این مقاله را به اشتراک بگذارید
حمید رضا امیدی سرور (مد و مه): در طول تمام دوران فعالیت مطبوعاتی ام گفتگوهای بسیاری با بازیگران، فیلمسازان و نویسندگان داشته ام، اما هیچگاه حتی درحین مصاحبه نیز تمایلی نداشتم همانند برخی عکسی با آنها-حتی به یادگار- بیندازم، جز یکبار که در باغ فردوس با عزت الله انتظامی گفتگو کردیم، آکو سالمی عکاس ما بود و برخلاف همیشه از او خواستم که عکسی از من عزت الله انتظامی بیندازد به یادگار که بسیار دوستش دارم (حیف که هنوز عکس ها را از آکو نگرفته دیگر او را ندیدم… امیدوارم هنوز عکس ها را داشته باشد!) انتظامی را دوست داشته و دارم به دلایل گوناگون و بسیار متفاوت که یکی از آنها زندگی سالم اوست، از هر نظر خاصه اخلاقی، هیچگاه ندیدم در گذشته و حال مجیز اصحاب قدرت را بگوید، شیوه سخن گفتنش ناب و تهرانی ست و دیگر اینکه در لاله زار متولد شده (ازمنظرهنری) در آنجا بالیده و به حق به استادی رسیده… استاد استاد گفتن های این روزگار را که به هر کسی که مویی سپید کرده می گویند، خوش ندارم، اما او ازجمله استثناء هایی ست که لقب استاد برازنده قامت اوست.
بگذریم بعد از انجام آن گفتگو ازمیزان حساسیت او نسبت به کوچکترین چیزی که امکان دارد در تصور مردم درمورد او شک و شبهه ای ایجاد کند، تعجب کردم. روی ریزترین نکات حساس بود و مدام در هراس بود مبادا در گفتگو حرفی چیزی و حتی (درشیوه پیاده کردن متن) لحنی وجود داشته باشد که تصور مردم را در مورد او تغییر دهد! پیرمرد به آبرویی که به دشواری کسب کرده بود، بسیار حساسیت داشت ودر طول عمر حضور خود در مطبوعات هیچگاه کسی را تا این اندازه حساس ندیده بودم
با این اوصاف، بدون آنکه قصد ورود به مباحث سیاسی انتخاباتی داشته باشم، باید بگویم با دیدن تصویر کز کرده عزت الله انتظامی که بین احمدی نژاد و مشایی نشسته و از ناراحتی چهره اش پیداست که در درون بر او چه می گذرد؛ شک نکردم که حضور او در آنجا بی دلیل نیست، حتم داشتم پیرمرد رودست خورده! با توجه به سادگی و بزرگ منشی این بچه قدیم تهران که خاک تماشاخانه های لاله زار را خورده و سالهای سال در آنجا در نقد قدرت پیش پرده های اجتماعی سیاسی مردمی خوانده، با بزرگانی چون عبدالحسین نوشین، غلامحسین ساعدی و خیلی های دیگر دم خور بوده و یک عمر به عنوان بازیگر ماندگارترین نقش های تاریخ سینمای ایران درخشیده و آبرو کسب کرده و با توجه حساسیت بسیاری که به تصور مردم نسبت به خود دارد امکان ندارد خود خواسته و به نیل و رغبت آنجا آمده باشد…شاید اگر برخی از همنسلان او که دیدیم با اندک توجهی از سوی نهادهای دولتی در گذشته و حال چطور رنگ عوض کردند و می کنند، در جای اونشسته بود اصلا تعجب نمی کردم، اما عزت الله انتظانی اصلا باور کردنی نیست، او همیشه جایزه اش را از دست مردم گرفته … و به همین خاطر هم یکه و ممتاز است با فاصله ای بعید با دیگر همنسلانش او بزرگ شده لاله زار است و حالا خودش نیز براین واقعیت تاکید کرده و روایت آن روز را شرح می دهد…
***
نامه عزت الله انتظامی در باره حضورش هنگام ثبت نام اسفندیار رحیم مشایی…
شرح رفتن آقای بازیگر به وزارت کشور از زبان خودش:
روردگارا کمک کن بتوانم حرف دلم را بزنم…
برای مردم سرزمینم…
من عزتالله انتظامی هستم
شنبه ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ ساعت ۳ بعدازظهر بود که از دفتر ریاست جمهوری به من اطلاع دادند ” آماده باشید ماشین میآید دنبالتان”. خوشحال شدم. ماهها برای ثبت بنیاد دویده بودم. چند روز قبل از مراسمِ اعطا نشانِ درجه یک هنری در بهمن ماه ۱۳۹۱ (که به علت بیماری نتوانستم در مراسم شرکت کنم) ما چند هنرمند منتخب را به دفتر ریاست جمهوری دعوت کردند تا از مزایای مادی و معنوی این نشان با خبرمان کنند. آنجا درخواست بنیاد فرهنگی و هنری را مطرح کردم. چند روز بعد آقای رییس جمهور نامه فوری زدند به وزرا مربوطه فرهنگ و ارشاد و کار… مدتی گذشت… نتیجه ای حاصل نشد.
ناچار فکر کردم دست به دامن آقای مهندس مشایی شوم. هفته ی قبل به ایشان پیغام داده بودم که واجب العرضم و برای مذاکرات باید خدمت برسم. فورا لباس پوشیدم. چیزی نگذشته بود که خبر دادند ماشین آمده. با سرعت رفتم پایین. شخصی که در مسیر مرتب با بی سیم صحبت میکرد به کسی که آن طرف خط بود گفت “بله ایشان آمدند.” حرکت کردیم.
