این مقاله را به اشتراک بگذارید
انتشار کتابی که پس از نگارش تا سالهابه دلیل پرداخت بی پروایش (در برخی فصول) به مسائل جنسی در زادگاه نویسنده و برخی کشورهای دیگر با مشکل روبه رو شده، قطعا در کشورما (اگر نگوییم ناممکن) بدون مشکل نخواهد بود. حتی به فرض اینکه این محدودیت انتشار برای این اثر در آنسوی مرزها به دهه ها پیش برگردد. از بخت بد آثار هنری میلر اغلب به همین دلیل با وجود ارزش های ادبی بالای شان در ایران با جرح تعدیل فراوان روبه رو شده اند و مدار رأس السرطان هم که اصلا امکان انتشار نیافته است. آنطورکه گفته می شود چندسال پیش ظاهرا امیدنیک فرجام ترجمه ای از این رمان مهم ارائه کرده که لابد به دلایل یاد شده تا کنون خبری از انتشار آن نشده است. متاسفانه این رمان همانند برخی رمانهای غیرقابل چاپ به صورت اینترنتی نیز منتشر نشده که بتوان با دانلود نسخه الکترونیکی مدار رأس السرطان از این اثر ارزشمند بهره مند شد.
در ادامه ترجمه ی مقدمه ی این کتاب را که شرح و تفضیلی از حواشی و متن آن است به خوانندگان مد و مه ارائه می شود، امید آنکه طلسم عدم انتشار این رمان در ایران شکسته شده و با ترجمه ای مقبول به دست علاقمندان ادبیات داستانی و هنری میلر برسد. (مد و مه)
***
هنری میلر در چهارم مارس ۱۹۳۰، به این امید وارد پاریس شد تا به نویسنده ای موفق تبدیل شود. او تنها ده دلار در جیبش داشت (که آن را از دوست قدیمی اش اِمیل شنلاک قرض کرده بود)و کت و شلواری پوشیده بود (آن را هم از خیاط پدرش گرفته بود) که میدانست در صورت نیاز به پول، می تواند آنرا گرو بگذارد. کپی دو رمانی که در نیویورک نوشته بود نیز همراه داشت تا در پاریس بازنویسی شان کند ـ به نام های مولوخ که در حوالی ازدواج اولش و کار در اتحادیه های غربی نوشته بود، و دیگری خروس روانی نام داشت که در دوران دومین ازدواجش با ژون میلر و رابطه ی عاشقانه ی ژون با شریک هم جنس بازش که میلر را عذاب می داد نوشت. هرچند که او شش سال با جدیت مشغول نوشتن بود و چند کار کوتاه هم منتشر کرد ، هنوز موفق به چاپ حتی یکی از رمانهایش نشده بود. او هنوز به رؤیای تبدیل شدن به “مارسل پروست طبقه کارگر” رنگ واقعیت نبخشیده بود. همسرش ژون او را متقاعد کرد که پاریس ممکن است همان جایی باشد که او می تواند ضمن تکمیل کردن هنرش، از لحاظ مالی هم پیشرفت کند.
آن چیزی که ژون را بیش از هر چیز دیگر وسوسه می کرد تا شوهرش را به ترک نیویورک راضی کند، این بود که میلر در زندگی اش یک بار اضافه بود. البته ژون چندین بار از او خواسته بود تا از زندگی اش بیرون رود؛ بویژه زمانی که ژون دسیسه ی دیگری چیده بود تا برای هردوآنها پولی بدست آورد. او با یک “بابا قندی” پولدار و مسن تر رابطه داشت. کسی که در “مدار رأس السرطان” حضور کوتاهی دارد در نقش “جنینی سیگار به دهان” که مقابل آپارتمان میلر ایستاده و او را در حال رفتن به اروپا نظاره می کند.
گرچه ژون، میلر را متقاعد کرده بود که دست از کار کردن در اتحادیه های غربی بکشد و نویسندگی کند، و نیز خودش با انجام کارهای متفاوت ـ خدمتکاری در رستوران ها و خانه ی مردم و همچنین هرزگی ـ او را حمایت مالی کرده، اما اعتماد خود پیش شوهرش را از داست داده بود. علی رغم تلاش های این زن، در میلر هیچ نشانه ای از آنچه که ژون باور داشت که او به آن تبدیل خواهد شد، دیده نمی شد:یعنی نویسنده ای که او را در آثارش جاودانه کند، از خودگذشتگی زنش را ارج نهد و از طریق نوشته هایش او را به جهانیان به عنوان افسونگری نگون بخت و شبه اسطوره ای ـ آنگونه که خود ژون فکر می کرد ـ معرفی کند. همانند قهرمانی زن در آثار داستایووفسکی که در جستجوی ماجراجویی خیابان های نیویورک را زیر پا می گذارد.
