این مقاله را به اشتراک بگذارید
برف (مهدی رحمانی)/
علیرضا حسنخانی: اینکه فیلمسازان ما بهخصوص کارگردانهای جوان چرا از محیطهای بسته و محصور خارج نمیشوند سؤالی است که باید با دقت و کارشناسی به آن پاسخ داد اما میتوان جسارت و ریسکپذیری کارگردانهای جوان در خارج نشدن از این فضا را به عنوان عاملی جدی مد نظر قرار داد. مهدی رحمانی نشان میدهد حضور در همین فضای بسته هم نمیتواند دست و پایش را ببندد و توان و جسارت کافی برای به سرانجام رساندن یک قصهی کامل در فضای محدود یک خانه را دارد. همین امر به کمک فیلمنامهی خوب باعث شده برف تبدیل به ملودرام جذابی شود که میتواند مخاطبش را تا پایان همراه کند. علاوه بر فیلمنامه، بازیهای خوب بازیگران بهخصوص محمدرضا غفاری و رابعه مدنی کمک شایانی در پیشبرد روند قصه دارد و لحظههای دلنشینی مثل سکانس رقص جلوی تلویزیون و یا گپ و گفت روی بالکن را رقم میزند. خوبی برف در این است که بی ادا و اصول و بدون حرفهای قلمبهسلمبه فقط میخواهد کارش را بکند و ملودرامش را پیش ببرد. فیلم آشکارا از هر شعار و مانیفستی عاری است و ادعای شناسایی و حل معضل اجتماعی را هم ندارد. نکتهی مثبت فیلم هم درست در همین بیادعایی و اصرارش در عدم خروج از چارچوبهای سادهی قصهگویی است. هرچند از یک نگاه نمادگرایانه و با وسواس میتوان آن خانه و افراد حاضر در آن و مشکلاتشان را با مسائل اجتماعی و پیرامونی مرتبط دانست و برایشان مابهازاهایی کشف کرد اما فیلم دلالت مستقیمی برای تأیید این رویکرد ندارد.
علی شیرازی: پس از درخشش و مطرح شدن کیارستمی در عرصهی جهانی، فیلمسازان زیادی کوشیدند راه او را در پیش گیرند ولی در عمل، بسیاری از آنها فقط توانستند آثاری غیراصیل و پر از ادا و اصول خلق کنند که نه هنری بودند و نه تجاری و تنها شباهتهایی ظاهری با آثار این فیلمساز داشتند. حالا هم چند سالی است که تب اصغر فرهادی خیلیها را گرفته و بخشی از سرمایههای بالقوهی سینمای ایران در مسیری افتاده که تقریباً فرجام آن پیشاپیش مشخص است. برف هم بهسان بسیاری از فیلمهای امسال یکشبه خلق شده، به این معنی که فیلمسازی تصمیم گرفته قصهای را به تمامی (منهای سکانس پایانی و بارش برف در خیابان) در فضای یک خانهی قدیمی شکل ببخشد و چند کاراکتر را هم در داستان تعریف کرده که مدام اطلاعاتی تکراری را به خورد تماشاگر میدهند. هر جا هم که قرار است فراز و فرودی شکل بگیرد، به سبب فقدان عمق دراماتیک و شخصیتپردازی، با بنبست روبهرو شده (مثلاً توجه کنید به کل کاراکتر، حضور و بازی افشین هاشمی در فیلم) و در نهایت، آنچه عاید بیننده (و خود سازندگان فیلم) میشود «هیچ» است.
