این مقاله را به اشتراک بگذارید
نویسندگان بزرگ همیشه میراثی بیش از آثارشان از خود بهجا میگذارند. اینان، هر کدام تصوّر خود را از ماهیت هنر، روانشناسی نوشته ی خلاق، ساخت هنری و سایر مقولات هنر بهشیوهئی خاص و متفاوت از دیگران بیان میکنند، و بدین ترتیب از طریق برخوردی ویژه با جهان هستی، زیر نهاد و فرضیه ی هنر را میسازند.
هرگز خارج از این مقولات ساخت نظام کلی و کامل مفاهیم زیبائیشناسی هنری که از جامعیت برخوردار باشد، امکانپذیر نیست. این مفاهیم، شناخت ما را از آثار نویسنده و استعداد و خلاقیت هنری او گسترش میبخشد؛ و درکمان را از مفهوم و ماهیت هنر غنیتر میکند.
شولوخُف بهندرت، و آن هم با اکراه از فرایند حقیقی نوشته ی خلاق سخن میگوید. از نظر شولوخُف، این فرایند و پویش تجربهئی است شخصی و خاص هر نویسنده، و از این رو است که او کمتر بهتأکید از آن سخن گفته است. اما در گفتههای شولوخُف و سخنانی که این جا و آن جا بهمیان آورده است، سخنانی که اغلب هم بحث انگیز بوده است، اشارههائی میتوان یافت که در آن، با تأکیدی خاص، مسائل و مفاهیم اساسی زیبائیشناسی را مورد بحث قرار داده است.
یکی از مهمترین و عمدهترین مسائلی که در پایگاه اندیشه ی شولوخُف همواره جائی ویژه و اهمیتی بسزا داشته است، رابطه ی میان ادبیات و زندگی است.
شولوخُف در پیامی بهمناسبت انتشار روزنامه ی ادبیات و زندگی[۱]، که اوّلین شمارهاش در ۱۹۵۸ منتشر شد، مینویسد: «نام روزنامه خود نشاندهنده ی هدف و شیوهئی است که در پیش دارد. دیگر هنگام آن رسیده است که ادبیات را با زندگی آشتی دهید.»
زندگی از دیدگاه شولوخُف، سرچشمه ی زاینده و پایانناپذیر آفرینش و خلاقیت هنری است؛ و شولوخُف خود حتی برای یک لحظه نیز نمیتواند کارش را بدون تماس و رابطه ی مداوم با مردم، مردمی که بعدها در آثارش تجلّی میکنند، تصور کند. همین جا اشاره کنیم که برای شولوخُف در این راه هیچ اجبار و تحمیلی در میان نیست: این ارتباط، یعنی رابطه ی زندگی و مردم، برای شولوخُف یک نیاز درونی است و نه امری تحمیلی که وظیفه ی اجتماعیش آن را ایجاب کند.
شولوخُف همیشه و در همه حال با زندگی و مردم تماس و ارتباط دارد: خواه هنگامی که مینویسد، و خواه هنگامی که بهاردوگاه یک کالخوز سفر میکند و شبهنگام با رانندگان تراکتور، کنار آتش اردوگاهشان، بهحرف مینشیند. خواه هنگامی که در خیابان بهیک آشنای قدیمی برمیخورد و سر سخن را با او باز میکند، و خواه هنگامی که بهماهیگیری یا شکار میرود، همه جا و در همه حال مردم در اندیشه ی او حضور دارند. شولوخُف هر جا که باشد همواره با مردم و در میان مردمی است که شیفتهوار دوستشان دارد و دوستش دارند. مردم همیشه و در همه حال در نظر او رسمیت دارند. این دوست داشتن و این در میان مردم بودن نه بهخاطر آن است که شولوخُف روزی از آنها سخن خواهد گفت، بلکه بهخاطر حقیقت و اصالت زندگیشان، آرمانها و امیدهایشان، رؤیاها و آرزوهایشان و غمها و شادیهای آنها است.
همین ویژگیها است که بهآثار شولوخُف لحن خاصی میبخشد و آثارش را از دیگران متمایز میکند. لحن آثار شولوخُف محبت و عشقی فرزندوار و صادقانه را با خردی پدرانه درهم میآمیزد و از پیوند این دو احساسی میآفریند که سالها است آزمون خود را داده و سربلند درآمده است.
از این رو است که شولوخُف همواره بر این نکته تأکید میورزد که ممکن نیست نویسنده بتواند بدون برخورد روزمره و مداوم با مردم، آثاری ارزشمند که از خون زندگی برخوردار باشد بیافریند.