دوران زندگی میلر با ژون پایه و اساس آثار داستانی پخته او را شکل می دهند. در شب ۲۷ مه ۱۹۲۷، میلر در نومیدی عمیقی به سر می برد که به خاطر سفر ژون با معشوقه اش ژان کرونسکی به پاریس حاصل شده بود. همان موقع میلر شروع به نوشتن یکی از کارهای بزرگ ادبی خود کرد که بازتابنده ی عذاب هایی بود که در زندگی مشترک با ژون متحمل شده بود. البته ژون به روشی کاملا بی قاعده با میلر در ارتباط بود. این رابطه با ارسال چند کارت پستال از برج ایفل، تاق پیروزی و کلیسای نوتردام ادامه داشت. ژون به نامه هایی از میلر که از او درخواست بازگشت به نیویورک کرده بود پاسخی نداد. میلر از این قضایا پی برد که هنوز ازدواجش به پایان خود نرسیده است و مثل روزهای اولش هم نیست.
میلر ناامید، تنها، مبهوت و اشباع شده از حسد پشت ماشین تحریری در دفتر بخشِ پارک در کویینز، محلی که کار می کرد نشست تا رمانی بنویسد که بازتابنده ی زندگی مشترکش با ژون و خیانت او باشد. او سی و شش ساله بود و همچنان با پدر و مادرش زندگی می کرد؛ چراکه به تنهایی از پس خرج و مخارج زندگی بر نمی آمد. نویسنده شدن ایده ی ژون بود. حقیقت این است که او همیشه می خواست که نویسنده شود، ولی “ترس” از این کار امانش نمیداد؛ میلر هرگز گمان نمی برد که توانایی این کار را داشته باشد. او نه متمول بود، نه امتیاز اجتماعی خاصی داشت و نه کالج رفته بود. اما آثارش بین مخاطبان، خوب خوانده می شد. میلر در نیویورک به کالج وارد شده بود ولی زود از آن خارج شد. “منزجر از برنامه آموزشی” پس از “یک برخورد نومید کننده”. به عنوان مردی از طبقه کارگر و پسر اولین نسل آلمانی ـ آمریکایی ها که در نیویورک در تاریخ ۲۶ دسامبر ۱۸۹۱ زاده شده بود اغلب به خود می گفت: “مگر من کی بودم که بگم نویسنده ام؟”
میلر همان شب ۲۷ مه، شروع کرد به نوشتن یادداشت هایش برای اینکه چه چیزی می تواند تبدیل به یک اثر ادبی جاودان شود. مواد قابل یادداشت “بدون هیچ تلاشی” خود می آمدند؛ بدون شک او می توانست با “هرزگی و جنگ و دعواهای پر سر و صدا”، دروغ و خیانت های زنش حسابش را با او صاف کند. میلر فهرستی از “رویدادها و فاجعه ها” که با همدیگر تحمل کرده بودند را گرد آورد. او دست نوشته ها و نامه هایی را که نوشته و در اختیارش بود جمع و جور کرد تا اطلاعاتی از آن ها استخراج کند. هرچه که نوشته، و هرچه که در زندگی اش رخ داده، قطعا منبع مناسبی برای اثرش خواهد بود. صبح روز بعد که کارش تمام شد، او دسته ای سی و دو صفحه ای تایپ شده داشت که رویش نوشته شده بود “ژون”.
او وقت زیادی از عمر کاری اش را صرف نگارش خروس دیوانه، بخش هایی از مدار رأس السرطان، مدار رأس الجدی و به صلیب کشیدن رُزی کرد. مهمتر از همه اینکه، او بر فرمی از خودـ زندگینامه نویسی در آثارش تکیه کرده بود که دامنه فعالیت کاریش می پذیرفت. از آن زمان به بعد، او هم نگارنده و هم سوژه ی اصلی آثارش شد. او طوری زندگی می کرد که گویی زندگی ماده ای خام برای هنر است؛ پس او زندگی حقیقی خویش را به هنر تبدیل کرد.
