این مقاله را به اشتراک بگذارید
مهرزاد دانش: ورود به عرصههای جدید در زندگی زناشویی و ارائهی تعریفهای جدیدتر از چهارچوب روابط و محدودههای خانوادگی و تعارضهایی که این روند با انگارههای سنتیتر و تثبیت شدهتر نهاد خانواده دارد، سنگ بنای درونمایهی فیلم حجازی است. این همان نکتهای است که تا حدی در زندگی خصوصی آقا و خانم میم هم نمود داشت، اما حالا در فیلم زندگی مشترک… فضای گستردهتری به این ایده داده شده و به جای تعارضهای جاری در یک خانواده، تنشها به همجواری دو خانوادهی متفاوت وسعت پیدا کرده است. قاعدتاً این ویژگی انتظار وجود شتاب و پویایی بیشتری را در محدودهی درام فیلم برمیانگیزد. اما فیلم به رغم فضاسازیهای بصری خوب فیلمساز، بازی خیلی خوب ترانه علیدوستی، و دیالوگهای پینگپنگی هوشمندانه در اغلب سکانسها (مخصوصاً سکانس گفتوگوی محدثه و رامتین موقع پاک کردن برنج که عملاً بهترین فصل فیلم است و گرما و انرژی فراوانی دارد)، از چند پاشنهی آشیل اساسی رنج میبرد که اولیشان عبارت است از فقدان ریتم مناسب در بستر کلی روایت و برای همین هم فیلم تا حدی خستهکننده به نظر میرسد. ریتم البته برآیندی است از عناصر مختلف تنیده شده در فیلمنامه و میزانسن و تدوین و سرعت کلام و حرکت بازیگر و… اما اینجا عمدتاً نوع توالی سکانسها و بافت ضرباهنگی هر یک از آنها این ضعف را موجب شده است. سکانسها عمدتاً بر پایهی ترتیب حضور و گفتوگوی دو نفرهی کاراکترها شکل گرفته است که هر از چند گاهی به ترکیب چند نفرهشان در جاهایی مثل میز شام و… میرسد و دوباره از سر شروع میشود، اما در این روند نه چندان شیبدار، پویش قابل ملاحظهای در پیشبرد داستان و یا حتی موقعیتها انجام نمیگیرد و حتی گاه فضاهای دراماتیک ایستا به تکرار برگزار میشود.
نکتهی بعدی نزدیکی آدمهای داستان به فضای تیپیک است تا فردیتهای شخصیتی. به کار گیری مایههای آشنایی همچون کشیدن سیگار و خندیدن با صدای بلند برای زنان و… برای شناسهسازی هویتی در فیلمی که میخواهد به شکل عیانتر و بارزتر از نمونههای مشابه از ساحتهای نهان خانوادههای معاصر سخن بگوید، زیادی مستعمل و پیش پاافتاده است. ضمن آنکه گاه در همین الگوهای تیپیک هم تناقض دیده میشود؛ مثلاً مادری که حتی دست زدن دخترش به پاکت سیگار هم موجب اعتراض علنی او در جمع مهمانان میشود، چگونه حاضر میشود دخترش با همین صاحب پاکت سیگار به بیرون از خانه بروند؛ آن هم در حالی که وضعیت رابطهی او با مرد همراهش، نزد این خانواده بسیار خارج از هنجارهای آیینی و عرفی تلقی میشود؟ و نمونهی سوم، نوعی گلدرشتی در نمودهای کارگردانی است که بیش از حد در چشم مخاطب فرو میرود و جلوهای فراتر از حد معمول دارد. با همهی این احوال، زندگی مشترک… نسبت به فیلم قبلی سازندهاش پختگی اجرایی قابل ملاحظهای دارد؛ حتی در شکل کنونیاش که در گسترش فضای درام و نتیجهگیری مناسب از آن (پایان معلق فیلم فاقد کارکرد معناداری است. فیلمی که دارد قصه میگوید، باید پایان مشخص داشته باشد و تکلیف آدمهایش را روشن کند) لنگ میزند.
مسعود ثابتی: متأسفانه در سینمای ما این وضعیت غیرطبیعی رایج است که فیلمهایی بسیار معمولی با گرفتار شدن در حلقهی توقیف و حذف و اصلاح و حاشیههایی از این دست، به طرز کاذبی توجه برمیانگیزند و مهم میشوند. شهرت و حساسیت کاذب این گونه فیلمها علاوه بر اینکه باعث میشود فیلمهایی دیگر با کیفیت بالاتر نادیده بمانند و در هیاهو و حاشیه گم شوند، به نفع خود این فیلمها هم نیست چون حضور دایمی در تیترهای خبری و بحثهای پرشور موافق و مخالف، توقعها را بالا میبرد و وقتی هیاهو فروکش میکند و فیلم بر پردهی سینما به نمایش درمیآید حاصل نهایی توی ذوق آدم میخورد. زندگی مشترک… تجربهی مکملی است در ادامهی مسیر فیلم قبلی همین کارگردان، ولی خامتر و جانیفتادهتر.
یکی از نکتههای آزاردهنده نمادپردازیهای آماتوری و گلدرشت فیلم است. مثلاً بازی تکراری و پر از اغراق با مفاهیمی مثل ستون و سقف خانه که در دیالوگها به آشکارترین شکل مورد تأکید قرار میگیرد و حتی وارد سادهترین گفتوگوهای شخصیتها میشود. یا این تقابل ساختگی که زن و مرد میزبان کاملاً سنتی هستند و زوج جوان مهمانشان نمونهای از نسل جدید با گرایشهای مدرن و در صحنههای مواجههی این دو زوج، مفهوم تقابل سنت و مدرنیسم با اشارههایی سطحی تصویر شده است؛ از جمله اتومبیل عجیب و غریب مرد یا سیگار کشیدن زن. ضمن آنکه فیلمساز یک داستان کلاسیک و سرراست را روایت میکند اما نمیداند قصهاش را چهطور جمعوجور کند و به فرجامی منطقی و صحیح برساند. در نتیجه از شیوهای که این روزها در سینمای ما باب شده به شیوهای سردستی استفاده میکند و فیلم را با پایان باز تمام میکند؛ در حالی که استفاده از این فرم روایی، قواعد و الگوهای مشخصی را اقتضا میکند که از آن جمله طی کردن مراحل دراماتیک و رساندن داستان به ایستگاه آخر است. از لحاظ جلوههای تصویری و نوع کارگردانی و اجرا هم زندگی مشترک… سر و شکلی تلویزیونی دارد و میزانسنهای محقر در فضایی محدود و تکراری طبعاً با نماهای تخت و زاویههای تکراری دوربین همراه میشود و به شکلگیری فضای بصری خستهکنندهای میانجامد که تحمل فیلم را بهخصوص از نیمه به بعد دشوار میکند.
