این مقاله را به اشتراک بگذارید
سرگرمکننده و تفکربرانگیز/
تناقض Paradox/
پدیدآورنده: لیزی میکِری. کارگردانها: سایمن سِلان جونز (۳ قسمت) و عُمر مَدا (۲ قسمت). نویسنده: لیزی میکری (هر ۵ قسمت). بازیگران: تَمزین اوتوِیت (ربهکا فلینت)، اِمون الیوت (کریستین کینگ)، مارک بونار (بن هولت)، چیکه اوکونکو (سِلوم گادا). مینی سریال. سال پخش: ۲۰۰۹. تعداد قسمتها: ۵. زمان هر قسمت: ۶۰ دقیقه.
از منبعی نامشخص ــ که میتواند ماهوارهای در فضا باشد ــ عکسهایی به پایگاه تحقیقاتی در زمین (شهر منچستر) ارسال میشود که گویا نشاندهندهی اتفاقی در آیندهای نزدیک هستند. این سرنخهای رمزآلود از واقعیت جاری در آینده، به همان میزان که امکان وقوع دارند، در صورت کشف و دخالت، قابلتغییر نیز هستند. گروه سهنفرهای از پلیس جنایی ابتدا به قصد کشف شیطنت یک دانشمند، پایشان به موضوع باز میشود ولی چنان درگیر ماجرا میشوند که خود بخشی از آن میشوند…
تناقض سریال چندان پیچیدهای نیست اما به مسائل پیچیدهای میپردازد: مسائلی چون ادراکات هوش مصنوعی، جهانهای موازی، دخالت تکنولوژی در تقدیر و… که بیتردید پای دین و جهانبینی را نیز به سریال باز میکند. از این منظر میتوان گفت تناقض یک جور کلید اسرار است با این تفاوت که از طریق نگه داشتن بیننده در مرز تردید و ایجاد معماهای متوالی بههیچوجه به ورطهی مبتذل معنویتی دمدستی نمیافتد. نتیجهی کار با همهی کاستیهایش سریالی معمایی/ پلیسیست با فیلمنامهای دقیق و مهندسیشده که از بینندهاش توجهی صددرصدی میطلبد.
قوت تناقض در نمایش مراحل پیشرفت گروه برای سر درآوردن از معمای اصلی (یعنی فهمیدن منبع ارسال عکسها و چراییاش) است. پلیسها و دانشمند (دکتر کینگ) در ابتدا هیچ گونه کُنش و کِششی نسبت به اتفاقی که بناست در آیندهای مشخصشده بیفتد ندارند؛ چون اگر واقعی هستند پس این عکسها چهطور از اتفاقی که هنوز نیفتاده گرفته شدهاند؟ اما رفتهرفته و با درگیر شدن تکتک شخصیتها با حوادث آینده، مسأله دیگر نه حل یک معمای تصویری بلکه بازیای است که ایمان آنها را به چیزی خارج از فهم بشر هدایت میکند. با رخ دادن هر حادثهی خارج از منطقی، دکتر کینگ میکوشد اتفاقها را بر اساس فرضیهای فیزیکی توجیه کند، اما معمای بعدی کل نظام فکری جاری را به هم میریزد تا جایی که گروه متوجه میشوند در حال بازی کردن نیستند بلکه خودِ بازی هستند. در واقع سیر مراحل بیایمانی، کشف ایمان، بخشی از ایمان شدن و در نهایت خود را فدای ایمان کردن به شکلهای مختلف برای هر یک از چهار نفرِ درگیر در حل معما به وجود میآید و هر یک به شیوهی خود به حل شدن در آن میپردازند. این سیر همان طور که میتواند از یک دانشمند بیخدا یک مرد معتقد بسازد، میتواند از دل یک مأمور وظیفهشناس نیز یک قاتل بیرحم بیرون بکشد. نزدیک شدن به این مرز باریک در یک سریال، وقتی بناست در ابتدا جذاب و سرگرمکننده باشد، برای تناقض دستاورد مهمی محسوب میشود.