شولوخُف بهچند نویسنده ی دانمارکی و گرجی، که در وشنسکایا میهمانش بودند، میگوید: «شاید میهمانان من تصور کنند که با این همه آدمی که مدام اینجا رفت و آمد میکنند و من بهعنوان یک نماینده ی رسمی وظیفه دارم با آنان دیدار کنم، دیگر وقتی برای کار اصلی من یعنی نوشتن، باقی نمیماند. البته این دیدارها وقت زیادی میگیرد، اما اگر من گوشهنشینی اختیار کنم و در برج عاجم بنشینم؛ اگر خود را بهانزوا تبعید کنم و در زیر محفظه ی شیشهئی مخفی شوم، آنگاه قهرمانان آثار من نیز موجوداتی شیشهئی، بیروح و باسمهئی خواهند شد؛ یعنی موجوداتی پلاستیکی و بیخون، و نه مردان و زنانی واقعی، با گوشت و خون واقعی که همواره در متن واقعیت حضور دارند و حرکت میکنند.»[۲]
از نظر شولوخُف، رابطه ی میان زندگی و ادبیات، قبل از هر چیز ارتباط میان نویسنده و زندگی است. یکی از بنیادیترین اصول زیبائیشناسی شولوخُف این است: چون مردم زیستن و در میان مردم زیستن؛ و این اصلی است که او همواره بر ارزش و اهمیت ویژه ی آن تأکید میورزد.
نویسنده نمیتواند – و نباید – چون میهمان مردمی باشد که درباره ی آنان مینویسد و یا قصد نوشتن دارد. شناخت اصیل و درست از زندگی، که تصور هنر هرگز بدون آن ممکن نیست، از تجربههای مشترک نویسنده و مردم حاصل میشود؛ و همان گونه که شولوخُف در دومین کنگره ی نویسندگان شوروی گفته است، یک اثر خوب ققنوسی است که از میان خاکستر درد و رنج سر برمیآورد.
شرح احوال یک نویسنده، هرگز مسألهئی شخصی و خصوصی نیست: بلکه خود در قلمرو هنر و ادبیات، یکی از عوامل مهم تجربههای اجتماعی است؛ و این نکته اساس تمامی سخنانی است که شولوخُف در بسیاری از گفتهها و سخنرانیهایش بهآن پرداخته است.
شولوخُف در گفتوگوهای متعدد بهنمونههای مشخصی از انتقادهای سازنده، صادقانه و مؤثر از سوی خوانندگان آثارش اشاره میکند. اما با وجود این بههر خوانندهئی اجازه نمیدهد که بهجای همه ی مردم سخن بگوید. در مراسم دریافت جایزه لنین که بهخاطر زمین نوآباد بهاو تعلق گرفت، طی سخنانی طنز و کنایهآمیز از آن گروه خوانندگان «معدود» و معینی سخن میگوید که از ناآگاهیشان از نویسنده خواستهای نامعقول و یاوه دارند. شولوخُف میگوید:
«باید بگویم، من و خوانندگان آثارم بهطور کلی با هم توافق و سازش داریم. ارتباط دائمی و پایدار نویسنده با خوانندگانش بهاو قدرت و اعتماد میبخشد و او را در پیشبرد کارش یاری میکند. این رابطه تکیهگاه توانائی و اعتماد نویسنده بهخویشتن است. اما روابط من با بعضی از این خوانندگان، اگر هم کاملاً بهتیرگی نینجامیده باشد، باز سردتر از آن است که بتوان دوباره آن را بهبود بخشید. بعضی از این خوانندگان تقاضاهای نامعقول و ناممکنی دارند. برای مثال پس از انتشار جلد دوم زمین نوآباد، یکی از خوانندگان اعتراض کرده بود که چرا در حالی که نویسنده ی یوری میلوسلاوسکی (Y. Miloslavski) از گناه قهرمانانش در میگذرد و آنها را مورد عفو قرار میدهد، شولوخُف، ناگولنوف و داویدوف[۳] را بیرحمانه بهقتل میرساند؛ و پرسیده است که «در واقعیتگرائی اجتماعی، این چه مفهومی دارد؟»
اما باید داوریها و اندرزهائی از این قبیل را بهکلی نادیده گرفت. من آن گونه که «شایسته و لازم» بدانم، مینویسم… و نمیتوانم کاری کنم که همه کس را خوش آید، کاری که همه کس را راضی و خشنود نگاه دارم.»[۴]
باید دید مقصود شولوخُف از مفهوم «شایسته و لازم» چیست. مهمترین معیار سنجش شولوخف در داوری و سنجش هر اثر هنری همیشه صداقت و وفاداری نسبت بهزندگی بوده است.