هومن داودی: ظاهراً دغدغههایی که روحالله حجازی در فیلم موفقش زندگی خصوصی آقا و خانم میم به تصویر کشیده بود آن قدر برایش اهمیت داشته که در فیلم بعدی هم ادامه پیدا کرده است. این موضوع به خودی خود نمیتواند محل اشکال باشد؛ بهویژه آنکه بحثهای گستردهای با پتانسیل دراماتیک زیاد مانند جدال ظاهراً بیپایان سنت و مدرنیته در جامعهی در حال گذار ایران معاصر، مسألهی «شک» در زندگی زناشویی و پیامدهای ناگوار و گاهی غیرقابلجبران آن، از بین رفتن عشق و اعتماد بین یک زوج که زیر یک سقف زندگی میکنند بر اثر گذر زمان و… همه و همه، آن قدر دستمایههای جذاب در اختیار یک فیلمساز قرار میدهند تا بتواند بر پایهی آنها، شخصیتها، موقعیتها و خطوط روایی محمکی بیافریند. اما متأسفانه در زندگی مشترک آقای محمودی و بانو با تکرار بیظرافت همان فضاها و روابط و آدمها، و مستقیمگوییهایی روبهرو هستیم که شکل هنرمندانهتر و ظریفتر آن را در زندگی خصوصی… دیده بودیم. حجازی در زندگی مشترک… انگار میخواهد مسألهای را طرح کند و بدون راهحل دادن از آن عبور کند که احاطهای همهجانبه بر آن ندارد؛ نه جنس و کیفیت رابطهی منصور و محدثه نشانی از زوجی که سالهاست دارند با هم زندگی میکنند و قاعدتاً باید یک سری حرفها را به هم گفته باشند دارد و نه ابهام جاری در نوع رابطهی زوج رامتین و ساناز پرداختی ملموس و باورپذیر دارد. به زبانی دیگر، به نظر میرسد فیلمساز عوامل موفقیت فیلم پیشینش را در ذهن داشته و خواسته با تکرار همان عناصر و عوامل، موفقیت دیگری را تجربه کند؛ و دقیقاً همین خودآگاهی مخرب است که به پاشنهی آشیل فیلمش تبدیل شده است.
زندگی مشترک… با یک پیشفرض قطعی نادرست و قوامنیافته در زمینهی اکتفا کردن به طرح صورت مسأله شکل گرفته که بهشدت از ارزشهایش کاسته است. درست است که فیلمساز هرگز نمیتواند نقش یک مصلح اجتماعی را بازی کند و هیچ فیلمی (حداقل در ایرانزمین) واجد چنان کیفیتی نیست که بتواند بهتنهایی بر فرهنگ حاکم بر جامعه اثر بگذارد، اما حداقل میتوان از یک فیلمساز انتظار داشت که همان صورت مسأله را به شکلی تفکربرانگیز و در قوارههای یک فیلم سینمایی جذاب طرح کند. زندگی مشترک… با بازیهای راحت و همدلیبرانگیز هر پنج بازیگرش، که شخصیتهای نمایشی پرداختنشدهشان روی کاغذ را به سطحی کمابیش قابلقبول ارتقا دادهاند، تا نیمههایش واجد جذابیتهای انکارناپذیری است، اما در ادامه و در هنگامهی رسیدن به نقطهی اوج و به تصویر کشیدن بیکموکاست بحرانی که از ابتدا سرمایهگذاری زیادی رویش کرده کم میآورد؛ بهویژه ماجرای بیرون رفتن ساناز و نگین که نوید شکلگیری بحرانی تعیینکننده و سرنوشتساز را میدهد اما در ادامه به شکلی خنثی حلوفصل میشود. پایانبندی فیلم هم یکی دیگر از نقاط ضعف مهمش است که آن قدر باز و معلق است که حتی دیگر بهسختی میشود اسمش را «پایانبندی» گذاشت. این پایان معلق نه ناشی از به اتمام رسیدن درام فیلم یا حتی بخشی از آن، که نتیجهی به ثمر نرسیدن و رها شدن همهی آن خطوط روایی و دغدغههایی است که پیش از آن دیدهایم. بهعلاوه، در اینجا دیگر بر خلاف زندگی خصوصی… خبری از قاببندیهای دلپذیر و غیرمتعارف و موسیقی متن شنیدنی نیست که رنگی از جذابیت و گریز از ملال به نیمهی دوم کمابیش کسالتبار فیلم بزند؛ و عجبا که همان آهنگساز و فیلمبردار در این فیلم هم حضور داشتهاند.
رضا حسینی: زندگی مشترک آقای محمودی و بانو دنبالهی طبیعی و منطقی فیلم قبلی روحالله حجازی است و دوباره با تکیه بر شخصیتهای محدودش به بررسی گذار تدریجی یک جامعهی سنتی به سمت مدرنیسم میپردازد و مشکلاتی را که این تغییر در روابط و مناسبات آدمهای چنین جامعهای به وجود میآورد مورد کنکاش قرار میدهد. هر چه فیلم جلوتر میرود بیشتر به زخمهای کهنه و آسیبهای روحی شخصیتهای داستان پی میبریم و موقعیت پیچیدهای که در آن گرفتار شدهاند، بیشتر خود را نشان میدهد؛ تا جایی که در نهایت همه چیز به بنبست میرسد. در پایان فیلم هر کدام از شخصیتها با توجه به روحیاتش به خلوتگاه خود پناه میبرد و تکوتنها و سردرگم در آنجا باقی میماند. این تغییر و گذار از سنت به مدرنیته درست مثل بازسازی و طراحی خانهی قدیمی که ماجراهای فیلم در آن میگذرد به همین سادگیها میسر نیست.
