این مقاله را به اشتراک بگذارید
آقای داراب با این اثر تا حالا دو بار در دانشگاه «کومپلوتنسه» مقاله ارائه دادهاید، دوست دارم بپرسم علت انتخاب چنین دانشگاهی چیست؟
اول آنکه پژوهشکده زبان و ادبیات خارجی این دانشگاه، یکی از فعالترین پژوهشکدههای زبانشناختی و مطالعات ادبی در جهان است. آرشیو کاملی هم از مقالههای مرجع ادبی دارد. اعضا و پژوهندگانش بسیار فعالاند و به این بهانه هر مقالهای که پذیرفته شود، خوب دیده خواهد شد و بیهوده نخواهد ماند. دومین نکته اشتیاق اهالی ادب اسپانیاست به ادبیات فارسی، این دو پیوندی دیرینه دارند. برای همین است که مثلا دکتر علی فیضالهی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران میگوید «اگرادبیات حافظ، خیام و مولوی نبود، اشعار کسی مثل گارسیا لورکا هم به وجود نمیآمد» من معتقدم اگر ادبیات تطبیقی اسپانیا را در جایگاه ادبیات مقایسهای بررسی کنیم، پیشینه آن به قرن هفتم هجری یعنی حضور اعراب در کشورهای اسپانیایی زبان برمیگردد. اما شکلی که بعدها پیدا کرد، در قرن ۱۲ با سفر شرقشناسان به بغداد و دیگر کشورهای عرب زبان و حتی ایران و نیزتأسیس مدرسههای عالی در اسپانیا به وجود آمد. شرقشناسانی که در اسپانیا حضور داشتند، کتابهایی را از این کشورها به کشورهای خودشان برده و ترجمه کردند. از همان زمان ریشههای ادبیات تطبیقی در اسپانیا و کشورهای اروپایی شکل گرفت ولی در همین زمان نیز گرایش ادبی خاصی وجود نداشت بلکه تنها اتفاقهایی به وجود آمد که موجب شکلگیری مکتبی متشکل از نویسندگان و شاعرانی فارسی زبان یا اعرابی شد که در اسپانیا و در تعامل با مردم آنجا زندگی میکردند و به عربی شعر میگفتند. جالب است بدانید که وزن و ریشه زبان اسپانیایی شبیه وزن و ریشه زبان عربی است. عربها هفت قرن در اسپانیا بودند و در زبان اسپانیایی چهار هزار زبان عربی وجود دارد. تمام واژههایی که در زبان اسپانیایی با ال شروع میشود، عربی است و تاثیر زبان عربی حتی در اشعار آنها نیز به چشم میخورد. زبان فارسی هم از طریق زبان عربی در زبان اسپانیایی تاثیر داشته در حال حاضر حدود ۷۰۰،۸۰۰ لغت فارسی در این زبان وجود دارد، مثلا اسامی بیشتر گلها از زبان فارسی گرفته شده است و در این زمینه اسنادی نیز وجود دارد. به هر حال به همین خاطر علاقه به همسازی در پژوهشهای ادبی، بسیار در آن کشور بالاست و همین پژوهشکده نمونهای از آن است.
در فصلی از مقاله که «وضعیت سانسور» در دهه ۱۳۳۰ را بررسی میکنید اشاره کردید که «امروز چنین محرومیتهایی را مشاهده نمیکنیم» در حالی که کتاب «جنگجوی بیوطن» خودتان امسال به دلیل ممیزی منتشر نشد، آیا این نوعی پارادوکس در حرف شما نسبت به وضعیت امروز نشر و رویکرد آن بخش از مقاله نیست؟
من پذیرفتهام در گستره ساز و کاری زیست میکنم، که برخی قوانین ممکن است، اثر من یا دیگر دوستان را به دلایلی از پیش تعیین شده، برای مخاطب یا جامعه، نه آنکه مضر بداند، اما، مفید هم نداند. آنجا سخن از محرومیت عقیده است، بر خلاف تعبیری که فکر میکند در آن زمان آزادی وجود داشته؛ در حالی که امروز ما برای نوشتن در اصل محروم نیستیم، فقط برخی محدودیتهایی وجود دارد یعنی آنکه ما باید از ظرفیتهای بالقوه واژه و کلمه برای بیان آنچه درست میدانیم بهتر استفاده نماییم. «جنگجوی بیوطن» مجموعه کارهای موزون من بود که امیدوار بودم در بیستوششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران رونمایی شود اما محقق نشدن آن برای من پایان کار نیست، آغازی دوباره است که میتواند ابعادی تازه از نویسش به شیوه ویژهای را برایم آشکار کند.