در این کلمات شولوخُف، لحنی از محکومیت و قضاوتی تند و خشماگین نهفته است، وقتی که میگوید:
«… نویسندهئی که با پیشداوری صریح و نادیده گرفتن حقیقت بهرنگآمیزی و بزک کردن واقعیت میپردازد، و یا برای خوشامد خواننده حساسیت و گرایشهای او را بهتمایلات و خواستهای کاذب و غیرواقعی در نظر میگیرد، در واقع نویسنده ی بسیار بدی است.»
شولوخُف بارها بهتأکید گفته است که نویسنده باید حقیقت را هرچند «تلخ و ناگوار» که باشد، بگوید و هرگز از بیان آن سر باز نزند؛ و گفته است که یک اثر ادبی نخست باید از دیدگاه حقیقت تاریخی سنجیده و داوری شود این نکته همان اصل اعتقادی و شهادتین هنری شولوخُف است، اصلی که خود همواره در نوشتههایش بهآن وفادار بوده است و هرگز از رعایت آن سر باز نزده است.
شولوخُف در ضمن بحث از ویژگیهای ادبی قصهئی درباره ی یک قهرمان مهم جنگ داخلی، نویسنده ی آن را بهاین علت که موضوع کارش را بهقدر کفایت نشناخته است بهباد حمله و انتقاد میگیرد. او خود «بهیاری مواد خام گوناگونی که در این باره فراهم کرده بود، و نیز از طریق خاطرات شاهدان عینی رویدادها و حوادثی که قهرمان در آن شرکت کرده بود، تصویری دیگرگونه از یک پارتیزان واقعی و یک رهبر بزرگ و کاملاً متفاوت با آنچه در قصه ی مورد بحث تصویر شده بود بهدست آورد. نویسنده ی قصه بیجهت بهتخیل خود اجازه دخالت در واقعیت را داده بود؛ اجازه داده بود که پرنده ی خیالش بهماورای واقعیت پرواز کند؛ و بدین ترتیب از «حقیقت تاریخی» منحرف شده بود.»[۵]
نویسنده باید بتواند از حقیقتی که بهآن پرداخته دفاع کند. اینجا هیچ گونه سازش و مصالحهئی پذیرفته نیست. شولوخُف با اشاره به«خرده فرمایشات» و نمونههائی از عقاید و آرا، و نظریاتی که هنگام نوشتن دون آرام از سوی عدهئی ابراز میشد، میگوید: «اگر نویسنده تصمیم گرفته است بههر قیمتی که هست، حقیقت را بازگوید، پس باید با تمام قدرتش این تصمیم را بهمرحله ی عمل درآورد و هرگز تحت فشار هیچ عقیده و تحمیلی از آن منحرف نشود، و از هیچ مرجع و پایگاهی جز پایگاه حقیقت پیروی نکند.»[۶]
لازمه ی این اعتماد جسارتآمیز، کسب آگاهی و شناخت واقعیِ همه ی موقعیتها و رویدادهای گوناگون است. این اعتماد نتیجه ی احساس و تجربه ی شخصی است، و حاصل قدرت بیان و فراهم کردن تمامی مفاهیم خاص و عام و حقایق جزئی و کلی در یک مفهوم یگانه و مشترک، یعنی واقعیت است.
شناخت نادرست و ناقص از مواد خام کار برای نویسنده گناهی نابخشودنی است. چرا که این نقص و نادرستی بیش از هر چیز موجب تحریف حقیقت و درنتیجه حقارت و پستی هنر میشود.
