این مقاله را به اشتراک بگذارید
سهراب ناشناخته ی شعر امروز است.من وما کاری برای شناخت وشناختن سهراب نکردیم.همان حکایت مشک وبوییدن همان حکایت قدیمی سهل وممتنع.وهمان حکایت ماندن پشت دیوار شناخت.
این مقال جای شناخت وبحث درمورد شعرسهراب نیست .هرچه هست یادی ایست که می رود.وهرازچندگاهی نیم نگاهی به بهانه بزرگداشت از از این بزرگان می کنیم.سهراب بانقاشی شروع کرد وبه شعر رسید وشاید هردو درکنارهم برای سهراب تکامل پیداکرد اما هرچه که هست چیزی است که در آثار سهراب موج می زند وآن عرفان شرقی است.یک عرفان ناب ومخصوص. عرفانی که در همه چیز وهمه جا جریان دارد.درسنگ،در آب دردرخت در هوا.وهمین است که همه چیز را برای او نه تنها قابل تحمل که زیبا می کند.
از نظرسهراب هیچ چیز در این طبیعت زیادی نیست.حتی یک پشه.به اعتقاداو یک زاغچه راکه روی پرچین نشسته باید جدی گرفته شود وکرکس وزاغ هم زیباست…
من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی،عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
البته به قول عارف ما
چشمها را باید شست جوردیگر باید دید…
او منبع هستی را ساری در همه چیز می بیند.در گل،در شقایق،در درخت وهمه را به او متصل می داند ودیگر هیچ.
دید سهراب در مورد زندگی بسیار ساده است.البته نه آنقدر ساده که باری به هرجهت باشد اما ازنظر او همه چیز هستی نه اینکه جزئی از زندگی است بلک عین زندگی است.تعریفی که سهراب از زندگی می دهدآرامش، آرامش وارامش است:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
ویا جای دیگر می گوید:
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
حرف سهراب همان عرفان کهن درقا لب امروز است که امروز را دریاب هماه حرف خیام.او هم ابن الوقت یا همان لحظه است.لحظه ایی که امکان دارد همیشه نباشد.
در شعر نشانی یا آدرس سهراب خواننده را با یک بلوغ ونوعی کمال مواجه می کند.کمالی که درهمه چیز نمود دارد.از زمین شروع می شود وبه کاج ختم می شود واین روح بازیگوش برای یافتن آن دست به دامن طبیعت می شودجان بازیگوشی که به دنبال خانه ی گم شده ی دوست می گردد:
…
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،…
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست.”
برای سهراب راه رسیدن به منبع مرشد ومراد می تواند یک کودک باشد.چرا؟چون معصوم است پاک است عین همان پاکی که درتمام کوچه پس کوچه های شعر خود جارمی زند.سهراب جوهروجودی را اصل می داند واز متصل شدن به یک زن فاحشه درناکجا آباد نمی هراسد.خجالت نمی کشد.این است که شعر سهراب را محبوب دلها کرده.بی ریا وصاف بودن.
شعرسهراب در عین سادگی پیچیده گی های خاص خودرا دارد.برای فرد عام قابل فهم است برای خاص قابل بحث و کنکاش.
به جرعت می توان گفت اگر قوانین بین الملل با جهانبینی سهراب نوشته شوددیگر هیچ جنگی درجهان درنخواهد گرفت وهیچ حقی پایمال نخواهد شد.
به نطر او
“تا شقایق هست زندگی باید کرد”
مد و مه / مهر ۱۳۹۲