وقتی در سال ۱۹۳۰ هنری میلر وارد پاریس شد، آنجا هم مثل نیویورک شهری غرق در نا امیدی بود. پاریس او، پاریس ارنست همینگوی و فیتزجرالد نبود. میلر، به خاطر فقر تحمیل شده، نمیتوانست تصویری از پاریس به دست بدهد که توریست ها (و حتی مهاجرانی که پیش از او آنجا بوده اند) آنجا را آنطور می دیدند. در این پاریس خبری از آن غذاهای لذیذ نبود، بلکه پر بود از گرسنگی، کره های ترش و پنیرهای کپک زده، هتل های ارزان قیمت با آن کاغذ دیواری های پاره و روکش خاکستری رنگ و خونی تخت هاشان که ساس ها در آن لانه کرده بودند. این پاریس پر بود از راه روهایی که پیرزنان در آن می خوابند، پر از فاحشه ها با آن ته سیگارهای چوبی در دست، از سطل های زباله پُر، از “angoisse and tritesse” ـ عبارتی فرانسوی به معنای اضطراب و نگرانی.
رمان “مدار رأس السرطان” بازگو کننده دو سالِ نخستین اقامت هنری میلر در پاریس است. شاید بتوان گفت که این اولین رمانی است که پیشرفت خلاق را برای نویسنده ی طبقه ی کارگر دوباره تعریف می کند. او یک (نا) آمریکایی، بی اصل و نسب، تحصیل نکرده (ولی نه به معنای بی سواد)، نسخه ی میانسال “پرتره ای از هنرمند در جوانی” اثر جیمز جویس (نویسنده ای که میلر تحقیرش می کند و “سادیسمی مدرسه رفته” می خواندش ولی آگاهانه سبکش را تقلید می کند)، و یا “یادآوری چیزهای گذشته” نوشته ی مارسل پروست (نویسنده ای که میلر بسیار دوستش داشت) است. این رمان یک تعمق در بی حرمتی و همچنین جنبه های الهی هُنری است که ریشه های آن هم در شور و اشتیاق جاری است و هم در شهوت.
تعداد زیادی از منتقدان بر بحث سابقه ی تخریبی توصیف های اروتیک در این رمان اظهار نظرهایی کرده اند. با این وجود سوژه های دیگر رمان حتی بیش از آن نوین و دگرگون کننده هستند: مثلا نشان می دهد که چگونه مردی از طبقه کارگر باید یک زندگی خلاق داشته باشد، و اینکه چطور باید خودش را توصیف کند تا تشویق شود برای نوشتن رمانی درباره ی تجربه های شخصی اش از زبان خودش. “یک سال، شش ماه پیش،” راوی به ما می گوید، “فکر می کردم هنرمند هستم. دیگر به چنین چیزی فکر نمی کنم، چرا که هنرمند هستم. “
او قادر بود در حضور دیگران هم نوشتن را ادامه دهد. او ضمن صحبت کردن هم می نوشت.(البته این احتمال وجود دارد که طی یک مکالمه هر چه گفته می شد را وارد رمان می کرد!) بعضی اوقات “وسط نوشتن دستگاه پخش موسیقی را روشن می کرد و آهنگ گوش می داد. و یا اینکه خودش هم با خواننده می خواند. کارش را ضمن آواز خواندن تمام می کرد. “
گاهی اوقات، برای مدت طولانی قدم می زد، البته دفترچه یادداشتش را همراه می برد. خیابان های جدیدی برای توصیف کردن می یافت، چشم اندازهای تازه برای ترکیب کردن، طرح های نوینی از خیابان ها برای وارد کردن آنها در آثارش. “بخش های کثیف تر پاریس” او را مجذوب خود می کردند ـ برای نمونه، منطقه نورتیر، نزدیک پِلِیس دو کومبت، که با یک فضای باز که توسط ساختمان های زهوار در رفته احاطه شده و سنگ فرش آن به خاطر انباشته شدن لجن ها لیز شده است، و یک “کُپه ی آشغال انسانی”ِ همراه با زباله ها آنجا را پر کرده است. و یا اینکه سوار بر دوچرخه به محله های خارج از پاریس سر می زد.