شاید ابتدا این طور به نظر برسد که آقای محمودی و محدثه نمایندهی نسل قدیم و زندگی سنتی هستند و رامتین و ساناز در نقطهی مقابل آنها قرار میگیرند، اما با پیشرفت داستان و اطلاعاتی که به صورت پراکنده اما دقیق به تماشاگر داده میشود این موضوع آشکار میشود که مردان داستان در یک سو و زنان در سوی دیگر قرار دارند. در واقع این حاج منصور و رامتین هستند که با وجود انتخاب زنهای کاملاً متفاوت، هر دو گرایشی به گزینهی دیگر دارند یا به قول محدثه در جستوجوی «شتر گاو پلنگ» هستند؛ و جالبتر اینکه هر دو آنها وقتی به بنبست میرسند به خشونتی متوسل میشوند که از اجدادشان به ارث بردهاند. در طرف مقابل محدثه یک زن سنتی و خانهدار است که با هر شرایطی میسازد تا زندگیاش را حفظ کند ولی ساناز یک زن مدرن و شاغل است که نمیخواهد شوهرش حرف آخر را بزند و با او شرط کرده است که اگر صاحبش شود فرار میکند. فیلمساز بهخوبی از اجزای صحنه و بخشهای مختلف لوکیشن فیلمش استفاده کرده تا این تضادها و گذار را از لحاظ بصری هم تبیین کند. به عنوان مثال، تشابه موقعیتی دو مرد، در میزانسن کلیدی حضورشان در راهروهای نیمهتاریک خانه و موقعیت ضدنور چهرههای آنها، به تصویر کشیده میشود.
علیرضا حسنخانى: فیلم ادامهی تجربهی قبلی کارگردانش است، اما چیز خاصى به آن فیلم اضافه نمىکند. در زندگى خصوصى… قصهاى جریان داشت که بیننده آن را دنبال مىکرد و البته مفهوم تقابل سنت و مدرنیسم در این بستر روایت مىشد اما در زندگى مشترک… بیش از آنکه داستانى وجود داشته باشد به نظر مىرسد دیالوگهایى در جهت تبیین مسألهاى خاص نوشته شدهاند که فیلمساز سعى کرده به کمک فیلمنامهنویس برایش داستانى دستوپا کند. حتی اگر زندگى مشترک… شعارى و غیرواقعى نباشد اما گوشهاى از اجتماع و واقعیت را آن قدر برجسته کرده که به یک بیانیهی جامعهشناسانه تغییر ماهیت داده است. استقبالى که از زندگى خصوصى… شد و موفقیت نسبىاش حجازى را دچار خطاى تکرار خود کرد. او نهتنها موضوع درگیرى و سوءتفاهم زناشویى را رها نکرد بلکه آن دستمایه را بدون داستان و ملزومات درامپردازی از فیلمى به فیلم دیگر آورده است. زندگى مشترک… در کارگردانى هم براى حجازى قدمى رو به جلو محسوب نمىشود. در تمام میزانسنهاى دو یا چند نفره و پرتکرار فیلم از نماهاى تکرارى و قالبهای استاندارد و تعریفشده براى اجراى گفتوگوها استفاده شده است. در این بین بازى بازیگران نیز کمک شایانى به فیلم نمىکند. بهخصوص هنگامه قاضیانى که هم در این سبک بازى به تکرار افتاده و هم از نظر سنوسال و چهره مناسب این شخصیت نیست. در سوى دیگر پیمان قاسمخانى هم انتخاب چندان مناسبى براى نقشش نیست، تا حدى که حضورش در فضاى فیلم غریبه و نامأنوس مىنماید. در هر حال دغدغههای اجتماعی حجازى قابلتأمل است اما به این معنى نیست که کارگردان اجازه دارد ذات سینما و ملزوماتش را از یاد ببرد و مدام دربارهی برداشتن دیوارها و پایبندى به قوانین و آزادى زنان و مردان سخنسرایى کند.
علی شیرازی: فیلم همچون ساختهی قبلی فیلمساز نشان از تسلط او بر زبان و ابزار سینما دارد و تقریباً هم از عهدهی شخصیتها و چالشهای کار در لوکیشن محدود برآمده و تا پایان تماشاگر را همراه میکند. بازی ترانه علیدوستی یک سر و گردن از بقیه که آنها هم خوب هستند بالاتر است. نکتهی جالب اینکه کارن همایونفر که روزگاری جزو پرگوترین آهنگسازان سینمای ایران بود حالا با دو قطعهی ابتدایی و پایانی فیلم، موسیقی موجزی ساخته است.
ماهنامه فیلم
****
نشست خبری فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو
اولین نشست خبری سی و دومین جشنواره بین المللی فیلم فجر با فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» با حضور روح الله حجازی کارگردان، مهدی داوری تهیهکننده، ترانه علیدوستی، هنگامه قاضیانی، پیمان قاسمخانی، ترلان پروانه بازیگران، هومن بهمنش فیلمبردار، وحید مقدسی صدابردار، سپیده عبدالوهاب تدوینگر و علی طالبآبادی نویسنده فیلمنامه برگزار شد.
روح الله حجازی کارگردان «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» گفت: سال گذشته در هنگام نمایش «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» استقبال مخاطبان خوب بود به حدی که تعدادی از تماشاگران روی زمین نشسته بودند. وقتی که وارد سالن شدم فکر می کردم همان استقبال از فیلم شود، اما تعداد تماشاگران به میزان سال قبل نبود. جویا که شدم گفتند بر خلاف سال گذشته کارتهای حضور در جشنواره مدیریت شده و در تعداد مناسب چاپ شده است. این خبر خوبی است و خوشحالم که همه به راحتی فیلم را دیده باشند.
