این مقاله را به اشتراک بگذارید
زندگی و عشق های دوروتی ال. سایرز/
تصویری که از دوروتی ال. سایرز {خالق شخصیت لرد پیتر ویمسی که بدون شک یکی از بزرگترین کارآگاهای جهان داستان در دهه های ۲۰ و ۳۰ بود} در اذهان مخاطبان باقیمانده یادآور زنی مسن است با لباسهای مردانه و عینکی بر چشم و صورتی گرد {نشان چندانی از زیبایی و ظرافت زنانه در او نمیتوان سراغ گرفت}. گردن بلند و لاغرش باعث شده بود لقب سووانی- Swanny. swan یعنی قو- را (به او بدهند. زن جوانِ تقریبا سر به هوا و پر شوری بود که علاقه ی وافری به فراگیری زبان داشت.همچنان که برقراری روابط دوستانه با دیگران (البته بیشتر با مردها) و خندیدن با صدای بلند ازصفات بارزش به حساب می آمد. اما از همه این ها مهمتر توانایی او برای خلق آثاری بود که پایه گذار جنبشی در ادبیات، به ویژه ادبیات پلیسی شد.
بعدها، او به خاطر نوشتن نمایش برای رادیو و تئاتر، نوشته های مذهبی، ترجمه ی “کمدی الهی” دانته، مقاله های ادبی و همچنین تکیه کلام هایش ( به عنوان نمونه: “ای ایزد یکتا! “) به شهرت رسید و این همان مسیری بود که دوروتی سایرس را از نوشتن برای پول به پرداختن به ادبیات دلخواهش در زمانی که دیگر نیاز مالی نداشت رساند.
کم نیستند کسانی که همچون دوست نویسنده اش، سی. اس. لویس، خالق مجموعه کتاب های نارنیا، که معتقدند دوروتی ال. سایرز یکی از بزرگترین نویسنده های قرن ۲۰ است چنان که قریب به پنجاه سال پس از مرگ او و در آستانه قرن بیست و یکم هنوز آنقدر محبوب و شمایل مخلوغ او آنقدر ماندگار بود که جنایی نویسان دیگری به طبع آزمایی با لرد پیتر ویمزی برای خلق رمان پلیسی پرداختند.{ شکی نیست که سایرز یکی ازسرآمدان زمانه خود بود و یکی از بزرگان ادبیات پلیسی قرن بیستم؛ هر چند شهرتش تحت الشعاع دیگر بانوی جنایی نویس هموطنش آگاتا کریستی قرار گرفت که لقب ملکه جنایت را به خود اختصاص داد، اما باید پذیرفت که پرکاری کریستی و وجوه مخاطب پسند آثارش بر نوشتههای دروتی ال سایرز برتری داشت.}
با اینکه شوخ طبعی از ویژگی های جالب توجه در کلام او بوده، اما این شوخ طبعی مانع از خودبینی و تعصب او نبوده ؛ به ویژه در دوران میان سالی. او به شیوههای متفاوتی به خونمایی در جمع دیگران میپرداخت جالب اینکه از چنین حرکتی متنفرهم بوده و به همین دلیل هم اصرار داشت حداقل تا پنجاه سال پس از مرگش هیچ بیوگرافی از او نوشته نشود – درخواستی که البته بیوگرافی نویسان اعتنایی به آن نکردند و خیلی زود توسط آنها زیرپا گذاشته شد!
نام کاملش دوروتی لی سایرز (Dorothy Leigh Sayers) بود ، بخش دوم اسمش را از نام فامیل مادرش گرفته بود. همانقدر که از اقوام پدریاش متنفر بود، شیفته اقوام مادری اش بود. در آغاز نویسندگی خود را دی. لی سایرز معرفی کرده بود و اگر جایی هنگام اشاره به او بخش دوم نام فامیلی اش (لی) از قلم میافتاد ، حسابی دلخور می شد.
تا چهار سالگی دختری خودسر بود با صدایی نخراشیده (صدایش تا پایان عمر به همین شکل باقی ماند) که در آکسفورد زندگی میکرد و این دوره خاطرات خوشی برایش رقم زد که همواره به خاطر داشت؛ مثل قدم زدن کنار ایسیس (Isis)، غذا دادن به گوزن ها در کالج ماگدالن و یک جفت دندان مصنوعی که کنار پنجره ی یک دندان پزشکی محلی بود.
