این مقاله را به اشتراک بگذارید
جیغهایی که دیگر نمیکشیم
جیغ۴ Scream ۴
کارگردان: وِس کرِیوِن. فیلمنامه: کوین ویلیامسن. بازیگران: نیو کمپبل (سیدنی)، کورتنی کاکس (گِیل)، دیوید آرکت (دووی)، آنا پاکویین (ریچل)، اِما رابرتز (جیل). محصول ۲۰۱۱، ۱۱۱ دقیقه.
ده سال از آخرین ماجراهای مجموعه فیلمهای جیغ گذشته و سیدنی با اتکا به شغل نویسندگی دارد خودش را جمعوجور میکند تا زندگی آرامی را تجربه کند. اما دوباره سروکلهی قاتلی که نقاب روح بر چهرهاش میزند پیدا میشود…
علیرضا حسنخانی
اولین نکتهای که بعد از شنیدن نام فیلم جیغ به خاطر میآورم، حتی پیش از داستان فیلم، مطالبی است که در مورد تأثیرپذیری چند قاتل از شیوهی قتلهای این فیلم در نشریات آن زمان خواندهام. راستش را بخواهید آن موقع موتور محرک انگیزهام برای تماشای این فیلم همان مطالبی بود که در آنها به شباهتهای میان قتلها با فیلمی به نام جیغ صحبت شده بود. آن زمان دلم میخواست بدانم فیلم مذکور واقعاً چهجور فیلمی است که توانسته چنین اثر مخربی بر مخاطبش بگذارد. در ژانویهی ۱۹۹۸ یک نوجوان ۱۶ ساله به کمک پسرعموی ۱۴ سالهاش اقدام به قتل مادرش کرد و دونفری او را با ۴۵ ضربه چاقو به قتل رساندند. این پرونده در محافل خبری آمریکا به «پروندهی قاتل جیغ» معروف شد. بهخصوص بعد از اینکه هنگام دستگیری این دو نوجوان از آنها دو خنجر و تغییردهندهی صدا (ادوات مورد استفاده در فیلم) ضبط شد و آنها اعتراف کردند که فیلم جیغ در انجام این جنایت الهامبخششان بوده. کودک ۱۳ سالهی دیگری در ژانویهی ۱۹۹۹ توسط دو دوست ۱۴ و ۱۵ سالهاش به دفعات مورد حمله با چاقو قرار گرفت. او این شانس را داشت که توسط مردی که سگش را به گردش برده بود پیدا شود و نجات پیدا کند. بلافاصله پس از اینکه رسانهها کشف کردند مهاجمین این جنایت مدت کوتاهی قبل از ارتکاب این جرم، فیلم جیغ را تماشا کردهاند و از ماسکهای موسوم به «ماسک روحی» که قاتلین فیلم از آن استفاده میکردند استفاده کردهاند، به این جنایت عنوان «مهاجمین جیغ» را دادند. بعدها نوجوان مضروب در این حادثه، طی مصاحبهای عنوان کرد اطمینان دارد که دوستانش تحت تأثیر فیلم جیغ این کار را با او کردهاند. کمی بعد از این وقایع و در ماه مه ۱۹۹۹ اتفاق دلخراش کشتار در مدرسهی کلمباین، باعث شد تا مجلس سنای آمریکا کمیتهای تشکیل دهد و در آن کمیته به بررسی نقش مخرب صحنههای خشونتبار فیلمها بهخصوص فیلمهای هارور بر مخاطبین، بهخصوص جوانان و نوجوانان بپردازد. یکی از صحنههایی که به عنوان نمونهی این اثرات ویرانگر بر ذهن بیننده برای کمیتهی مذکور به نمایش درآمد سکانس افتتاحیهی جیغ و کشته شدن کیسی با بازی درو بریمور بود.*
بررسی چگونگی تأثیرپذیری مخاطبین از این فیلمها و یا تأثیرات روانی فیلمهای هارور و در اینجا بهویژه فیلم جیغ موضوعی است که هم از حوصلهی این مطلب خارج است و هم از حیطهی دانش نگارنده؛ اما هدف از نگارش این مقدمهی نسبتاً طولانی چه بود؟ این مقدمه سعی میکند از منظری دیگر به اثرگذاری مجموعه فیلمهای جیغ در زمان خودش نگاهی بیندازد و طی یک بررسی به پاسخ این پرسش اساسی برسد که: بین سال های ۱۹۹۶ تا ۲۰۱۰ برای مجموعه فیلمهای جیغ چه اتفاقی افتاده که از آن جذابیتی که این فیلم را در همان سالهای ابتدایی به یک فیلم کالت تبدیل کرده بود، به وضعیتی میافتد که در چهارمین قسمت دیگر آن حسوحال قسمتهای اول و دوم را ندارد؟ آن هم در حالتی که به عکس اکثر فیلمهای اینچنینی کارگردان، تیم تولید و بازیگران تقریباً همان تیم سابق است. وس کریون در مقام کارگردان به عنوان یکی از مسلطترین فیلمسازان ژانر وحشت هر چهار قسمت را ساخته و بازیگرانی چون نیو کمپبل (به نقش سیدنی)، کورتنی کاکس (در نقش گیل)، دیوید آرکت (در نقش دویی) و… همچنان در همان نقشهای قبلی با همان کیفیت ظاهر شدهاند. دربارهی مجموعه فیلمهای جیغ از زوایای متفاوتی میتوان صحبت کرد و ارجاعات فرامتنی دربارهی آنها کشف کرد و یا حتی ساخت. حضور بیگانهها در خانه و تهدید آسایش و امنیت شهر و خانه و خانواده توسط خودیها که قابلارجاع به وقایع یازدهم سپتامبر است و میتوان در یک نگاه افراطی جیغها را حتی پیشگویی و زمینهسازی برای آن وقایع دانست. تغییر خلقوخوی نوجوانان و جوانان عصر حاضر و آسیبشناسی و ریشهیابی این تغییرات در رفتار خانوادهها و بسترسازی دولتمردان و رسانهها؛ ادای دین این مجموعه به سینمای وحشت و تأثیرپذیریاش از فیلمهای مهم این ژانر و اجرای بینقص قواعد این گونهی سینمایی به نحوی که خودش به فیلم کالت و الگو تبدیل میشود؛ تماماً رویکردهایی هستند که در تحلیلهای فرامتنی میتوانیم دربارهی مجموعه فیلمهای جیغ ارائه کنیم، اما این امری است که نگارنده تمایل دارد به عنوان فتح بابی در اختیار ذهن و هوش مخاطب بگذارد. به عنوان یکی از طرفداران این مجموعه بهخصوص قسمتهای اول و دوم هدف این یادداشت این است که کمی از خاطرات جیغهایی که با این فیلم کشیدیم را مرور کنیم و روند افول یک فیلمِ کالت و قابلاعتنا را بررسی کنیم، سیر نزولی این فیلمها از عرش تا فرش را با مثالهایی، عینی کنیم تا خواننده معیاری برای مقایسهی کیفیت قسمت جدید با قسمتهای قبلی داشته باشد. در یک نگاه کلی میتوان گفت جیغ۳ و بهویژه جیغ۴ از عدم پایبندی به آنچه خود در قسمتهای ۱ و ۲ از آن اعتبار گرفته بودند ضربه میخورند. جیغهای ۱ و ۲ اعتبار و موفقیت عمدهشان را در کسب محبوبیت در نظر مخاطب، مدیون رعایت قواعد ژانر وحشتاند؛ قواعدی که خود فیلم بنیان میگذارد و بهمرور آنها را تبیین میکند اما هرچه از فیلم اول دورتر میشویم این پایبندی و رعایت اصول کمتر و کمتر میشود تا جاییکه ضربهی نهایی در قسمت چهارم بر پیکرهی فیلمها وارد میشود.
۱- اصل غافلگیری
وس کریون در جیغهای ۱ و ۲ عامدانه و آشکارا به مخاطب میگوید قصد ترساندنش را دارد و در سکانس پیش رو او را خواهد ترساند، اما این وحشت را با کیفیتی عرضه میکند که نمیتوان از آن نترسید. نکتهی مهم دیگر اینجاست که اصل مهم و اساسی غافلگیریِ بیننده و مخفی نگاه داشتن اطلاعات از او بهخوبی در این فیلمها رعایت میشود. هرچه از قسمت اول فاصله میگیریم و وارد آن فضاهای فیلم در فیلمی میشویم این غافلگیری دیگر به آن شکل و قدرت سابق برایمان اتفاق نمیافتد. این عدم شوکه شدن از آنجایی میآید که به عنوان بینندهی ثابت این فیلمها، حالا دیگر خیلی خوب به شکل و اجرای قتلها و زمان حادث شدن آنها واقفیم. به عنوان مثال فصل افتتاحیهی قسمت چهارم و آن بازی مضحک فیلم در فیلم را در نظر بگیرید. فیلمساز سعی میکند با تمهید سردستی نمایش فیلم در فیلم این حس را به مخاطب القا کند که این قتل در واقعیت داستانِ فیلم دارد اتفاق میافتد اما تکرار دوبارهی آن دست فیلمساز را برایمان رو میکند و حالتی از سرخوردگی برای بیننده ایجاد میکند. بهخصوص که در این قسمت بهکلی دست فیلمساز از لحاظ ایجاد تعلیق و کشش از طریق رخ دادن قتل برایمان رو است. یعنی دیگر آن قدر شکل تکرارشوندهی قاتلِ خنجر به دستِ ماسکِ روحی و فرارهای قربانیان را دیدهایم که دیگر نکتهی غافلگیرکننده و ترسناکی وجود ندارد. وس کریون حداکثر تلاشش را که میکند، تنها میتواند تا حدی تعلیق نماهای تعقیبوگریزی برای بیننده ایجاد کند. تعلیقی در حد تعلیق یک صحنهی تعقیبوگریز اتومبیل.
