این مقاله را به اشتراک بگذارید
فیلم که دقیقاً با عنوان آن هم خوانی ندارد، درباره پروندههای دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ رابرت هنسن قاتل سریالی دهها زن الاسکایی تبار است.
اسکات واکر کارگردان فیلم برای ارائه وجه تصویری کار خود به شدت از کارهای دیوید فیچر تقلید کرده است، اما این تلاش دقیقاً به ادای احترامی فوقالعاده نسبت به قربانیان قانونشکنی هنسن منحصر شده است. کاری که هنسن انجام داد، کاملاً ماهرانه بود اما «زمین یخزده» با یک سبک آشنا ولی پیرایش یافته، اثری مبتنی بر کار و تلاش فراوان است که برای طرفداران این ژانر کشش لازم را دارد.
سیندی پاولسون (ونسا هاجنز) که خطر قتل به دست هنسن از بیخ گوشش رد شده، به اداره پلیس آلاسکا برده میشود تا به جک هالکامب (نیکولاس کیج) توضیحاتی بدهد. هالکامب تنها چند هفته دیگر بازنشسته میشود، اما وقتی سیدنی به او میگوید کسی که وی را ربوده بوده، رابرت هنسن یکی از محلیهایی است که ظاهراً هیچ وقت خشونت یا رفتار فیزیکی غیر عادی از او سر نزده بوده است، او به این پرونده علاقهمند میشود تا آن زمان جنازه دهها زن روی دست آنها مانده است و پلیس نتوانسته کاری برای پرونده آنها انجام دهد و حالا این سرنخ میتواند برای آنها راهگشا باشد، اما مدارک موجود بیارزشتر از آن هستند که بتوان با آنها کاری انجام داد.
سیندی علاقهای به شهادت دادن ندارد. بویژه که در خیابان با هنسن روبرو میشود و هنسن با حرفهای گری خود او را متقاعد میکند که بهتر است کاری علیه او انجام ندهد. در این میان هالکامب در نبرد میان ترس سیندی و هوشمندی قاتل علاقهمندیهای شخصی خود را دنبال و تلاش میکند عدالت را جاری سازد.
«زمین یخزده» هیچ زمانی را برای اطلاعات دادن به مخاطب امن و برقرار کردن ارتباط بین او و وقایع هدر نمیدهد. واکر از درجه شرارت هنسن در همان ابتدای فیلم پرده برمیدارد. این فیلم یک داستان پلیسی پر پیچ و خم نیست و بیشتر به کارهای جنایتکارانه یک آدم میپردازد و در این راه با ملایمت همه چیز را بیان میکند. واکر فضایی خوب ایجاد میکند و این خشونت وحشی وار بدشگون و بیثمر را که در آن هنسن قربانیانش را به قتل میرساند، نشان میدهد و با تصویر خیابانهای خالی و قربانیان به دام افتاده به «زمین یخزده» رنگ میبخشد. فیلم به شدت خود را در اختیار بد نشان دادن هنسن و اشتیاقاش به ریختن خون بیگناهان قرار میدهد و واکر در این راه اجتماع و شهری را نشان میدهد که شومی این مرد جنایتکار بر همه جای آن سایه افکنده است. واکر درست از همان سکانس اول با گرافیک و تصاویر مشمئز کننده مخاطب را متأثر میکند تا از همان ابتدا نشان دهد فیلم چه فضایی داد و همچون زمستانهای شمال کانادا، سرد و جانکاه است.
واکر در کارگردانی بسیار بهتر از نویسندگی است، شاهد این ادعا نیز پراکندگی ساختار داستان اوست. در داستان او حرفهایی پشت پرده بیان میشود که اکثر آنها مهم است اما همه آنها به راحتی قابل هضم نیستند. عجیب اینجاست که به نظر میرسد واکر اغلب اوقات بیش از هر چیزی روی کاراکتر سیندی (با بازی خوب و قابل قبول هاجنز) متمرکز است و او را نشان میدهد که چگونه در افسردگی و چالشهای درونی و ذهنیاش فرو رفته است. هاجنز که پس از سالها نادیده گرفته شدن و ویرانی ناشی از آسیب پذیری، متقاعد کننده ظاهر شده است. در اینجا کاملاً در روایت خود از بازگویی این تراژدی تلخ منحصر به فرد است. هاجنز که علاوه بر بازیگری، کارگردانی هم میکند، تمام این لحظات ناراحت کننده و در عین حال صمیمی را آن طور که باید ارائه میکند اما تلاش او قربانی یک داستان خشن میشود. در حالی که این امر ممکن است به استحکام کار هاجنز آسیب بزند، این احساس وجود دارد که اگر بیشتر روی وجه جنایی ماجرا متمرکز میشدند، «زمین یخزده» میتوانست در ژانر خود فیلمی ماندگارتر شود.
کیج و کیوزاک گرما و اشتیاق فراوان را به همراه خود به فیلم میآورند اما به هرحال از آنچه که در سالهای اخیر بودهاند، بهتر هستند. در این بین کیج بیشتر قادر به مهار خود و عمل کردن از زاویه یک انسان معمولی است. او بیشترین انرژی خود را صرف ایجاد یک رابطه قابل باور با هاجنز میکند. کیوزاک هم گاهی طوری عمل میکند که این خطر وجود دارد که بار روانی بازی خود را به لحاظ تئاتری اندکی بیشتر از حد معمول و لازم آن بالا ببرد، اما در نهایت یک بازی متعادل و همآور و تماشایی لازم ارائه میدهد. این بویژه در سکانس مربوط به بازجویی با کیج چشمگیرتر است. کیوزاک با ریتمی دراماتیک از یک دروغگوی حرفهای تا حیوانی در قفس ظاهر میشود که این نوع رفتارهای او باعث شعلهور شدن آتش خشم کیج میگردد. رادها میشل بازیگر استرالیایی هم که در فیلم نقش همسر کیج را دارد، هر چند زائد به نظر میرسد اما در بین جمع بازیگران فیلم، سودمند به نظر میرسد، اما یک استثنای قابل توجه هم در فیلم وجود دارد. این استثنا یک بازیگر مرد است که نه فقط به خاطر آرایش خاص موهای خود از دیگران مستثنی است که باعث میشود کیج بیشتر بدرخشد. این بازیگر کسی نیست جز کورتیس جیمز جکسون (۵۰ سنت) که فارغ از همه کلیشههای احمقانه، ادا و اطوارهای خاص خود را برای به تصویر کشیدن مافوق هاجنز دارد. او در برخی از سکانسها همه چیز را تا حد ویرانی پیش میبرد، طوری که به نظر میرسد انتخاب او یکی از اشتباههای واکر در ساخت این فیلم بوده است.
«زمین یخ زده» با نمایشی از تصاویر قربانیان این پروند که زنانی بیگناه هستند، به نشانه ادای احترامی نسبت به آنها که جانشان توسط یک دیوانه شیطان صفت گرفته شده است، به پایان میرسد. این نمایش اسلایدگونه کاملاً ملموس و مؤثر است و با صراحت از احساس درست واکر نسبت به این موضوع سخن میگوید. «زمین یخزده» به لحاظ هنری اثری از هم گسیخته است اما لحظههایی هر چند اندک در فیلم وجود دارد که حاکی از استعداد سازنده است. این لحظات باعث احترام نسبت به آن میشود و اصرار فیلم بر حسن نیت آن، باعث پذیرش فیلم میشود. در پایان باید گفت فیلم هرچند بیشتر مناسبDVD است اما احتمالاً میتواند در گیشه هم موفق باشد.
منبع: film critic