سپس او به همراه خانواده به فِنلَند مهاجرت کرد و در آنجا پدرش کشیش کلیسایی در بلانتیشام شد که روستایی دورافتاده بود و تنها تعداد کمی از بچه های آن منطقه میتوانستنددر طبقه ی اجتماعی نزدیک به خانواده او جای بگیرند و همین تعداد اندک همبازی های او را تشکیل میداددند. بهترین دوستانش میمونهایی عروسکی بود که پدر برایش خریده بود و همچنین شخصیت های کتاب های داستانی بود که میخواند.
دوروتی ال. سایرز دختری باهوش بود، زودتر از موقع خواندن و نوشتن آموخت. او در خانه و تحت سیستم های مختلف آموزشی درس خواند و زبانهای آلمانی و فرانسوی آموخت. او در عین حال دختری زیاده خواه هم بود و به سرزنش ها و انتقادهایی که از او می شد با متانت پاسخ نمی داد. در ۱۶ سالگی او را به مدرسه ای شبانه روزی در سالیسبری فرستادند، جایی جدید که کنار آمدن با را سخت و ناممکن یافت.
رفتن به این مدرسه شبانه روزی برایش خوش یمن نبود، با اینکه او توانست بر بیماری سرخک از پادرآورندهای که در مدرسه شیوع پیدا کرده بود، غلبه کند. اما مجبور شد اثرات این بیماری را تا آخر عمر تحمل کند. در زمان بیماری با ریزش شدید موهایشش روبه روشد؛ موهایی که اگر چه دوباره رشد کردند اما ضعیف بودند و گُله گُله.به همین خاطر او همواره روسری های رنگ و وارنگ یا کلاه گیس های مختلف برای پنهان کردن ین مشکل استفاده می کرد.
دوروتی در سال ۱۹۱۲ برای فراگیری بهتر زبان فرانسه و آلمانی به کالج سامرویل رفت. او با دانش آموزانی رابطه داشت که با رویه ی فکری اش هم سوتر بودند. آنجا زندگی موقت راحتی داشت، در چند نمایش بازی کرد، همراه گروه بچ کوایر آواز می خواند و همچنین در همان کالج برای نخستین بار عاشق شد!
او همیشه لباس هایی می پوشید که بیشتر جنبه ی نمایشی داشتند و گوشواره هایی به گوش می آویخت که برقشان چشم ها را خیره می کرد؛ هنگام راه رفتن گام هایی بلند برمی داشت، همیشه سیگاری گوشه ی لب داشت و شنلی روی شانه هایش می انداخت. اکثر دوستانِ والدین او و فامیل نزدیکش مانند عمه و عمو و دایی و خاله در آکسفورد زندگی می کردند؛ به همین خاطر رفت و آمد بین آنها فراوان بود. او همچنین پس از بازگشت پسرخاله اش، ایوی شریمپتون، که به خاطر آتش بست موقت جنگ در سال ۱۹۱۴ بود، بسیار شادمان شد به طوری که در پوست خود نمی گنجید.
پس از پایان تحصیل در سامرویل در سال ۱۹۱۵ به بلانتیشام بازگشت تا کارهای نیمه تمام را به سرانجام برساند و برای مدتی کوتاه هم در هال (Hull) به حرفه ی معلمی پرداخت. بعد از آن هم برای کار در انتشارات باسیل بلکول (Basil Blackwell) به آکسفورد بازگشت و مشاور انتشارات شد.
در آن زمان، در اتاقی کوچک درست بالای کتاب فروشی که مشرف به خانه ی تئاتر شلدونیان (Sheldonian) بود کار می کرد. ال. سایرز در محه های لانگ وال(Longwall) و بَث پِلِیس (Bath Place) زندگی کرد و همانجا بود که با اشتیاق شروع به نوشتن کرد. او در ابتدا بیشتر شعرهای مذهبی می سرود.
پس از پشت سر گذاشتن عشقی نافرجام و کار در کشور فرانسه، به روستای بلامسبری در لندن نقل مکان کرد و در سال ۱۹۲۱ شروع به نوشتن برای آژانس تبلیغاتی بنسانز کرد؛ در همان دوران شروع به نوشتن اولین رمان پلیسی اش کرده بود که ابتدای حضور شخصیت پیتر ویمسی بود. این رمان “جسد چه کسی؟” نام داشت.
او عشق نافرجام دیگری را پشت سرگذاشت که این دفعه رابطه اش نتایج ویران کننده و هولناکی به همراه داشت: در ژانویه ۱۹۲۴ دوروتی پسری به دنیا آورد و نامش را جان آنتونی گذاشت و از پسرخاله اش، ایوی، درخواست کرد تا او را بزرگ کند.