آناتولی کالینین از نویسندگان معاصر شوروی، که در سالهای ۱۹۳۰ زمانی که شولوخُف هنوز دون آرام را مینوشت، با او دیدار و گفتوگوئی کرده است، مینویسد:
«شولوخُف عقیده دارد که هر نویسندهئی باید محیط اجتماعی و اخلاقی خاصی را بهخوبی بشناسد: مثلاً محیط اجتماعی قزاقها یا محیط اجتماعی روشنفکران و فرهیختگان جامعه را؛ یا محیط اخلاقی و اجتماعی طبقه ی جوان و یا هر طبقه و قشر دیگر را. شولوخُف از آن گروه نویسندگان توخالی و پوک، از آن نویسندگانی که با «خرده معلومات»شان اقیانوسهائی بهعمق یک وجباند، و نویسندگانی که از هر چیزی چیزکی میدانند اما درباره ی هیچ چیز شناخت عمیق و درستی ندارند. با کنایه و طنز سخن میگوید.»[۷]
برای نویسنده گناهی بزرگتر از این نیست که از مواد خام و مصالح کارش، برخلاف آنچه باید، شناختی ناقص و نادرست داشته باشد. شولوخُف مینویسد: «برای ما نویسندگان – چه آنان که در آغاز کارند و چه نویسندگان قدیمی که عمری در این راه صرف کردهاند – وظیفه ی مهم و اساسی دست یافتن بهمواد و مصالح کار و تسلط بر آن است. بدون شناخت و درک عمیق و کامل از «مصالح کار»، هرگز نمیتوان یک اثر هنری واقعی و راستین بهوجود آورد.»
دست یافتن و تسلط بر مواد و مصالح کار بناگزیر وقت زیادی میگیرد. نویسنده باید در میان مردمی که درباره ی آنان مینویسد زندگی کند. همان شادیها، لذتها، نگرانیها و اضطرابها و همان غم و اندوه مردمی را زندگی کند که اکنون و آینده ی بشریت را در دستهای رنجدیده و زحمتکش خود دارند.
در حقیقت این است عقاید و دیدگاه شولوخُف درباره ی رابطه ی واقعی نویسنده و مردم، و ادبیات و زندگی؛ و این است دریافت و تلّقی او از مفهوم زندگی و ادبیات.
اما این تأکید بر ارتباط ثمربخش میان ادبیات و زندگی، تنها یکی از مسائل گوناگونی است که شولوخُف عمیقاً بهآن میاندیشد. موضوع بسیار مهم دیگری که در نظر شولوخُف از اهمیت و ارزشی همسنگ برخوردار است و نویسنده مکرراً آن را مورد بحث و داوری قرار داده است همان چیزی است که در اصطلاح معمول تسلط و مهارت هنری نویسنده نامیده میشود.
شولوخُف در مقاله ی مشهورش که در سال ۱۹۳۴ درباره ی زبان انتشار یافت، مینویسد:
«اکنون هنگام آن رسیده است که از ادبیات بهزبانی واقعاً صادقانه و تهورآمیز سخن بگوئیم، و هر شیء را بهنام حقیقی آن بنامیم.»
عنوان این مقاله نیز بسیار معنیدار بود. این گفتار محکم و آشتیناپذیر نشاندهنده ی مرحله ی تازه و بسیار مهمی در تکامل و گسترش عقاید شولوخُف درباره ی نوشتن و بهاصطلاح «نوشته ی خلاق» است.
ادبیات تنها در آن شرایطی میتواند گسترش و تکامل یابد که صادقانه مورد حمایت و هواداری قرار گیرد، و از گرایشی صمیمانه برخوردار باشد، و نیز در شرایطی که انتظار خواستهای متعالی و بزرگ زیبائیشناسی از آن در میان باشد.
شولوخُف یکی از دلایل پیدایش و رشد «فضولات ادبی» را تعصبات و پیشداوریهای گروهی و نقدهای «هردمبیل» و بیهدف میداند. آنجا که تعصبات گروهی و غرضورزی بهبازی مینشینند، هیچ اثر با ارزشی که درخور رنجهای عظیم مردم باشد نمیتواند بهوجود آید.
یک انگاره ی ذهنی (image) دروغین و کاربرد بیجای یک واژه که غفلت و «بیبصیرتی» نویسنده و ناآگاهی و فقدان وجدان وظیفهشناسیش را میرساند، بهخودی خود بد نیست. اما در سطحی گستردهتر نقص و نادرستی کار را موجب میشود. هرگاه نویسنده در موارد جزئی و ظاهراً پیش پا افتاده حقیقتبین و درستکار نباشد، اعتقاد خواننده از او سلب میشود و در مسائل عمدهتر و مهمتر نیز بهاو اعتماد نخواهد کرد.
برخورداری از یک استعداد دست دوّم و ضعفِ تسلط و مهارت هنری، تنها یک نقص فنی نیست. بلکه در عین حال این خود یک نقیصه ی ایدهئولوژیکی و فکری بهشمار میرود. عقاید شولوخف در این باره، بهعقاید و نظرات آلکسی تولستوی و ماکسیم گورکی بسیار نزدیک است.