وی با اشاره به اینکه این فیلم به دلیل حضور در فستیوالهای بین المللی لفظ خارج از مسابقه برای آن قید شده است، توضیح داد: گویا امسال تفاوتهای زیادی این جشنواره نسبت به جشنواره های قبلی دارد. «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» آنطور که برای من توضیح داده اند از سوی هیات انتخاب برای حضور در جشنواره انتخاب شده است، اما در بخش خارج از مسابقه حضور دارد. علاوه بر آن این فیلم در بخش مسابقه بین الملل نیز نمایش داده می شود. برنامه نمایش فیلم ها را که دیدم متوجه شدم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو تنها فیلمی است که در سه بخش از این جشنواره حضور داشته و بیشترین اکران را به خود اختصاص داده است.
حجازی درباره لوکیشن های فیلم گفت: داستان اقتضا می کرد که فیلم در یک لوکیشن ثابت باشد. لوکیشن در این فیلم خود یک کاراکتر است. اگر لازم بود حتما از لوکیشن های خارجی استفاده می کردیم ولی همه چیز در طراحی و ساخت این لوکیشن تعریف شده و می خواستیم در فیلم به تمام اتفاقاتی که در یک زندگی رخ می دهد نزدیک شویم.
داوری تهیهکننده این فیلم در پاسخ به این پرسش که چرا طی یکسال گذشته این فیلم اکران عمومی نشده است، بیان کرد: معتقد بودم که این فیلم نیاز روز جامعه ما است. گذر از سنت به مدرنیته لوازمی را نیاز دارد که اگر به آن توجه نشود و برای آن راهکار تعیین نشود، جامعه دچار فاجعه خواهد شد. به همین دلیل برای بهتر دیده شدن این فیلم سینمایی آن را نگه داشتیم تا در جشنواره بخوبی دیده شود. هر چند در هنگام دریافت پروانه نمایش برخی از دوستان ایراداتی به این فیلم گرفته بودند، اما فیلم بدون هیچ ممیزی پروانه نمایش دریافت کرد.
حجازی در ادامه صحبت های داوری گفت: امروز حال همه ما خوب است. شب گذشته در مراسم افتتاحیه حال من بهتر شد به همین دلیل به گذشته فکر نمی کنم چیزی هایی که طی چند روز اخیر شنیده ام، حال بد یکسال گذشته من را خوب کرد.
وی در پاسخ به اینکه سینمای او شبیه سینمای اصغر فرهادی است، توضیح داد: این که من شبیه فرهادی فیلم می سازم یا نه را منتقدان باید بگویند. من برای اصغر فرهادی و تاثیر او در سینمای اجتماعی احترام بسیاری قائلم اما من فیلم خود را می سازم. اگر بخواهیم اینگونه فکر کنیم قبل از فرهادی، رخشان بنی اعتماد و داریوش مهرجویی نیز فیلم احتماعی می ساختند. اصغر فرهادی در سینمای ایران تاثیر بسیار داشته و توانسته سینمای اجتماعی ایران را در دنیا مطرح کند اما هر فیلمساز فیلم خود را می سازد.
هنگامه قاضیانی در ادامه این نشست گفت: بازی های خوبی که در این فیلم دیدید مدیون خیلی چیزها بود. بازیگران و عوامل فیلم روابط خوبی را کنار هم داشتند به گونه ای که دوست نداشتیم بعد از پایان فیلمبرداری از هم جدا شویم. همه ما شبیه یک خانواده بودیم و این رابطه از جلسات دورخوانی شروع شد. مدیریت روح الله حجازی و یکدست برخورد کردن او با بازیگران و عوامل فیلم این احساس را به ما داد که ما با هم برابریم و ما این حس را گرفتیم و به هم منتقل کردیم. فضا به گونه ای بود که فیلم برای ما تبدیل به یک زندگی شد و بعد آن را بازی کردیم. البته حضور داوری به عنوان تهیه کننده نیز بسیار تاثیرگذار بود او شرایط مناسبی را برای ما فراهم کرد تا بتوانیم بهترین بازی های خود را داشته باشیم.
ترانه علیدوستی در ادامه توضیح داد: خوشحالم که بالاخره بعد از گذشت یکسال و سه ماه این فیلم را دور هم می بینیم. این فیلم در فضای خوبی ساخته شد و رابطه دوستانه بازیگران در فیلم به خوبی نمایان است. وجود چنین فضای گرمی بی شک باعث می شود که مخاطبان نیز از این فیلم سینمایی استقبال کنند. زمانیکه این نقش به من پیشنهاد شد حس کردم که آن را خیلی دوست دارم. میخواستم ببینم که چقدر در بازی در این نقش موفق خواهم شد، آیا مردم قانع می شوند که شخصیتی مانند ساناز با تمام مشکلاتی که دارد، تحمل کرده و آن را بپذیرند و یا همچنان از صفت هایی مثل خانمان برانداز که باید آن را از فرهنگ لغت خود پاک کنیم برای این شخصیت استفاده می کنند؟
پیمان قاسم خانی نیز بیان کرد: خوشحالم که این فیلم را می بینم. حضور من در این فیلم در ابتدا به دلیل حضور بازیگران آن بود بعد از آن هم که با کارگردان آشنا شدم از نظر من تمامی عوامل زندگی مشترک آقای محمودی و بانو کارشان را بلد بودند و من کاراکتر رامین را پسندیدم.
ترلان پروانه ادامه داد: ما برای این فیلم خیلی زحمت کشیدیم. کم پیش می آید که همه گروه کارهای خود را به جا انجام دهد و به فکر کار خوب باشند. خوشحالم که در کنار همه عوامل این فیلم حضور داشتم نباید فراموش کنیم که کار خوب محصول یک کار گروهی خوب است. سینمای امروز ما تولید فیلم هایی مثل زندگی مشترک آقای محمودی و بانو را نیازمند است.
حجازی در پاسخ به این سوال که چرا حمید فرخ نژاد در این نشست حضور ندارد، بیان کرد: من و فرخ نژاد تا دیروز بعد از ظهر با هم بودیم. او درگیر فیلمبرداری یک فیلم سینمایی است اما به من قول داده بود که حتما برای تماشای فیلم و حضور در نشست خواهد آمد، اما گویا نتوانسته با گروه فیلمبرداری فیلم فعلی هماهنگ کند. خوشحالم که همه عوامل فیلم اینجا حضور دارند.