پایان گنگ تناقض بیشتر از آنکه بر مسألهای علمی تأکید داشته باشد، بر اموری چون فطرت استوار است؛ ناخودآگاهی در وجود آدمی که حتی وقتی با تکیه بر دانش محض، به قصد به کنترل درآوردن طبیعت پیش میرود، ندای ایمانی را میشنود که از ترس نابود شدن خود را به شکلهای مختلفی بروز میدهد. این کلنجار فکری وقتی در تناقض به یکی از زیباترین نمودهایش میرسد که دانشمند ناباور و کارآگاه شکاک هر دو میخواهند از زیر بار حل معمای تازه شانه خالی کنند اما وظیفهای نانوشته آنها را به ادامهی راه وامیدارد. با این حال نمیتوان به اشارههای فرامتنی بیتوجه بود: اسم ماهوارهای که عکسهای آیندهنگرانه به شکل نامعلومی از آن ارسال میشود، پرومته است. علاوه بر وجوه افسانهای این اسم (و اشارهی تلویحی به شیطان مستتر) کاری که انجام میشود در واقع یک خیرخواهی در حق زمینیان است و از پایان سریال برمیآید که پیامها، به نوعی درخواست کمک هستند و یا نیاز به برقراری ارتباط میان دنیایی خارج از شناخت ما. پس میتوان این گونه نیز برداشت کرد که این ناشناختی چندان هم بدسرشت نیست و ماهیتی حتی انسانسرشت دارد. همهی این اما و اگرها زیر عنوان زیرکانهی پارادوکس (تناقض)، از تناقض سریالی ساخته که به همان میزان که سرگرمکننده است، تفکربرانگیز نیز هست.
تئوری بیگ بنگ The Big Bang Theory
پدیدآورندگان: چاک لور، بیل پرِیدی. کارگردانها: مارک سِندروسکی (۱۱۸ قسمت)، پیتر چَکَس (۶ قسمت) و… نویسندگان: چاک لور (۱۳۶ قسمت)، بیل پریدی (۱۳۶ قسمت)، استیون مولارو (۱۰۸ قسمت) و… بازیگران: جانی گالِکی (لئونارد)، جیم پارسُنز (شلدن)، کِیلی کوئوکو (پنی)، سایمن هلبرگ (هاوارد). تعداد فصلها: تا اینجا ۶ فصل. سال شروع پخش: ۲۰۰۷. زمان هر قسمت: ۲۱ دقیقه.
زندگی برای لئونارد، یکنواخت، بیمزه و سرشار از تکرار پیش میرود تا اینکه پنی به خانهی روبهرویی او و دوست و همخانهایاش شلدن (که هر دو فیزیکدانهای برجستهای محسوب میشوند) نقل مکان میکند: دختری سرحال و زیبا و دلزنده که از شهرستانی دورافتاده با سودای بازیگر شدن به آنجا آمده. لئونارد به پنی دل میبندد، اما این تازه اول ماجراست.
بازینگا*
استیون هاوکینگ، فیزیکدان مشهور، کتاب علمی فوقالعاده و ایضاً بامزهای دارد به نام «طرح بزرگ» که در آن توضیح میدهد روابط و احساسات انسانها، بیش از هر چیز، یک سری فعل و انفعال شیمیایی و الکتریکی است که در مغزشان صورت میگیرد. تئوری بیگ بنگ بسیار مدیون چنین نگاهی به دنیاست و بخش زیادی از شوخیهایش را از چنین طرحی بیرون میکشد. دنیای آدمهایی که میان آدمهای معمولی دانشمند محسوب میشوند اما در برقراری روابط اجتماعی و کنشهای فردی هنوز در سطح کودکانی نابالغ باقی ماندهاند. احساساتی که پرورش نیافته و امیالی که محملی برای بروز ندارند، از چهار پسر تئوری بیگ بنگ، موجوداتی بیعرضه، ترسو و دستوپاچلفتی ساخته که شاید در خیالاتشان اَبرقهرمانهای کمیکبوکها باشند اما در زندگی واقعی از پَس سادهترین کارها هم برنمیآیند. فوبیاهای عجیبوغریب در کنار خوشیهای ناهنجارشان از آنها انسانهایی غریب و تکافتاده ساخته است. این یک حقیقت است که بیش از موقعیتهای داستانی، این تنهایی هراسانگیز آنهاست که موجب خندهی ما میشود.
