این مقاله را به اشتراک بگذارید
لوئیس بونوئل پس از «باغِ مرگ» با فیلم بسیار موفق «نازارین» رهسپار جشنواره فیلم کن سال ۱۹۵۹ شد که دستاوردش برای او نخل طلای این جشنواره بود. این شاهکار به ظاهر ساده و قابل فهم فیلمیست با موضوعی اومانیستی که به ناتوانی مذهب کاتولیک میپردازد. «نازارین» که یکی از فیلمهای محبوب و مورد علاقه بونوئل بود به شدت مورد استقبال منتقدان واقع شد و در گیشه نیز یکی از موفقترین فیلمهای وی محسوب میشود. ابتدا قرار بود ژاک پِرِوِه که اعتقاداتی نزدیک به خودِ بونوئل داشت در نقش اصلیِ فیلم ظاهر شود. بونوئِل در شرح حال زندگیاش در اینباره میگوید: “این خیلی مضحک است که بخواهید از همان ابتدا نگران مشکلات خود درباره فیلمی که میخواهید بسازید باشید. ژاک به من گفت که معتقد است همه کشیشها سزاوار سرزنش و نکوهش هستند. من هم که معلوم بود دنبال دردسر نمیگشتم و آدمی هم نمیخواستم که این همه در اعتقاداتش متعصب باشد، پس به راحتی قیدش را زدم.” کسانی که به فیلم به عنوان یک اثر بونوئلی ارجاع میکنند آن را یک فیلم کاملاً شخصی مینامند و زمانی که به نظر میرسد «نازارین» از آن دسته فیلمهاییست که قصد دارد حس همدردی تماشاگران را با اعتقادات کاتولیکیِ قهرمان فیلم برانگیزد. بونوئل نگاه بسیار انتقادیاش به بلاهت و حماقت گروهی از مسیحیانِ به ظاهر اصیل را به نمایش میگذارد.
نازارین (فرانسیسکو رابالِ بزرگ، معروف به “پاچو”) کشیشیست که در میان بدکارهها، دزدها و گداها در یک شهر فقیر و نکبتزده در مکزیکِ اوایل دهه ۱۹۰۰ زندگی میکند. هر چند همسایههایش همیشه از او دزدی میکنند اما نازارین همچنان از قفل کردن درب اتاقش امتناع میورزد. او که وابسته به پاپ و کلیسای کاتولیکِ رُم است معتقد است: “هیچچیز به هیچکس تعلق نداره، همه چیز متعلق به کسیست که بهش نیاز دارد.” نازارین با بئاتریس (مارگا لوپز) که بارها اقدام به خودکشی کرده دوستانه رفتار میکند و خواهرش آندارا (ریتا مِکدو) پس از درگیری با لاپریتا (رزِندا مونِتروس) در اتاق او پنهان میشود. آندارا که دچار جنون شده خود را گناهکار میداند، رویای مسیح خندان را میبیند و در حالتی از جنون و آَشفتگی قهقههای دیوانهوار سر میدهد. بئاتریس هم که از عشق و دوستیِ سادیسنی پینتو فراری و گریزان است به نازارین روی میآورد.
با وجود آنکه بونوئل معصومیت، پاکی و خلوص نیت نازارین را انکار نمیکند اما نسبت به انفعال و عدم فعالیت او جهت گذران زندگی نگاهی سخت انتقادآمیز دارد. نازارین اعتقادات و ایدئولوژیاش را با سرسختی و عزمی راسخ دنبال میکند. بونوئل درباره قهرمان فیلمش میگوید: “چیزی که موجب اندوه من میشود آن چیزیست که برای او اتفاق میافتد، آن هم زمانی که ایدئولوژیاش با شکست روبرو میشود. چونکه هرگاه نازارین گرفتار میشود یا مشکلی برایش پیش میآید، زمانی ست که به اعتقادات و ایمانش مراجعه میکند و حتی زمانیکه در اوج آن قرار دارد، فقط بر گرفتاری و مصیبتهایش افزوده میشود.”
