این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک
احتمالا در طول چند هفتهای که سریال تلویزیونی «پروانه» به نمایش گذاشته شد، با این گزاره روبهرو شدهاید که «این سریال کاریست متفاوت»، بهخصوص حالا که آخرین قسمت آن نیز به نمایش درآمده، با توجه به پایانبندی آن، این متفاوت بودن پررنگتر از قبل خودنمایی کرده و ما را مجاب میکند که برای بررسی اثری با این صفت، بهترین مدخل همین ویژگی اصلی آن محسوب میشود و ما نیز آن را انتخاب میکنیم… بنابراین پیش از هر چیز ضرورت این مهم احساس میشود که بدانیم آیا اساسا پروانه کار متفاوتیست؟ و اگر هست چرا و چگونه؟!
دو
در ادبیات نوشتار سینمایی متفاوت بودن یک ارزش محسوب میشود، اما اغلب بدون اینکه اندازه و کیفیت واقعی آن روشن باشد، بهصورتی کلیگویانه برای ارزشگذاری برخی آثار بهکار میرود و اغلب نیز روشن نمیشود این متفاوت بودن در قیاس با چه و براساس چه ویژگیهایی تعریف میشود.
متفاوت بودن در ذات خود امریست نسبی و البته قیاسی. وقتی هم که صحبت از متفاوت بودن سریال پروانه به میان میآید، نه پای قیاس آن با نمونههای آونگاردی در میان است که در سالهای دور و نزدیک در این حوزه طرحی نو در انداختهاند و نه حتی میتوان آن را با سریالهای سرگرمکننده، حرفهای و بسیار خوشساخت خارجی که در سالهای اخیر بهصورت غیررسمی بین مردم دست بهدست شدهاند، قیاس کرد؛ سریالهایی هم که به لحاظ پروداکشن و هم از منظر کیفیت فنی از ما هم جلوترند. پس اگر پروانه کاری متفاوت بهنظر میرسد در چهارچوب استانداردهای سریالسازی تلویزیون خودمان، البته صرفنظر از چند نمونه خاص (همانند مختارنامه میرباقری یا هزاردستان حاتمی) تعریف میشود؛ بهخصوص این که سازندگان پروانه با بودجهای معمولی، سریالی تاریخی آن هم با کیفیت قابل قبول در این محدوده ارائه کردهاند؛ کاری که خیلی از سریالهای ما با بودجههای بالاتر از عهده آن بر نیامدهاند.
سه
در طول مدتی که سریال پروانه به نمایش در میآمد، غیر از تکرار روتین سریال (در روز پس از نمایش هر قسمت)، در چندین نوبت قسمتهای ابتدایی آن و هر هفته جمعه نیز خلاصه قسمتهای قبلی در ساعتهایی مناسب مجددا پخش میشدند. از یک منظر شاید این مسئله تمهیدی بود برای پر کردن آنتن شبکه سه… اما چرا این تمهید در مورد هیچ مجموعه تلویزیونی با چنین شدتی صورت نپذیرفته بود؟ این نکته به ظاهر ساده میتواند ما را بهسمت شناسایی ویژگیهایی راهنمایی کند که بر همین متفاوت بودن سریال پروانه دلالت دارد!
سریال پروانه واجد ویژگیهاییست خلاف عادتهای معمول مخاطبان تلویزیونی. تماشاگران تلویزیون در طول این سالها عادت کردهاند به مجموعههایی سرگرمکننده با خط و ربطی اگر نگوییم صد درصد آشنا و از پیش مشخص که لااقل متکی بر چند ویژگی مشخص. این سریالها اغلب اگرچه از داستانهایی دارای فراز و فرود برخوردارند، اما بدون پیچیدگی، ظرافتهای درونی و طراوت مضمونی و بایستی پیش میروند، موقعیتهای داستانی و کنشهای حاصل از آنها آشکارا در سطح جریان دارند و لایههای زیرینی برای این آثار تدارک دیده نمیشود که چیزی در آن جریان داشته باشد، هر چه هست «رو» است و «گلدرشت»!
مخاطب این آثار بدون اینکه به خود زحمت چندانی بدهد میتواند در حین انجام کارهای روتین خانه، این سریالها را نیز دنبال کند؛ چراکه این سریالها بیشتر شنیداریاند تا دیداری، جنبههای بصریشان ضعیف و پرداخت سینماییشان کممایه است.