ماکسیم گورکی در نامه ی سرگشادهئی بهالف. س. سرافیموویچ مینویسد:
«در قلمرو نوشته ی خلاق، لفاظیهای معقّد زبانشناختیِ نیمچه ادیبان همیشه از فقدان فرهنگ و شعور سرچشمه میگیرد، و همیشه نیز با نیمچه ادیبان سیاستباز ارتباط دارد. اکنون دیگر وقت آن رسیده است که در این باره جدیتر سخن بگوئیم!»[۸]
از نظر شولوخُف، زبان چیزی فراتر از یک «عنصر» بنیادی ادبیات است: زبان، تمامی تجربههای تاریخی یک ملت و گستره ی ذوق و لطیفهپردازی و تهور و خلاقیت مردم را دربرمیگیرد. شولوخُف در پیشگفتاری بر مجموعه ی ضربالمثلهای روسی مینویسد:
«بزرگترین ثروت و گرانبهاترین گنجینه ی مردم زبان آنها است. چرا که طی هزاران سال، گنجینههای بیشمار اندیشهها و تجربههای بشری بهتدریج فراهم آمده و در قالب کلمات، برای همیشه از فساد زمان حفظ شده است.»
بیمبالاتی بهزبان و برخورد با واژهها و کلمات از روی لاقیدی و بیدقّتی، که خود بهمفهوم بیاعتنائی نسبت بهتجربهها و دانائی تودههای مردم است، ناگزیر بهخیانت، و دروغپردازی و فضولات تهوّعآور ادبی منتهی میشود. از این جهت، مشکلترین و مهمترین وظیفه ی نویسنده، جستوجوی مدام و کنکاش برای دست یافتن بهزیباترین و کاملترین شکلِ زبان است.
شولوخُف خطاب بهنویسندگان «دون» میگوید: «واژهئی که نویسنده از اعماق زبان غنی و سرشار، زبان محکم و نیرومند روسی بیرون میکشد باید همیشه درست همان واژهئی باشد که بتواند راه خود را بهژرفای قلب شنونده بگشاید و بیدرنگ بر دل مخاطب بنشیند.»[۹]
شولوخُف بارها این نکته را تأکید کرده است که مهمترین وظیفه ی نویسنده در مرحله ی نخست، کار بر روی زبان است. کشف خلاقیت زبان و شناخت ظرفیتها و غنای آن وظیفه ی مهم نویسنده است. فقر زبان، زائیده ی فقر اندیشه و فقدان خلاقیت است؛ و آنجا که از ذوق و فردیت خلاق نویسنده نشانی نیست، در مقابل آن فقر زبان موجب ایجاد یک رشته فضولات ادبی و اباطیل میشود.
شولوخُف در سال ۱۹۵۸ در گفتوگو با گروهی از دانشجویان ادبیات گفته است:
«هر نویسندهئی باید بهخاطر پاکی زبان و پالودن زبان از آلودگی و نادرستی، و یافتن ظرفیتها و استعداد تصویری و بیانی آن همواره تلاش کند و تصویرها و نگارههای ذهنی خاص خود را کشف کند و از درون گنجینه ی زبان مردم بیرون بکشد. زشتترین و بدترین شکل کار، یعنی شکل بیمارگونه و مخربِ نوشتن، آن است که نویسندگان بهتکرار یکدیگر بپردازند. باید پذیرفت که در بعضی از آثاری که در دسترس ما است، زبان واقعاً فقیر و ناتوان و تکراری است. برای غنی ساختن زبان و زیبائی بخشیدن بهآن و تلاش مداوم برای رسیدن بهاین هدف، در حقیقت، چشم امید ما بهشما، بهشما نویسندگان جوان روس است.»[۱۰]
شولوخُف در مورد زبان از عقاید و نظارت گورکی پیروی و هواداری میکند، و لفاظیهای معقّد و یاوه، و بندبازان لفاظ و لغتباز و نیمچه منقدان توخالی و بیمایه و شبهنوآوریهای کاذب و عوامفریب را بهشدت مورد انتقاد قرار میدهد. شولوخُف عقیده دارد که در این راه، تنها امکان توفیق واقعی، جستوجوی مداوم و پیگیر در راه بالا بردن کیفیت و شایستگی هنر و رفع نیازهای ضروری نویسنده در تحقق این هدف است؛ و میافزاید:
«ما بهواژههای تازهئی نیاز داریم، واژههائی اصیل و ناب؛ واژههائی که آفریده ی عصر انقلاب باشند. در شکل هنری نیز ما بهنوآوری و بدعت نیاز داریم و بهخلق آثار تازهئی که تصویرگر این عصر عظیم تاریخی باشند؛ عصری که بزرگترین و باارزشترین دوره ی تاریخ بشر است. و ما نویسندگان اگر بخواهیم آثاری ارزشمند و درخور این عصر بزرگ تاریخی بیافرینیم باید بیاموزیم که چگونه بنویسیم. چگونه واژههای تازهئی را وارد ادبیات کنیم؛ واژههای تازهئی که نودوپنج درصد آنها زیبا، بینظیر و عالی باشد؛ و پنج درصد دیگر واژههائی پاک و ناب.»
