این مقاله را به اشتراک بگذارید
عاشقها ایستاده میمیرند (شهرام مسلخی)
مهرزاد دانش: نوع آرایش صحنه و حس حاکم بر فضای سکانس اول (موقعیت آخرالزمانی یک سرباز در فاجعهی پس از بمباران در منطقهی جنگی و مواجههاش با سرباز دشمن که وسط میدان مین گیر کرده است)، نوید یک فیلم خوب و یا دستکم قابل تأمل را میدهد، اما هر چه زمان سپری میشود، این امید نیز بیشتر به نابودی میگراید تا آنجا که اصلاً معلوم نمیشود ماجرای اصلی فیلم چیست. هر چند سکانس یک بار، یک محور جدید داستانی پی گرفته میشود، بیآنکه ارتباط ساختاری با موضوعهای دیگر داستان داشته باشد. موضوع عزیمت رضا به منطقه برای پیدا کردن بقایای جسد رفیق شهیدش از طریق هیوا رها میشود تا ماجرای مظلومیت دختر لال کرد را در قضیهی کشتار جمعی خانوادهاش دریابیم و تا میآییم ذهن را روی آن متمرکز کنیم، پای تهمت جاسوسی به هریش پیش میآید و به محض برطرف شدن این اتهام هم وارد فضای عروسی و سوگواری میشویم و بعد ازدواج برادر کوچکتر با زن برادرِ مردهاش و پس از آن هم عزیمت دختر لال و یک پیرمرد به ایران و… آیا با فیلمی اپیزودیک مواجه هستیم که هر سکانسش یک قسمت مجزای داستانی است؟
علاوه بر این، منطق شخصیتی فیلم هم در چهارچوب داستان اوضاع غریبی دارد. مثلاً در سکانسی هریش پنهان از دیگران در محلی مخفی آن هم نیمهشب در حال شمارش پولهای مخفیاش است. یک دفعه هیوا تفنگ در دست سر میرسد و تهدیدش میکند. تا میآییم برای خود توجیه کنیم که هیوا بالاخره برادر اوست و میداند چگونه غافلگیرش کند، یک دفعه رضا هم (که تازه یک روز است از تهران مهمان آنها شده) وسط معرکه میپرد و هیوا را سرزنش میکند که چرا تفنگ در دست گرفته است. هنوز از اینکه رضا نصفشبی این وسط چه میکند در حیرتیم که نفر بعدی (همسر هریش) هم گریهکنان به مخفیگاه میرسد و جیغهایی متوالی میکشد. قصد اسائهی ادب ندارم، ولی چنین سوژهی نابی برای خلق کمدی موقعیت، چگونه وسط یک فیلم جدی آن هم به شکلی کاملاً جدی پیدا میشود؟!
مسعود ثابتی:فیلمی رنگباخته و کهنه و از مد افتاده که میتوان نامش را گذاشت «فیلم منطقهای». فیلم وابسته به منطقهی مشخصی از کردستان است و بر همین اساس بسیاری از اشارههای تصویری و مفاهیمی که مورد تأکید کارگردان است برای کسانی که در اقلیم و فرهنگ کردی زندگی نکردهاند و با این مفاهیم بیگانهاند به کل بیمعنی جلوه میکند. اساساً نمیتوان درک کرد که هدف از ساخت چنین فیلمهایی چیست و کدام گروه از مخاطبان احتمالی یک فیلم سینمایی را در نظر دارد. داستان فیلم هم سراسر آشفته است و شخصیت اصلیاش در لابهلای ماجراهای مختلف و انبوهی فلاشبک بیربط سرگردان است. مخاطب نمیداند داستان فیلم چه ربطی به جنگ ایران و عراق دارد.