ایوی در آن دوران در کاولی زندگی می کرد و درحالیکه با دوروتی و هیچ دختر دیگری ازدواج نکرده بود سرپرستی دو بچه ی کوچک را برعهده گرفته بود. دوروتی تنها به او اعتماد می کرد و رازدارش بود. به نظر می آید وقتی دوروتی مرد، به غیر از ایوی تقریبا هیچ کس نمی دانست که در ابتدای دهه ی چهارم زندگی اش صاحب فرزندی شده بود.
دوروتی چندین بار به دیدن ایوی و جان آنتونی رفت؛ ابتدا در آکسفورد و بعد از آن در وستکات بارتون در نزدیکی انستون. اما، در کل رابطه ی خوبی با بچه ها نداشت و زمانیکه ازدواج کرد (البته نه با پدر واقعی جان آنتونی) در کمال تعجب امیدوار بود شوهرش با زندگی کردن جان آنتونی همراهشان موافقت کند.
به هر حال، او هیچ گاه برسر این قضیه پافشاری نکرد و هیچ گاه هم چنین چیزی اتفاق نیافتاد؛ هرچند که بعدها ترتیبی داد تا جان آنتونی بتواند از نام فامیلی ناپدری اش که فلمینگ (Fleming) بود استفاده کند.
او در آوریل ۱۹۲۶ به طرز کاملا باورنکردنی با کاپیتان اسوالد فلمینگِ روزنامه نگار و زن طلاق داده ازدواج کرد. او در نامه ای که برای پدر و مادرش فرستاد پس از نوشتن مطالب همیشگی به سادگی هرچه تمام نوشت: “در ضمن، سه شنبه قراره با مردی به نام فلمینگ ازدواج کنم (چون آب و هوا سه شنبه خوبه!)… قبلا چیزی نگفتم چون فقط به خودمون دوتا ربط داره و همچنین اصلا دوست ندارم به سوال های تکراری بقیه جواب بدم. “
این ازدواج، خوب از آب درنیامد: مک، همانطور که صدایش می کردند، با بیماری دست و پنجه نرم می کرد که ناشی از مصدوم شدن در جنگ بود و همچنین به زنش به خاطر شهرت روزافزونش حسودی می کرد و از دستش ناراحت بود، چراکه بیشتر وقتش را در خانه ای که در ویتام گرفته بود می گذراند؛ مک، در امر مست کردن افراط و خیلی کم کار می کرد. اما، در مقابل دست پخت خیلی خوب داشت.
دوروتی در سال ۱۹۲۹ کار در انتشارات بنسانز را رها کرد تا بیش از پیش روی نوشتن تمرکز کند. در همان دوران مشغول نوشتن رمان هایی بود که لرد ویمسی شخصیت محوری آنها محسوب میشد. از جمله “شب آجین بندی شده” که براساس دانستهها و تجربهی زندگی در آکسفورد شکل گرفت و همچنین “۹خیاط” که ماجراهای آن در منطقه ی فِنلَند می گذرد.
مدتی بعد شروع به نوشتن نمایش برای رادیو و تئاتر کرد. در ابتدا نمایش های غیر دینی مینوشت. اما، مدتی بعد شروع به نوشتن نمایش هایی کرد که از مایههای مذهبی برخوردار بودند؛ از جمله: “گرمی منزلگه شما” و “مردی خلق شده برای پادشاهی”. او شادترین روزهای عمرش را با دوستداران تئاتر گذراند و معتقد بود که روحیه ی گروهی که در زندگی آدم های تئاتر وجود دارد، همان چیزی است که باید در کلیساها هم حاکم باشد. اما، اغلب این گونه نیست.
او به عنوان بیان کننده مضامین مذهبی به زبانی مدرن و نگارش مقاله هایی در این ضمینه به شهرت رسید و در سال ۱۹۴۰ شروع به ترجمه “کمدی الهی” دانته کرد؛ هدف اصلی او از یادگیری زبان ایتالیایی هم همین بود! او قصد داشت سرزندگی و زبان بذله گویانه ای که در این اثر وجود دارد را در همان قالب شعر به انگلیسی برگرداند تا خواندن آن لذت بخش باشد. متاسفانه اجل مهلتش نداد تا این کار شگرف را به پایان برساند.
