این مقاله را به اشتراک بگذارید
آنچه به عنوان نظریه «زبانیت» براهنی در بین منتقدان و مخاطبان شعر پیشروی معاصر فارسی شناخته میشود از مهمترین دیدگاههای شعری ایشان است که سرایش غالب اشعار «خطاب پروانهها» بر محور آن شکل گرفته و در «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» اینگونه مطرح میشود: «سالها ممارست به ما یاد داده است که به زبان به صورت پدیدهای نگاه کنیم که اولا وسیله نیست و ثانیا در هر نوبت که ما از آن برای شعر استفاده میکنیم، آن به درون خود برمیگردد و میشود چیز غیرقابل پیشبینیای که تمام قوانین را باید به هم بزند، حتی قوانین سنتی خود را و دستور و نحو سنتی خود را، تا «زبانیت» خود را به عنوان تجاوزناپذیرترین اصل شاعری، حفظ و به سوی آینده پرتاب کند.» (ص۱۹۳)
اگرچـه به نظر میرسـد اصطلاحی بـا عنـوان
languageability غیراز بوطیقای نظری براهنی پیشینه دیگری در مطالعات ادبی نداشته باشد اما حداقل در یک مورد با بوطیقای جنبش «شعر زبان» قرابت مفهومی دارد. این جنبش یکی از نحلههای شعر معاصر جهان است که در اواخر دهه۶۰ و اوایل دهه۷۰ میلادی در ایالات متحده پدیدار شده، در اواخر دهه ۷۰ میلادی به اوج رسیده و پس از آن نیز تا به امروز به عنوان شعر پیشرو مورد توجه بوده است. در بوطیقای
«شعر زبان» با اصطلاح wordness مواجه میشویم که تدلوک در سادهترین تعریف آن را جایی میداند که کلمات عمیقا خودشان هستند و نه کلمات دیگر و نه فرآیند شعری باعث خروج آنها از شعر نمیشود. هر دو اصطلاح تاکید شدید بر نفی معنای مطلق خارج از زبان و علاقه رویکردی زبانمحور را نشان میدهند. علاوه بر این بین بوطیقای «شعر زبان» و براهنی اشتراک مضامین فراتر از حد معمول است که در ادامه به بعضی از مصداقهای آن پرداخته میشود:
بر مبنای «شعر زبان» نه تنها هر آنچه در شعر وجود دارد در بافتِ زبان هویداست، بلکه با ارجاع به بیرون از زبان ارزش شعر از بین رفته و آن چه به عنوان معنا و مقصود شاعر یا تحلیل و تفسیر شعر مطرح میشود در صورتی که در آن به هر چیزی غیراز بافتِ زبان ارجاع داده شود فاقد اعتبار است. براهنی این دیدگاه را
نهتنها درباره شعر پیشروی فارسی مطرح میسازد بلکه آن را
به خوانش مجدد شعر پیشینیان نیز تعمیم میدهد و با بازآفرینی تاریخ شعر فارسی بر مبنای بافتِ زبان، بین شعر ِمورد نظرش و پیشینه شعر فارسی پیوند برقرار میسازد: «موضوع اصلی ادبیات، بهویژه شعر، زبان است. یکبار معروفی کرخی و رودکی به زبان شکل دادهاند، یکبار حافظ و در عصر ما، شاعران عصر ما. بهرغم اینکه صدها موضوع در این زبان بیان شده، ولی وظیفه شاعر بیان خود زبان بوده است. نیما زبان را به صورت خاصی بیان کرده، شاملو آن را به صورت دیگری بیان میکند و ما
به دنبال بیان آن، به صورت دیگری هستیم.» (ص ۱۴۹)