اگر تماشاگر یک یا دو قسمت از آن را به هر دلیلی از دست بدهد بدون اینکه خلاء خاصی احساس کند، میتواند سریال را دنبال کند. بهعبارت دیگر اتفاقات کلیدی که ربط محکمی به خط دراماتیک اثر دارند در هر قسمت آنقدر کم هستند که ندیدن آنها باعث از دست دادن خط اصلی داستان نمیشود. گاه حتی میبینیم برخی بدون اینکه چندقسمت نخست این سریالها را دیده باشند از قسمت چهارم و پنجم که تازه موتور داستان روشن شده(!) با یک پرسوجوی ساده درباره کم و کیف قسمتهای قبل و شنیدن یک توضیح چند خطی، پیگیر ماجرا میشوند. قالبهای آشنایی هم که به آنها کمک میکند چند و چون داستان را حدس بزنند، در این میان بیتأثیر نیستند!
چهار
بهنظر نگارنده اگر سریال پروانه برخلاف معمول در طول هفته چندین بار تکرار میشد بهدلیل عمده تفاوتهایی بود که با همین جریان رایج سریالسازی در تلویزیون داشت؛ زیرا برخلاف سنت رایج، نمیشد بدون دیدن قسمتهای نخست این سریال از میانه راه در جریان اتفاقات آن قرار گرفت و در هر قسمت نیز حجم اتفاقات در حدی بود که وقتی مخاطب امکان تماشای آن را از دست میداد، مجبور بود تکرار یا حداقل خلاصه آن را تماشا کند و مهمتر از همه اینها سریال پروانه به لحاظ کیفیت بصری در حدی بود که مخاطب برای اینکه بتواند پیگیر ماجرا باشد چارهای نداشت جز اینکه پای تلویزیون نشسته و با دقت آن را تماشا کند و این یعنی هنگام انجام کارهای خانه و تماشای آن منتفی بود. بهخصوص اینکه سریال در پارهای لحظهها از ظرافتهایی برخوردار بود که بدون توجه درست به آن، مخاطب بخشی از تأثیرات مورد نظر فیلمساز را از دست میداد.
یک مثال ساده میزنم. بعد از این که امیر و پروانه از دست مأمور ساواکی که خواستار پروانه نیز بوده فرار میکنند، ماشینشان در خیابان توسط پلیس پیدا میشود. مأمور ساواک در حالیکه با نگاهی غمبار و پرحسرت به ماشین نگاه میکند با نوک انگشت روی شیشه ماشین میکشد؛ حرکتی نوازشگونه که نه فقط تابع احساس او به پروانه است بلکه از دیگر سو حکایت از سعی او برای درک مدت زمان رها شدن ماشین در آن محل با توجه به گرد و خاک نشسته روی شیشه آن دارد. این حرکت کاملاً بصری علاوه بر این به روشنی نشان از سرگردانی او میان وظیفه و احساسش دارد. با مقدمهچینیهایی از این دست، غیرطبیعی نیست اگر در قسمت آخر با اینکه مخفیگاه امیر و پروانه را پیدا کرده اما آنها را دستگیر نمیکند. این دست صحنهها در این سریال کم نیست؛ صحنههایی که فقط باید آنها را دید!
پنج
آنچه در بالا گفتیم کم و بیش مجموعهای از کلیترین محاسن پروانه بود؛ مجموعهای که از جمله سریالهای موفق در سالهای اخیر محسوب میشود. اما برخلاف آنچه در برخی از رسانهها دیدیم و خواندیم، توفیق پروانه در جذب مخاطب عام تلویزیون خیلی پررنگ نبوده است. این تأکید از سوی اهالی رسانه از یک سوءتفاهم دیرینه ناشی میشود که اهالی رسانه و منتقدان، پسند خود از یک مجموعه را عمومیت بخشیده و آن را به دیگر تماشاگران نیز نسبت میدهند. در حالیکه لااقل تجربه شخصی نگارنده نشان از آن داشت که هواداران پروپا قرص سریالهای تلویزیونی همچون ستایش، زمانه و دیگر مجموعههای عامه پسند تلویزیون، کمتر به سریال پروانه روی خوش نشان دادند، چراکه آشکارا بر مبنای عادات و سلایق آنها شکل نگرفته بود. نمایش مکرر قسمتهای قبلی مجموعه نیز اگر چه در جذب مخاطبان بیشتر برای آن مؤثر بود اما غیرمستقیم تاکیدی بر همین نکته است. در حقیقت توفیق پروانه در جذب مخاطبان جدی بیشتر بوده است، نه جذب مخاطبان عام بیشتر.