او در تاریخ ۱۷ دسامبر ۱۹۵۷، وقتی تازه از خرید کریسمس در خیابان های لندن که یک روز تمام به طول انجامیده بود به خانه بازگشت، بر اثر حمله ی قلبی شدید درگذشت. گویا بقایای بیماری مسریای که در نوجوانی دچار آن شده، در مرگ او بیتاثیر نبود. چند روز بعد جسد او را سوزاندند و خاکسترش را در کلیسای آنای مقدس به خاک سپردند؛ کلیسایی که خود کلید دارش بود. اموال او به تنها پسرش که هیچ گاه وجودش را علنی نکرده بود رسید.
***
بیو گرافی دروتی سایرز
دوروتی ال. سایرز به تاریخ ۱۳ ژوئن ۱۸۹۳ در منطقه آکسفورد انگلستان به دنیا آمد. او تنها فرزند کشیش هنری سایرز بود که تباری انگلیسی – ایرلندی داشت. پدر دوروتی در آن زمان مدیر مدرسه ی کلیسای جامع مسیحی بود و خود هم در خانه ای که متعلق به مدیر مدرسه که پدرش باشد متولد شد. او در روستای بلانتیشام در نزدیکی کمبریجشر بزرگ شد و به مدرسه ی دخترانه گاداُلفین واقع در شهر سالیسبری رفت و از آنجا بورسیه کالج سامرویل شد. در سال ۱۹۱۵ به عنوان شاگرد اول کالج در رشته ی زبانهای مدرن فارغ التحصیل شد. او که از زندگی ماشینی و خسته کننده آکادمیک بیزار بود، برای کار به بلک ولز (Blackwell`s) یکی از انتشارات وابسته به آکسفورد رفت و همکار دوستش اریک ولپتون در L`Ecole des Roches واقع در نورماندی فرانسه شد و بین سال های ۱۹۲۹ تا ۱۹۲۲ به عنوان نویسنده در شرکت تبلیغاتی بنسانز (Bensons) در شهر لندن مشغول به کار شد.
در سال ۱۹۲۳ اولین رمانش را با عنوان “جسد چه کسی؟” را منتشر کرد، رمانی که شخصیت اصلی آن لرد پیتر ویمسی بعدها به یکی از معروفترین چهرههای رمانهای جنایی عصر طلایی رمان کاراگاهی بدل شد.شخصیتی که به عنوان قهرمان اصلی چهارده جلد از رمان ها و داستانهای کوتاه اِل. سایرز حضورداشت. او رمانی چهارگانه و دو مجموعه داستان دیگر برای پخش رادیویی نوشت. او با نوشتن پرشمار اثر جنایی در میان نویسندگان این ژانر به عنوان یکی از سردمداران اصلی چهره و شایسته ریاست “گروه بازرسی و کشف” شد. آثار او دامنه وسیعی از ادبیات را شامل میشود، از جمله: شعر، ویرایش مجموعه های متفاوت همراه با معرفی نامه های استادانه بر ژانر مورد نظر و همچنین ترجمه “Tristan” از قرون وسطی فرانسوی. او مشوق نویسنده هایی مثل ای. سی. بنتلی و جی. کا. چسترتون و پرشمار نویسنده دیگر از میان دوستانش که شامل تی. اس. الیوت، چارلز ویلیام و سی. اس. لویس می شدند.
در سال ۱۹۲۶ با اُسوالد آرتور فلمینگ ازدواج کرد. پدرش در سال ۱۹۲۸ در کرایست چرچ فِنلَند (فِنلَند منطقه ای در شرق انگلستان است)، جایی که آخرین منطقه ای بود که در آن به هدایت بشر مشغول بود، جان سپرد. سپس دوروتی در شهر ویتام برای مادرش خانه ای خرید. پس از مرگ مادرش که یک سال بعد اتفاق افتاد، او گوشه نشینی و تنهایی را برگزید و در همسایگی جایی که برای مادرش مهیا کرده بود خانه ای خرید و آن دو را به هم متصل کرد و تا پایان عمر(۱۹۵۷) آنجا به نوشتن و زندگی مشغول شد.