علی طالب آبادی فیلمنامه نویس در ادامه نشست گفت: امروز در سالن حس خوبی داشتم و خستگی من از بین رفت. رابطه همکاری من و حجازی، همکاری سینمایی به طور مشخص نیست. ما مینشینیم و ساعت ها با هم صحبت می کنیم و امکان دارد از میان حرفهایمان چیزهایی درآید که آن را به صورت تله فیلم یا فیلم سینمایی بسازیم. بعد از «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» حرف هایی مانند اصالت رفتاری و فاصله بین سنت و مدرنیسم باقی مانده بود که باید آن را در فیلم دیگری می زدیم. ما در «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» از جامعه امروزمان صحبت کردیم. فیلم قبلی آینه را مستقیم گرفته بودیم، اما اینبار کمی زاویه را تغییر دادیم.
ترانه علیدوستی در رابطه با شخصیت ساناز گفت: آنچه که مدنظر ما برای ساناز بود این بود که بیشتر از آن که ساناز را بر سر دوراهی انتخاب بین دو مرد نشان دهیم دغدغه های بزرگتری مانند اینکه چگونه می خواهد زندگی کند، نشان دهیم. نشان دادن این دوگانگی ها برای ما مهمتر از این بود که ساناز قرار است چه کسی را انتخاب کند.
پیمان قاسم خانی در ادامه صحبت های ترانه علیدوستی گفت: زن های خانمان برانداز همیشه از این حرف ها می زنند.
هومن بهمنش فیلمبردار «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» در پاسخ به این پرسش که ایده های فیلمبرداری از کجا آمده است، گفت: هیچوقت سر هیچ صحنه ای به یادم نمی ماند که ایده فیلمبرداری از چه کسی است، از من یا کارگردان. ما بچه های فنی سینما هرگز دیده نمی شویم. فیلمبرداران، صدابرداران، صداگذاران تدوین گران و موسیقی سازان یک فیلم سینمایی همیشه برای مخاطبان ناشناس هستند نمی دانم این ناشناس بودن نتیجه موفق بودن یک فیلمبردار است یا کم اهمیت دادن مخاطبان نسبت به عوامل فنی یک تیم. متاسفانه در برخی از فیلم ها این عوامل کنار گذاشته می شوند و تنها بازیگر، کارگردان و فیلمنامه نویس مطرح می شوند. ما کار خود را می کنیم و همین مساله برای ما کافی است. در واقع ما بازیکنان زمین خاکی هستیم که خیلی خودجوش به زمین چمن می آییم و بعد از گل زدن در جام جهانی می پرسند که اینها از کجا آمده اند.
سپیده عبدالوهاب تدوینگر فیلم ادامه داد: قصه را خیلی دوست داشتم و خیلی رابطه احساسی با آن برقرار کردم این سینما جزو سینمای مورد علاقه من است یکی از ویژگی های تدوین این کار وجود نماهای نزدیک نزدیک، خورد و ریز است که البته مقتضی فیلم بود و در روند فیلم نیز بسیار تاثیرگذار است.
حجازی بیان کرد: ساخت اینگونه فیلم ها خیلی سخت است. دوستان آنقدر کار می کنند که خوب دیده شوند تمامی عوامل این فیلم سینمایی بسیار خوب کار کردند تا حتی جزئیات نیز دیده شود. عبدالوهاب قبلا به من گفته بود که تدوین این فیلم سینمایی یکی از سخت ترین کارهای او در سینما بوده است.
وحید مقدسی صدابردار گفت: زمانیکه فیلمنامه را می خواندم مادرم گفت که چرا اینقدر روی این فیلم حساسیت داری. گفتم حجازی مانند یک معلم است که امتحان می گیرد این مساله برای من مهم بود که کارگردان از همان زمان پیشتولید از من خواست که در جلسات حضور داشته باشم. صدابرداری این فیلم ترکیبی بین من و قاسمی بود و باتوجه به شرایط محیطی توانستیم خوب کار کنیم.
حجازی گفت: یکی از ایرادهایی که در این فیلم گرفته شد این بود که چرا همه شخصیت ها در بنبست هستند و در پایان فیلم هیچ جوابی به سوال ها داده نمی شود. چنین ماجراهایی در جامعه که ما زندگی می کنیم آنقدر پیچیده است که هیچ کس تا به امروز نتوانسته برای آن پاسخی پیدا کند ما به عنوان سینماگر تنها توانستیم خیلی کم به این مساله بپردازیم.
وی در پاسخ به این سوال که آیا این فیلم جزو سه گانه های او خواهد بود، گفت: در ابتدا تصمیمی به ساخت سه گانه نداشتم و ندارم. آقای محمودی و بانو از دل آقا و خانم میم درآمد و شاید فیلم های بعدی من هم به اقتضای حرف هایی که برای گفتن دارم، همینطور باشد.
حجازی بیان کرد: اینکه هر فیلمسازی دغدغه های خود را می سازد، اینگونه نیست همه ما معضلات جامعه را می بینیم و آن را به تصویر می کشیم، معضلاتی که شاید برای ما نیز اتفاق افتاده باشد.
داوری تهیه کننده این فیلم گفت: زندگی مشترک آقای محمودی و بانو یکی از معضلاتی است که باید به آن توجه کنیم و به آن بها دهیم. ما در جامعه خود شاهد حوادثی هستیم که اگر به موقع به آن توجه نشود، مشکلات بسیاری بوجود می آید. به عنوان مثال در این فیلم دختربچه ای را می بینیم که نماینده بچه های دهه ۷۰ است. این نوجوانان بین بزرگ شدن در یک خانواده سنتی و جاذبه مدرنیته سردرگم می مانند.