شولوخُف بارها بهمسأله ی رابطه ی میان نویسنده ی روس و خوانندگان آثارش پرداخته است، و هر جا و هر گاه که از ادبیات و زندگی سخن گفته و یا بهمسأله ی زبان و عناصر مؤثر در کیفیت و شایستگی هنر و ادبیات پرداخته، این نکته را نیز همواره در نظر داشته و هرگز از آن غافل نمانده است. شولوخُف میگوید:
«نویسنده هرگز نباید در نوشتن شتاب ورزد… برای نویسنده چیزی خطرناکتر و زیانبارتر از شتابزدگی نیست.»[۱۱]
شولوخُف در سال ۱۹۵۵، در جلسات کنگره ی نویسندگان جوان که در «روستوف» تشکیل شد، در ضمن رهنمودهائی صمیمانه خطاب بهنویسندگان جوانی که در کنگره شرکت کرده بودند، میگوید:
«رفقای جوان من: آنچه در اینجا باید بهشما بگویم این نکته است که برای یک نویسنده ی جوان و تازه کار، اوضاع همیشه بر وفق مراد نیست. نویسنده ی جوان، کار بسیار مشکلی در پیش دارد؛ و بیپردهتر بگویم، در این راهی که گام نهادهاید با مشکلات و سختیهای بسیار روبهرو خواهید بود. امّا با وجود این از کار نهراسید؛ در بیان آنچه هنوز در شما بهتکامل و بلوغ نرسیده است، شتاب نکنید؛ تا زمان گفتن نرسیده است نگوئید. برای نوشتنِ کتابی با ارزش که از خود نشانهئی باقی بگذارد و برای خلق اثری که بتواند در برابر آزمون زمان ایستادگی کند و بماند، رعایت این نکته بسیار ضرورت دارد.»
برای خلق یک اثر هنری که از «آزمون زمان» سرفراز بیرون آید، زمان لازم است، و نیز بسیار آراستن و پیراستن و بسیار پرداختن و صیقل زدن..
شولوخُف بهخاطر کندی در نوشتن، برای پذیرش هرگونه انتقاد و خردهگیری و حتی سرزنش و ناسزا آماده است؛ و این چیزی است که خود نیز در مراسمی که بهمناسبت بیست و پنجمین سالگرد فعالیت هنری و ادبی وی برگزار شد بهصراحت از آن سخن گفته است:
«من با اصرار تمام، همیشه این حق را برای خود حفظ میکنم که بسیار کندتر از آنچه خوانندههای آثارم از من انتظار دارند، بنویسم؛ بهشرط آن که این کندی و تأخیر با کیفیت هنری کار من قابل توجیه باشد و با شایستگی و عظمت هنر، بهطور کلی، ارتباط داشته باشد… کتابهای بد را بهسرعت میتوان نوشت اما نوشتن و خلق آثار با ارزش و خوب بهزمان نیاز دارد.»
و چند سال بعد، در خلال یک سخنرانی رادیوئی میگوید:
«… شاید من اشتباه میکنم؛ اما وقتی بهمشکل هنر نوشتن میاندیشید بهاین نتیجه میرسید که: بگذار کار خستهکننده و طولانی باشد، بهشرط آن که آنچه اندیشه و دستهایتان میآفریند اصیل، قابل اعتماد، محکم و استوار باشد. بهشرط آن که آنچه خلق میکنید از تأثیر و کاربرد شایستهئی برخوردار باشد و تا آنجا که ممکن است بهکسانی که اثر را بهخاطر آنان آفریدهاید خدمت کند.»
شولوخُف در قلمرو هنر و ادبیات از خود انتظارهای بزرگی دارد، و بدین سبب در ارزیابی و سنجش آثار همکاران نویسندهاش نیز بسیار دقیق، آشتیناپذیر و سختگیر است. شولوخُف با درک ضرورت و اهمیت کار، در مورد نویسندگان جوان نیز همین روش دقیق و خشن را اعمال میکند.
