این مقاله را به اشتراک بگذارید
به یاد آرامش دوستدار
آنگاه نیچه، اینک فیلسوف دین گریز
علی محمد اسکندری جو
اشاره: این رنج نامه رقیق را چنان آهسته بخوانیم مبادا بشکند شیشه “سکوت” نویسنده اندیشمند؛ در این هنگامه فرهنگی که بسیاری معنای فلسفه و هدف آن را به درستی نمی دانند و نمی خواهند هم بدانند اما می خوانیم که آرامش دوستدار “فیلسوف” ایران است. فیلسوفی از تبار “نیچه” با قلم قلیایی که پنداری شب دشنه های بلند را برای این فرهنگ بی فرهنگ انتظار می کشد؛ مگر نه اینکه به باور “دوستدار” نسل ما ایرانیان پیشاپیش محکوم است و باید “تاوان” قرنها دین خویی را پس دهد. حال که سنّت فلسفی نداریم و پاسخی هم نداریم پس چگونه باید جبران مافات کنیم؟ زنهار! این یادداشت کوچک را که به یاد دکتر “آرامش دوستدار” می نویسم در پی آن نیست نشان دهد قاتلان خدا آیا از حلقه فیلسوفان هستند یا از لشگر روان کاوان.
باروخ اسپینوزا فیلسوف جسور پرتقالی، آرام آرام از نزدیکی “سدره المنتهی” دست خدا را گرفته و او را دنیا دنیا از عرش و لاهوت به عالم “جبروت” سپس به برزخ ملکوت و سرانجام به دنیای خاکی “ناسوت” پایین می کشد تا وی نخستین متفکری باشد که نشان می دهد در فرهنگ دینی سرشار از مانع و بهانه هم می توان اندیشید. اسپینوزا شاید بدین وسیله ادعای “امتناع تفکر” در فرهنگ دینی (حداقل برای نخبگان) را به چالش کشیده باشد. پیداست این پرتقالی هزینه سنگینی پرداخته است و اگر شاگردش با انتشار “اخلاق” او را زنده نمی کرد چه بسا این فیلسوف تبعیدی همچنان مرده باشد.
آنگاه “هگل” از پس اسپینوزا آمد و درنگی بر خدای طبیعی (پانته ایسم) و نیز طبیعت در خدای منظوم اسپینوزا انداخت. هگل هم آنگاه درباره این خدای نزولی مونیستی بر پاره کاغذی می نویسد: “او خودش اندک اندک می میرد.” پاره کاغذی که بعدها نیچه آن را می یابد. بی سبب نیست که هگل پاک ترین، مقدس ترین و بزرگترین مفهوم در تاریخ اندیشه این سیاره را همانا این مفهوم “خدا” معرفی می کند که همواره ذهن انسان (خواهی نئاندرتال باشد خواهی ساپینس) را به خویش مشغول ساخته است. اگر فرض کنیم هگل آلمانی به جهان هیچ عرضه نکرده یا بر خرمن اندیشه هم هیچ نیافزوده باشد همین سخن و ادعای او که “خدا” مهم ترین دغدغه انسان در تاریخ است را بزرگترین “کشف” این فیلسوف آلمانی می دانم.
اینک نوبت نیچه است؛ او از شبی با “هگل” آمده است؛ شبی که هگل می کوشد او را از قتل بزرگترین دغدغه انسانی بر حذر دارد و مگر نه اینکه به زعم او خدا آرام آرام “انتحار” می کند پس او را به حال خویش رها کنیم. نیچه اما سراسیمه و بی قرار است؛ اصلا نیچه را با “آرامش” چه کار؟
اینک نوبت نیچه شوریده سر است که در “سپیده دمان” آنگاه که از “فلق” تا فلق، ساقه شعاع شفق شمس بر ستیغ “ایده آلیسم” هگل تابیده است دشنه را بر پیکر آن “بهانه” هستی چنان فرو می زند که از کران تا کران، سرخ می شود.
اینک که نیچه آلمان به “آرامش” رسیده است نوبت آرامش ایران است که به نیچه رسد و سرانجام نیز می رسد اما چه دیر. خدای مرده که کشتن ندارد؛ پس اینک ما با این “پارادوکس” فرهنگی چه کنیم؟ آیا تقدیر چنان است که ما هم دیر به “آرامش” رسیم؟
استکهلم، پاییز ۲۰۲۱
1 Comment
Ehsan
درود بر دکتر اسکندری جو با قلم قلیای. مثل همیشه پر محتوا