نازارین همچنان که به تدریج از قیدِ بندگیِ تن رها میشود خودش (آگاهی، بینش و بصیرتش در قبال اموال و داراییاش) را پیدا میکند که این بیشباهت به یک مسیح امروزی و معاصر نیست. او حتی در قبال سنگپرانی و دشنام دیگران یا ضرباتی که به او وارد میشود واکنشی نشان نمیدهد (در فیلم صحنهای وجود دارد که مردم شهر او را که قرار است راهی زندان شود مورد استهزا و ضرب و شتم قرار میدهند). زمانی که نازارین سفر خود را با پای پیاده به اتفاق بئاتریس و آندارا آغاز میکند هم حکومت و هم کلیسا او را به بدنامی، ارتکاب گناه و داشتن ارتباط با هر دوی زنها متهم میکنند. کلیسا نمیتواند شرافت، نجابت و بزرگواری نازارین را به رسمیت بشناسد که همین امر در پایان باعث شکلگیری بدبینی، سرخوردگی و دلسردیاش میشود. به نظر میرسد که بونوئل در طرح سؤالاتش در این فیلم صراحت و شجاعت زیادی به خرج داده: آیا دنیای معاصر یا جهان مدرن مکان مناسبی برای مسیحیان اصیل و واقعی خواهد بود؟ نازارین میگوید که ایدئولوژیاش در این زمان برایش مهمتر از هر زمان و موقعیت دیگریست. او به تدریج از همه جا و از سوی همه کس طرد میشود که این نشان از این دارد که دنیا برای پذیرش او ناآماده است همانطور که برای مسیح در زمان خودش بوده است. جالب اینکه هیچکدام از دعاها و خواستههای قلبیِ نازارین نه در مورد خودش و نه در مورد دیگران برآورده نمیشود. شاید شوخی بزرگ فیلم این باشد که هرگاه او سعی میکند برابر ناملایمات و سختیها صبور باشد یا در برابر بیاحترامیها و توهینها ادب و نیکرفتاری پیشه کند نتیجهاش کاملاً برعکس است: هرج و مرج، آشفتگی و ژولیدگی.
نازارین شغلی را که نصیبش شده وقتی که یکی از کارگرها به او میگوید استخدامش حق و حقوق آنها را ضایع میکند رها کرده و به سفر خود ادامه میدهد. در واقع هدف سرکارگر از استخدام او عدم پرداخت دستمزد نقدیست. سرکارگر قصد دارد تا با استخدام او در قبال غذا پزوهایی را که قرار است به عنوان دستمزد به یک کارگر دهد به جیب زند. اما نازارین ترجیح میدهد بدون غذا و گرسنه بماند تا اینکه بخواهد در قبال شغل شاهد استثمار کارگرهای فقیر و گرسنه باشد. وقتی نازارین از آنها دور میشود از دوردست صدای تیراندازی به گوش میرسد که نشان در درگیری خونین میان کارگرها و سرکارگر فرصت طلبشان دارد. در چند صحنهی تقریباً ناخوشایند دیالوگهایی شبیه گفتار مارکی دوساد میان کشیش، یک مرد و زنی سیاهپوشِ طاعون زده و در حال مرگ رد و بدل میشود. آیا مرگِ زن اجتناب ناپذیر است یا اینکه او زندگی پس از مرگ را با طِیبِ خاطر پذیرفته و قصد ندارد به نصایح و موعظههای نازارین بر بستر مرگ در لحظههای آخر عمرش گوش فرا دهد؟
بونوئل با «نازارین» اسرار معنویِ ایمان و عقیده را به شکلی متفاوتتر از هر فیلم دیگری به تصویر کشیده، به ویژه در آن قسمت از فیلم که نازارین به شدت شفابخشی و معجزهگریِ خودش به عنوان کشیش یا قدیس را رد کرده و حتی به شدت مورد لعن و نفرین قرار میدهد. بونوئل برای همیشه به عنوان بدبینترین فرد در عالم سینما باقی خواهد ماند. او نازارین را مورد شکنجه و بدترین آزارها قرار میدهد و به شکلی زیرکانه و در عین حال پیچیده سادهلوحی و خرافات را مورد انتقاد و شدیدترین حملهها قرار مِیدهد. «نازارین» فیلمی به یادماندنی و بزرگ است.
فیلم نگاه / مد و مه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