میلر اغلب اوقات پس از شام (که مهمان دوستانش بوده) شروع به کار کردن می کرد. او با این که در دوران نگارش “مدار رأس السرطان” همچنان شوهر قانونی ژون بود، ولی در اوج خوشبختی ناشی از برقراری رابطه ای عاطفی با آنایس نین، که زن بانکداری به نام هوگ گیلر بود، به سر می برد. میلر در دسامبر ۱۹۳۱ از طریق یکی از دوستانش به نام ریچارد اُسبام به آنایس نین معرفی شد.
میلر زمانی وارد زندگی او شد که نین در روابط جنسی با تجربه شده و نیز مدت کمی از انتشار کتابش در مورد دی.اچ.لارنس می گذشت. خود هنری میلر هم به تازگی کتابی درباره فیلم سینمایی “عصر طلایی” ساخته لوییز بونوئل منتشر کرده، و مشغول بازنویسی دوباره “خروس روانی” بود. این کتاب درباره اثرات نامطلوب رابطه ی همجنس بازی زنش بر فرزانگی او بود.
وقتی آن دو یکدیگر را ملاقات کردند، نین در دفتر خاطراتش نوشت: “من مردی را ملاقات کردم که ازش خوشم آمد. او پر زرق و برق، مردانه، حیوان منش و با شکوه می نویسد. گمان می کنم، او مردی است که زندگی، مستش می کند. او درست مثل خود من است. “
اوایل که همدیگر را می دیدند، صحبتشان تنها به مسائل کاری و تبادل نظر محدود می شد. اما زمانی که نین، ژون را دید، رابطه اش با میلر وارد یک هزار راه شد. نین عاشق ژون شد و در پی این درآمد که یک مثلث عشقی (خودش، میلر و ژون) ایجاد کند که این مسئله باعث رنجش میلر شد.
پس از اینکه ژون به آمریکا بازگشت، نین و میلر از نو عشقشان را از سرگرفتند. بنابر گفته نین، میلر در عشق فوق العاده بوده و حس شهوت پرستی او را بیدار کرده بود. میلر دارای احساس قوی شهوترانی ولی همراه با ملاحظه عقلانی بود و نین را با روش هایی راضی کرده بود که او حتی فکرش را هم نمیتوانست بکند. براساس شهادت میلر، نین او را از لحاظ مالی حمایت می کرد و به او آرامشِ ذهنی و شهامت برای آغاز نوشتن “مدار رأس السرطان” می داد؛ رمانی که مهمترین اثر هنری میلر است. نین او را متقاعد کرد که کارش از آثار جویس هم بزرگتر است. البته او در آثارش هم باید مثل حرفهایش ویران کننده و برانگیزنده باشد. نین برای او امنیت را از آنچه که میلر احساس آزادی در تجربه کردن آن می کرد فراهم آورد.
نین و میلر سالها رابطه شان را به همان شکل ادامه دادند و درباره ازدواج حرف می زدند و در واحدی آپارتمانی واقع در محله ویلا سورات زندگی می کردند. نین از میلر باردار هم شد( البته آن را سقط کرد). با این وجود نین هرگز به طور جدی فکر نکرد که شوهر قانونی اش را به خاطر میلر ترک کند. این درحالی است که او میلر را وادار می کرد تا ژون را رها کند، و در این راه با نشان دادن عشق خود و میلر به ژون در پایان دادن این ازدواج کمک کرد. در اصل، این شوهر نین بود که پول زندگی آزادانه نین را می پرداخت. نین معلومش شد میلر مردی نیست که بتوان به امید حمایت از زنش دل بست. همچنین، نه او و نه میلر تمایلی به تک همسرماندن نداشتند. در دوران عاشقی شان، نین نه تنها با میلر، که با شوهرش، پسر عمویش ادوارد سانجز و دو تن از مشاوران روانشناسی اش ( رنه آلندی و اُتو رنک) هم رابطه داشت؛ میلر هم همچنان خوشگذرانی هایش را با فاحشه های خیابانی ادامه می داد. بدین ترتیب به نظر می آمد که میلر این رفتار نین را پذیرفته، اما نین اغلب از دست او به خاطر روابطش با این زنان خونش به جوش می آمد.
