این مقاله را به اشتراک بگذارید
همینگوی و گلهورنHemingway & Gellhorn
کارگردان: فیلیپ کافمن. فیلمنامه: جری استال، باربارا ترنر. بازیگران: نیکول کیدمن (مارتا گلهورن)، کلایو اوئن (ارنست همینگوی)، دیوید استراترن (جان دو پاسوس)، رودریگو سانتورو (پاکو زارا). محصول ۲۰۱۲، ۱۵۵ دقیقه.
فیلمی بر مبنای آشنایی، ازدواج، زندگی مشترک و جدایی ارنست همینگوی از مارتا گلهورن؛ زنی که مبنع الهام همینگوی برای نگارش کتاب زنگها برای که به صدا درمیآیند؟ بود.
فیلم زندگینامهای یا تخریب شخصیت؟
جواد رهبر: فیلم تلویزیونی همینگوی و گلهورن محصول شبکهی اچبیاو (HBO) همان طور که از اسمش پیداست صرفاً اثری دربارهی ارنست همینگوی نیست بلکه تمرکزش بیشتر روی آن بخش از زندگی نویسندهی نامدار آمریکایی است که به آشنایی، ازدواج، زندگی مشترک و جدایی او از مارتا گلهورن، ژورنالیست آمریکایی مربوط میشود. داستان فیلم هم به صورت بازگشت به گذشته و از زبان گلهورن روایت میشود. حدود نیمی از مدت زمان آن هم در قلب جنگ داخلی اسپانیا میگذرد و حضور همینگوی و گلهورن در میدان جنگ در کنار گروهی که برای ساخت فیلمی مستند به آنجا رفتهاند، حالت فیلم در فیلم به اثر میدهد. به اوج رسیدن رابطهای عاطفی در سرزمینی گرفتار در چنگ جنگی خونین هم جذابیت دراماتیک بسیاری دارد. پس همه چیز برای ساخت فیلمی تماشایی مهیا بوده اما مشکل وقتی شروع میشود که فیلیپ کافمن، کارگردان فیلم نمیتواند از تمامی تمهیدهای روایتی و بصری موجود بهخوبی استفاده کند و رابطهای متعادل و منطقی میان بُعد عاطفی داستان و جنبههای تاریخی آن برقرار نماید. کمی که از فیلم میگذرد، یادمان میرود که همینگوی و گلهورن کار اصلیشان نویسندگی است. صحنههای تاریخی و جنگی فیلم هم کسلکننده میشود چون گیرایی و باورپذیری لازم را ندارد و این برای محصولی از شبکهی اچبیاو با آن وسواس مثالزدنی در ساخت سریال تلویزیونی تعجببرانگیز است. نیکول کیدمن و کلایو اوون بازیگران کاربلدی هستند اما رویکردی که فیلمنامهنویسان و کارگردان برای داستان انتخاب کردهاند باعث میشود نقشآفرینیهای آنها به نمایشی سطحی و صرفاً اغواکننده تبدیل شود. در این میان تأکید افراطی روی جذابیتهای فیزیکی کیدمن و نگاههای خیرهی آتشین اوون باعث انحراف فیلم از مسیر منطقیاش میشود و شمایل همینگوی هم در مجموع در پیروی از غرایز و شکار و بطری به دست این طرف و آن طرف رفتن خلاصه میشود. از قرار معلوم قرار بوده جیمز گاندولفینی فقید و رابین رایت نقش همینگوی و گلهورن را بازی کنند که در آن صورت به احتمال قوی نتیجهی آن بهتر از فیلم فعلی میشده است.