***
خط ویژه (مصطفی کیایی)
پوریا ذوالفقاری: شاید علتش کیفیت پایینتر از انتظار بیشتر فیلمهای سه روز اول بود که از دیدن فیلم سر و شکلدار و مفرح خط ویژه تا این حد به وجد آمدیم. خط ویژه توانست انتظارها را به بهترین شکل پاسخ دهد. یک فیلم پرکشش ماجرامحور با پرداختی طنزآمیز و پر از موقعیتهای جذابی که با اتکا به بازی درست بازیگرانش، میتواند به هدف نخستین خود که سرگرم کردن مخاطب است، دست یابد. خط ویژهادعای بزرگی ندارد. میخواهد برای همهی طیفهای مخاطبان سرگرمکننده باشد و قصهی سرراستش را بهدرستی تعریف کند. هدف فیلمساز هم این است که تماشاگر را تا آخرین لحظه روی صندلی نگه دارد و برای رسیدن به این هدف، از همان مرحلهی انتخاب بازیگران تا شیوهی استفاده از موسیقی کم نگذاشته. در فیلم بازی خیرهکنندهای نمیبینیم. ولی همهی بازیگران در جای اصلی خود حضور درستی دارند و نقششان را در ماجرای جذاب فیلم بهدرستی ایفا میکنند. هرجا که فیلم خواسته مخاطب را بخنداند یا غافلگیر کند، به هدفش رسیده است. فقط کاش جاهایی به ضرورت قصه توجه بیشتری میشد و برای خنداندن تماشاگر به روشهایی مثل اصرار یکی از شخصیتها برای پیاده شدن از اتومبیل دزدی، آن هم درست در لحظهای که تحت تعقیباند، متوسل نمیشد. این صحنهها میخندانند ولی با موقعیت همخوانی ندارند و بعید است خود کیایی هم دوست داشته باشد قصهاش فدای چنین زیادهرویهایی شود. او به شهادت سه فیلمش قصهگویی را دوست دارد و با استناد به روند رو به رشدش، قطعاً حاضر نیست جذابیت قصه گفتن را با هیچ چیز عوض کند.
محسن جعفریراد: خط ویژه پیشنهاد مناسبی برای بهبود بحران تماشاگر در سینماهاست. با داستانی مبتنی بر بحرانهای فردی و اجتماعی نسل جوان و معترض جامعه که کاملاً بامقتضیات روز مثل تورم، اختلاس و غیره همخوانی دارد. مصطفی کیایی نشان میدهد که بدون هرگونه روشنفکرنمایی و گرایش کاذب به فرمهای پیچیده، با استفادهی درست از ابزار سینما میتوان داستانی سرگرمکننده و در مرحلهی بعد تاملبرانگیز ارائه کرد. از شروع فیلم و استفادهی بهجا از هلیشات برای تمرکز روی شخصیتهایی که از میان جمعیت حاضر در لانگشات انتخاب میشوند تا فصلهای تعقیب و گریزی که با همراهی مؤثر موسیقی ریتم و ضرباهنگ مناسبی به روایت بخشیده است. اما بر خلاف ساختار قوی و فضاهای همدلیبرانگیز، برخی شخصیتپردازیها آن طور که باید چندوجهی و فردیتیافته نیستند. به عنوان مثال معلوم نیست طبق چه فرآیندی کاوه به شهرزاد علاقهمند میشود؛ آن هم در شرایطی که تنها چند ساعت از بحران شخصیاش یعنی ازدواج نامزدش گذشته است. دلبستگی او به شهرزاد تنها با یک نگاه ساده شکل میگیرد و خیلی زود به او پیشنهاد ازدواج میدهد که هیچگونه استدلال منطقی برای این رفتار ارائه نمیشود. یا شخصیتهایی دیگر که بارها در آثار صرفاً تجاری و سریالهای تلویزیونی شاهدش بودهایم، از مرد صاحبکار شهرزاد که فقط با یک سبیل قرار است خبیث بودنش القا شود تا خود شهرزاد و نوع شغل او و حواشیاش که نمونهای تکراری از شمایل دختر تنها و مظلوم در روایتهای سینمایی است.
