر مرد کن را به دست آورد. پس از این فیلم دو فیلم «نان ورزها» (۲۰۰۰) و «شانزده سالگی شیرین» (۲۰۰۲) موفقیتی نسبی برای لوچ به ارمغان آوردند.
«بادی که بارلی را تکان داد» جدیدترین فیلم لوچ نیز در جشنواره کن امسال نخل طلای بهترین فیلم را از آن خود کرد و لوچ را بیش از پیش به عنوان یک فیلمساز مستعد به جهانیان معرفی کرد. برای کارگردانی که اغلب به او برچسب «سوسیال رئالیست» نواخته میشود ساخت فیلمی که تاریخ امپریالیستی بریتانیا را به زیر سوال میبرد و در حقیقت گوشه و کنایهیی به سیاستهای استعماری و جنگ افروزی دولتهای ابرقدرت امروزی است کارنامه حرفهیی او را به زیرذره بین منتقدان سینمایی و مطبوعات برده است.
فیلم مناقشه برانگیز «بادی که در مرغزار میپیچد» در دهه ۱۹۲۰ به وقوع میپیوندد و شرح وقایعی است که به استقلال ایرلند و شکلگیری ایرلند شمالی منجر شد اما در پس این پوسته ظاهری و فیلمنامه حماسی «لوچ» دوربین سیاسی خود را روی اتفاقات و برگهایی از تاریخ متمرکز کرده که در بریتانیا و حتی آن سوی مرزها کمتر از آن حرفی زده میشود اما همچنان پس از گذشت همه این سالها زخم کهنهیی برای بسیاری از شهروندان ایرلندی است.
«بادی که در مرغزار میپیچد» فیلمی درباره تلاشهای مردمی است که برای استقلال ایرلند مبارزه میکنند و از هر لحاظ میتوان این اثر را به شاهکار سینمایی لوچ درباره جنگ داخلی اسپانیا «سرزمین و آزادی» تشبیه کرد اما به جای خورشید و غبار اسپانیا لوکیشن این فیلم در حومههای سرسبز و مهآلود کانتی کورک واقع شده است. کن لوچ معتقد است: «در پایان فکر میکنم شعار «اگر عدالت نباشد از صلح هم خبری نیست» درست باشد. باید آن لحظه سرنوشتساز را بپذیرید؛ وقتی ایرلند به استقلال کامل دست یافت، وقتی مردم همه یکپارچه برای استقلال رای دادند و بریتانیاییها حاضر نبودند این استقلال و دموکراسی را به آنها تفویض کنند. در نتیجه ارتش اشغالگر خود را فرستادند، جمعیت بسیاری را مورد خشونت قرار دادند و سپس نهضت مقاومت شکل گرفت. ما باید همه این حقایق تاریخی را بپذیریم و عمق فجایع را ببینیم اما آنها (بریتانیاییها) سعی میکنند حقایق را طور دیگر جلوه بدهند یا آن را بپوشانند و برای ۸۰ سال این کار مشکلی را حل نکرده است. با پایان گرفتن فیلم حضور ارتش بریتانیا در عراق امروزی بیش از پیش در ذهن هر تماشاگر تداعی میشود و لوچ خود به آن اعتراف میکند. او میگوید: «فکر میکنم آنچه در ایرلند اتفاق افتاد داستان کلاسیک نبرد برای استقلال و برقراری دموکراسی و مقابله با ارتش اشغالگر است. همچنین مبارزهیی بود برای کشوری که ساختار اجتماعی جدیدی داشت. ارتش بریتانیا در سال ۲۱ ـ ۱۹۲۰ در ایرلند همان کاری را کرد که امروزه ارتشهای اشغالگر در سرتا سر جهان انجام میدهند و آن اتخاذ رفتاری نژادپرستانه در برابر مردمی است که به آنها حمله میکنند و کشورشان را اشغال میکنند. این ارتشها خانههای مردم را خراب میکنند، با آنان با خشونت رفتار میکنند و در یک کلام آنها را سرکوب میکنند. در عراق این دقیقا همان کاری است که ارتش بریتانیا انجام میدهد. با وجود تمام مشقاتی که در دستیابی به استقلال به تصویر کشیده میشود این حقیقت همچنان وجود دارد که بریتانیا خود را از خاک ایرلند عقب کشید و در همین باریکهیی از امید هست.»
1 Comment
عليرضا نياززاده
عنوان مقاله به شدت کاذب است. اولا کن لوچ آرمانگرا نیست. دوما کارگردان طبقه ی متوسط نیست. بر همه کس روشن است که کن لوچ یک مبارز هنری برای طبقه ی کارگر است. ممنون می شم اصلاح کنید عنوان مقاله رو.
……………………
اگر چه نویسنده مطلب تیتر قبلی را انتخاب کرده بود اما برای احترام به شما آن را عوض کردیم