این مقاله را به اشتراک بگذارید
مواجهه با نمایشنامه «اویدیپوس» سنکا، هر خوانندهای را ناگزیر به مقایسهای ناخودآگاه با نسخه«سوفوکلس» وامیدارد. از آنجا که این نویسندگان نامدار، این داستان افسانهای را به شیوه واحدی نقل کردهاند، تا سالها گمان میرفت که بعد از خواندن اثر عظیمی چون «اویدیپوس» سوفوکل، دیگر حاجتی به خواندن مشابهات آن وجود ندارد. اما این حکم نادرستی است! اگر بپذیریم که رخدادها اندکشمار اما روایتها بیشمارند، آنچه برایمان اهمیت مییابد اتفاقا همین زاویه دید و قرائت ویژه نویسندگان هر عصر نسبت به روایتهای محدود است. همه ما از ماجرای اویدیپوس آگاه هستیم. اویدیپوس بزرگ، پادشاه افسانهای شهر تبس، کسی که سالها به عدل و داد در سرزمین خود حکمرانی کرد. اما فاجعهای مرموز و نامیمون آرامش جهان او را به هم ریخت و وادارش کرد که برای یافتن منشأ بلایا به اعماق ژرف و تاریک جهان عزیمت کند و آنچه با آن مواجه شد چیزی نبود جز تصویر دیگرگونهای از خویشتن خویش، تصویری کاملا دگرسان از آن ایماژ کامل و بینقصی که در واقعیت ذهنیاش از خود ساخته بود. و در این سیر و سلوک که توامان در ذهن و واقعیت پیش میرود، ما خوانندگان به عنوان مخاطب و ناظر سرگذشت محنتبار اویدیپوس به نتایجی خواهیم رسید که هدف و انگیزه نویسنده است. «کاتارسیس» و پالایش باید که نتیجه تجربه این واقعه باشد، اما همانطور که میدانیم، کاتارسیس در هر برهه و زمانی معنایی متفاوت به خود میگیرد. ازاینرو است که در تفسیرهای مختلف، تاکیدهای متفاوتی بر معنای این متن میشود و هرکس بنابر سلیقه خود معنایی از آن بیرون میکشد. این موضوع در مورد نویسنده درام نیز صادق است. آنچه سوفوکل، ۴۰۰سال پیش از سنکا در اوج شکوفایی هنر، فرهنگ و دموکراسی یونانی به آن میاندیشید، فاصله عظیمی دارد با آنچه سنکا در عصر خود کامگی و خشونت و زوال امپراتوری روم در ذهن داشت. از اینرو داستان«اویدیپوس» در دست هریک از این نویسندگان طنین و آوایی متمایز مییابد و تشخص و هویتی قیاسناپذیر به خود میگیرد. آغازگاه نمایش درخشان است؛ مهیبی، بیمناکی و رازوارگی را میتوان در مورد این شروع دور از انتظار بهکار برد. «اکنون شب به غربت رانده شده، خورشید خرامان باز میدمد و پس تیره ابری غمبار، سپیده سر میکشد. روشنی روز سودازده، با زبانههای زجر، میتابد بر خانههای طعمه طاعون گشته، خرابی شب ساخته آشکار میکند…» چیره دستی سنکا در توصیف مناظر، بهخصوص مناظر هولناک آغازین که با چرخشی روایی پایان واقعه را نشان میدهد ستودنی است. زبان فشرده، سرزنده و داغ و پرمبالغهاش ذهنی را بر مخاطب مینمایاند که در پستوی خود «رواقی مسلکی بدبین» و «فیلسوفی فرانگر» را نهان داشته است. توصیفاتی که به واسطه گفتار قهرمانان نمایش از جهان میشود، هم در جزییات و هم در عمق نگاه پهلو به پهلوی آثار نقاشان بدبینی چون «فرانسیسکو گویا» میزند یا شباهتی به مناظر کلیساهای «گوتیک» مییابد. اویدیپوس سنکا با وجود تمامی نشانههایی که از جبرباوری فلسفی نسبت به سرنوشت دارد، جهانبینی منحصربهفرد خود را باز میتابد. جهانبینی که بیش از هر چیز تلاش دارد هبوط خدایگان یونانی را در قامت پادشاهان خودکامه، سرداران جنگطلب و سپاهیان خونریز و تشنه قدرت و ثروت به نمایش بگذارد. اودیپ سنکا، شاید اوج درخشش اندیشه بدبینانهای است که طی سدههای میانی امپراتوری روم ذهنها و افکار را شکل داده بود. اندیشهای که نقش سرنوشت در رقمزدن رویدادها را از خلال نگاهی اینجهانیتر مینگرد. حکمرانی توام با خشونت، تزویر، کشتار و… پادشاهانی چون «کالیگولا» و «نرون» که سنکا در دوران تقریبا کوتاه حیاط خود، حکومتشان را تجربه کرد، باعث شد که نگاه وی نسبت به جهان و ماهیت بشر تغییرات عظیمی کند. نگاهی که شاید بعد غایب در اودیپ سوفوکل باشد؛ سیاست. در اودیپ سنکا بازیهای سیاست و رابطه حاکم و رعایا در خط روایی بسیار با اهمیت و تعیینکننده است. در نگاه سنکا آن سرنوشتی که سوفوکل ما را به تامل فلسفی در آن دعوت میکند بیش از هر چیز زاده مناسبات قدرت میان خود آدمیان است. مردم که با انتخاب شخصی چون اودیپ به پادشاهی سرزمین خود، بذر زوال و انحطاط را از پیش ریختهاند، در نخستین پرده نمایش فوج فوج و دسته به دسته به کام مرگ فرومیروند. تصویر مرگ و نابودی همگانی در آغازگاه نمایش بیش از آنکه نشاندهنده بلیهای آسمانی باشد، میتواند تصویری باشد از زوال سیاسی شهر تبس، تمدن یونانی با آن عظمت و تلالویی که داشت به عسرت و نگونبختی دچار شده که دیگر هیچ نشانی از شکوه گذشته در آن دیده نمیشود و در این میان سنکا اولین راوی بزرگ افسانه کهن اویدیپوس پس از سوفوکل است که این چرخش و تحول را به نمایش میگذارد. زبان گزنده، شخصیتهای تبآلود و تجسم عمیق رویدادهای هولناک، با چنان مهارتی صورت گرفته که ذهن هر خوانندهای را تا به امروز مسحور خود ساخته است.
بیش از دوهزارسال تا به امروز از زمان نوشتهشدن این اثر بزرگ میگذرد اما در مقایسه با نسخه سوفوکل کمتر شناخته شده و به اجرا درآمده است. چه بسا در طی این سالیان، هزاران نسخه دیگر از این افسانه نگاشته شده اما امروز ما تنها دو اثر کلاسیک بزرگ از آن را میشناسیم. «اویدیپوس» سوفوکل و سنکا. اما اثر«سنکا» آنچنان که شایسته او است مورد توجه همگان واقع نشده. جالب اینکه در کشور خودمان نیز وضع چنین است. هربار نام «اودیپ» را میشنویم سوفوکل را به خاطر میآوریم و از سنکا خبری نیست؛ و جالبتر اینکه از اودیپِ سنکا حتی ترجمهای هم در دست نیست. امید است که با ترجمه فوقالعادهای که مصطفی اسلامیه از این نمایشنامه «جامانده» ارایه داده، راهی باز شود برای بازیابی یکی از بزرگترین آثار فراموششده نمایشی جهان؛ «اویدیپوسِ لوسیوس سِنِکا».
شرق/ مد و مه خرداد ۱۳۹۲