علی شیرازی: فیلم شهرام مسلخی در همین زمان حدود ۷۰ دقیقهای هم اثری پرگو به نظر میرسد. حرف و دیالوگ از سراسر فیلم میبارد؛ حتی از موسیقی پرطول و تفصیلش. مشکل فیلم از نگاه غیرامروزی و تاریخگذشته به موضوعی نسبتاً خوب و پرکنتراست شروع میشود (به نام شعاری فیلم دقت کنید: عاشقها ایستاده میمیرند. خب که چی؟! دستکم دو دهه از دوران رواج چنین نگاههای رمانتیکی گذشته است). با وجود اینها نمیتوان از برخی نماهای بالقوه تأثیرگذار فیلم چشم پوشید. مانند بازی خوب شوان عطوف یا جایی که برادر سومی هیوا و هیرس (کوژان؟) در کوران عروسی خواهرش جلوی گریهی خود را میگیرد ولی فیلم از این جذابیتها کم دارد.
پوریا ذوالفقاری: تجربهی زیستهی برخی از فیلمسازان آن قدر خاص و یکه است که وقتی میشنویم برای ساخت فیلم سراغ دغدغههای برآمده از آن زندگی رفتهاند، خود را برای تماشای فیلمی متفاوت آماده میکنیم. شهرام مسلخی کرد است و ریشهی خانوادگیاش به کردستان عراق بازمیگردد. او در پی سفری که برای اکران فیلم قبلیاش –لانههای سوخته– به عراق داشته، داستانی از یک نظامی عراقی شنیده و همین قصه کلید داستان دومین فیلم بلند او شده است. داستان این بوده که در جنگ هشت ساله یک ایرانی و عراقی پس از کشته شدن سایر همراهانشان، با هم تنها میمانند و پس از مدتی تیراندازی به سوی هم، پای رزمندهی ایرانی به یک مین گیر میکند و نیروی عراقی، به جای ادامهی جنگ او را آزاد میکند. همین قصه آن قدر دراماتیک هست که بتوان آن را به یک فیلم بلند تبدیل کرد.
عاشقها ایستاده میمیرند با آغاز سفر رزمندهی ایرانی (سروش صحت) برای یافتن آن عراقی که جنگ را متوقف کرده و جان او -دشمنش- را نجات داده، آغاز میشود. طبیعیست که انتظار داریم این جستوجو بهانهای برای تصویر برخی واقعیتهای عراق باشد. زمان داستان هم دوران حکومت بعثی است. اما جستوجوگر ایرانی خیلی زود و در همان بیست دقیقهی اول آن عراقی را پیدا میکند و این برخورد و دیدار به سادهترین و گذراترین شکل برگزار میشود. پس از ورود به زندگی شخصیت عراقی با انبوهی از واقعیتهای گاه تکاندهندهی زندگی کردهای عراق روبهرو میشویم؛ مثل گذران زندگی برادر او (پوریا پورسرخ) با فروش استخوانهای اجساد ایرانیان مدفون در آن سرزمین به هموطنانشان. اما اتفاق پشت اتفاق، بدون هیچ زمینهچینی و تأکیدی، بی هیچ تلاشی برای جلب توجه مخاطب، با پرداختهای سردستی در فیلمنامه و اجرا، عملاً عاشقان ایستاده میمیرند را به تلاشی ناموفق بدل کرده است. حیف که فیلمساز، قدر تجربههای شخصیاش را ندانسته و به جای تأمل بر آنها و رعایت حداقلی از اصول فیلمنامهنویسی و کارگردانی، شتابزده همهی حرفهایش را به خامترین شکل زده است. فیلم پر از رخدادهای دراماتیکی است که در خلأ داستان به هرز رفتهاند و با پرداخت سطحی شخصیتها و بازی بد بازیگران، عملاً مخاطب را نسبت به زنده ماندن یا کشته شدن آنها بیتفاوت کرده است. حیف.
ماهنامه فیلم
***
این فیلم که می کوشد روایتی متفاوت از جنگ باشد در میان داستانک های زیادی که قصد روایت همه آنها را دارد سردرگم می ماند و در ارتباط این خرده پیرنگ ای خود با ساختار کلی قصه ناتوان می ماند.