اما کیایی سعی کرده برای جبران این اشکالها به عناصر بصری و شنیداری فیلم بیشتر توجه کند. نمود پررنگ این رویکرد او را میتوان در فصلهایی مثل حضور شخصیتها در ساختمان نیمهساخته و یا فصل سرقت ماشین عروسی جستوجو کرد. علاوه بر اینها شخصیتهای در حال گریز از دست قانون در بیشتر صحنههای فیلم در یک قاب واحد حضور دارند که توجه کارگردان به هدایت مؤثر بازیگران و دقتش در پیشزمینه و پرسپکتیو نماها باعث شده که مخاطب با هر یک از آنها و بینش و منش رفتاریشان همدل و همگام شود. کیایی با سه فیلمی که ساخته نشان میدهد که دغدغهها و نیازمندیهای مخاطب را بهخوبی میشناسد و با توجه بیشتر به چفتوبستهای فیلمنامه میتواند آثار بهتری خلق کند تا علاوه بر مخاطب عام، برای مخاطبان مشکلپسند سینما هم اثرگذار باشد.
علی شیرازی: فیلم جدید مصطفی کیایی، جوانانه و خوشریتم است و تماشاگر را میخنداند. داشتن این ویژگی برای هیچ فیلمی امتیاز کمی نیست و خط ویژه نیز تا حدی جورِ نبود فیلمهای سرگرمکننده در سینمای این سالها را به دوش میکشد ولی مشکل فیلم از جایی شروع میشود که کیایی هم به ورطهی ارائهی بیانیهی اجتماعی از کانال سینما درمیافتد و جابهجا میبینیم که از دهان بازیگرانش شعارهای خیرخواهانه صادر میکند. حتی آدمی که بدمن اصلی فیلم است و با خیال راحت سر جایش نشسته و دارد کارش را میکند (با بازی سام قریبیان) زمزمهی تهدیدهایی را سر میدهد که مثلاً بر خاستگاه سیاسی و رانتی او دلالت میکنند و در اصل، به شعار پهلو میزنند. اینگونه است که هر دو سکانس پایانی (ریختن دلارها توسط هانیه توسلی و مصطفی زمانی بر سر مردم و سپس انتشار خبر محاکمهی کاراکترهای اصلی که حداکثر دلهدزدهایی خوششانس و باهوش محسوب میشدند به عنوان عاملان فسادهای کلان اقتصادی در روزنامه) بدجوری توی ذوق تماشاگر میزند و مزهی خنده هایی را که فیلم در صحنههای قبلی از تماشاگر گرفته از بین میبرند. با وجود این، خط ویژه در همین وضعیت فعلی هم یکی از امیدهای فروختن در سال آینده به شمار میآید و میتواند طراوتی به گیشهی بی رونق سینماها ببخشد.
***
لامپ صد (سعید آقاخانی)
پوریا ذوالفقاری: سعید آقاخانی برای ساخت نخستین فیلم بلندش جاهطلبی نکرده و سراغ قصهی جمع و جوری رفته است؛ یک معتاد که با مشکل وابستگی به شیشه و تلاشی مذبوحانه برای ترک آن دست به گریبان است. آقاخانی روی یکی از نتیجههای ویرانگر شیشه یعنی توهمزایی دست گذاشته و همزمان با روایت تحقیر شدن دائم مرد از سوی اطرافیان، به دنیای ذهنی این معتاد هم میپردازد. شاید مهمترین دستاورد آقاخانی در لامپ صد این باشد که ضمن اهمیت دادن به دنیای ذهن پریشان شخصیت اصلی و خارج کردن روایت از مسیر سرراست و خطی، نگذاشته ارتباط مخاطب با فیلم مختل شود. استفادهی بهجا و بهاندازه از خیالات و توهمهای معتاد (به ویژه شکل حضور مادر که خیلی ساده میتوانست کلیشهای و گلدرشت جلوه کند) در کنار شیوهای که شخصیت اصلی برای ترک برمیگزیند، کشش و جذابیت لازم را برای پی گرفتن سرنوشتش ایجاد میکند. اما مشکل لامپ صد، در پایانبندی آن است. باز هم دام بالا رفتن تب معناگرایی در دل کوه و بیابان پیش پای فیلمساز پهن میشود و در دل خارستانی که به دشواری برای خزندگان بیابانی هم خوراک پیدا میشود، چوپانی با یک گله گوسفند از راه میرسد! این ایراد را میتوان به خلاقیتهای آقاخانی بخشید. او برخلاف برخی از همراهانش که زودتر به سینما آمدند، نه سلیقهی تلویزیونی خود را به این مدیوم آورده و نه از سوی دیگر بام افتاده و برای ساخت فیلم «سینمایی» قید دانستهها و تجربههای پیشین خود را زده است. کوشیده یک قصه را با نوآوری و بدون اضافات روایت کند و میزان موفقیتش در این مسیر آن قدر بوده که منتظر فیلمهای بعدی او بنشینیم.
