این مقاله را به اشتراک بگذارید
استاد/ مرشد The Master
نویسنده و کارگردان: پل تامس اندرسن. بازیگران: یوآکین فینیکس (فردی کوئل)، فیلیپ سیمور هافمن (لنکستر دود)، ایمی آدامز (پگی دود). محصول ۲۰۱۲، ۱۴۴ دقیقه.
فردی کوئل، سرباز نیروی دریایی آمریکا در جنگ جهانی دوم به دلیل نداشتن ثبات روانی، تفکرات غیرعادی و اعتیاد به الکل به خانه بازگردانده میشود تا مداوا شود اما مسیر زندگیاش با سرگشتگی ادامه میباید تا به شکلی اتفاقی سوار کشتی دکتر دود (استاد) میشود…
هومن داوودی
چند ویدئوکلیپ دیدنی از ورزشهای رزمی
ممکن است در وهلهی اول عجیب و شاید باورنکردنی به نظر برسد اما ونگ کار-وای استاد اعظم را همان طور کارگردانی کرده که فیلمی مثل در حالوهوای عشق را؛ و فیلم جدیدش همان عیب و ایرادهایی را دارد که همان معروفترین اثرش دارد. استاد اعظم فیلمنامهای ازهمگسیخته و نابهسامان دارد؛ نه شخصیتهای اندکش را بهدرستی به تماشاگری که با فرهنگ و تاریخ معاصر چین آشنا نیست میشناساند و نه در چارچوبهای دراماتیک مشخصی، قادر است روایت خود را به پیش ببرد. نه از کرامات و سجایای اخلاقی استاد ایپمن در فیلم خبری هست و نه از ویرانیها و قحطیای که ناشی از جنگ چین و ژاپن بود. ظاهراً قرار بوده همهی این اطلاعات مهم و فضاساز، از خلال چند دیالوگ کوتاه و زودگذر منتقل شود و تمرکز اصلی روی سکانسهای کونگفویی و اکشن قرار بگیرد. شاید به همین دلیل است که عشق میان دو شخصیت اصلی (ایپمن و گونگ اِر) فقط از خلال یک نگاه چند ثانیهای بین زمین و آسمان محقق میشود و فیلمساز برای چنین رابطهی مهم و بنیادینی این قدر کم وقت صرف میکند. اما مسأله اینجاست که صحنههای درگیری هم با اینکه سبک زیباییشناسی خاصی دارند و مشخص است برای ساخته شدنشان زحمت زیادی کشیده شده (و در برخی جاها بهشدت یادآور انقلابهای ماتریس (اندی و لانا واچاوسکی، ۲۰۰۳) هستند)، بدون درگیری ذهنی با آدمهایی که درگیر آن هستند، از حد چند ویدئوکلیپ دیدنی فراتر نمیروند. درست مثل فصل افتتاحیهی فیلم که با وجود جذابیت اولیهاش، در کلیت فیلم جایگاه مشخصی پیدا نمیکند.
اینجا هم همچون حالوهوای عشق پاساژهای موزیکال هست، همان اسلو موشنهای زیاده از حد و ملالآور هست و همان قدر رابطهی بین شخصیتها تعریفناشده باقی مانده. همهی اینها در حالی است که زندگی پرفرازونشیب و دراماتیک استاد ایپ که بروس لی مشهورترین شاگردش بوده، دستمایههای جذاب زیادی برای فیلم شدن دارد. نمونههای حی و حاضرش هم دو فیلم خوب ایپمن (۲۰۰۸) و ایپمن۲: افسانهی استاد اعظم (۲۰۱۰) هر دو ساخته ویلسن ییپ هستند که هم بازتابدهندهی زندگی شخصی و اجتماعی استاد هستند و هم حضور دانی ین (که قهرمان واقعی ورزشهای رزمی است) در نقش اصلی آنها باعث شده سکانسهای درگیری و رزمی بدون حضور غالب جلوههای ویژه، دیدنی و درگیرکننده از کار دربیایند. (امتیاز: ۳ از ۱۰)
بریده یک نظر درباره استاد:
علیرضا حسنخانی