موتور محرک سریال مثلاً قرار است دلدادگی لئونارد به پنی باشد اما تئوری بیگ بنگ از جایی جذاب میشود که شلدن تبدیل به عامل پیچیدهی به هم نرسیدن این دو میشود. شلدن که خود را در جایگاهی چون پدر (/ خدا) برای خانهی مشترکشان میبیند، در واقع بچهی نابالغ لئونارد است که گویی هیچوقت هم قرار نیست بزرگ شود. از آن سو هاوارد و راج حتی یک پله از این دو عقبترند و همچنان تحت تسلط پدر و مادرشان قرار دارند. ارجاعهای تمامنشدنی تئوری بیگ بنگ به روانشناسی فرویدی وقتی شکل خندهداری به خود میگیرد که حتی لئونارد و شلدن نیز به حضور مادرانشان نیازمند میشوند و یا از سایرین توقع رفتاری مادرگونه دارند. از این رو تم اصلی سریال را میتوان تنهایی و وحشتهای عمومی دانست؛ این گونه که شخصیتها با قرار گرفتن در موقعیتهایی که بلوغ (جسمی اما نابالغی روحی)شان را همچون وحشتی به رخشان میکشد، نیازمند پناه بردن به آغوشی هستند تا تسکین یابند. از سوی دیگر اما این تم از تئوری بیگ بنگ، سریالی مردانه، مملو از شوخیهایی میسازد که بیشتر مردها را میخنداند. در سه فصل اول، نوعی عدم تعادل میان بخشهای زنانه و مردانهی داستان وجود دارد اما با وارد شدن دو شخصیت برنادت و اِیمی از فصل چهارم، تئوری بیگ بنگ به سمت سریالی خانوادگی خیز برمیدارد؛ هرچند که جذابیت سریال بیشتر در غریب بودن مردهایش با فهم دنیایی است که زنها نقش مهمی در ساختش دارند اما، پرورش بخش زنانهی سریال باعث شده سطح شوخیها از نامفهوم بودن اولیه خارج شود و به سطح قابلفهمتری ارتقا یابد.
بخش مهمی از تئوری بیگ بنگ به کنکاش در یکی از دلمشغولیهای عمومی در آمریکا و پایههای شکلگیری آن یعنی کمیکبوکها و مشتقاتش میپردازد و بهخوبی نشان میدهد که آمریکاییها چهطور با پناه بردن به این اَبرقهرمانهای پوشالی و عروسکهای کوچکِ ساختهشده از آنها، از واقعیت پیرامونیشان فرار میکنند تا از ترسهایشان بکاهند. در همین راستا شوخیهای نژادی سریال تا حد تبدیل شدن به ضد خود پیش میروند و سویهی مقابل پناه جستن شخصیتها به اَبرقهرمانها را پوشش میدهند. تحقیر دیگر نژادها در مقابل پنهان شدن در لباس قهرمانهای ساختگی، تضادیست بهشدت آمریکایی که تئوری بیگ بنگ همان قدر که با ظرافت به آن نزدیک میشود میتواند برای خنده گرفتن از مخاطب نیز از آن استفاده ببرد؛ موضوعی که به عنوان مثال در سریالی مثل مرد خانواده(Family Guy) از حد یک میهنپرستی کاذب جلوتر نمیرود.
مثل همیشه، ولی آنچه باعث لذت بردن از دیدن یک سریال میشود، نه این بحثهای درونمتنی بلکه خود موقعیتها و شخصیتهایش هستند: پلههای تمامنشدنی آپارتمان لئونارد و شلدن؛ میل وافر شلدن به کشف توضیح علمی امور؛ صدای مادرِ همیشه خارج از قابِ هاوارد؛ ترس لالکنندهی راج در مقابل زنها؛ سوءاستفادهی پنی از جذابیتش برای تلکه کردن این پسرها؛ پدیدهی حیرتانگیزی چون اِیمی که الحق جفتوجور کردنش با شلدن از چالشهای فیلمنامهنویسی محسوب میشود؛ مقاوم بودن شلدن در مقابل مفاهیم پایهای زندگی اجتماعی از کنایه و استعاره بگیرید تا هدیه خریدن برای دیگران و کریسمس… و تمام آن موقعیتهایی که لئونارد با بیکفایتی در مقابل زنهای زندگیاش از دست میدهد و درست وقتی به انتهای خط رسیده، دنیا به بهترین وجه از دلش درمیآورد تا او آن لبخند زیبای بدون عینکش را تحویلمان دهد.
* اصطلاح شلدن برای وقتی فکر میکند شوخی سطح بالایی را ارائه داده.
ماهنامه فیلم / مد و مه / مهر ۱۳۹۲
1 Comment
مسلم
من سایت شما را به دلیل پرمحتوا بودن مطالبش دوست دارم.از تهیه کنندگان سایت مد و مه نیز متشکرم.