یعنی شما هیچ مشکلی با ممیزی ندارید و این مساله را عادی تلقی میکنید؟
برای جهان و بلوکی که ما در آن زیست میکنیم و با نیمنگاهی به تجربههای اجتماعی که از سر گذراندهایم آن را عادی تلقی میکنم؛ اما این بدان معنا نیست که با اصل مساله مشکلی نداشته باشم. اما مشکل را با تفسیر شرایط تعریف میکنم، نه قیاس با جوامعی که جهان اجتماعی دیگرگونهای را تجربه کردهاند و ما هنوز برای رسیدن به آن تجربه، زمان نیاز داریم. این را در مقاله «تجددگرایی» هم گفتهام، تجدد برای تاریخ اجتماعی و تودههای مردمی ما به شیوهای دیگر آغاز شده است و ما در همه سالهای پس از تجددخواهی، مسیری روبه جلو داشتهایم و باید بگذاریم این دوران سیر طبیعی خودش را طی کند. شما قرمه سبزی را در ماکرویو نمیتوانی جا بیندازی، همانگونه که پیتزا را نمیتوانی روی اجاقگاز بپزی. من میگویم، مشکل زمانی است که محروم باشیم، محرومیت را میتوان با بررسی تاریخ تماشا کرد، شما شخصی مانند «بولگاکف» را به یاد بیاورید، شانزده سال پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ درنامهای به «استالین» که پس از «لنین» فضای فرهنگی و ادبی جامعه بولشویکی را محروم کرده بود نوشت، دیگر نمیتوانم در مسکو زندگی کنم، تئاترهایم به هفته نمیکشد که توقیف میشوند، به هیچ کدام از کتابهایم مجوز نمیدهند. همانگونه که مایاکوفسکی، یسنین، تولستوی و داستایوفسکی چنین باور داشتند. این محرومیت است. در کشور ما بررسی کنید در همین نمایشگاه کتاب سال ۱۳۹۲ انبوهی کتاب شعر منتشر شده است که اغلب آنها به ارزش ادبی چندانی ندارند، جز زندگی شخصی شاعر چیزی نیستند و حرفی برای گفتن ندارند، در بسیاری سطرهای آنها تصویرها و واژگانی را میبینید که آزادانه و بیقید نوشته شدهاند، یکی به آنها نگفته که برادر من، هرکجا با معشوقهات بودی و یک چیزی به ذهنت رسید از آن رابطه، شعر نیست که سریع آن را روی کاغذ میآوری و به چاپ میرسانی. کجا جلویشان را گرفتهاند و محرومشان کردند. یک کلمه یا یک سطر یعنی محرومیت؟ شاعر اگر شاعر باشد میتواند حرف خود را به شیوههای ویژهای که ارائه برایش مهیا کرده بزند. بی آنکه شعرش، زخم بردارد. آنهم خیل بزرگ شاعرانی که اغلب دیگر دارای اندیشهای انتقادی با ریشه تفکراتی عمیق نیستند، شاملویا نصرت رحمانی نیستند که اگر سطری از شعر آنها برداشته شود، یک مشت گره کرده برداشته شده باشد، میخواهند بگویند «دکمههای پیراهنت را باز کردم» که میگویند، چاپ هم میشود، این زبان شایعه پیچیدن در مورد سانسور، از نظر من در حوزه شعر برای این افرادی که داعیه سانسور شدن دارند و فلهای کتاب چاپ میکنند، هوچیگری است.