این مسأله نه تنها ریشه در مضمون نسبتاً تازه و جدیتر آن داشت که تا حد زیادی حاصل پرداخت شستهرفتهتر و جزئیات بیشتر آن در قیاس با دیگر ساختههای تلویزیونی بود. البته این مهم بر خلاف تصور اغلب ما ربطی به هزینهها و نامهای مطرح در میان سازندگان یک اثر ندارد، بلکه حاصل قریحه و ذوق سازنده اثر است؛ چنانکه در مورد سریال کلاه پهلوی عکس آن را شاهد بودیم و با همه هزینهها و حتی همکاران صاحبنامی که ضیاءالدین دری در کنار خود داشته، حاصل کار نه تنها چنگی به دل نمیزند که شعاری و سادهانگارانه از کار در آمده، اما نباید این واقعیت را فراموش کرد که همین انتقال مفاهیم در کلاه پهلوی که برای مخاطب جدی آزاردهنده و شعاریست، برای مخاطب عام نه تنها اینگونه نیست که ملموس و قابل فهم است! علت آن هم در این واقعیت نهفته است که سطح پایین سریالهای تلویزیونی، پرداخت شعاری و انتقال گلدرشت و مستقیم مفاهیم تماشاگر را عادت داده که بهدنبال چیزهای سهلالوصول و راحتالهضم برود. بنابراین برخلاف برخی بر این باور نیستم که کلاه پهلوی سرمایهای کاملا هدر رفته است، بلکه معتقدم با توجه به انتظاری که از آن وجود داشته، باید به نتیجهگیری در اینباره پرداخت؛ یعنی اگر هدف و انتظار سیاستگذاران سیما، کاری فاخر و ماندگار بوده، کلاه پهلوی کاریست ناموفق و اگر برای آنها انتقال تضمین شده برخی شعارها مدنظر بوده، کلاه پهلوی کموبیش موفق عمل کرده است، چون با بیان غیر هنری و گلدرشتش تماشاگر را کاملا شیر فهم میکند که چه میخواهد.
با این وصف میتوان نتیجه گرفت مجموعههایی از سنخ پروانه بیش از آنکه به جذب بیشتر مخاطب کمک کنند، به ارتقاء سطح سلیقه آنها کمک کرده و آن دسته از تماشاگران را که کمتر میانهای با سریالهای تلویزیونی دارند، بهخود جذب میکنند.
شش
حکایت تغییر، انحراف، خیانت و نهایتا جنایت سازمان مجاهدین (منافقین)، در طول چند دهه گذشته، قصه پرغصهایست… حکایت آدمهایی که جان و جوانی خود را فدای ایدئولوژی دروغین سازمانی کردند که سردمدارانش برای تحقق قدرتطلبی خود از هیچ جنایت و خیانتی به مردم این کشور و حتی اعضا و سمپاتهای خود فروگذار نکردند. جلیل سامان در سریال پروانه تنها دست روی گوشهای کوچک از تاریخ این گروه گذاشته؛ گروهی که در مسیر استحاله خود روزبهروز بیش از پیش در سراشیبی سقوط پیش رفت و شکی نیست که هنوز ناگفتههای بسیاری در مورد آنها باقی مانده. رفتن به سراغ چنین مضامینی همواره با این دغدغه همراه است که حاصل کار یکسویه و سفارشی از کار درآید و در نهایت همین نگاه سفارشی نیز کارکردی معکوس داشته باشد.
تجربه نشان داده هر بار که سازندگان مجموعههای تلویزیونی بهسراغ چنین مضامینی رفتهاند، با یکسری کلیشهها روبهرو بودهایم. در نگاه نخست شاید پروانه نیز چنین شائبهای را به ذهن متبادر میکرد، اما در مجموع میتوان گفت فیلمساز تا آنجا که توانسته و حتی بیش از حد انتظار معمول و در قیاس با سریالهای مشابه، کوشیده از این نگاه یکسویه و شعارزده پرهیز کند. به همین دلیل در سریال پروانه کم نیستند شخصیتهای خاکستریای که در سریالهای تلویزیونی همیشه به شکل کاملا یکسویه و سیاه و سفید نمایش داده میشدند؛ به عنوان نمونه دو مأمور مرتبط با ساواک (پدر پروانه و خواستگار او) در جایی از فیلم بهدلیل عواطف انسانیشان پا روی وظیفه خود میگذارند و جالب اینکه به جز شکنجهگرهای ساواک که هیبتی کم و بیش کلیشهای دارند، دیگر چهرهها به لحاظ ظاهری هم بد تصویر نشدهاند و چه بسا خوشچهره نیز هستند. البته این خاکستری بودن شامل همه شخصیتهای فیلم نمیشود، بلکه شخصیتهای اصلی داستان مثل امیر و پروانه و به خصوص روحانی فیلم کاملا سفید ترسیم شدهاند؛ البته فیلمساز کوشیده این یک بعدی بودن زیاد توی ذوق نزند و حتی روحانی فیلم جز آنجا که در قسمت آخر به آینده انقلاب اشاراتی میکند، کمتر جلوهای شعاری مییابد.