استاد در نگاه اول فیلمی بهشدت سخت، دیریاب و پیچیده به نظر میرسد اما حقیقت این است که آن قدرها هم که فکر میکنیم و دلمان میخواهد، فیلمی پیچیده و نافهمیدنی نیست. اصولاً هرچهقدر فیلمی به تأویلهای فلسفی بیشتر راه بدهد و به نظر عمیقتر بیاید، منتقدانی را که دلشان میخواهد خوانندهشان را دچار سردرگمی و پیچیدهنمایی مفرط کنند، بیشتر خوشحال میکند و کمکشان میکند به این استنباط غلط مخاطب دامن بزنند. اینکه چرا این قدر استاد فیلم ثقیلی به نظر میرسد به ذات فیلم و پیرنگهای متفاوتِ درهم تنیدهشدهاش بازمیگردد. فیلم مثل یک طناب یا موی بافتهشده است که هر رشتهاش بهتنهایی میتواند مضمون یک اثر باشد اما وقتی آنها را از هم جدا میکنی، میبینی هم آن مضمون را میشناسی و میتوانی بفهمیاش و هم به آن سختی که پیشتر فکر میکردیم نیست. خوبیاش هم در همین است که هر کس میتواند روایت خودش را از فیلم داشته باشد و به اندازهی ظرفش از آن برداشت کند. این وسط یک نکته باقی میماند و آن هنر پل تامس اندرسن است که به ظرافت و با دقت این مفهومها را درهم آمیخته و به مدد نبوغ تصویریاش، دغدغههای فکریاش را در یک فیلم پیش میبرد؛ پس چرا نخواهیم لذت درک مشترک چنین فیلمی را با مخاطبمان شریک شویم؟
هومن داوودی
معاملهی سودآور Arbitrage
نویسنده و کارگردان: نیکلاس جِرکی، بازیگران: ریچارد گیر (رابرت میلر)، سوزان ساراندن (اِلن میلر)، تیم راث (کارآگاه مایکل برایر)، بریت مارلینگ (بروک میلر). محصول ۲۰۱۲، ۱۰۷ دقیقه.
در شرایطی که اوضاع نابهسامان اقتصادی باعث ورشکستگی تاجر بزرگی به نام رابرت میلر شده است، زندگی خانوادگی او هم در معرض تهدید است. رابطهی رابرت با همسر و دخترش کمکم به تیرگی میگراید…
گرفتار در دام تکرار
معاملهی سودآور خوب شروع میکند و با رودست زدن دربارهی خیانت مردی که عاشق خانوادهاش به نظر میرسد پیش میرود و به لحظهی تصادف میرسد که اجرای درخوری دارد. اما درام که گسترش پیدا میکند و شخصیتها که بیشتر معرفی میشوند، دستهای خالی فیلم رو میشود. با اینکه انتخاب بازیگران و بازیهای آنها جذابیت اولیهی انکارناپذیری به فیلم داده اما متوسط، تکراری و معمولی بودن بزرگترین مشکل آن است. قصهی مردی که بهظاهر پولدار و خوشبخت است اما در واقعیت سرگردان، عصبی و آشفته است، نیاز به نوآوریهای بیشتر و رویکردی تازهتر داشت که در معاملهی سودآور وجود ندارد. مشکلات شخصیتپردازی فیلم هم کم نیست؛ مثلاً مشخص نمیشود چرا رابرت میلر که در چنین موقعیت حساس و خردکنندهای از نظر مالی است، تا این حد بیاحتیاطی میکند و به رابطهی نامشروعش با جولی ادامه میدهد؛ یا اینکه انگیزههای پولدارستیزی مفرط کارآگاه برایر (با بازی چشمگیر تیم راث) در هالهای از ابهام باقی میماند. (امتیاز: ۴ از ۱۰)
به پانچ خوش آمدید Welcome to the Punch
نویسنده و کارگردان: اِران کریوی. بازیگران: جیمز مکآووی (مکس)، مارک استرانگ (جیکوب)، آندرهآ رایزبورو (سارا)، پیتر مولان (روی). محصول ۲۰۱۳، ۹۹ دقیقه.