من از حرفهای شما اینطور متوجه شدم که ممیزی برای کسانی که شعر اجتماعی نمینویسند، اگر اتفاق افتاده باشد هم ممیزی نیست. چگونه شما چنین برداشتی را از ممیزی مطرح میکنید؟
من چنین نگفتم که فقط ممیزی شاعرانِ اجتماعینویس و حساس به انگیزشهای اجتماعی، ممیزی است. منظور دقیقم این بود که جماعتی که امروز دم از ممیزی میزنند، با آن آب و تابی که در توضیحشان از این ممیزی بیان میکنند، دارند در واقع نوعی بزرگنمایی و هوچیگری راه میاندازند. یک نفر مانند استاد سید علی صالحی کتابش هشتاد درصدممیزی میشود، ایشان حق دارد که درباره چنین مشکلی حرف بزند، بیان کند و آن را ناثواب و ناصحیح بخواند. افراد دیگر که یک سطر یا کلمهای از کتابشان برداشته شده هم ممیزی شدهاند، اما نه در آن حدی که انعکاس میدهند و آتش بر میافروزند و تنور را داغ میکنند و دل مروت را به درد میآورند. این محرومیت هم فقط برای ما نبوده است اولین نشانههای آن برمیگردد به سال ۲۱۳ پیش از میلاد در چین که امپراتور وقت دستور به نابود کردن تمامی کتب تاریخی را داد، همچنین در انگلستان و دوران سلطنت تیودور و استوارت که پادشاه حق نشر را در انحصار خود درآورد و تا سال ۱۶۹۵ هیچ کتابی در انگلستان منتشر نشد مگر آنکه مجوزش را پادشاه داده بود در کشور ما هم تاریخ بلندی دارد اما از نوع دیگرو اینجاست که میگویم ما تجربههای خودمان را داشتهایم و باید بگذاریم این روند روبه آزادیگفتمان سیر طبیعیاش را داشته باشد؛ به یاد داشته باشیم که در زمان قاجار میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی صاحب کتاب «رساله جهادیه» که نخستین کتاب چاپی فارسی است تنها به دلیل تجدد و نوگرایی در اندیشه خونش ریخته شد، همچنین میرزاتقی خان امیرکبیر. در زمان استبداد پهلوی اول، دکتر تقی ارانی در زندان با آمپول هوا و فرخی یزدی با دوختن لب سانسور شدند یا قتل میرزاده عشقی و خفه کردن بزرگانی چون شهید مدرس. در دوران اختناق محمدرضا شاه هم اعدام خسرو گلسرخی و کرامت ا… دانشیان و بسیاری دیگر، ببینید، ما از قتل آدمها به سمت حذف سطرها قدم برداشتهایم. برای همین است که نوشتم «امروز چنین محرومیتهایی را مشاهده نمیکنیم».
الزام بررسی شعر پس از کودتای ۲۸ مرداد، از نگاه شما چیست؟
من بر این باورم که ادبیات و شعر در هر دورهای باید دقیق و ظریف مورد بررسی و چندوچون قرار بگیرد، چرا که هم مایه شناخت گذشته شعر و هم مایه شناخت شاعران معاصر از تجربههای زیستی ادبیات ایران میشود، با این شناخت، مهمترین وجه غالب این میشود که شعر دچار ایستایی و رکود نخواهد بود، اینجا باید اشاره کنم که عدم نوآوری و تعالی شعر معاصر ایران و عدم همهگیری آن و البته عدم وجود شاعران تاثیرگذار و تاریخساز، یکیاش به خاطر همین عدم شناخت دقیق تاریخ ادبیات و تجربههای زیستی آن است. پس پژوهیدن در گستره تاریخ شعر، یعنی نفس دمیدن به آینده ادبیات ایران. بررسی و پژوهیدن درباره شعر پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اهمیت زیادی دارد، این اهمیت دو دلیل عمده دارد که طی دو وجه در مقاله من هم مورد بررسی قرار گرفته، یکی آنکه شعر در آن دهه و حتی دهه ۱۳۴۰ به شدت با تار و پود زندگی اجتماعی مردم گره خورده بود، به شکلی که گویا شعر نوعی بیانیه سیاسی بوده است، ریشه