رمان “شب آجین بندی شده”۱ نقطه ی اوج تبارنامه شخصیت ویمسی بود. منتهی دوست دوروتی ال. سایرز، موریل کلر، او را متقاعد کرد تا لرد ویمسی را با همکاری یکدیگر در قالب نمایشی بگنجانند و در بوسمانز هانی مون (Busman`s Honeymoon) روی صحنه ببرند. در دسامبر ۱۹۳۶، نمایش با موفقیتی بی حد و حصر اجرا شد و او نوشتن داستانهای جنایی را پس از انتشار سه مجموعه داستان و نمایش نامه مذکور کنار گذاشت. با توجه به مصونیت مالی که داشت، با آغوش باز به کاری روی آورد که به خاطرش آموزش دیده بود.
تئاتر او را مجذوب خود کرد. به او درخواست نگارش نمایش دیگری برای جشنواره کنتربری دادند؛ به همین منظور نمایش “گرمای منزلگه شما” را نوشت. پس از آن شش نمایش نامه دیگر نوشت و نهایتا در سال ۱۹۵۱ برای جشنواره کالچستر نمایش “امپراتور کنستانتین” را نوشت. مهمترین نمایشی که ال. سایرز نوشت “مردی خلق شده برای پادشاهی” بود که به سفارش بی بی سی برای رادیو جهت پخش در ساعات مربوط به برنامه های کودکان بود. وقتی او پیام های حضرت مسیح علیه السلام را در قالب زبان انگلیسی مدرن عرضه کرد، با هجمه ای از مخالفت ها و همچنین انقلابی در نگارش نمایش های مذهبی روبه رو شد. جالب اینجاست کمی بعد جبهه مخالف هم به تقلید از او پرداخت.
او پیرو آنگلیکانیسم سنتی همراه با تکیه بر تعلیم و تعلم بود. او از لحظه لحظه ی زندگی اش برای نوشتن استفاده کرد؛ تا دم صبح مینشست و می نوشت. مقاله و تحقیق های پرشماری از زیر قلمش خارج شدند. تحت تاثیر جنگ جهانی رمان “از اینجا شروع کن” و “ذهن جناب سازنده” را که در آن انسان و خالق الهی را مقایسه کرده بود نوشت. او کوره راه های بصیرت و دانایی را پیمود و عاشق معماهای هزار راه و به ویژه آنهایی که با تدبر و بذله گویی پشت سر میگذاشتشان، بود. احساس نیرومند، ذهن باز و خودنمایی های منطقی اش او را به مدرسی بزرگ و قابل احترام مبدل ساخت.
او همراه با کشیش پاتریک مک لافلین در مرکز آنای مقدس جهت مباحثه پیرامون مسیحیت مشغول به کار شد و در سال ۱۹۵۲ کلید دار کلیسایی در لندن به نام “توماس مقدس – آنای مقدس” شد.
او جایگاه روبه اوج خود را تازه پس از پایان جنگ جهانی درک کرد. نوشته های دانته به حد زیادی روی او تاثیر گذاشته بود. پس او بدون کمک گرفتن از کسی زبان ایتالیایی قدیمی را آموخت و “کمدی الهی” دانته را در قالب شعری ترزا ریما۲ ترجمه کرد. این درحالی است که آن ترجمه با سلاست ترجمه های پیشین و شهرتی که توسط آن متون بدست آورده بود همخوانی نداشت. او همچنین زمانی مناسب برای اتمام ترجمه ی “سرود رولاند” از زبان فرانسوی قدیمی پیدا کرد. او به طور ناگهانی در ۱۷ دسامبر ۱۹۵۷ بر اثر حمله ی قلبی شدید درگذشت. او مشغول ترجمه جلد سوم “کمدی الهی” به نام “بهشت” بود که اجل به سراغش آمد. البته کار ناتمامش را دوستش دکتر باربارا رینالد به سرانجام رساند.
دوروتی ال. سایرز تا لحظه ی مرگ به شدت کار کرد و به فلسفه ای که در بند بند آثارش جاری بود پایبند ماند:
“تنها اثری درست و حسابی و خوش پرداخت اثری است در شان مسیحیت. “
پی نوشت:
۱- این رمان با عنوان “شب جشن” به فارسی ترجمه شده است. Gaudy به معنای چیزی است بسیار پر زرق و برق.
۲- نوعی قالب شعر است که در آن سه بند شعر وزن دار و مرتبط به هم پشت سر هم می آیند.
امیر حامد دولت آبادی فراهانی
مد و مه/ یکم اسفند ماه ۱۳۹۲
1 Comment
فرشته شهرابی
سلام
کافه داستان با حضور چند نویسنده ی جوان و فعال مدتیه که شروع به کار کرده
اگر به تبادل لینک تمایل داشتید خوشحال میشیم به ما سر بزنید