این مقاله را به اشتراک بگذارید
تحقیق و مطالعه یاکوبسن درباره زبان پریشی و نتایجی که به آن دست یافت، نمونه خوبی است از اینکه چطور با بررسی یک مهارت آسیب دیده میتوانیم به عملکرد واقعی آن پی بریم. او کشف کرد که زبان پریشی که معمولا در اثر یک ضایعه مغزی به وجود میآید و بازه گستردهیی از انواع اختلال بیانی را در برمیگیرد، یکی از دو گونه نقص زبان شناختی را شامل میشود. بیمار مبتلا به زبان پریشی قدرت تمام و کمال سخن وری خود را از دست میدهد و به گونهیی خاص از ارتباط کلامی محدود میشود. این محدودیت در دو محور زبان امکان بروز یافتن دارد. محور جانشینی و محور همنشینی. در محور همنشینی، نوع ارتباط میان اجزای زبان، مجاورت است. المانها همگی حاضرند و در پی هم آمدن شان از یک ساختار گرامری پیروی میکند. در محور جانشینی، ارتباط اجزای زبان از نوع مشابهت است. بنابراین المانهای غایب در متن و موجود در دل لانگ میتوانند جانشین المانهای کنونی شوند. به این ترتیب گفتار، از طریق انتخاب یکی از المانهای موجود در دل لانگ و سپس با پیروی از ساختار دستوری یعنی همنشینی با بقیه المانها، معنا مییابد. یاکوبسن متوجه شد با وجود انواع مختلف و متفاوت زبان پریشی، همه آنها در یکی از دو محور مشابهت یا مجاورت نقص دارند. یاکوبسن میگوید که برای زبان پریشان مبتلا به اختلال مشابهت، متن، عاملی بسیار ضروری و قطعی است. منظور از متن، یا موقعیت حاضر است یعنی محیط بلافصل فیزیکی که دیده و تجربه میشود یا متن کلامی، یعنی چیزی که همان وقت گفته شده است. آنها توانایی انتخاب واژه از دل لانگ را از دست دادهاند و تنها به چیزی تکیه میکنند که در لحظه گفتوگو، در متن حاضر، موجود است. گفتار این دسته از بیماران، واکنشی است. نمیتوانند گفتوگویی را شروع کنند ولی میتوانند آن را ادامه دهند یا صحبتی را کامل کنند. آنها نمیتوانند جملهیی بر زبان بیاورند که نه در سخنان مصاحب شان نشانی از آن باشد و نه در موقعیت و وضعیتی که در آن قرار دارند. احتمال حذف شدن اسامی خاص از گفتارشان، بسیار زیاد است و ممکن است واژهیی مثل (چیز) جای بسیاری از اسامی را بگیرد. هر قدر کلمهیی به ساختار نحوی جمله وابستهتر باشد، مثل حروف ربط و تعریف یا ضمایر، احتمال نجاتش بیشتر است. در ضمن اگر عکس، کلمه یا خود آن چیز حاضر باشد یافتن واژه مناسب برایشان بسیار مشکل است زیرا دسترسی آنها به لانگ محدود است. آنها به جای واژهیی مشخص، از گروه کلمات استفاده میکنند که آن را از محیط پیرامونشان وام گرفتهاند، مثلا به جای چاقو میگویند سیب پوست کن. این افراد نمیتوانند استعاره را به کار ببرند چون در استعاره، کلمهیی به جای کلمه دیگر به کار میرود. اما در بیان مجاز که بخش یا المانی از یک کل بیان میشود، مشکلی ندارند. دو جنبه اساسی زبان، یعنی فرازبان و ترجمه در ارتباط با این اختلال قرار میگیرند. بیماران دو یا چند زبانه توانایی شان را برای حرکت بین زبانهای مختلف از دست میدهند و تک زبانه میشوند. نقطه مقابل آن، زبان پریشان مبتلا به اختلال مجاورت هستند. آنها از نقطه نظر دستور زبان آسیب میبینند و توانایی شان را در کنار هم قرار دادن واژهها از دست میدهند. آنها (تودهیی از کلمات) را بدون نظم دستوری بیان میکنند و واژههایی مثل ضمایر و حروف تعریف و ربط که صرفا کارکردی دستوری دارند از گفتارشان به کلی حذف میشوند. گفتارشان شکلی بچگانه به خود میگیرد و تنها میتوانند جملات کوتاه بیان کنند. آنها میتوانند اسم چیزی را شاید همراه با چند کلمه توصیفی بیان کنند ولی نه بیشتر و در موارد بسیار حاد، تنها قادر به بیان تک واژه هستند. آنها برای اینکه کلمهیی را به زبان بیاورند باید اول آن را بفهمند بنابراین از به زبان آوردن کلمات بیمعنی ?