این مقاله را به اشتراک بگذارید
هنگامی که در ۱۹۶۱، «پاتریس لومومبا» به جرم اهداف آزادیخواهانهاش به قعر جنگلهای کاتانگا برده میشد تا به رگبار بسته شود، نمیدانست که در همین جنگلهای مرطوب کودکان بسیاری که او برای آزادی، استقلال و رفاهشان مبارزه کرده بود، با مرگ، تجاوز و خشونت رو در رو خواهند شد. پس از قتل نخستوزیر لومومبا به دست عناصر سازمان سیا و نظامیان بلژیک، کشمکشهای فراوانی در این سرزمین صورت گرفت و پیشتاز این جدالها ایالات متحده بود که به معادن سرشار کنگو چشم دوخته بود تا به آنجا که در اسناد تاریخ آفریقا قید شده است که اورانیوم مورد مصرف امریکا در بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را معادن اورانیوم کنگو تامین کردهاند.
لومومبا، رهبر جنبش ملی کنگو است. همچون بسیاری از کشورهای فقیر آفریقا، کنگو نیز سالها برای رهایی از بند استعمار جنگیده و سرانجام پس از تحمل رنجهای فراوان، نخستین دولت ملی و مردمی کنگو با نخستوزیری لومومبا روی کار آمد. او در فاصله کوتاه دوران تصدی نخستوزیریاش، دست مستشاران بلژیکی و عوامل خارجی را از مناسبات اقتصادی و سیاسی کشور کوتاه کرد و بدیهی است که این امر نزد ایالات متحده و استعمار بلژیک سنگین و پرهزینه بود. بنابراین همان استراتژی همیشگی بهکار گرفته شد و نقشه ترور لومومبا روی میز آیزنهاور قرار گرفت. پس از مرگ لومومبا، کنگو برای همیشه با امنیت و آزادی خداحافظی کرد و کشور دچار کودتاهای نظامی، شورشها، نبردهای قومی، عزلها و دخالتهای خارجی شد. اینگونه است که کنگو در هزاره سوم، در آتش این خصومتها همچنان میسوزد.
پدیدهیی در کنگو رواج دارد به نام: سرباز- کودک، که به سربازگیری دولت و شورشیان از میان کودکان برای جنگها اطلاق میشود. آمار سازمانهای بینالمللی نشان میدهد که این کودکان مورد آزارها و تجاوزهای جنسی وحشیانهیی قرار میگیرند که در تاریخ جنگهای جهانی نیز بیسابقه است. ذکر شرح فوق برای ورود به جهان فیلم «جادوگر جنگ» اجتنابناپذیر است، چرا که بدون آگاهی از اوضاع کنگو، درک ماجراهای فیلم و سویههای سیاسیاش مبهم و غیرقابل فهم خواهد بود. فیلم جادوگر جنگ ساخته کیم نگوین، به حوادث سال ۲۰۱۲ در مناطق شرق کنگو میپردازد با محوریت ربودهشدن یکی از هزاران کودک کنگویی به دست نیروهای شورشی. فیلم با آغاز ۱۲ سالگی «کومونا» دخترک سیاهپوست و ملحق شدنش به گروه «ببرهای بزرگ»، بیننده را به مرکز یکی از مرگبارترین و ضدانسانیترین رویدادهای قرن میبرد در جایی که از کودکان به مثابه سلاح سود برده میشود.