فیلیپ کافمن سابقهی ساخت فیلم دربارهی زندگی و دوران نویسندگانی جنجالی مثل مارکی دو ساد (قلمپَرها، ۲۰۰۰) و هنری میلر (هنری و جون، ۱۹۹۰) را در پروندهاش دارد ولی در ساخت همینگوی و گلهورن درست مرتکب همان اشتباهی شده که در دو فیلم قبلی هم از او سر زده بود. دنیایی که کافمن برای قرار دادن شخصیتهای واقعیاش در آن خلق کرده، چشمنواز و فریبنده است اما پرسوناژهایی که نام افراد واقعی را یدک میکشند، بیشتر از آنکه کار بازنمایی شخصیتهای حقیقی را انجام بدهند (در فیلم کمترین میزان توجه به شیوهی نویسندگی همینگوی و گلهورن میشود)، تصویری بدلی از آنها ارائه میدهند. کار به جایی میرسد که گویی کافمن مثل الیور استون که گاهی روایتی شخصی از وقایع تاریخی ارائه میدهد، برداشتی شخصی از ارنست همینگوی و حتی مارتا گلهورن به تصویر میکشد. اگر ارنست همینگوی جزو نویسندگان محبوبتان باشد، تماشای همینگوی و گلهورن، هرچند وسوسهبرانگیز است، اما در نهایت تجربهی چندان دلچسبی نخواهد بود. با تماشای همینگوی و گلهورن این سؤال در ذهن شکل میگیرد که بهترین شیوه برای ساخت فیلمی زندگینامهای دربارهی نویسندهای مشهور چیست؟ آیا تلاش برای آشناییزدایی از شمایل نویسندهای پرآوازه میتواند دلیلی برای نمایش بیپروای تصویری افراطی از زندگی او باشد؟ اگرچه ارائهی تصویری بیعیب از نویسندگان یا شخصیتهای واقعی کار درستی نیست و دیگر اقبالی هم به آن نشان داده نمیشود اما آیا پرداخت همینگوی و گلهورن هم تخریب شخصیت ارنست همینگوی یا مارتا گلهورن نیست؟ (امتیاز: ۳ از ۱۰)
***
سقوط کاخ سفید White house Down
کارگردان: رولند اِمِریش. فیلمنامه: جیمز وَندِربیلت. بازیگران: چَنینگ تاتوم (کِیل)، جِمی فاکس (رییسجمهور)، مگی جیلنهال (فینِرتی)، جیسن کلارک (استِنز)، جیمز وودز (واکِر). محصول ۲۰۱۳، ۱۳۱ دقیقه.
کیل که یک پلیس معمولی واشنگتن است همراه دخترش به بازدید از کاخ سفید مشغول است که یک حملهی تروریستی گسترده آغاز میشود. کیل ناخواسته از دخترش فاصله میگیرد. او حالا باید برای نجات جان دخترش و رییسجمهور به طور همزمان تلاش کند.
شکستی برای گفتمان صلح
هومن داودی: هماهنگی هالیوود با سیاستهای کلی دولت آمریکا و آنچه در ذهن یا واقعیت اطراف جامعهی آمریکا میگذرد دور از واقعیت نیست. هالیوود بازتابدهندهی موثقی از حالوروز آمریکاییهاست، چنان که خیلیها بدون آنکه قدم به ینگهی دنیا گذاشته باشند، فقط با تماشای فیلمهای روز، احساس آشنایی ناگفتهای با این مردم پیدا کردهاند. از طرف دیگر، فیلمهای هالیوودی در ابعاد خرد و کلان، در کار پیشبینی یا تبیین سیاستهای دولت متبوعشان هم هستند. این همپوشانی و همزیستی آنچنان جدی است که یک پای ثابت هر تحقیق دامنهداری دربارهی جامعهشناسی، فرهنگ یا سیاست آمریکا، هالیوود و فیلمهایش است. فیلم جدید رولند امریش میتواند دمدستترین، بهروزترین و آسانترین گزینهی این تحقیق فرضی باشد.