براهنی عمیقا بر این باور است که برخلاف تصور ِغالب، بافتِ زبان در شعر فارسی تا حدود زیادی دستنخورده باقیمانده است، زیرا جسارت ورود و ایجاد تغییر در آن وجود نداشته است. براهنی همانند بوطیقای «شعر زبان» به این موضوع رسیده است که «عمل» نوشتن و نه «موضوع» آن میتواند منجر به کشف ارزشهای شعری بالقوه زبان شود: «در زبان فارسی جاهای پنهان وجود دارد که دستور و نحو جرات رفتن به آنجاها را نداشته است، حتی خود شعر فارسی هم آن جرات را پیدا نکرده است. تنها شعری که به نوشته، به صورت عمل نوشتن نگاه کند، شجاع میشود و با نور شجاعت، تاریکی را بیرون میکشد.» و در جای دیگر حتی صریحتر از این به الگوی «شعر زبان» نزدیک شده است: «ما عمل نوشتن را، خود نوشته را، میخوانیم و نه معنای نوشته را… از قطع یک حرکت زبانی توسط حرکت زبانی دیگری که توسط یک حرکت دیگر قطع خواهد شد، ما به درون نوشته، به درون عمل نوشتن برمیگردیم.» (ص ۱۸۷)
بحث اجرا در اینگونه شعر حائز اهمیت است زیرا زبان دیگر «ابزار یک شعر» نیست، «شعر» است. بهطور مشابه براهنی نیز به جای تاکید بر معنای شعر، اجرای شعر را مورد توجه قرار داده است: «شاعری از اجرای شعر سرچشمه میگیرد و اجرای شعر تمهیدات ِ بیان ِ شاعری را مطرح میکند و نه بیان ِ مطلب را. یعنی شعر خوب، شعری است که خود بیان شاعری را در هر نوبت اجرایی، یا اجرای خود بشکند و تعریف کند، تعریف کند و بشکند و تا موقعی که اجرای شعری صورت نگرفته… هنوز مطلبی پیدا نشده است که یکی بگوید شعر برای بیان مطلب است. مطلب ممکن است بعدا بیاید. به این ترتیب شعر، سلطان بلامنازع اجرای زبانی، در خدمت هیچ چیز جز خودش نیست.» (ص ۱۲۵) طبق سیاست شعری «شعر زبان» نه توصیف و نه تصویرگری، نه صنعت تشخیص و نه دیگر ارائههای ادبی، نه مفاهیم انتزاعی و هیچ چیز دیگری به غیراز حضور بدون واسطه جهان واقعی در زبان منجر به شعر نمیشود. در واقع چالش نوآورانه بین عینیت و ذهنیت در بخش تغییریافته یا پنهانمانده زبان منجر به «شعر» میشود. براهنی از این چالش نوآورانه در بخش تغییریافته زبان با عنوان «بر هم زدن دکلماسیون طبیعی کلمات» یاد میکند. هرچند در این مورد نمیتوان با قطعیت گفت که معنا و مقصود براهنی همان معنا و مقصود سیاست شعری «شعر زبان» است، با این وجود براهنی به کلیت مورد نظر نزدیک شده است: «شاعر کسی است که دکلماسیون طبیعی کلمات را به هم میزند و دکلماسیون غیرطبیعی کلمات را به وجود میآورد… . یعنی هر شاعری که از الگو، معیار و «نورم» زبان گذشته یا حال به سوی انحراف از آن الگو و معیار حرکت نکند اصلا شاعر نخواهد بود.» (ص ۱۳۵) و در جای دیگر نیز عدم اعتقاد رویکرد قبلی به اصول شعری را خاطرنشان میسازد که شالوده سیاست شعری «شعر زبان» است: «طرز کار و شیوه یک شاعر حاصل انحراف او از طبیعت قراردادی و اعتیادی و سنتی زبان شعر و شاعری است.» (صص ۱۳۶-۱۳۵) در پایان باید در نظر داشت که هم سیاست شعری «شعر زبان» و هم موخره براهنی رویکرد جدیدی به زبان استوار است که در آن به زبان فراتر از ابزار نگریسته شده و تلاش میشود تا ضمن اینکه در شعر به بخش تاریک و دور از دسترسمانده زبان و کارکردهای تازه آن فراتر از خدمت به نظام سرمایهداری و اهداف نیروهای اجتماعی غالب تاکید شود، خوانش جدیدی از شعر پیشینیان نیز ارائه شود که در آن امکان تفکیک فرم و محتوا باطل است.
مد و مه به نقل از بهار ۱۶ شهریور ۱۳۹۲