این مهم را باید از سالهای ۱۳۲۵ و در کنگره نویسندگان ایران جست؛ کنگرهای که همزمان بود با شکست آدولف هیتلر و بالا رفتن پرچم پیروزی دموکراسیهای غربی و سوسیالیسم شوروی. دومین وجه آن، شکوفایی شعر نیمایی است؛ با اینکه سی سال از «قصه رنگ پریده» که آغاز کار نیما بود، میگذشت این نوع شعر در دهه ۱۳۳۰ و خاصه پس از کودتا همهگیر شد و توانست خودی نشان دهد. شعر از پس کودتا تعریفی تازه مییابد نقش شعر نیمایی بسیار مهم میشود و اقبال عمومی مردم به آن بسیار بیشتر. در واقع میشود گفت که کودتا آغاز اقبال عمومی به شعر نیمایی بوده است. شعری که با آنکه ۳۰ سال از تاریخ تولدش میگذرد هنوز جای خود را در میان مردمی که سالها اثر موزون شنیده بودند و با شعر کلاسیک محشور بودند پیدا نکرده بود؛ پس از کودتا چنان وضعیت زندگی مردم را دقیق منعکس میکند که مردم را به تعجب وامیدارد که شعر «نیمایی» چه قدر سادهتر و دقیقتر و عمیقتر احساسهای اجتماعیشان را بیان میکند و با تاروپودشان آمیخته است.
شما در مقاله خود گفتهاید که جامعه با شعر نیمایی تا قبل از کودتا آنچنان ارتباط برقرار نمیکرده، اما روزنامههای دهه ۱۳۲۰ خیلی از اشعار شاعران نیمایی را منتشر میکردند.
بله در آن سالها یکی از حوزههایی که برای شعر نو مهیا شد، فعالیتهایاحزاب بود بخصوص حزب توده چراکه درشاخههای ادبی نوآوری را تشویق میکرد پیش از آن غالبا شعرلاهوتی را میخواندند که آن هم البته در زمان خودش شاعری متجدد بود، آهستهآهسته نیماراهم با خودشان همراه کردند و اشعار او را در روزنامههایی مثل «مردم» و دیگر روزنامههای خودشان چاپ کردند. طبعا عدهای جوانها از شهریور۱۳۲۰به این نوع شعر گرایش پیدا کردند. عدهای هم که اهل شعر و شاعری بودند به حزب توده پیوستند یا از هواداران آن شدند. اما در کل آنچه «نیما»بنیادش را از سال ۱۳۰۱ با سرودن «افسانه» گذاشته بود، در زمان کودتای ۲۸مرداد۱۳۳۲زبان مشترک بسیاری شاعران بود برای بیان آنچه در نظردارند. دراصل آن سالها، سالهای رشد و بالندگی شعر نیمایی میان همگان بود. نه آنکه پیش از آن ارائه نمیشد و مخاطب نداشت، اما همه گیری شعر نیمایی، پس از کودتا بود. این را پژوهش در شعر شاعران آن زمان نشان میدهد.
از شاعران آن زمان گفتید، اگر بخواهیم درباره تاثیر کودتا بر شعر آنها بگوییم از چه شاعرانی باید نام برد؟
اغلب شاعران مطرح، تحت تاثیر کودتا بودند این را از بررسی واژگان و اصطلاحات شعرشان و همچنین بررسی درونمایه و نشانههای کلامی و تاریخی آن میتوان دریافت. مثلا مصدق در دادگاه زیاد صحبت نمیکرده، و گاهی یک کلمه یا یک جمله کوتاه را خطاب به قاضی میگفته است که به «تک مضرابهای مصدق» معروف میشود، به او میگویند میخواهیم تیری بر قلبت رها کنیم که زخمش تا ابد بماند و او میگوید «فولاد قلبم» این واژهها در شعر پس از کودتا رواج بسیار دارد. از یک طرف باید اعتراف کرد که امروز بهترین شعرهای شاعرانی همچون «نیما» و «اخوان» و غیره که ما از آنها به عنوان آثار ماندگار نام میبریم تاریخشان برای پس از کودتاست. سیاهترین و تاریکترین و ماندگارترین شعرهای «اخوان» پس از این حادثه شکل میگیرد، او در زمانی که جریان بازداشت پیروان «جنبش ملی شدن صنعت نفت» و برخی فعالان حزب توده شروع میشود که از پی آن خودش نیز