هفت
نمیتوان به مجموعه پروانه پرداخت و اشارهای به فضاسازی موفق آن نکرد. شکی نیست که یکی از اساسیترین وجوه اثری که از مضمونی تاریخی بهره میبرد، پا به پای موقعیتهای دراماتیک، کنش و واکنشهای شخصیتها و شخصیتپردازی آنها برای پذیرفتنی شدن کار فضاسازی دقیق آن است. چه بسا یک موقعیت حساب شده دراماتیک با رابطه علی معلولی درست، اگر به هنگام اجرا از فضاسازی خوبی بهرهمند نباشد، تأثیر خود را تا حد زیادی از دست بدهد. این حساسیت البته به دشواری بیشتر کار میانجامد؛ همانگونه که رفتن به سراغ مضامین تاریخی که متأخرترند، به مراتب دشوارتر از نمونههاییست که به زمانهای دورتر برمیگردند، چراکه نه تنها خود مخاطبان میتوانند از آن سالها با واسطه و حتی بیواسطه خاطراتی داشته باشند، بلکه انواع و اقسام سندهای تصویری نیز از آن دوران موجود است که پیشاپیش ذهنیت مخاطب را میسازند؛ به گونهای که با کوچکترین لغزشی از آن، حاصل کار سازنده میتواند تحتالشعاع قرار گیرد.
شاید نویسنده و کارگردان سریال پروانه برای رهایی از برخی دشواریها زمان اتفاقات را به شب منتقل کرده تا کمتر با مشکلی روبهرو شود که معمولاً زمینه شکلگیری گافهای تصویری برخی سریالهای تلویزیونی ست.
هرچند به نظر نگارنده این مسئله فینفسه اگر به داستان لطمهای نزده باشد، نه نتها محل ایراد نیست بلکه چه بسا با فضای تیره داستان و پایان تلخی که در انتظار اوست همخوانی بیشتری داشته باشد.
البته جلیل سامان برای این فضاسازی تنها به جلوههای بصری بسنده نکرده بلکه برای تأثیرگذاری بیشتر همچون کار قبلیاش، «ارمغان تاریکی» از موسیقی پاپ آن روزگار به عنوان صدای زمینه نهایت بهره را برده است.
او برای این منظور سراغ صداهایی میرود که نه فقط مشکل کمتری به لحاظ ممیزی دارند بلکه مشخصاً یک نوع موسیقی اعتراضی را در فضای سیاسی و اجتماعی آن روزگار نمایندگی میکنند (نمونه بارزش، فرهاد) و البته از بار نوستالژیک نیز برخوردارند که نهایتاً دست به دست هم داده و به تأثیرگذاری بیشتر سریال میانجامند و درنهایت فیلمساز آنقدر جسارت دارد که برخلاف ذائقه تماشاگران که پایانی خوش میطلبند، به شکلی بسیار تلخ در فصلی که از سکانس آخر فیلم گوزنها (مسعود کیمیایی) تأثیر گرفته نقطه پایان زندگی قهرمانانش را رقم میزند. البته در این لحظه به شکلی غیر منتظره و نهچندان متناسب با فیلم، برای لحظهای کوتاه بخشی از ترانهای که فرهاد در سالهای پس از انقلاب خوانده، روی فیلم قرار میگیرد!
به هر روی جلیل سامان پازل متفاوت بودن سریال خود را با این پایانبندی تلخ که اگر چه خوشایند مخاطب عام نیست، اما برای مخاطب جدیتر تأثیرگذارتر است، کامل میکند.
شاید بدیهی به نظر برسد، اما وقتی کاری این چنین توفیق مییابد باید آن را حاصل موفقیت نسبی همه عوامل سازندهاش دانست؛ از بازیگران گرفته تا فیلمبردار، گروه فنی و بهخصوص آهنگسازی که (با ارائه اثری متأثر از سبک کار بابک بیات) نه تنها در طول فیلم به تأثیرگذاری بیشتر آن کمک کرده بود که در پایان هر قسمت با صدای زیبای مانی رهنما و ترانهای دلنشین، مخاطب را در انتظار تماشای قسمتهای آینده میگذاشت
مد و مه/ اردی بهشت ۱۳۹۲
1 Comment
سامان
سلام… ممنون که وقت گذاشتید دیدید و نوشتید.. گاهی از اینکه کسی متوجه عمق بعضی لحظات نمی شد مایوس می شدم..
موفق باشید