راننده چراغِ گردانِ قرمز رنگ را بالای ماشین قرار داد، با سرعت خیابانها را طی میکرد و شخص بی سیم به دست هم مرتب خبر میداد که ما کجا هستیم و کی میرسیم. من جلوی ماشین پهلوی راننده نشسته بودم. مردم با حیرت نگاهم میکردند که مرا با این ماشین و با این سرعت کجا میبرند! نزدیک کاخ ریاست جمهوری با بی سیم شماره، رنگِ ماشین و اسم سرنشینان را گفتند تا برای ورود هماهنگ شود.
دستور دادند از درب خیابان ولی عصر داخل شویم. به جلوی ساختمان رسیدیم. محوطه پر از مردهای پیر و جوان و پلیس بود. مرا پیاده و بلافاصله سوار ماشین دیگری کردند. مدارک و اسناد موزه قیطریه و بنیاد را با خودم برده بودم، حتی برای آقای بی سیم به دست هم مطالب خودم را تعریف کردم. خیلی با محبت گفت “چیزی نیست. انشاالله همین امروز تمام میشود.” ناگهان آقای مشایی سمت ماشین ما آمد شیشه ماشین را پایین کشیدم و گفتم مختصرعرضی دارم که به کمک شما احتیاج است. گفت با ما بیایید همین امروز انجام میدهم.
آقای مشایی سوار ماشینِ بزرگِ سفید رنگی شد و ما بلافاصله پشت سر او حرکت کردیم. بالاخره بنیاد داشت ثبت میشد… دوندگی هایم به نتیجه میرسید و نگرانی هایم رفع میشد… “بنیاد فرهنگی و هنری عزت الله انتظامی”… ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم… گلدسته های مسجد نور… ماشین با سرعت جلوی یک درب آهنین ایستاد. تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است! همه جا پراز پلیس بود. ماشین آقای مشایی جلوتر رفت.
به محوطه که رسیدیم من را از راهروهای طولانی بردند… به جایی رسیدیم که مملو از جمعیت بود. آقای رییس جمهورو مشایی و عده ای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش باز به راهروهای تودرتو دیگری برد. واقعا خسته شده بودم… مجبور بودم با عصا پا به پای او راه بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبی رنگ دیدم خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. مردِ جوانِ همراهم گفت باید برویم جلوتر. گفتم نمی توانم از اینجا تکان بخورم. بهرحال او رفت و مرا تنها گذاشت. نمی دانستم آنجا چه خبر است فقط پر ازسروصدا و آدم های جورواجور بود… کمی گذشت… درب سالن ناگهان باز شد و جمعیت حمله کرد داخل. صندلی ای که من روی آن نشسته بودم یک وری شد و به زمین افتادم. فقط سعی میکردم به زحمت پاهای جراحی شده ام را حفظ کنم که لگد نخورند و زیر دست و پا له نشوم. با داد و فریاد من بالاخره دو سه نفر به دادم رسیدند. صندلی را درست کردند و من را روی آن نشاندند.
جمعیت به داخل سالن هجوم برد. حیران مانده بودم چه کار کنم؟ ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییس جمهور و چند نفر دیگر که همراه آنها بودند از روبرو به طرف من میآیند. آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت “چی شده؟ یه خرده شاد باشین! ” من حرفی نداشتم که بزنم. عکاسها تند و تند عکس میگرفتند. عکسشان را که گرفتند محل را ترک کردند و من بازهمان جا بهت زده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم. مرد جوان که آمد مرا ببرد خانه گفتم چه شد؟ گفت “امروز که دیگه نمیشه بعدا انشاالله اوراق و براتون میاریم”…
مردم سرزمینم!
من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه های لاله زار با تشویق های شما بزرگ شده ام… همانی که همراه شما با درد های ایران بسیار گریسته ام و با شادی هایش لبخندها زده ام… برای شما من همیشه همان عزتم… بچه ای از سنگلج… بنیاد فرهنگی و هنری یادگاری است از من برای جوانان و مردم سرزمینم… آرزومندم این میراث ماندگار را همراه شما بنا کنم…
***
این هم جواب اصحاب و یاران مشایی، توضیح هم لازم ندارد!
،در پی انتشار برخی حواشی درباره حضور عزت الله انتظامی در روز ثبت نام رحیم مشایی، کمیته رسانه ستاد حامیان مردمی اسفندیار رحیم مشایی اطلاعیه ای صادر کرد.
متن این اطلاعیه بدین شرح است:
استفاده از هنرمندان و اصحاب فرهنگ و هنر در امور سیاسی و انتخاباتی، امری مذموم و نکوهیده ارزیابی می شود. از همین رو درخواست های متعدد هنرمندان عزیز کشورمان برای همراهی در روز ثبت نام همواره با پرهیز همراه شده است.
استاد عزت الله انتظامی از مفاخر برجسته و چهره های ماندگار عرصه فرهنگ و هنر کشورمان هستند و بی شک، شرایط کنونی ایشان، برای ما قابل درک بوده و از آنجا که ایشان را استاد پیشکسوت این عرصه می دانیم، حفظ شان و جایگاه استاد عزت الله انتظامی را بر خود مفروض می داریم.