حدود نه ماه را در زندان میگذراند؛ شعر «زمستان» را میسراید شعری که به بهترین نحو ناامیدی، یاس و فضای سیاه و سرد آن روزگار را بیان میکند، تا جایی که پایان این شعر یاس مفرطی است که هیچ امیدی را باقی نمیگذارد: «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلور آجین. زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبارآلوده مهر و ماه، زمستان است» همچنین اخوان شعر «سلام و تسلی» را برای «دکتر مصدق» مینویسد او در آغاز این قصیده میگوید: «دیدی دلا که یار نیامد. گرد آمد و سوار نیامد.» با این همه شعری که او بسیار مستقیم در آن به کودتا نظر دارد شعر «آنگاه پس از تندر» شعری که در آن: «تا چشم بیند، کاروان هول و هذیان است». یا نیما یوشیج، همه شعرهای او که تاریخشان به پس از کودتا باز میگردد شعرهای تاثیر گذار سیاه و حزنانگیزیاند که زبان زمان مردم روزگار خود است. او شعری دارد به نام همان تک مضراب «فولاد قلبم» با عنوان «دلِ فولادم» که میگوید:«منم از هرکه در این ساعت، غارت زده تر. همه چیز از کفِ من رفته به در. دلِ فولادم با من نیست» یا شعرهای دیگر او مانند «هست شب» یا«برف» که «میهمانخانه مهمانکش روزش تاریک» را در آن نمایان میکند یا حتی در شعر «تو را من چشم در راهم» که داغ دوری برادر و دکتر مصدق را باهم در آن بیان میکند. به طور کلی همانطور که در مقاله هم گفتهام، پس از کودتا، شعر نیمایی توانست ظرفیتهای عمیق خود را برای به تصویر کشیدن اساسیترین معضلهای اجتماعی و خواستگاههای مردمی نمایان سازد. این شعر شعار نبود، ناله و افسوس هم نبود، مشی بود که با اندیشه بنیانگذارش همسویی شدید داشت، شاید تعالی آن چیزی بود که خود نیما هم از آغاز آن را میخواست. نیما درنامهای به احمد شاملو در سال ۱۳۳۲ میگوید وقتی شعرمان را بیاعتنا به شرایط مردم، به آنها بدهیم، مردم هم بیاعتنا میپذیرند؛ با احتیاط و با تدریج، به مردم باید نزدیکی گرفت، چون ما برای مردم میآفرینیم. و من در این مقاله میگویم که شعر پس از کودتا به این آرزوی دیرینه نیما رسید. شعری که اجتماعی – سیاسی است اما از ماهیت شاعرانگی خود رها نشده و به بیانیه یا شعار توده هم بدل نشده است.
دست آخر اگر بخواهید از زبان خودتان مقاله «بررسی ادبیات ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲» را توضیح دهید آن را چگونه ارزیابی میکنید؟
در واقع این رساله دستاورد نهایی کاری پژوهشی و اندیشهای است درباره تاثیری که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر شعر نوین ایران میگذارد. که در راستای آن و برای بررسی جامع، سه دهه شعر ایران از ۱۳۲۰ تا پایان ۱۳۴۰ مورد توجه قرار گرفته است. به طور کلی این گستره، در مقاله من، دو وجه از اندیشیدن و پژوهیدن را طی ده فصل پیش برده، اول پژوهیدن درباره رابطه سیاست آن دوران با شعر زمانهاش و دوم بررسی وضع شعر در جایگاه بی سابقهاش، یعنی جایگاه اجتماعی – سیاسی. در راستای این دو بخش اصلی، فصلهایی به «بررسی شعر ایران در دهه ۱۳۲۰»، «تحول زبان شعری»، «سیر گرایش تودههای مردمی به شعر»، «تحول درونمایه در شعر»، «گرایش به چپ در اندیشه شاعران»، «همهگیری تفکرات ایدئولوژیک»، «پژوهشی در شعرهای پس از کودتا» و غیره میپردازند.
آرمان / مد و مه / ۲۸ مرداد ۱۳۹۲