یک تبهکار فراری به نام جیکوب به دلیل مشکلی که برای پیش آمده مجبور میشود که از ایسلند به لندن برگردد. کارآگاه مکس لوینسکی که سالهاست به دنبال دستگیر کردن اوست، میخواهد از این موقعیت استفاده کند تا به هدفش برسد…
فوران پیشفرضهای آزاردهنده
به پانچ خوش آمدید نمونهی واقعاً عجیبی است. اکشنی که افتتاحیهی خوب و انرژیتیک و کنجکاویبرانگیزی دارد، بهزودی به دریایی از آشفتگی و ابهام درمیغلطد که با توجه به ژانرش، بسیار تعجبآور است. فیلم حتی از معرفی حداقلی شخصیتها، روابطشان و شاید مهمتر از همه، زمان و مکان رویدادها عاجز است و چنین زبان الکنی برای فیلمی که قاعدتاً اولین اولویتش سرگرمکنندگی و سرراستی است فاجعهبار به نظر میرسد. برای مثال از حالوهوای لوکیشنها چنین برمیآید که زمان فیلم آیندهای نزدیک است اما بجز قانون عجیب منع استفادهی پلیس از اسلحهی گرم! دلالت دیگری بر این موضوع در سراسر فیلم وجود ندارد؛ بگذریم از اینکه وضع چنین قانون دور از ذهن و عجیبوغریبی بههیچوجه در طول اثر تبیین نمیشود و تماشاگر باید با این پیشفرض که این قانون به کاهش میزان آمار جرم و جنایت کمک میکند، فیلم را دنبال کند. اصلاً بزرگترین مشکل به پانچ… همین پیشفرضهای بیشمار و آزاردهنده است که اجازهی ارتباط برقرار کردن با آن را سلب کرده؛ از دشمنی بیدلیل و شدید مکس و جیکوب بگیرید تا رفاقت ناگهانی و بیدلیلترشان؛ از علاقهی مبهم مکس به سارا تا انتقامجویی به خاطر مرگش، از شعارها و کمپین انتخاباتی مسخرهای که به نام هری کالاهان به راه افتاده تا نقشهی ناعاقلانهای که برای پیروزی در آن کشیده شده و… در پایان فقط افسوسی بزرگ میماند برای بازیگران کاریزماتیک و کاربلدی چون جیمز مکآووی، مارک استرانگ و پیتر مولان که پیش از این تواناییهای خود را اثبات کردهاند، اما در این فیلم به شکل معصومانهای بیهدف و مستأصل به نظر میرسند. (امتیاز: ۱ از ۱۰)
****
مهرزاد دانش
تطهیر The Purge
نویسنده و کارگردان: جیمز دوموناکو. بازیگران: ایتن هاوک (جیمز سَندین)، لنا هِدی (مری سندین)، مکس بارکهولدر (چارلی سندین). محصول ۲۰۱۳، ۸۵ دقیقه.
یک دورهی دوازده ساعته در سال برای انجام هر گونه جرم و جنایت آزاد اعلام شده است. یک خانواده به دلیل همین قانون توسط یک گروه جنایتکار به گروگان گرفته شده است…
توجیه جنایت
تطهیر از یکی از الگوهای متداول زیرژانر وحشت که عبارت از ورود یک یا چند غریبه به یک منزل برای زجرکش کردن ساکنان خانه است، پیروی میکند؛ روندی که در فیلمهایی از قبیل در پوستشان (جرمی پاور رجیمبال، ۲۰۱۲) و یا غریبهها (برایان برتینو، ۲۰۰۸) به چشم میخورد. ابتدای فیلم فضای آرامی دارد اما نشانههایی مانند چهرهی معیوب آدمک ماشینی پسربچهی داستان و یا شوخیهای دو جوان داستان که در میانهی مهرورزیشان، ادای موجودات وحشتناک را درمیآورند، خبر از آتش زیر خاکستر این فضای بهظاهر امن میدهد. نکتهی جدیدی که در تطهیر وجود دارد، ارجاع به برخی مایههای فرامتنی در جامعهی معاصر آمریکا است که طی آن، گفتمان جنایت و قتل در یک موقعیت انتزاعی و فارغ از نظارتهای قانونی، تعبیر به فراغت بال و آسودگی روان و برائت نفس میشود. آیین تطهیر در این فیلم، نشانهای است از رویکردهای پراگماتیستی آمریکایی که در تأویلی فرامتنی، میتوان آن را به فضای سیاست خارجی این کشور هم تعمیم داد؛ اینکه چهگونه به منظور آرامش دادن به جهان، فراتر از قوانین و مقررات جهانی، به سلب آرامش از بخشی از جهان میپردازد؛ بیآنکه پیامدهای ناگوار این روال و بیاعتمادیهای ناشی از آن، مسئولیتی را متوجه عامل آن سازد. (امتیاز: ۶ از ۱۰)
مجنون Maniac
کارگردان: فرانک خلفون. فیلمنامه: الکساندر آژا، گرِگوری لُواسور؛ بر اساس فیلمنامهی اریژینال جو اسپینِل. بازیگران: نورا آرنِزِدِر (آنا)، جِنِویو الکساندرا (جسیکا)، الیجا وود (قاتل/ فرانک). محصول ۲۰۱۲، ۸۹ دقیقه.