جیغ۴ بزرگترین ضربه را از همینجا میخورد. از آنجا که دیگر ترسناک نیست. بیننده کاملاً از حضور غریبهی آشنایِ جمع اطلاع دارد و خوب میداند در کجای سکانس قاتل به سراغ کدام شخصیت خواهد رفت و عاقبت آن چه خواهد شد. فیلم آن قدر دستش را برای بینندهاش رو کرده که دیگر حتی کشته شدن سیدنی در آن صحنهی درگیری ماقبل آخر را باور نمیکنیم. چرا که قبل از آن به کرات گفته شده و ما میدانیم که او جزو کاراکترهای اصلی ماجراست و بازخواهد گشت. پس این از غافلگیری، که فاتحهاش خوانده میشود. میماند کمی تعلیق که دلمان میخواهد ببینیم این نفر اصلی چهطور برخواهد گشت و قاتل را به سزای عملش خواهد رساند؟ راستش را بخواهید خیلی مهم نیست. میتوانید چرخی بزنید و برگردید و ببینید سکانس نهایی در بیمارستان است. از همان ابتدا مطمئن خواهید بود که درگیری با کنده شدن دستگاههای حیاتی شروع خواهد شد و به شوک الکتریکی خاتمه خواهد یافت. حالا این را مقایسه کنید با سکانس پایانی جیغ که بیننده هنوز در شوک چاقو زدن دو نوجوان به یکدیگر است که پای چتری که به سینهی قاتل فرو میرود و تلویزیونی که روی سر قاتل میافتد و او را به رؤیاهایش میرساند، هم به ماجرا باز میشود.
۲ – اصل باورپذیری
فرض کنید خوش و خرم، در آرامش کامل در خانه نشستهاید و کسی به شما زنگ بزند و با آن صدای خوفناک بگوید در آخرین دقایق عمرتان به سر میبرید و این شوخی تا جایی پیش برود که قاتلی ماسکزده با یک خنجر پیش چشمتان ظاهر شود. جیغ تمام اعتبارش را از همین خط ساده میگیرد. یعنی از تعمیمپذیری. اینکه شما در موقعیت امنی مثل خانه با چنین موقعیت پیچیدهی وحشتناکی روبهرو شوید. این اتفاق ممکن است برای همه در هر جایی پیش بیاید. به دلیل همین همذاتپنداریِ بیواسطه است که تأثیرگذاری قسمتهای اول و دوم تا آن اندازه زیاد میشود. مخاطب، حریم امنی ندارد و در برخورد بیواسطه با این ضعف و در خطر بودنش است که واکنش نشان میدهد و میترسد. در گونهای از فیلمهای ترسناک فیلمساز سعی میکند امنیت و آرامش فکری مخاطبش را با نمایش هیولاها، موجودات عجیبوغریب، اتفاقات ماورایی و یا موقعیتهای پیچیدهی دور از ذهن بگیرد و بترساندش. مثل مه (فرانک دارابونت)، شب مردگان زنده (جرج رومرو) و جن گیر (ویلیام فریدکین). در گونهای دیگر با دگرگون کردن وضعیت عادی و به چالش کشیدن امنیت زندگی روزمره توسط یک انسان، یک موجود زنده و یا یک حادثه طبیعی است که سازندهی اثر در دل مخاطبش ایجاد رعب و وحشت میکند. مثل روانی (آلفرد هیچکاک)، آروارهها (استیون اسپیلبرگ)، کشتار با ارهبرقی در تگزاس (تاب هوپر) و اره(جیمز وان). مجموعه فیلمهای جیغ به طریق دوم عمل میکنند. خروج یک انسان از تعادل، نظم زندگی اطرافش را به هم زده، وضعیت پیرامونش را از یک شرایط ثابت تغییر داده و دستخوش بحران میکند. در جیغ این شرایط کاملاً حکمفرماست. خشم و جنون دو نوجوان، آرامش شهری کوچک و آرام را بر هم زده، موجی از ترس و دلهره در دل ساکنین و بیننده ایجاد