این مقاله را به اشتراک بگذارید
«نه آدمی» نوشته اوسامو دازای؛ ترجمه مرتضی صانع
فرشید شریف
داستان «نه آدمی» داستان یوزو است . داستان دلهره ها و ترس هایش از زاویه دید اعتراف کننده . آگاهی و دانسته ها و سَرباز شدن تمایلات درونی فرد وسبک زندگی منحطش در رابطه با افسار گسیختگی جامعه ، که برای یافته هایش ارزشی قایل نیست . گفته می شود که این داستان در واقع داستان زندگی اوسامو دازای است . دازای در طول زندگی کوتاه خود چند بار اقدام به خودکشی کرد و در آخرین بار در ژوئن ۱۹۴۸، درست اندکی پس از انتشار آخرین فصل کتاب با معشوقه اش در ۳۹ سالگی دست به خودکشی مجدد زد. اجساد آنها شش روز بعد در ۱۹ ژوئن، کشف شد. زوال زمان، زندگی و مرگ وپوچی ، همواره دازای را در اختیار گرفته است . و چنین عناصری در مرکز رمان ” نه آدمی ” قرار دارند.
رمان با مقدمه ای از سه عکس آغاز می شود .کودک بچه ای ترسناک ، آدمیزاد نیست بوزینه ای است با نیش باز . عکس دوم محصل ،چکیده ی همه احساسات ساختگی ، ریا وتظاهر . زننده ترین عکس سوم است من اش ریخته . پس از این مقدمه داستان واقعی زندگی یوزو آغاز میشود: “روزگارم همه شرمساری ست. رویای زندگی آدمیزادی هم نا ممکن ” سفاهت میان کارایی و زیبایی آدمی خفت به جانش ریخت . لودگی پیشه کرد .آخرین بخت برای طلب مهر آدمیان پیش ازآنکه کسی بویی ببرد، دلقکی به تمام معنی شد . ترسی از درون دیوانه اش می کرد . خشم ، در چشم برهم زدنی ، درون آدم ها را برملا می کند . یوزو ترس خورده ، فاقد اعتماد به نفس دردهایش را خاک می کرد تا نکند فاش شود. تا می توانست مردما ن را می خنداند . بعد به این نظر رسید که نباید در چشم باشد اصلا نباید چیزی باشد می شود گفت جرئت گزینش نداشت . چیزهایی نهفته که بعد ها به ” زندگی ننگینم دامن زد ” اما نه دو رنگی که زندگی آدمی سرشار ازچند رنگی است . مردمان با کارد تزویربه هم می زنند بدون رد اندکی زخم .
دفتر دوم : در کرانه جایی که آب به خشکی می رسد دانش آموزی تنبل با پیشه ی لودگی توانست در میان همکلاسی ها آوازه ای بر هم زند . ” ترس از آدمیان همچنان در دلم رخت می شست ” که ناغافل از پشت خنجر خورد . آن که از پشت خنجر زد ، پپه و ساده بود .” تاکه ایچی ” تشت از بام افتاد . ساختگی بودن لودگی ، گرفتار آتش غرنده ی جهنم . یوزوضجه ی دورنی را سرکوب کرد . آما آرزوی مرگ برای کسی نداشت برای خود مرگ بدی می خواست زیرا کشتن دشمن بیمناک ، شاد کردنش است . پیش بینی ترسناک تاکه ایچی آن چلمن مار زبان کم کمک جان گرفت . راز نقاشی را آشکار کرد . خودانگاره های ونگوگ ، امپرسیونیسم فرانسه ، ضربه های قلم مو و سرزندگی رنگ ها .” من هم نفاشی می کشم ..دیو و شبح وابلیس ..” . پوچ و غمزده وبهت زده نمایی از خود واقعی اش که آن را پنهان می کرد ” نقاش بزرگی می شوم”
زندگی گرهی از نشدنی هاست . چیزی نگذشت که هنرجویی پایش را به الکل و سیگار و روسپی و افکار چپی باز کرد .”آمیزش غریبی است ” نقطه اشتراکشان از خود نداستن آدمیان بود. هنرجو، خوب ِناهنجار . یوزو بر خلاف ترس همیشگی از نسل بشر ، سپرش را جلوی اوشُل گرفت .یوزو به زودی فهمید الکل ،سیگار و روسپیان در شکست ترسش از آدمها تاثیر شگرفی دارند .اگر تمام دارایی اش را برای به دست آوردن این سه چیز می داد باز برده بود که این سه آبدیده اش کردند .