سقوط کاخ سفید که تا اینجا پررنگترین حضور «ایران» در هالیوود ۲۰۱۳ را رقم زده همچون همسنخش المپ سقوط کرده است (آنتوان فوکوآ، ۲۰۱۳) نشانگر این است که دوران مانوور تبلیغاتی روی تروریستهای مسلمان دیگر دارد به پایان میرسد و سینماروها (و به تبع آن مردم) در برابر این هجمهی تبلیغاتی خاص واکنشی نشان نمیدهند. به همین دلیل است که در المپ… تروریستهای غاصب اهل کرهی شمالی و در سقوط کاخ سفید خود آمریکاییها هستند. فیلم امریش نشانهی آغاز دوران جدیدی در روابط سیاسی غرب و شرق (به شکل ویژه، ایران و آمریکا) هم هست. پس از پنج سال ریاستجمهوری باراک اوباما و ایستادگی او در برابر سیاستهای تندروانهی جمهوریخواهها در قبال ایران و خاورمیانه، حالا فیلمی از هالیوود بیرون آمده که فقط اندکی پس از موج تغییرهایی که در ایران و با انتخابات ریاستجمهوری به راه افتاد، بر پردهها آمده و بهتمامی حاوی گفتمان تازهای است. اینجا به جای موج جنگطلبی و مبارزه با مسلمانها – که سابقه و ریشهای طولانی در هالیوود دارد – با فیلمی طرفیم که از برتری نیروی قلم بر شمشیر میگوید؛ از مصایب رییسجمهور دموکراتی میگوید که به دنبال مصالحه با ایران و در کل خاورمیانه است؛ از جمهوریخواهانی میگوید که متعصبانه و خودخواهانه و به قیمت نابودی کشورشان، تمامقد جلوی برقراری صلح ایستادهاند و در این راه از هیچ خباثت و خیانتی رویگردان نیستند.
متأسفانه سقوط کاخ سفید هرچهقدر از نظر فرامتنی و مضمونی جذابیت دارد و شایستهی تحلیل است، از نظر سینمایی بیارزش است. امریش که در فیلمهایی همچون پسفردا (۲۰۰۴) و ۲۰۱۲ (۲۰۰۹) نشان داده بود که در بدترین حالت میشود با تماشای فیلمهایش سرگرم شد و لحظاتی هرچند اندک و کوتاه از هنگامهی اکشن و تعلیق لذت برد، در فیلم جدیدش از آفریدن ذرهای هیجان و تنش عاجز است. اجرای سکانسهایی مانند نبردهای تنبهتن، تعقیبوگریز با اتومبیل و سقوط هواپیمای ریاستجمهوری آن قدر بیظرافت و سردستی انجام شده که بهاصطلاح کامپیوتر از پشتشان پیداست. این حجم از ناشیگری و تدوین بیش از حد پر از قطع این سکانسها، قطعاً اکشندوستان حرفهای را سرخورده خواهد کرد.
فیلم از نظر منطق روایی و انگیزهسازی برای شخصیتها هم چیزی در حد فاجعه است. برای مثال بدمن اصلی که یکی از اعضای بلندمرتبهی سرویس اطلاعاتی آمریکا و شاغل در کاخ سفید است، پس از ۲۵ سال خدمت و یک هفته پیش از بازنشستگی، همکاران قدیمی و صمیمیاش را میکشد، رییسجمهور خوشمشرب و بامرام کشورش را شکنجه میکند و میخواهد بمبهای اتمی در شهرهای مختلف ایران (از جمله تهران، تبریز، بندرعباس و چابهار) بیندازد تا جنگ جهانی سوم به راه بیفتد؛ و انگیزهی همهی این شرارتها این است که پسرش در جنگی در خاورمیانه کشته شده است! یا در جایی دیگر این توضیح ضروری و حیاتی داده نمیشود که چهطور خرابکارها میتوانند به راحتی آنچه در فیلم میبینیم، کیلوکیلو مواد منفجره به وسط کاخ سفید بیاورند و منفجر کنند. امریش در سقوط کاخ سفید بر خلاف روز استقلال (۱۹۹۶)، حتی از آفریدن لحظههای مفرح کوتاه که به عنوان پاساژهایی بین سکانسهای اکشن و پرتعلیق عمل میکنند هم عاجز است و با این حساب دیگر چیزی از یک بلاکباستر تابستانی که اولین و مهمترین کارکردش ایجاد هیجان و شوخی و حادثه و در کل لحظاتی لذتبخش است باقی نمیماند. (امتیاز: ۲ از ۱۰)
ماهنامه فیلم / مد و مه / ششم دی ماه ۱۳۹۲