مطالعه توصیف های نین از میلر به عنوان یک عاشق و یک مرد در دفتر خاطرات سانسور نشده اش ( که با عنوان “هنری و ژون و زِنا” منتشر شد) و داستانش (به نام “در شهرهای دور از خانه”) که متضاد تصویری است که میلر در “مدار رأس السرطان” از خودش به دست می دهد، به درد بخور است. این دست نوشته ها فاصله بین هنری میلر در “واقعیت” و میلری که توسط خودش در آثار او تصویر می شود را روشن می کند. در تصویر خود ساخته ی میلر، او خود را از لحاظ قوای جنسی قوی، درنده خو، خشن و ضد زن می نماید. این در حالی است که همچنان بر پیوند زناشویی اش با مُنا پایبند است. در کتاب نین، میلر یک عاشق هوسران و حساس است که برای احساسات زنانگی اهمیت قائل می شود. اوبیان می کند که خلاقیت میلر به اندازه ی بسیار زیادی قابل تغییر بود.
میلر، به گفته نین “کودکی نیازمند… یک قربانی [در راه زنان] که در جستجوی آرامش به سر می برد… یک آدم سست عنصر که در جستجوی بقا است. “
هنری میلر بن مایه روایت این رمان را از روی نامه هایی که از پاریس برای رفیقش اِمیل شنلوک، آنهایی که برای آنایس نین نوشته بود، یادداشت هایی که ضمن زیر پا گذاشتن خیابان های پاریس نوشته بود و گفت و گوهایش با دوستان پیرامون ادبیات، روانشناسی (با آنایس نین)، سکس ( با وامبلی بالد، مقاله نویس فرانسوی که در رمان نقش مردی دارای مشکل جنسی بنام فن نُردن ظاهر می شود)، مرگ (با مایکل فرانکل) و جنگ پی ریزی کرد. برای نخستین بار در داستانش، از زاویه دیدی استفاده کرد که نامش را گذاشته بود “تماشاگر اول شخص”. زاویه دیدی که در آثار ابتدایی اش وجود نداشت، اما به همگان ثابت شد که از عهده ی اجرایش به خوبی بر می آید.
در یک نظر، “مدار رأس السرطان” درباره ی شفای شخص آسیب دیده ـ نه از لحاظ جسمی ـ از طریق داستان است، که فراز و فرود های زندگی خود و دوستانش را به افسانه تبدیل می کند. آنایس نین باور داشت که آثار میلر فرایند روح و روان آدمی را عمیق تر از کارهای جویس نشان می دهد. در یک نظرگاه مهم حق با اوست. جیمز جویس مفاد آگاهی از پیش طرح شده را به کار می بندد ولی در آثار میلر این مفاد آگاهی بدون خود سانسوری طی فرایند داستان سرایی ایجاد شده است. هدف میلر، همانطور که در “مدار رأس السرطان” بیان می کند بدین شرح است: “کنار گذاشتن هرچیزی که وارد مخم می شود. ” میلر نشان می دهد که چگونه با انتخاب روشی که زندگیتان را شرح می دهید، قادر خواهید بود تا دانایی را که آرزو دارید ایجاد کنید. بدون اینکه منتظر بنشینید تا جهان تغییر کند، شما می توانید خود را از طریق داستان هایی که خودتان و آنهایی که درباره خودتان تعریف می کنید تغییر دهید.
البته، این داستان ها شفابخش نیستند، بلکه سرگرم کننده اند. میلر ژست یک شعبده بازِ به روز را به خود می گیرد که خودنگاری (نوشتن از خود) را به یک فرم هُنری، یک کارناوال اجرایی تبدیل می کند. در این راه از یک روایت که خاص خودش است استفاده می کند. روایتی که تا به حال به رشته ی تحریر درنیامده باشد. به عنوان نمونه در رمان “مولوخ”، میلر نوشت که هیچ اثر موفق ادبی در بروکلین نمی تواند نوشته شود. همچنین، داستان آن هم آنجا نمی تواند اتفاق بیافتد.