هنگامه قاضیانی در توضیح شخصیت محدثه گفت: زمانیکه فیلمنامه را خواندم ۱۲ روز بعد از مطالعه فیلمنامه و عقد قرارداد تصمیم گرفتم که قرارداد بازی در این فیلم را فسق کنم چون سوالهای بسیاری از شخصیت محدثه برای من مطرح بود و می خواستم این زن را تحلیل کنم. طی جلسه ای که با حجازی گذاشتم زاویه های مختلفی از این شخصیت برای من باز شد و به این نتیجه رسیدم که شرع و عرف را من نباید پاسخگو باشم، هر چند که دوست داشتم بیشتر از شرع و عرف بدانم تنها توانستم انسان زندگی کنم.
وی بیان کرد: در این فیلم اشاره مستقیم به مذهب نمی شود. در این فیلم رابطه خاله و خواهرزادهای را نشان می دهد که از دو نسل متفاوت هستند. محدثه زنی است که در چارچوبی که برای او قرار داده اند زندگی کرده است و در همان چارچوبی که مادرش برایش تعریف کرده بود این زن فضای بیرون را تجربه نکرده است فضای خانههایشان هم نشاندهنده همین مساله است. در «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» مساله اخلاقیات بسیار مورد توجه قرار گرفته است، به همین دلیل من این فیلم را دوست دارم.
مد و مه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
زندگی مشترک آقای محمودی و بانو (روحالله حجازی)
مهرزاد دانش: ورود به عرصههای جدید در زندگی زناشویی و ارائهی تعریفهای جدیدتر از چهارچوب روابط و محدودههای خانوادگی و تعارضهایی که این روند با انگارههای سنتیتر و تثبیت شدهتر نهاد خانواده دارد، سنگ بنای درونمایهی فیلم حجازی است. این همان نکتهای است که تا حدی در زندگی خصوصی آقا و خانم میم هم نمود داشت، اما حالا در فیلم زندگی مشترک… فضای گستردهتری به این ایده داده شده و به جای تعارضهای جاری در یک خانواده، تنشها به همجواری دو خانوادهی متفاوت وسعت پیدا کرده است. قاعدتاً این ویژگی انتظار وجود شتاب و پویایی بیشتری را در محدودهی درام فیلم برمیانگیزد. اما فیلم به رغم فضاسازیهای بصری خوب فیلمساز، بازی خیلی خوب ترانه علیدوستی، و دیالوگهای پینگپنگی هوشمندانه در اغلب سکانسها (مخصوصاً سکانس گفتوگوی محدثه و رامتین موقع پاک کردن برنج که عملاً بهترین فصل فیلم است و گرما و انرژی فراوانی دارد)، از چند پاشنهی آشیل اساسی رنج میبرد که اولیشان عبارت است از فقدان ریتم مناسب در بستر کلی روایت و برای همین هم فیلم تا حدی خستهکننده به نظر میرسد. ریتم البته برآیندی است از عناصر مختلف تنیده شده در فیلمنامه و میزانسن و تدوین و سرعت کلام و حرکت بازیگر و… اما اینجا عمدتاً نوع توالی سکانسها و بافت ضرباهنگی هر یک از آنها این ضعف را موجب شده است. سکانسها عمدتاً بر پایهی ترتیب حضور و گفتوگوی دو نفرهی کاراکترها شکل گرفته است که هر از چند گاهی به ترکیب چند نفرهشان در جاهایی مثل میز شام و… میرسد و دوباره از سر شروع میشود، اما در این روند نه چندان شیبدار، پویش قابل ملاحظهای در پیشبرد داستان و یا حتی موقعیتها انجام نمیگیرد و حتی گاه فضاهای دراماتیک ایستا به تکرار برگزار میشود.
نکتهی بعدی نزدیکی آدمهای داستان به فضای تیپیک است تا فردیتهای شخصیتی. به کار گیری مایههای آشنایی همچون کشیدن سیگار و خندیدن با صدای بلند برای زنان و… برای شناسهسازی هویتی در فیلمی که میخواهد به شکل عیانتر و بارزتر از نمونههای مشابه از ساحتهای نهان خانوادههای معاصر سخن بگوید، زیادی مستعمل و پیش پاافتاده است. ضمن آنکه گاه در همین الگوهای تیپیک هم تناقض دیده میشود؛ مثلاً مادری که حتی دست زدن دخترش به پاکت سیگار هم موجب اعتراض علنی او در جمع مهمانان میشود، چگونه حاضر میشود دخترش با همین صاحب پاکت سیگار به بیرون از خانه بروند؛ آن هم در حالی که وضعیت رابطهی او با مرد همراهش، نزد این خانواده بسیار خارج از هنجارهای آیینی و عرفی تلقی میشود؟ و نمونهی سوم، نوعی گلدرشتی در نمودهای کارگردانی است که بیش از حد در چشم مخاطب فرو میرود و جلوهای فراتر از حد معمول دارد. با همهی این احوال، زندگی مشترک… نسبت به فیلم قبلی سازندهاش پختگی اجرایی قابل ملاحظهای دارد؛ حتی در شکل کنونیاش که در گسترش فضای درام و نتیجهگیری مناسب از آن (پایان معلق فیلم فاقد کارکرد معناداری است. فیلمی که دارد قصه میگوید، باید پایان مشخص داشته باشد و تکلیف آدمهایش را روشن کند) لنگ میزند.
مسعود ثابتی: متأسفانه در سینمای ما این وضعیت غیرطبیعی رایج است که فیلمهایی بسیار معمولی با گرفتار شدن در حلقهی توقیف و حذف و اصلاح و حاشیههایی از این دست، به طرز کاذبی توجه برمیانگیزند و مهم میشوند. شهرت و حساسیت کاذب این گونه فیلمها علاوه بر اینکه باعث میشود فیلمهایی دیگر با کیفیت بالاتر نادیده بمانند و در هیاهو و حاشیه گم شوند، به نفع خود این فیلمها هم نیست چون حضور دایمی در تیترهای خبری و بحثهای پرشور موافق و مخالف، توقعها را بالا میبرد و وقتی هیاهو فروکش میکند و فیلم بر پردهی سینما به نمایش درمیآید حاصل نهایی توی ذوق آدم میخورد. زندگی مشترک… تجربهی مکملی است در ادامهی مسیر فیلم قبلی همین کارگردان، ولی خامتر و جانیفتادهتر.