فرانک که خاطرات آزاردهندهای از دوران کودکی و مادرش دارد، در یک مغازهی مانکنفروشی به ساختن مانکن مشغول است. اما تمایلهای بیمارگونهی او به موی سر زنها باعث میشود به کشتن زنهای مختلف روی بیاورد…
اسکیزوفرن
سینمادوستان ایرانی از بین فیلمهای فرانک خلفون، بیشتر با فیلم پی ۲ آشنا هستند که دربارهی زنی گرفتار در یک پارکینگ بود که با ورود یک جوان روانی که در جایگاه نگهبان پارکینگ نشسته، اوضاعش وخیمتر هم میشد. فیلم مجنون هم دربارهی یک جوان روانی است که دربهدر دنبال زنهایی خاص میگردد تا با کندن پوست سرشان و گذاشتن آن روی سر مانکنهایی که میسازد، آرامش پیدا کند.
البته بر خلاف عنوان فیلم که دلالت بر بیماری مانیک شخصیت اصلی داستان دارد، طرف بیشتر شبیه به اسکیزوفرنها است تا مانیکها. ویژگی اساسی فیلم مجنون، نوع زاویهی دیدش است که از آغاز تا فرجام، بر اساس نمای نقطهنظر کاراکتر محوری قصه شکل گرفته است و لحظهای از آن تخطی نمیشود؛ مگر در برخی از فلاشبکها و ذهنیتهایی که این شخصیت از خودش ترسیم میکند؛ برای همین هم مگر در لحظاتی که او خود را در آینه میبیند، مخاطب شمایل کاملی از چهرهی او در دست ندارد. فیلم غیر از این خصوصیت، نکتهی بارز دیگری ندارد و روال بر اساس کلیشههای متداول زیرژانر روانی در سینمای وحشت با مایههایی از اسلشر پیش میرود. (امتیاز: ۴ از ۱۰)
***
گرما در سرما، سرما در گرما
هومن داودی
برت وُندرستُن شگفتانگیز The Incredible burt Wonderstone
کارگردان: دان اسکاردینو. فیلمنامه: جاناتان ام. گلدستِین، جان فرانسیس دیلی. بازیگران: استیو کارل (برت وندرستن)، استیو بوشمی (آنتون)، الیویا وایلد (جِین)، جیم کری (استیو گرِی)، جیمز گاندولفینی (داگ مانی)، آلن آرکین (رَنی هالووِی). محصول ۲۰۱۳، ۱۰۰ دقیقه.
برت از کودکی شیفتهی جادوگری و تأثیر گذاشتن بر تماشاچیان بوده، هماکنون در کنار دوست دوران کودکیاش به حرفهی سرگرم کردن و شگفتزده کردن مردم در هتلها مشغول است. اما با سروصدا کردن یک جادوگر خیابانی به نام استیو گری که کارهای جدید و خارقالعادهای انجام میدهد، زندگی شخصی و حرفهای او به خطر میافتد…
* برت وندرستن شگفتانگیز اصلیترین ضربه را از جایی میخورد که بسیار بعید به نظر میرسد. وقتی فیلمی کمدی که اتفاقاً داستانی بالقوه جذاب و بامزه برای تعریف کردن دارد، بدون شور و انرژی و گرما ساخته شود، نتیجهاش میشود این فیلم. این سردی و کرختی ناموزون در سراسر فیلم جاری است: از نوع بازیهای دو بازیگر اصلی یعنی استیو کارل و استیو بوشمی بگیرید تا شخصیتپردازیهای آنها. البته همین پرداخت شخصیت هم به شکلی ناکامل و دوبعدی انجام گرفته و برای مثال برت تا نیمههای فیلم شخصیتی چندشآور و بیعاطفه دارد اما پس از برخورد اتفاقی با مرادش در شعبدهبازی، ناگهان تغییر فاز ۱۸۰ درجهای میدهد و به مهربانترین و باشخصیتترین شخصیت فیلم تبدیل میشود. برت… زمینهچینیهای خوبی برای ورود به داستان و معرفی شخصیتها میکند و خیز خوبی برای رو کردن گره اصلی درامش برمیدارد. اما متأسفانه انتظارها بیفایده است و انگار فیلم آن قدرها خودش را جدی نمیگیرد که از این بستر مناسب برای شکل دادن به موقعیتی دراماتیک و درگیرکننده بهره ببرد. همه چیز به شکلی پیشپاافتاده و سطحی جمعوجور میشود و پتانسیلهای خوب فیلم از دست میرود.