تجربههای تلخ و ناگوار شولوخُف در این راه بهاو میآموخته است که هر نویسنده ی جوانی بهتشویق و حمایت صمیمانه و صادقانه نیاز دارد. اما حمایت و هواداری از نویسنده ی جوان بهآن مفهوم نیست که بهستایش او بنشینید، و یا در برابر انتقادهای درست و سازنده از او طرفداری و حمایت کنید. بهترین شیوه ی حمایت و تشویق هر نویسنده ی جوان و نوپا، انتقاد صریح و سازنده، انتقاد صادقانه و بیریا از کار او است. این انتقاد باید بر مبنای خواستها و ضرورتهای متعالی هنر باشد، که خود بزرگترین کمک بهنویسندگان جوان «بریده از خاک» و بیگانه با زمین است.
شولوخُف، در ضمن سخنانی که در کنگره ی نویسندگان قزاقستان ایراد کرده است، با قرینهسازی و تشبیهات بسیار شاعرانه نشان میدهد که چه راهی را باید در تشویق و تربیت نویسندگان جوان در پیش گرفت. شولوخُف در خلال مشخص کردن دیدگاهش، در این باره میگوید:
«… و اما در مورد انتقاد از نویسندگان جوان و تازه کار…، باید بهآنان و کارشان سختگیری و علاقهئی پدرانه نشان داد. در این باره که عقاب زرّین بهجوجههایش چهگونه پرواز میآموزد چیزهائی شنیدهام. میگویند جوجه عقابها وقتی بهمرحله ی پرواز میرسند، عقاب نر آنها را بر بالهایشان مینشاند و در گستره ی آسمان بهپرواز در میآید و بیآن که بگذارد سقوط کنند وادارشان میکند که بهپرواز درآیند؛ مجبورشان میکند که اوج بگیرند و بالاتر و بالاتر پرواز کنند، در حالی که عقاب نر همچنان مواظب آنها است که مبادا بهخاک بیفتند. عقاب این کار را آن قدر ادامه میدهد تا جوجه عقابها بهکلی خسته شوند. در حقیقت پس از آموزش و تمرینهائی از این گونه است که عقاب زرین میآموزد چهگونه اوج بگیرد و در بلندیهای آسمان بهپرواز درآید… ما نیز باید نویسندگان نوپا و جوانمان را این گونه تربیت کنیم. باید آنها را وادار کنیم که هر لحظه اوج بگیرند و بالاتر و بالاتر پرواز کنند؛ و در آسمان ادبیات بهعقابهای زرّین بلندپرواز بدل شوند، و نه چون ماکیان و کلاغان مردارخوار، که همواره اینجا و آنجا زمین و زباله بپالند.»
از نظر شولوخُف، نویسندگان جوان «امیدهای آینده»اند؛ پشتوانههائی هستند تا ادبیات همیشه جوان و زنده بماند و هرگز فرتوت و ناتوان نشود، و هرگز سستی و ضعف در آن راه نیابد. بههمین دلیل است که شولوخُف عقیده دارد در آموزش و تشویق و حمایت نویسندگان جوان از هیچ کوششی نباید فروگذار کرد.
نامههای شولوخُف و مکاتباتش با دیگر نویسندگان بهموقع خود انتشار خواهد یافت. در اینجا، با توجه بهموضوع مورد بحث، تنها بهیک مورد آن اشاره میکنیم. این نامه که شولوخُف آن را در پاسخ یکی از نویسندگان شوروی نوشته است، نشان میدهد که چهگونه خشنترین و تندترین انتقادها نیز میتواند نویسنده را در کارش تشویق و ترغیب کند. شولوخُف در این نامه مینویسد:
«میخائیل الکسنادروویچ عزیز
از نامهئی که بهمن نوشتهئی بینهایت سپاسگزارم. نامه را بهاتفاق همه ی اعضای خانواده چندین بار خواندیم. واقعاً خوشحالِ مان کرد. من باید رهنمودها و اندرزهایت را از جان و دل بهکار بندم و روی نسخههای دستنویس باز هم بیشتر و بیشتر کار کنم. باید تمام کوشش خود را بهکار گیرم تا – همان گونه که گفتهئی – از آن، کارِ واقعاً با ارزشی بسازم. یک بار دیگر باز در خود احساس قدرت و غرور میکنم…»
شولوخُف میگوید:
«نباید تصور کنید که همیشه بهمنقدانی که چیزی مینویسند پاسخهائی از این گونه میدهم. هنوز در اطراف ما عدهئی یاوهباف هستند که با شتاب چیزهائی بهصورت انشای کودکان بههم میبافند که اباطیلی بیش نیست. اباطیل این گروه طبعاً با انتقادهای تند و خشن و جوابهای دندانشکنی روبهرو میشود.»[۱۲]
همه ی این مفاهیم و مسائلی که زندگی واقعی هنر بهآنها بستگی دارد – یعنی بهکار گرفتن معیارهای دقیق و سخت در ارزشیابی و سنجش آثار هنری و تلاش و جستوجو برای دست یافتن بهعامل «تسلط و مهارت هنری» و رسیدن بهساختِ هنری بهتر و مطلوبتر، مبارزه با انتقادهای بیجا، غرضآلود و بیاساس، و تربیت و ارشاد نویسندگان نوپا و جوان و مفاهیمی از این قبیل – تنها در شرایطی امکانپذیر خواهد بود که نقد ادبیات و هنر براساس یک درک زیباشناختیِ متعالی و بسیار مترقی و انسانی استوار باشد و ریشهئی محکم در واقعیت داشته باشد، و با برخورداری از مبادی و اصول متعالی، از سرچشمه ی حقیقت سیراب شده باشد.