یکی از نکتههای آزاردهنده نمادپردازیهای آماتوری و گلدرشت فیلم است. مثلاً بازی تکراری و پر از اغراق با مفاهیمی مثل ستون و سقف خانه که در دیالوگها به آشکارترین شکل مورد تأکید قرار میگیرد و حتی وارد سادهترین گفتوگوهای شخصیتها میشود. یا این تقابل ساختگی که زن و مرد میزبان کاملاً سنتی هستند و زوج جوان مهمانشان نمونهای از نسل جدید با گرایشهای مدرن و در صحنههای مواجههی این دو زوج، مفهوم تقابل سنت و مدرنیسم با اشارههایی سطحی تصویر شده است؛ از جمله اتومبیل عجیب و غریب مرد یا سیگار کشیدن زن. ضمن آنکه فیلمساز یک داستان کلاسیک و سرراست را روایت میکند اما نمیداند قصهاش را چهطور جمعوجور کند و به فرجامی منطقی و صحیح برساند. در نتیجه از شیوهای که این روزها در سینمای ما باب شده به شیوهای سردستی استفاده میکند و فیلم را با پایان باز تمام میکند؛ در حالی که استفاده از این فرم روایی، قواعد و الگوهای مشخصی را اقتضا میکند که از آن جمله طی کردن مراحل دراماتیک و رساندن داستان به ایستگاه آخر است. از لحاظ جلوههای تصویری و نوع کارگردانی و اجرا هم زندگی مشترک… سر و شکلی تلویزیونی دارد و میزانسنهای محقر در فضایی محدود و تکراری طبعاً با نماهای تخت و زاویههای تکراری دوربین همراه میشود و به شکلگیری فضای بصری خستهکنندهای میانجامد که تحمل فیلم را بهخصوص از نیمه به بعد دشوار میکند.
هومن داودی: ظاهراً دغدغههایی که روحالله حجازی در فیلم موفقش زندگی خصوصی آقا و خانم میم به تصویر کشیده بود آن قدر برایش اهمیت داشته که در فیلم بعدی هم ادامه پیدا کرده است. این موضوع به خودی خود نمیتواند محل اشکال باشد؛ بهویژه آنکه بحثهای گستردهای با پتانسیل دراماتیک زیاد مانند جدال ظاهراً بیپایان سنت و مدرنیته در جامعهی در حال گذار ایران معاصر، مسألهی «شک» در زندگی زناشویی و پیامدهای ناگوار و گاهی غیرقابلجبران آن، از بین رفتن عشق و اعتماد بین یک زوج که زیر یک سقف زندگی میکنند بر اثر گذر زمان و… همه و همه، آن قدر دستمایههای جذاب در اختیار یک فیلمساز قرار میدهند تا بتواند بر پایهی آنها، شخصیتها، موقعیتها و خطوط روایی محمکی بیافریند. اما متأسفانه در زندگی مشترک آقای محمودی و بانو با تکرار بیظرافت همان فضاها و روابط و آدمها، و مستقیمگوییهایی روبهرو هستیم که شکل هنرمندانهتر و ظریفتر آن را در زندگی خصوصی… دیده بودیم. حجازی در زندگی مشترک… انگار میخواهد مسألهای را طرح کند و بدون راهحل دادن از آن عبور کند که احاطهای همهجانبه بر آن ندارد؛ نه جنس و کیفیت رابطهی منصور و محدثه نشانی از زوجی که سالهاست دارند با هم زندگی میکنند و قاعدتاً باید یک سری حرفها را به هم گفته باشند دارد و نه ابهام جاری در نوع رابطهی زوج رامتین و ساناز پرداختی ملموس و باورپذیر دارد. به زبانی دیگر، به نظر میرسد فیلمساز عوامل موفقیت فیلم پیشینش را در ذهن داشته و خواسته با تکرار همان عناصر و عوامل، موفقیت دیگری را تجربه کند؛ و دقیقاً همین خودآگاهی مخرب است که به پاشنهی آشیل فیلمش تبدیل شده است.
زندگی مشترک… با یک پیشفرض قطعی نادرست و قوامنیافته در زمینهی اکتفا کردن به طرح صورت مسأله شکل گرفته که بهشدت از ارزشهایش کاسته است. درست است که فیلمساز هرگز نمیتواند نقش یک مصلح اجتماعی را بازی کند و هیچ فیلمی (حداقل در ایرانزمین) واجد چنان کیفیتی نیست که بتواند بهتنهایی بر فرهنگ حاکم بر جامعه اثر بگذارد، اما حداقل میتوان از یک فیلمساز انتظار داشت که همان صورت مسأله را به شکلی تفکربرانگیز و در قوارههای یک فیلم سینمایی جذاب طرح کند. زندگی مشترک… با بازیهای راحت و همدلیبرانگیز هر پنج بازیگرش، که شخصیتهای نمایشی پرداختنشدهشان روی کاغذ را به سطحی کمابیش قابلقبول ارتقا دادهاند، تا نیمههایش واجد جذابیتهای انکارناپذیری است، اما در ادامه و در هنگامهی رسیدن به نقطهی اوج و به تصویر کشیدن بیکموکاست بحرانی که از ابتدا سرمایهگذاری زیادی رویش کرده کم میآورد؛ بهویژه ماجرای بیرون رفتن ساناز و نگین که نوید شکلگیری بحرانی تعیینکننده و سرنوشتساز را میدهد اما در ادامه به شکلی خنثی حلوفصل میشود. پایانبندی فیلم هم یکی دیگر از نقاط ضعف مهمش است که آن قدر باز و معلق است که حتی دیگر بهسختی میشود اسمش را «پایانبندی» گذاشت. این پایان معلق نه ناشی از به اتمام رسیدن درام فیلم یا حتی بخشی از آن، که نتیجهی به ثمر نرسیدن و رها شدن همهی آن خطوط روایی و دغدغههایی است که پیش از آن دیدهایم. بهعلاوه، در اینجا دیگر بر خلاف زندگی خصوصی… خبری از قاببندیهای دلپذیر و غیرمتعارف و موسیقی متن شنیدنی نیست که رنگی از جذابیت و گریز از ملال به نیمهی دوم کمابیش کسالتبار فیلم بزند؛ و عجبا که همان آهنگساز و فیلمبردار در این فیلم هم حضور داشتهاند.