رمان “مدار رأس السرطان” توسط پسری از بروکلین روایت می شود. صدای یک پسر عاقلِ ولگرد در خیابان است که با رفقایش بیرون می رود و درباره شاهکارهایش برای آنها قصه می بافد و برای بدست آوردن شأن و منزلتی در میانشان پیش دستی می کند. این صدای مردی است که دردهایش را در ورای رشته ای از واژگان نامحترمانه پنهان می کند. کسی که زن ها را تحقیر می کند چون پذیرفتن اینکه او چقدر محتاج آنها است مغایر با مردانگی است، و چقدر خشن و بی پیرایه غلو می کند که از همین دست مردان (آنهایی که زنان را تحقیر می کنند) است و هیچ گاه در این راه قربانی نخواهد شد. اما، اشتیاقش برای مُنا (همسرش ژون) بسیار لطیف و نیشدار توضیح داده شده، و این خود درونمایه ی احساسی رمان را در برابر موضع گیری بدسگالانه ی او در برابر زنان باید فرض شود. در تشریح انزجارش از فن نوردن، راوی داستان نتیجه می گیرد که داشتن رابطه جنسی بدون شور و شوق درست مثل زندگی کردن در منطقه ی جنگی است.
هرچند که یک خیابانگرد، یک ولگرد دوستدار ادبیات، راوی داستان میلر نمی تواند پنهان کند که او چقدر باسواد است. در “مدار رأس السرطان” علاوه بر به تصویر کشیدن تجربیات شخصی، میلر مغرضانه از نمونه ها و منابعی از آثار نات هامسون، دی.اچ.لارنس، آثار داستانی مارسل پروست، شکسپیر، تک گویی های موجود در آثار جیمز جویس، شوخی های شنیع در نوشته های فرانکوز رابلایس، الهاماتی از شونگاهای ژاپنی (شونگا به سبکی در نقاشی گفته می شود که مجالس و صحنه های مبتذل را به تصویر می کشد) و همچنین مجسمه های زشت و کفر آمیز ولی مقدس هندی، لیست جشن های والت وایتمن، عکس های گرفته شده توسط براسای، نقاشی های برهنه پابلو پیکاسو، دفتر خاطرات آنایس نین و همچنین تکنیک های داستان نویسی مورد استفاده ی سوررئالیست ها را می توان نام برد. البته بخواهیم تمام موارد را ذکر کنیم، می بایست چند پاراگراف را صرف نام بردن از آنها کرد!
میلر توضیح می دهد که چگونه ادبیات و هنر می توانند زندگی آدم های طبقه کارگر را غنی کنند. مردمانی که هیچ مدرک دانشگاهی ندارند.
نسخه جیبی رمان “مدار رأس السرطان” در اول دسامبر ۱۹۳۴ در پاریس توسط جک کاهان در مؤسسه آبلیسک که پول آن را آنایس نین فراهم آورده بود منتشر شد. قوانین مبارزه با وقاحت و زشتی در ایالات متحده و انگلستان انتشار این رمان را متوقف کرد. اما “به طور بالقوه کتب مستهجن اگر به زبان انگلیسی باشند، در فرانسه ممانعتی با چاپشان صورت نمی گیرد. ” جلد اولین نسخه ی آن توسط پسر شانزده ساله کاهان به منظور ذخیره پول طراحی شد؛ در این طرح خرچنگی در حال له کردن زنی برهنه در چنگالهایش است و میلر فکر کرد که این عکس “ترسناک” است. جلد کتاب به کتابفروشان این هشدار را می دهد که نباید “مدار رأس السرطان” را پشت ویترین به معرض نمایش بگذارند.
مقدمه ی کتاب “مدار رأس السرطان” اثر هِنری میلر – لوییز دو سالوو
امیر حامد دولت آبادی فراهانی / مد و مه/ ۲۸ مهر ۱۳۹۲
1 Comment
Homayoun F. Tehrani
سلام و خسته نباشید . من حدود حداقل ۲۵ سال پیش از طریق صدا و سیما با این کتاب آشنا شدم و از آن زمان تا الآن خیلی جاها دنبالش گشتم ولی نتوانستم پیدایش کنم . الته سالها پیش در نزدیکی میدان انقلاب از یک کتاب فروشی کوچکی تصادفأ این کتاب را بزبان انگلیسی و جیبی پیدا و خریداری کردم ، اما چون کتاب سنگینی است اصلآ متوجه نشدم . حال سؤالی دارم آیا شما سراغی از ترجمه آن دارید یا خیر ؟ از اینکه وقت گذاشتید و پیام من را خواندید کمال تشکر را دارم . طهرانی
………………
سلام
گویا ترجمه ای از کتاب انجام شده که مجوز انتشار نگرفته است کلا!