کومونا در آغاز فیلم در روستایش که ویرانهیی پوشیده از فلاکت و قحطی و فقر است روی تختهپاره لغزانی به بازی مشغول است که ناگهان با هجوم نیروهای شورشی به روستا، تمام این امنیت معلق و کودکی پیوسته با رنج نیز به یکباره ناپدید میشود. این گروه مسلح در جنگلهای استوایی کنگو مخفی شدهاند و نبرد با نظامیان دولتی را تدارک میبینند. شورشیها انسانهایی نشان داده میشوند با باورهایی منحط و جنگجویانی متوسل به جادو و ورد و البته با قساوتی بیمانند. در واقع انزوا و سرکوبی که از سوی دولت مدتها بر آنان حاکم بوده است و نیز انگیزههای قدرت خواهانهشان، از آنها موجوداتی با عقاید خرافی فراوان و سبعیت مهارناپذیر ساخته است تا آنجا که حتی از قتل والدین به دست فرزندان (مثلا در صحنه ربودن کومونا) نیز امتناع نمیکنند. در فصلهای پیش رو میبینیم که شورشیان از جنگ، نزد کودکان آیینی میسازند که مقدس جلوه میکند و سلاح را به منزله ابزاری برای رهایی از خباثت نظامیان در ذهن کودکان جا میاندازند. رویکردی که کارگردان به حوادث یاد شده در قصه دارد، رویکردی همدلانه است با تکیه بر قربانی شدن کودکان در جنگ و در نتیجه از کنکاش در علل این جنگهای داخلی و تمرکز بر موقعیت حساس کنگو در آفریقا فاصله میگیرد. مثلا نظامیان ارتش کنگو را با ساده دلی، افراد خیرخواهی نشان میدهد که به کومونای مجروح کمک میکنند و این در حالی است که براساس گزارشهای بینالمللی، ارتش نیز همچون شورشیان مبادرت به سربازگیری از میان کودکان و تجاوز به زنان و کودکان در جنگها میکند. کارگردان کانادایی آشکارا از نقش امریکا و دیگر مداخلان در اوضاع داخلی کنگو پرهیز میکند و تنها سر و کارش با گروه شورشی مخفی در جنگل است که به دردناکترین شیوه از کودکان سرباز سوءاستفاده میکنند. عوارض روانی جنگ بر کودکان در فیلم، تنها در یک سوم پایانی ماجرا دیده میشود آنجا که کومونا دیوانه وار، بعد از آزارها و مرگ شوهر کم سن و سالش، نیمهشب تفنگش را میجوید و از خانه فرار میکند. در واقع در یک سوم آغازین که کومونا ربوده میشود تا فصل ازدواجش، ما هیچ اثری از عواقب مخرب جنگ و همکاری با شورشیها نزد او و هیچ کدام از کودکان فیلم نمیبینیم. تنها این قضیه محدود میشود به حضور ارواح سرگردانی که کومونا از کشتهشدگان میبیند با شمایل غریب و تجسد یافته در اطرافش، که اتفاقا برای بیننده که به فضای مستندگونه اثر خو گرفته، جز فاصله اندازی در تاثیرپذیری چیزی به همراه ندارد.
پس از پایان فیلم، مخاطب در واقع احساس میکند با برشی از یک رخداد گستردهتر روبهرو بوده است که بخشی از آن، موجز به تصویر درآمده است. نمیفهمیم که شورشیان چرا با نظامیان میجنگند؟ چگونه در این اندازه دارای خلق و خوی ضدانسانی شدهاند که کودکان را به پیشواز مرگ میفرستند؟ چرا زبان راوی و نیز زبان رسمی کنگو فرانسوی است اما شورشیها به زبان بومی حرف میزنند؟
آیا خواهان تجزیه از حکومت مرکزی اند؟ کارگردان هیچگونه موضع آشکاری نسبت به وضعیت نبردی که انگار بیدلیل رخ میدهد نمیگیرد. در واقع ضروری است که فیلمی آن هم از نوع جادوگر جنگ که اتفاقا به مسالهیی سیاسی در همین دوران معاصر میپردازد، منطق پیشامدها را لااقل نزد خودش درست چیده باشد، تا جز حقیقت چیزی بر پرده ثبت نشود. به نظر میرسد در ظاهر و از نگاه مخاطبی که از تاریخ کنگو بیخبراست، کیم نگوین نقشی بیطرفانه ایفا میکند و تلاشش را به بازنمایی آسیبهای وارده بر کودکان کنگویی پایه گذاشته است، اما با موردی نظیر نظامی ارتش کنگو، این بیطرفی تماما نقض میشود. در پایان فیلم، کودک کومونا که تمام داستان برای او از زبان مادر نوجوانش روایت شده است، در جنگل به دنیا میآید و به همراه مادرش با کامیونی که انباشته از زنان و مردان فقیر کنگویی است به خانه میرود. کومونا خسته از زایمان میخوابد و نوزادش را زن مسافری در آغوش میگیرد. تولد کودک همیشه بازتابی از زایش و زندگی و روشنی است و به طور سمبلیک معمولا به شروع دوباره تعبیر میشود. در کنگو اما به سختی میتوان باور کرد برای کودکانی که به دنیا میآیند دنیا مکان امن و زیبایی باشد که به جای سلاح و تجاوز، عشق و امنیت و رفاه دریافت کنند، تا جهان به قامت رویای کودکانی درآید که جنگ را نمیخواهند.
اعتماد/ مد و مه/ خرداد ۱۳۹۲