این مقاله را به اشتراک بگذارید
طرح کلی فیلم خط آشنایی دارد حکایت آدم شهرستانی صاف و ساده ای که در دام فریبکاری و دروغ هموطنان تهرانی اش گرفتار می شود. اما همین خط تکرای یکی از مهمترین امتیازات فیلم را پیش روی ما میگذارد، اینکه اگر نویسنده فیلمنامه با ظرفیت های کارش آشنا باشد می تواند از یک خط تکراری برای ارائه ی فیلمی ترو تازه،تازگی ای که صرفا مدیون موقعیت های داستانی متفاوت نیست بلکه بیش از هر چیز ناشی از قدرت شخصیت پردازی ست. وجود چنین شخصیتهایی شرایطی را مهیا کرده تا بازیگران فیلم این تواناییهای شان را بروز داده و بدرخشند. مخصوصا که شانس بهره بردن از کارگردانی قدرتمندی را هم داشته اند. کارگردانی که تسلطش بر تدوین یکی از مهمترین نقاط قوتش برای احاطه بر زبان سینماست.
هر فیلم دنیای خاص خودش را دارد، اما به شخصه مدتها بود که هیچ فیلمی تا این اندازه دارای تصویری منطبق بر واقعیت های فردی و اجتماعی جامعه شهری را ندیده بودم. واقعیتهایی که متاسفانه صرفا خاص تهران هم نیست و در شهرهای بزرگ و حتی کوچک هم شاخص های آن را به وضوح می توان دید. دنیایی با روابط انسانی ای که بر دروغ استوار شده، آدمها همه صورتک هایی متفاوت با درونیاتشان به صورت زده اند.اصول اخلاقی معنایی ندارد همه چیز بر اصل منفعت استوار است و بدتر از همه اینکه برای نباختن قافیه در چنین دنیایی باید همین گونه باشی. چنان که در فیلم دربند هم شاهد آن هستیم زمانی که دوستان سحر به او پشت می کنند، رفتارشان را ناجوانمردانه احساس می کنیم، اما وقتی به گرفتاری های بعدی آن واقف می شویم به آنها حق می دهیم.
صرف نظر از ویژگیهای مضمونی، در بند به لحاظ سینمایی جزئیات فراوان و قابل توجهی دارد، که درست همانند نام فیلم،کارکردی چند وجهی دارند( آیا دربند اشاره به منطقه دربند دارد یا حکایت آدمهایی در بندِ زندگی پردروغ و نامردی است و یا در بند افتادن شخصیت های از دروغ است؟). موتیف جالب امضا دادن، خرده روایت هایی که پازل وار کنار هم چیده شده اند.ضرب آهنگ تند فیلم که به ندرت در فیلمهایی با حال و هوای واقعگرایانه استفاده می شود و…
دربند از ظرفیت بالایی برای نقد و بررسی برخوردار است که از حوصله ی این نوشته فراتر می رود. اما تنها ذکر یک نکته که به زعم من می تواند نقطه ضعفی برای دربند باشد آن پایان فیلم، هرچند پایان باز در فیلمهای ایرانی این سالها آنقدر زیاد شده که دیگر همچون سالهای قبل تر یک ایده متفاوت به حساب نمی آید اما صرفنظر از این مسئله وقتی فیلمساز از روایتی خطی و کم و بیش متکی بر اصول کلاسیک روایت استفاده می کند، انتخاب پایان باز برای این الگو اقتضای خود را طلب می کند. اما متاسفانه دربند هر چقدر در فصول ماقبل پایانی موفق است ، در پایان بندی فیلم ناموفق جلوه می کند، در واقع پایان فیلم به جای باز بودن مبهم (اگر نگویم ناقص) مبهم جلوه می کند. (در مورد پایان باز در سینما و ادبیات یادداشت مستقلی در آینده نزدیک در مد و مه منتشر خواهم کرد).
یکی از تمهیداتی که دربند را به اثری موفق بدل می کند ، استراتژی است که پرویز شهبازی برای روایت قصه ی فیلم اتخاذ کرده.
کارنامه ی پرویز شهبازی نشان از این واقعیت دارد که سینمای او سینمای داستان گو نیست، و لااقل اینکه دموفق ترین آثارش که شالوده ی سینمای او را می سازند، جزو آثار قصه محور به حساب نمی آیند یا به عبارت دیگر قصه گویی پر رنگ ترین وجه کار این فیلمساز نیست. به خصوص در موفق ترین فیلم او یعنی نفس عمیق که کماکان عمده محبوبیت پرویز شهبازی متکی به همین فیلم است و حتی بسیاری دربند را به خاطر نزدیکی اش به نفس عمیق مورد توجه و ستایش قرار داده اند. در سینمای شهبازی و به ویژه نفس عمیق،شخصی محوری یک ویژگی اساسی محسوب می شود. درواقع این شخصیت ها، موقعیت ها و روابط انسانی هستند که بیش از هر چیز مورد توجه فیلمساز بوده اند؛ موقعیت ها و روابطی که اگر چه قدرتمندانه و با فضایی تاثیر گذار به تصویر کشیده شده اند، اما الزما موقعیت هایی دراماتیک به حساب نمی آیند. بنابراین فیلمی همچون نفس عمیق شاید برای برخی بسیار دوست داشتنی و محبوب باشد اما برای مخاطبان غیر حرفه ای سینما فیلمی جذاب نمی تواند باشد، اگر نگوییم کند و کسل کننده به نظر می رسد!
به زعم من جالب توجه ترین تمهیدی که شهبازی در فیلم آخر خود به شکلی تکامل یافته بکار گرفته، استفاده از داستانی برخوردار از چهارچوب کلاسیک قصه گویی در سبکی از فیلمسازی ست که شخصیت محوری برجسته ترین وجه آن محسوب می شود. به این ترتیب بزرگترین توفیق شهبازی در این فیلم ساخت اثری ست که از جنبه هایی شخصت محور بوده و نوع رابطه ی شخصیت ها وزن اساسی آن را تشکیل می دهد اما در عین حال از بار دراماتیک و بالایی هم برخوردار است و در واقع این بار (در فیلم دربند) کشش داستان به قدری هست که مخاطب غیر حرفه ای را نیز پای فیلم می نشاند و تا انتها نیز با خود می کشد.و تنها در پایان فیلم است که این تعادل موفق به هم خورده و اگر فرض کنیم که چنین پایانی برای فیلمی شخصیت محوری پایانی باز و دعین حال بی نقص به نظر می رسد اما برای فیلمی قصه گه گو مبهم و نارسا جلوه می کند. حتی با وجود اینکه در نمایی شخصیت اصلی داستان که در نمای قبل دست بند بدست در اتاق بازجو نشان داده می شود، با همان تیپ دانشگاهی و بیرون از زندانش در حال دیدن اعلامیه ی فرزاد دیده می شود،اما این نما مخاطبی را که با جدیت قصه را دنبال کرده، ابهام بیشتری تولید می کند. شاید همین نقص باشد که باعث می شود، دربند هر چقدر هم در هنگام تماشا مجذوب کننده بوده، بعد از پایان فیلم نتواند ذهن مخاطب را درگیر خود نگه دارد، مشخصا نه آنقدری که نفس عمیق مخاطب خود را درگیر کرده و تا مدتی طولانی بعد از پایان فیلم باز هم رها نمی کند.
مد و مه/ دهم اسفند ۱۳۹۲