«عاشق ها ایستاده می میرند» اولین اثر سینمایی شهرام مسلخی با ترکیبی از بازیگرانی حرفه ای و بومی در یک لوکیشن نوستالژیک قصه آدم هایش را روایت می کند. رضا با بازی سروش صحت، رزمنده دوران جنگ تحمیلی که بهترین دوست و شوهر خواهرش را در جنگ از دست داده است اکنون به عنوان خبرنگار کار می کند. یک روز در حین کار متوجه گزارشی می شود که در حال پخش از تلویزیون است او در این گزارش، رزمنده کردی با بازی شوان عطوف را می بیند که در زمان جنگ با اینکه رو در روی یکدیگر می جنگیدند ،جان او را نجات داده بود. این سرباز کرد هنوز هم در حال جنگ است اما این بار در مقابل رژِیم بعث. رضا که در پی یافتن نشانی از شوهر خواهرش است، سرباز کرد را می یابد تا به او کمک کند و اینگونه از نزدیک وارد زندگی دشمنی می شود که اکنون از برادر به او نزدیکتر شده است.
این فیلم که می کوشد روایتی متفاوت از جنگ باشد در میان داستانک های زیادی که قصد روایت همه آنها را دارد سردرگم می ماند و در ارتباط این خرده پیرنگ های خود با ساختار کلی قصه ناتوان می ماند؛ رضا که به دنبال یافتن بازمانده هایی از شوهر خواهر خود است، مجبور شده بود برای اینکه بهترین دوست و شوهر خواهرش هنگام شهادت درد کمتری بکشد به او شلیک کرده و هرگز نتوانسته بود این را برای خواهرش تعریف کند. این قصه مستقلا می توانست بستر داستانی جداب باشد. از دیگر سو رضا در لحظه ای بحرانی در جنگ به یاری سرباز کردی از سمت مقابل نجات پیدا می کند، این سرباز هم اکنون در حال مبارزه با دشمنی است که قبلا سرباز آن بوده و این نیز خود یک درام سینمای جذاب می تواند باشد. هیوا، سرباز کرد اکنون در زندگی خانوادگی دچار مشکلاتی است و داستان با جدایی او از نامزدش معلق می ماند.
شهرام مسلخی در مقام کارگردانی اولین فیلم سینمایی خود را در حالی ساخته است که داستان فیلمش، نا منسجم و ناتوان از نمایشی یکپارچه، چندین قصه را برای ما روایت می کند که همه ناقص و عقیم است. اجزای فیلمنامه به لحاظ حسی با هم مرتبط است ولی در سینما، ما با تصاویری هم خانواده سر و کار داریم که تنش، از بین این روابط درام را بوجود می آورد. تصاویر مسلخی زیباست اما نامنسجم. در اینجا ما نمی دانیم با داستان رضا مواجهیم یا داستان هیوا؟ فیلم با هیوا شروع می شود و با رضا ادامه می یابد و در نهایت بین رضا و هیوا معلق به پایان می رسد، به نظر شهرام مسلخی خود نیز نمی تواند بین داستان رضا و هیوا یکی را انتخاب کند و این باعث سردرگمی او شده است.
«عاشق ها ایستاده می میرند» با پلان هایی سینمایی و زیبا شروع می شود و مسلخی در زیبایی شناسی کادر سینمایی کاملاً موفق است. پلان های زیبا و انتخاب زوایای دوربین، بینش سینمایی مسلخی را نشان می دهد اما در انتخاب بازیگران شاید مسیر می توانست متفاوت باشد. کارکتر رضا با بازی سروش صحت و هیروش، با بازی پوریا پور سرخ در میان بازی باریگران بومی فیلم ناهمگون می نماید و در مقابل می توانیم ستایش کنیم از بازی شوان عطوف در نقش هیوا، نمایشی از مصائب مردی که تجربه ای سخت از زندگی دارد.
کیفیت فنی نسخه ای که در سالن میلاد، از فیلم «عاشق ها ایستاده می میرند» پخش شد نامناسب بود و باند موسیقی فیلم شلوغ به نظر می رسید. شاید به دلیل طی نشدن مراحا کال فنی فیلم نتوانیم قضاوت درستی داشته باشیم ،اما به هر حال موسیقی یکی از مهمترین جلوه های مردم کرد است که بعد از دیدن نسخه نهایی بهتر می توان درباره آن قضاوت کرد.
سینماپرس/ مد و مه/ ۱۳ بهمن ۱۳۹۲