علی شیرازی: سعید آقاخانی انگار بهیکباره تصمیم گرفته همهی ذهنیت قبلی تماشاگر از کارنامهاش در بازیگری و ساخت سریالهای طنزآمیز تلویزیونی را به کناری بگذارد و دست به کار اولین حضورش در سینما شود و مشکل لامپ صد هم دقیقاً از همینجا شروع میشود. فیلمی که نه جدی است و نه کمدی و نه اساساً مواد لازم را برای کشاندن تماشاگر به دنبال خود دارد. حاصل هم فیلمی است در بیشتر دقایق عصبیکننده، با موسیقیای پرحجم و تکرارشونده که مانند سوهان، روح را میساید و تماشاگران را یک به یک و از میانههای فیلم به بیرون از سالن نمایش میفرستد. در نقطهی مقابلِآقاخانی، شاید بتوان از رضا عطاران نام برد که در فیلمسازی به کاری که بلد است مشغول شده یا حتی مهران مدیری که سالهاست صحبت از فیلمسازی میکند و هنوز هم نتوانسته خود را برای ساخت اولین فیلمش راضی کند، شاید هم مدیری چیز دندانگیری برای ساخت فیلم پیدا نکرده باشد و همین فرق آقاخانی با همنسلانطنزپرداز خویش است.
علیرضا حسنخانی: نمیتوان با یک ایدهی یک خطی و به مدد بازی بازیگران، یک فیلم بلند ساخت. این ایدههای کوتاه وقتی در قالب فیلمنامه گسترده میشوند اگر به اندازهی کافی گرهافکنی و بار دراماتیک نداشته باشند مخاطب را خسته و مأیوس میکنند. خوشبختانه سعید آقاخانی نشان میدهد کارگردان کاربلدی است و همان قدر که در بازی گرفتن مهارت دارد در انتخاب زوایای دوربین هم کارآزموده شده و میتواند سکانسهای خوبی خلق کند. برای نمونه میشود به سکانس جاسوسی و فیلمبرداری پدرزن و یا ایدهی دود درون لامپها اشاره کرد. اما ایراد اینجاست که به لطف یک کارگردانی خوب نمیشود چنین فیلمنامهی کممایه و کمقصهای را پیش برد. هر اندازه که اعتیاد درد اجتماعی باشد و لامپ صد تصویر خوبی از تباهی انسان و خانوادهی معتاد به دست داده باشد باز هم فیلمنامه کممایه و بیرمق است و هر چهقدر هم بر تعداد کرینها بیافزاییم باز هم مشکل داستان فیلم حل نمیشود.
وب سایت فیلم / مد و مه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
1 Comment
Fiora
آقای شیرازی!
فیلم لامپ صد، وااااااقعا جزو بهترین فیلمهای جشنواره سی و یکم و حتی جزو بهترین فیلمهای اجتماعی است که تاکنون ساخته شده است و همه ویژگیهای یک فیلم اجتماعی را نیز دارد.
و برعکس، فیلم ردکارپت آقای عطاران که برای ایشان و کارهایشان بسیار احترام قائلم، فیلمی بسیااار توهین آمیز بود.