اما فیلم یکیدو امتیاز مثبت هم دارد که مهمترینشان قطعاً جیم کری است. کری که مدتهاست از رقابت در سطح اول سینمای کمدی دور مانده، آن قدر هوشمندی دارد که تشخیص بدهد دوران بازی او در نقشهای اصلی به سر آمده و دیوانهبازیهای او، بهتنهایی، دیگر توان کشاندن سینماروها به سالنهای نمایش را ندارد. به همین دلیل بهدرستی تصمیم گرفته بازی در نقشهای مکمل را بپذیرد که همین فیلم و قسمت دوم بزنبهادر نمونههایی از این تغییر روند حرفهای هستند. نقش کری در برت… دقیقاً همان چیزی است که او به آن نیاز داشته تا در جایگاهی که شخصیتش در درام اثر پیدا میکند، آزادانه و طبیعتاً خلاقانه، برگهای جدیدی از دیوانهبازیهای مخصوص به خودش را رو کند. تماشای جیم کری رها و بیقیدوبند در نقش منفی، لذتبخشترین و بهترین چیز برت… است. شوخیهای مربوط به او آن قدر خوب و درست از کار درآمدهاند که میشود حدس زد خود کری در نوشتن و اجرا کردن آنها همکاری زیادی کرده است. آن گرما و شور و هیجانی که قاعدتاً باید در سراسر این فیلم دیده شود، بهتمامی در صحنههای حضور و جنس بازی کری دیده میشود. این حضور گرم و باطراوت کری، امتیاز مثبتی برای او و امتیازی منفی برای فیلم قلمداد میشود؛ چون حضور او دقیقاً در جهت مخالف بازی باقی بازیگران و سرمایی که در کلیت فیلم دیده و حس میشود حرکت میکند. (امتیاز: ۴ از ۱۰)
بامعرفتها Stand Up Guys
کارگردان: فیشر استیونز. فیلمنامه: نوآ هایدِل. بازیگران: آل پاچینو (ولنتاین)، کریستوفر واکن (دُکی)، آلن آرکین (هیرش)، جولیانا مارگولیس (نینا). محصول ۲۰۱۲، ۹۵ دقیقه.
دُکی که یک خلافکار کهنهکار است، روز آزادی دوست قدیمیاش ولنتاین از زندان، بعد از ۲۸ سال، به استقبال او میرود. اما دُکی از طرف یک خلافکار قدرتمند مأمور شده تا صبح فردا ولنتاین را بکشد. او که نمیتواند بهراحتی این کار را انجام بدهد با دوست قدیمیاش همراه میشود و تا صبح به گشتوگذار در خیابانها میگذرانند. دکی میخواهد پیش از کشتن ولنتاین حداقل چندتا از آرزوهای او را برآورده کند.