رضا حسینی: زندگی مشترک آقای محمودی و بانو دنبالهی طبیعی و منطقی فیلم قبلی روحالله حجازی است و دوباره با تکیه بر شخصیتهای محدودش به بررسی گذار تدریجی یک جامعهی سنتی به سمت مدرنیسم میپردازد و مشکلاتی را که این تغییر در روابط و مناسبات آدمهای چنین جامعهای به وجود میآورد مورد کنکاش قرار میدهد. هر چه فیلم جلوتر میرود بیشتر به زخمهای کهنه و آسیبهای روحی شخصیتهای داستان پی میبریم و موقعیت پیچیدهای که در آن گرفتار شدهاند، بیشتر خود را نشان میدهد؛ تا جایی که در نهایت همه چیز به بنبست میرسد. در پایان فیلم هر کدام از شخصیتها با توجه به روحیاتش به خلوتگاه خود پناه میبرد و تکوتنها و سردرگم در آنجا باقی میماند. این تغییر و گذار از سنت به مدرنیته درست مثل بازسازی و طراحی خانهی قدیمی که ماجراهای فیلم در آن میگذرد به همین سادگیها میسر نیست.
شاید ابتدا این طور به نظر برسد که آقای محمودی و محدثه نمایندهی نسل قدیم و زندگی سنتی هستند و رامتین و ساناز در نقطهی مقابل آنها قرار میگیرند، اما با پیشرفت داستان و اطلاعاتی که به صورت پراکنده اما دقیق به تماشاگر داده میشود این موضوع آشکار میشود که مردان داستان در یک سو و زنان در سوی دیگر قرار دارند. در واقع این حاج منصور و رامتین هستند که با وجود انتخاب زنهای کاملاً متفاوت، هر دو گرایشی به گزینهی دیگر دارند یا به قول محدثه در جستوجوی «شتر گاو پلنگ» هستند؛ و جالبتر اینکه هر دو آنها وقتی به بنبست میرسند به خشونتی متوسل میشوند که از اجدادشان به ارث بردهاند. در طرف مقابل محدثه یک زن سنتی و خانهدار است که با هر شرایطی میسازد تا زندگیاش را حفظ کند ولی ساناز یک زن مدرن و شاغل است که نمیخواهد شوهرش حرف آخر را بزند و با او شرط کرده است که اگر صاحبش شود فرار میکند. فیلمساز بهخوبی از اجزای صحنه و بخشهای مختلف لوکیشن فیلمش استفاده کرده تا این تضادها و گذار را از لحاظ بصری هم تبیین کند. به عنوان مثال، تشابه موقعیتی دو مرد، در میزانسن کلیدی حضورشان در راهروهای نیمهتاریک خانه و موقعیت ضدنور چهرههای آنها، به تصویر کشیده میشود.
علیرضا حسنخانى: فیلم ادامهی تجربهی قبلی کارگردانش است، اما چیز خاصى به آن فیلم اضافه نمىکند. در زندگى خصوصى… قصهاى جریان داشت که بیننده آن را دنبال مىکرد و البته مفهوم تقابل سنت و مدرنیسم در این بستر روایت مىشد اما در زندگى مشترک… بیش از آنکه داستانى وجود داشته باشد به نظر مىرسد دیالوگهایى در جهت تبیین مسألهاى خاص نوشته شدهاند که فیلمساز سعى کرده به کمک فیلمنامهنویس برایش داستانى دستوپا کند. حتی اگر زندگى مشترک… شعارى و غیرواقعى نباشد اما گوشهاى از اجتماع و واقعیت را آن قدر برجسته کرده که به یک بیانیهی جامعهشناسانه تغییر ماهیت داده است. استقبالى که از زندگى خصوصى… شد و موفقیت نسبىاش حجازى را دچار خطاى تکرار خود کرد. او نهتنها موضوع درگیرى و سوءتفاهم زناشویى را رها نکرد بلکه آن دستمایه را بدون داستان و ملزومات درامپردازی از فیلمى به فیلم دیگر آورده است. زندگى مشترک… در کارگردانى هم براى حجازى قدمى رو به جلو محسوب نمىشود. در تمام میزانسنهاى دو یا چند نفره و پرتکرار فیلم از نماهاى تکرارى و قالبهای استاندارد و تعریفشده براى اجراى گفتوگوها استفاده شده است. در این بین بازى بازیگران نیز کمک شایانى به فیلم نمىکند. بهخصوص هنگامه قاضیانى که هم در این سبک بازى به تکرار افتاده و هم از نظر سنوسال و چهره مناسب این شخصیت نیست. در سوى دیگر پیمان قاسمخانى هم انتخاب چندان مناسبى براى نقشش نیست، تا حدى که حضورش در فضاى فیلم غریبه و نامأنوس مىنماید. در هر حال دغدغههای اجتماعی حجازى قابلتأمل است اما به این معنى نیست که کارگردان اجازه دارد ذات سینما و ملزوماتش را از یاد ببرد و مدام دربارهی برداشتن دیوارها و پایبندى به قوانین و آزادى زنان و مردان سخنسرایى کند.
علی شیرازی: فیلم همچون ساختهی قبلی فیلمساز نشان از تسلط او بر زبان و ابزار سینما دارد و تقریباً هم از عهدهی شخصیتها و چالشهای کار در لوکیشن محدود برآمده و تا پایان تماشاگر را همراه میکند. بازی ترانه علیدوستی یک سر و گردن از بقیه که آنها هم خوب هستند بالاتر است. نکتهی جالب اینکه کارن همایونفر که روزگاری جزو پرگوترین آهنگسازان سینمای ایران بود حالا با دو قطعهی ابتدایی و پایانی فیلم، موسیقی موجزی ساخته است.