در هزارتوی دل آدمیان چیز سیاه تری نهفته است . ناخوشی از خرد جهان و غرق شدن در آن دلخوشش می کرد . رانده شدن در پیوند با زاده شدن . دل یوزو رانده شدگان را می طلبید و می ترسید شب از ترس واقعیت های زندگی بنالد .خودکشی می کند به همراه زن شوهر دارمسن تر ازخودش . چه قدر پیچیده است فقر وعشق . درکِ از چشم جهان افتادن آزارنده است .”بلاکِشی با بوی گند بدبختی .”اگر فقر از در بیاید عشق از پنجره فرار می کند .فرارسیدن زمان مرگ . باز خودکشی با دیگری از ساحل . او مُرد ، یوزو نه . تیتر یک روزنامه ها .
دفتر سوم: من اش ریخته . توسری خورده ، دیگر نای فکر کردن به خودکشی را ندارد . تمنای آزادی به دلش تاخت و گریه اش گرفت . آواز آدمیان برای پیچیدگی های دست نیافتنی است . سخت بود برای یوزویافتن دوستان صمیمی . ” سر دَرخانه ی دوست از سَر در دوزخ دانته هم هراس انگیز تر است .” جایی برای ماندن و دوستی برای دیدن نداشت . به جایگاهش که می اندیشید بیشتر وبیشتردر گرداب فرو می رفت . فراری و نفرین شده به باور تازه ای رسید که جامعه همان فرد است خیال کرد ته وتوی آن را در می آورد. ” جامعه کشمکشی میان فرد ودیگری است ” اما هنوز از آدمیزاد هراس داشت . میل به ترسیدن او را باز به میخانه می کشاند . دختری به او گفت : “الکل را کنار بگذار زیاده روی می کنی ” به این فکر رسید که پذیرفتن خود مرگ هرگز برایش دشوار نبوده ولی زخم برداشتن و خون دادن و شَل شدن به او نمی سازد . با خودش گفت : شاید الکل را کنار بگذارد.
گناه و جنایت ساخته ی دست بشر است . مکافات در برابر جنایت . آشتی ناپذیرند : آب و روغن اند . ” اعتماد معصومانه سرچشمه ی گناه است یا نه ؟ ” ندایی از درون ، یوزو ناتوان را به ایستادگی فرا می خواند. ولی آن عادت دیرینه خود بد انگاری به سراغش آمد و افسارش را به دست گرفت برای دیگران نعش روان خودکش سرخورده ای بود .رفته رفته مه مغزش به کناری رفت دیگرچیزی برایش معقول نبود تنها سنگرش الکل ” این کور ، راه به کجا می رود .. به کجا می رسد ؟ ” جهان فقط آدم غمگین می پرورد .” اندوه من ریشه در بد کرداری خودم دارد در هرکجا باشم فکر وخیال خفتم را می چسبد و راهی جز سقوط نیست ” بوی غم گرفته شاخک غم زده ها با بوی اندوه تیز می شود .چراغ بهبودی مرده وفقط یک پایان به کار سر افکنده اش می آید : ” دوزخ “. دیگر نه شاد بود و نه ناشاد . این نیز بگذرد . این تنها عبارتی است که در دوزخ آدمیان به درستی به آن رسیده است . این نیز بگذرد .
اختصاصی مد ومه
«نه آدمی»
نویسنده: اوسامو دازای
مترجم : مرتضی صانع
نشر :کتاب فانوس