میکند. این وضعیت باورپذیر و اثربخش در قسمت دوم و بهویژه در قسمت سوم به دلیل استفاده از آن داستانِ فرعیِ فیلم در فیلم، اثربخشیاش را از دست میدهد. به این ترتیب که بیننده بهواسطهی داستان، درگیر جریان ساخت و نمایش بهاصطلاح فیلم خنجر میشود و ناخودآگاه دیگر آن حس همدلی و همذاتپنداری بیواسطه را ندارد. به بیانی دیگر تماشاگر از متن زندگی جاری در فیلم بیرون آمده و خود را درون فیلمی مییابد که میداند زاییدهی تخیل است و بعد از ترک سالن، ماجرا پایان خواهد یافت. در جیغ۴ کریون سعی میکند به نوعی این کاستی را جبران کند. او با نمایش دو جوانی که عاشق فیلمسازیاند و مدام از تمام اتفاقات پیرامونشان فیلمبرداری میکنند و این فیلمها را روی وبلاگشان میگذارند، میخواهد حسی مستندگونه به فیلم ببخشد و به تماشاگر این طور القا کند که زندگی شخصی او هم میتواند دچار این بلایا و موضوع فیلم شود. این تمهید تا حدی به کمک تم اصلیِ دوستداشتنی و قابلاعتنای فیلم از قسمت اول تا چهارم، که به نوعی میخواهد به سینمای وحشت ادای دین کند، میآید اما همچنان کافی به نظر نمیرسد. هنوز هم حضور پُرنمود فیلم خنجر در پسزمینهی داستان به باورپذیری مخاطب ضربهی جدی وارد میکند.
۳- انگیزه
مهمترین عاملی که باعث باورپذیریِ نهاییِ فیلمهای جنایی و مقبولیت آنها در نظر تماشاچی میشود، انگیزهی جانی است. به این ترتیب که به میزانی که مخاطب در فکرش با قاتل احساس همدلی میکند و کار او را توجیهپذیر میداند عمل و شدت برخوردش را با قربانیان باور میکند. ضمن اینکه کیفیت بازی بدمن ماجرا به این پذیرش در نظر مخاطب کمک شایانی میکند. در جیغ نوجوانی که کانون گرم خانواده و حضور مادرش را به خاطر هرزگی مادر سیدنی از دست داده میخواهد انتقام این فقدان را از دختر آن زن بگیرد. کمااینکه قبلاً هم خود آن زن را کشته و قتلش را به گردن دیگری انداخته. در قسمت دوم انتقام مرگ فرزند باعث کنش مادر میشود و به او انگیزهی آن قتلها را میبخشد. اما اینها را بگذارید کنار انگیزهی دخترخالهی سیدنی مبنی بر تمایلش به معروفیت و شورش بر علیه گمنام بودن اسمش در تقابل با نام سیدنی در شهر و خانواده. و به آن بازی ضعیف و آنتیسمپاتیک اِما رابرتز (در نقش جیل) را هم اضافه کنید. انصافاً در نظرگاه مخاطب انگیزهی مطرح شدن در رسانهها و خانواده تا چه اندازه میتواند قابلقبول باشد که باعث شود دختری دوستان، نزدیکان و حتی مادرش را بکشد؟ مسیری که جیغ۴ از ابتدا آغاز میکند مسیر زیاد غلطی نیست و میتواند تا حدود اندکی خاطرات قسمت اول را برای طرفدارانش زنده کند اما به سکانس درگیری در خانه و شنیدن حرفهای جیل که میرسد بهناگاه بهشدت افت میکند. گویی فیلم با این انگیزههای مضحک یکباره فرو میریزد. این ویرانی وقتی کامل میشود که این سکانس به سکانس پایانیِ بهشدت رو، غلوشده و قابلپیشبینیِ درگیری در بیمارستان پیوند میخورد.
* به نقل از چند سایت خبری و ویکیپدیا
ماهنامه سینمایی فیلم/ مد و مه / مرداد ۱۳۹۲