این مقاله را به اشتراک بگذارید
که خانه خود را گم کرده است
و ما نگاه میکنیم
بیآن که خانه او را بدانیم.
جاده زیبایی است زندگی
مملو کیسه زبالهها، قوطیها
که مسیر عبور آدمها را روشن میکند
جاده زیبایی است زندگی
سرشار بامها و پرندهها
سرشار بچهها و باغهای شعلهوری
که در اشتیاق جنگی میسوزند.
سیمین عزیزم، زورقبان من!
آنچه که میجستیم
قزلآلا نبود
کوسه ماهی کوری بود
که در آشیانه ما خفته بود
دستم را بگیر!
اگرچه که پایم در گل مانده است.
از دیدن چه میدیدیم
با چشم نیم بسته اگر
باریکههای حیات را برابرمان نگشوده بودی
و چهها میشنیدیم
اگر رودکی وار آهنگی
از چنگت نشنیده بودیم.
چشمانت را به درون گشودی
به تاریکی خود خو کردی
و یافتی
آنچه را که نمییافتیم.
سخت است مادر
سخت است در بارانی چنین شوقانگیز
از دریچه زندان
به پرنده و باد خیره باشی.
تو طراوت شادمانی بودی
طراوت چشمهئی
که تاریکیها، صخرهها و نمک را
دستسایان میگذرد
و چنین پر سودا
بر دست و دهان تشنه ما
برق میزند.
به طراوت این آب معتادیم
به طراوت زندگی معتادیم
به صدای تو
دستم را بگیر
در آتش خود افتادیم
و نشانی و راه را گم کردیم.
برای کشتن ما چرا
به ضیافتی چنین شورانگیز
دعوتمان کرده بودند.
****
شعری از منصور اوجی در اندهیاد سیمین
منصور اوجی
زنی شیر، زنی ماه
زنی شیر
زنی مرد
زنی ماه.
در این قاب عکسی ست از چهره او
زنی رفته در خاک در سینه ما
و برفی که میبارد و هیچ پایان ندارد
و برفی که بر تارک ما.
زنی شیر گفتم
زنی شیر
زنی بیمحابا
زنی پنجه زن بر رخ هر پلشتی
زنی پرده در از رُخ زشتکاران
زنی خرمن گل
زنی ضد زهد ریایی.
و اما زنی مرد
زنی در مصائب تو را یار و یاور
و در لطف و ایثار
کسی برنگشته است بیدشت از محضر او
زنی مادر تو
زنی خواهر من
زنی زن.
غیابش، محاقی ست در شعر
اجاقی ست، خاموش
چراغی ست، تاریک
و سرمای قطبی ست در شهر
در شرق.
زنی شهره در نام
زنی یکه در راستکاری
زنی بیبدیل همیشه
زنی شعر.
غیابش، غروب است و غربت
و جایش چه خالی ست در محفل سرد تنهایی ما
زن ماه.
*****
شعری از محمود معتقدی در رثای سیمین
به شاعر همه فصلها
کلمات از بغض تو می آیند
۱
بهانهای برای شنیدنت
سطری
به حضور واژهها و
جغرافیایی برای همه حافظههایت
خاموشیات مباد !
روان انسان و/ عشق
راهی به وطن دغدغههایت
کلمات / از بغض تو میآیند و
«غزل » از حس تو میآموزد
شاعر روایت دشوار
چیزی بگو !
جهان / به شعر تو عادت دارد
۲
اسطورههای جهان را /تو باز نوشیدهای
هنگام/ که رویای عشق و / عدالت
از یاد نه / بر باد رفته بود
شاعری «جگر آور» و/ ریشه در سرزمینهای وطن
سیمین بانوی «غزل امروز»
جان و/ هم جهانش رساتر باد
جان و/ هم جهانش رساتر باد!
اعتماد / م د و مه / ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
اندوهیاد بزرگ بانوی غزل امروز ایران |
منصور اوجی
زنی شیر زنی مرد زنی ماه. در این قاب عکسی ست از چهره او زنی رفته در خاک در سینه ما و برفی که میبارد و هیچ پایان ندارد و برفی که بر تارک ما. زنی شیر گفتم زنی شیر زنی بیمحابا زنی پنجه زن بر رخ هر پلشتی زنی پرده در از رُخ زشتکاران زنی خرمن گل زنی ضد زهد ریایی. و اما زنی مرد زنی در مصائب تو را یار و یاور و در لطف و ایثار کسی برنگشته است بیدشت از محضر او زنی مادر تو زنی خواهر من زنی زن. غیابش، محاقی ست در شعر اجاقی ست، خاموش چراغی ست، تاریک و سرمای قطبی ست در شهر در شرق. زنی شهره در نام زنی یکه در راستکاری زنی بیبدیل همیشه زنی شعر. غیابش، غروب است و غربت و جایش چه خالی ست در محفل سرد تنهایی ما زن ماه. |