شولوخُف برای این کارش، که بهبرخی از منقدان آثارش اعتنای کمتری نشان میدهد دلایلی هم دارد. او در زندگیِ هنری خود بارها و بارها با داوریهای غرضآلود و بیاساس، و از لحاظ زیبائیشناسی – حتی – کهنه و ابتدائی و بسیار عامیانه و مبتذل روبهرو شده است. اما همچنان بر این عقیده پابرجا و استوار مانده است که ادبیات بدون انتقاد آگاهانه و سازنده هرگز نمیتواند بهدرستی گسترش و تکامل یابد.
این اشارههای کوتاه، تنها بخشی از عقاید و نظریات اساسی شولوخُف درباره ی هنر و ادبیات بهشمار میآید؛ اما بههر حال میتواند ما را در شناخت و آشنائی با دیدگاههای واقعی شولوخُف و راههای عملی این نویسنده ی بزرگ و مردمکیش در نوشتن، و نیز درک اصول اعتقادی و زیبائیشناسی او یاری کند. این اشارهها در حقیقت، شایستهترین دیدگاهها و نظریات مربوط بهاصول مترقی هنرِ متعهد و سیر تکامل ادبیات معاصر و متداول را نیز بهخوبی تصویر میکند.
درسهای شولوخُف درباره هنر و ادبیات، درسهای هنر بزرگ و راستین است، هنر آرمانی و مطلوب، هنری است که همواره بهانسان چشم دوخته است. این درسها آمیزهئی است از اندیشههای مصمّم و استوار در راه پیکار برای نیکی و داد و راستی و درستی. این درسها نشان مهارت و تسلط هنری شولوخُف، نویسنده بزرگ دنیای معاصر است، مهارتی که در تمامی آثارش بههر تصویر و انگاره و عبارتی کمال و جامعیت میبخشد.
بهراستی، این است راه سخت و بسیار دشواری که ادبیات متعهد، یعنی ادبیاتی که همواره خواستها و علائق تودههای مردم را در نظر دارد و پیوسته بهاین هدف بزرگ و متعالی چشم دوخته است، در پیش دارد.
بخشی از کتاب «نقدی ستایشآمیز در شناخت میخائیل شولوخُف».
پاورقیها:
۱^ Literatura i zhizn
۲^ V. Kosov, “At Michail Sholokhov’s House,” Literatura i zhizn, Sep. 24, 1961.
۳^ Nagulnov و Davidov از شخصیتهای «زمین نوآباد».
۴^ Literaturnaya Gazeta, July 19, 1960.
۵^ A Collection of Literary Criticism on M. Sholokhov, p. 149.
۶^ Literarni moving No. 16, Prague, 1958.
۷^ A collection of Literary Criticism on M. Sholokhov, P. P. 149 – 50.
۸^ Maxim Gorky, Collected Works, Vol. 27, P. 151.
۹^ Literaturai zhizn, April 8, 1960.
۱۰^ Ibid, December 28, 1958.
۱۱^ A collected of literary Criticism on M. Sholokhov, P. 150.
^ Komsomolets, Rostov-on-Don, April 20, 195512.
دیدگاههای شولوخُف درباره ی: ادبیات و زندگی، نوشته ی خلاق و نقد ادبی
نوشته ی: ل. یاکیمنکو
ترجمه ی م. ساغرنیا
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹/ مد و مه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲
1 Comment
آزیتا
ممنون استفاده کردم