زمان برای هیچکس توقف نمیکند
تمام وزن و قدرت بامعرفتها در فرامتن و کاریزماییست که در سه بازیگر اصلیاش نهفته است. همهی فیلم حول صفا کردن آنها با پرسوناژ سینماییشان (بهخصوص آل پاچینو) میگردد. داستان اصلی فیلم (که یادآور شاهکاری فراموشنشدنی همچون در بروژ است) بیشتر شوخی است؛ داستانهای فرعی (مثل کمک به آن دختر کتکخورده) هم فقط بهانه است. کل فیلم بهانهای است تا این پیرمردهای دوستداشتنی و بامزه کنار هم قرار بگیرند، خودشان و شمایل سینمایی که از آنها در ذهن دوستدارانشان نقش بسته را دست بیندازند و اوقات مفرحی را برای آنها که دلشان برای فیلمهای دوران اوج آنها تنگ شده فراهم کنند. به همین دلیل، بامعرفتها تعمداً زمان و مکان مشخصی ندارد و حتی فضا و اشیایی که در صحنهها دیده میشوند رگههایی از دهههای هفتاد و هشتاد میلادی در خود دارند. از شوخیهای گهگاه بسیار خندهآور فیلم (مثل رفتوآمد پیرمردها به آن خانهی کذایی) که بگذریم، حسی از حسرتخواری بر گذشته و دلتنگی برای روزهای ازدسترفته هم در فیلم هست که در کنار آن سرخوشی مفرح باعث شده بامعرفتها به معنای واقعی کلمه یک فیلم «باحال» باشد. با آنکه قصهی فیلم نحیف، قابلپیشبینی و ایبسا تکراری است، موقعیتهای بامزهای که این سه بازیگر بزرگ در پیرانهسر با اتکا به قریحهی ذاتیشان ایجاد میکنند باعث میشود که تماشای بامعرفتها به تجربهای دیدنی و البته زودگذر تبدیل شود. (امتیاز: ۶ از ۱۰)
هویتدزد Identity Thief
کارگردان: ست گوردن. فیلمنامه: کرگ مازین. بازیگران: جیسن بیتمن (سندی)، ملیسا مککارتی (دایانا)، جان فاورو (هرولد کورنیش)، آماندا پیت (تریش). محصول ۲۰۱۳، ۱۱۱ دقیقه.
سندی که یک بیزینسمن موفق است ناگهان متوجه میشود هویت او توسط زنی ظاهراً بیآزار به سرقت رفته و حسابهای بانکیاش در حال خالی شدن است. او برای جلوگیری از نابودی زندگی حرفهایاش مجبور میشود از دنوِر به میامی پرواز کند و بهسرعت جلوی آدم شیادی را که با دزدیدن هویت دیگران زندگیاش را می گذراند بگیرد.
فریبکاری، مردمستیزی، رستگاری
واقعاً باورش دشوار است که سازندهی کمدی عالیای مثل رییسهای وحشتناک (۲۰۱۱) پس از فقط دو سال چنین کمدی بیمایه، توهینآمیز و از همه بدتر بینمکی را ساخته است. فیلمساز تمام انرژی و تمرکزش را روی رابطهی دونفره جیسن بیتمن و ملیسا مککارتی و سفر جادهای آنها گذاشته و شخصیتهای جانبی و مهم دیگر مثل همسر سندی را به نفع آنها کمرنگ و حتی خنثی کرده است. اما قسمت ناامیدکنندهی ماجرا اینجاست که نه هر کدام از این دو شخصیت بهدرستی پرداخته شدهاند و نه رابطهی بین آنها پذیرفتنی از کار درآمده است. بیشترین بار شوخیهای فیلم بر دوش مککارتی است که پیش از این در ساقدوشها (پل فیگ، ۲۰۱۱) خوش درخشیده بود. اما اینجا دیگر نه از فیلمنامهی ظریف آن فیلم خبری هست و نه از دیالوگها و موقعیتهای خندهدارش. و همهی اینها منجر به تلاش نافرجام و حتی مذبوحانهی مککارتی برای خنده گرفتن از تماشاگر شده است.
مورد آزاردهندهی دیگری که دربارهی این فیلم وجود دارد، تلاش فیلمساز برای موجه جلوه دادن و برانگیختن همدلی تماشاگر با شخصیت چندشآور و بیاخلاقی است که هیچ حد و مرز و قانونی در اخلاقیات نمیشناسد. دروغها و مردمآزاریهای دایانا چنان بزرگ و توجیهناشدنی است که با یکیدو بار گریه کردن در طول فیلم نمیشود او را به عنوان شخصیتی همدلیبرانگیز یا زخمخورده به خورد تماشاگر داد. شاید اگر فیلمنامهنویس کمی ذکاوت به خرج میداد و زودتر و در اوایل فیلم، پیشینهی رقتبار و پر از مصیبت او را معرفی میکرد، میتوانست امیدهایی هرچند اندک به تحقق این هدفش داشته باشد. اما در شکل فعلی و با این حجم گسترده از فریبکاری و مردمستیزی، پایانبندی فیلم که در راستای تطهیر و رستگاری دایانا شکل گرفته، بهشدت باسمهای و الصاقی به نظر میرسد. (امتیاز: ۱ از ۱۰)
ماهنامه فیلم – مد و مه شهریور ۱۳۹۲