که? به لحاظ آوایی توسط افراد عادی قابل بیان کردن باشند، عاجزند. این دسته چون از ساختن متن عاجزند به جای گفتن اینکه فلان چیز چیست میگویند که شبیه چه چیزی است. بنابراین با شباهتها سرو کار دارند و بیان شان ساختاری استعاری پیدا میکند. یاکوبسن میگوید، سخن اینگونه گسترش مییابد که موضوعی یا به دلیل تشابه (کنش استعاری) یا به دلیل مجاورت (کنش مجازی) به موضوع بعدی هدایت میشود. در رفتار کلامی یک فرد عادی هر دوی اینها کارکرد خودشان را دارند و بنابر الگوهای فرهنگی، تاریخی، شخصیتی، روانی و شیوههای کلامی غلبه با یکی از این دو شیوه است که نمود آن در نوع گفتار افراد مشخص میشود. در الگوهای نظم، موادی بسیار غنی برای مطالعه تعامل این دو عامل میتوان یافت. در شعر، تمرکز بر نشانه است و در نثر بر مدلول. بنابراین تخیل و استعاره ابزار شعر محسوب میشوند. اصول تشابه زیر بنای شعر را میسازند؛ تشابهات وزنی و قافیهیی. نثر برعکس اساسا با استفاده از اصل مجاورت پیش میرود. بنابراین شعر و مطالعه شعر با استعاره، و نثر با مجاز سروکار دارد. به این نکته که در مکاتب ادبی رمانتیزم و سمبولیزم، پردازش استعاری اولیت دارد، بارها پرداخته شده ولی به این نکته کمتر اشاره شده که چیرگی استفاده از مجاز شالوده و تعیینکننده جریان رئالیسم بوده است. جریانی که با هر دو مکتب قبل و بعد از خودش در تضاد است. یک نویسنده رئالیست با دنبال کردن الگوی روابط همنشینی، از پلات به فضا و از کاراکترها به زمان و مکان میپرد. نوشته او سرشار است از بخش گویی. مثلا در صحنه خودکشی آناکارنینا تمرکز روی کیف دستی قهرمان داستان است یا در جنگ و صلح برای نشان دادن کاراکتر زن از ذکر جزییاتی مثل (موی پشت لب) استفاده میکند. یاکوبسن از نویسنده روسی گلب ایوانوویچ اسپنسکی مثال میزند که در سالهای آخر عمر به زبانپریشی از نوع شباهت دچار بود و مطالعهیی در شیوه ادبیاش نشان میدهد که گرایش او به استفاده از مجاز و به ویژه بخش گویی چنان شدید است که خواننده به خاطر بار سنگینی که جزییات فراوان بر او تحمیل میکند، قادر نیست معنای کلی را دریابد و بنابراین توصیفات اغلب اوقات از دست میروند. در رمان نو هم، البته به شکلی کاملا آگاهانه و با زیر بنایی فلسفی، از همین شیوه استفاده میشود. چیرگی یکی از این دو وجه تنها محدود به کلام نیست. در بقیه نظامهای نشانهیی به جز زبان هم وجود دارد. ظهور کوبیسم که آشکارا نشاندهنده غلبه ساختار مجاز است، مثال بارزی است در نقاشی. جایی که ابژه تبدیل میشود به مجموعهیی از بخشهایش یا مثلا نقاشان سوررئالیست، نگاهی آشکارا استعاری دارند. در سینما استفاده از کلوزآپهای جزیی باعث به وجود آمدن نماهایی با کنش بخش گویی و مجاز شده است و در بحث تدوین فیلم استفاده از دیزالو گاهی میتواند به کنشی استعاری منجر شود.
اعتماد/ مد ومه/ ۱۶ مردا ۱۳۹۲