این مقاله را به اشتراک بگذارید
به یاد رضا براهنی شاعر، نویسنده و منتقد که در ۸۶ سالگی در کانادا درگذشت
مونا رستا
قرن چهاردهم خورشیدی، نه در ساعت هفت و سه دقیقه و بیستوشش ثانیه از بیستونهمِ اسفندماهِ ۱۴۰۰، بلکه در پنجمین روز از فروردین ۱۴۰۱ به پایان رسید. درست در همان ساعت، دقیقه و ثانیهای که دکتر رضا براهنی چشمهایش را برای همیشه به روی این دنیا بست و دیگر باز نکرد؛ اگرچه که نگاه نافذ او پیشتر، از این دنیا بُریده بود و در فراموشی فرومیرفت. این خود، یکی از آیرونیکترین ماجراهای قرنی بود که ایرانیان از سر گذراندند: او که حافظه زنده، جاری و ساری ما خوانده میشد روزبهروز بیشتر در مسیر بیبازگشت فراموشی دور شد. حالا، اگرچه که آن حافظه دیگر زنده نیست، ولی به لطف میراث برجایمانده از او، همچنان جاری و ساری خواهد بود. میراثی که روزی از پسِ قیلوقالهای غرضورزانه سربرخواهد آورد و با فرونشستنِ هجمههای ناشی از ناخواندگی، خوانده خواهد شد.
رضا براهنی در پنجم فروردینماهِ ۱۴۰۱ از آستانه عبور کرد و آنچه پس از آن بر او گذشت دقیقا همان بود که در زمان حیاتش بر او میرفت. در کنار ابراز ارادتها و تاسفها، مخالفانی نیز از گروههایی با رویکردهای متفاوت ادبی و سیاسی زبان به طعن و انکار او گشودند، گروههایی که بعضا تنها اشتراکشان در موضعی که نسبت به مرگ او اتخاذ کردهاند خلاصه میشود و این دقیقا همان وضعیتی است که براهنی در سالهای زندگیاش نیز با آن روبهرو بود. زندگیِ حرفهای او مدلی اجراشده از این ایده بود که روشنفکر همواره منتقد وضع موجود است و نتیجه این رویکرد برای براهنی چیزی نبود جز اینکه همواره مغضوبِ وضع موجود نیز بود. براهنی کلامی نافذ و بُرنده داشت که واجد بالاترین سطوح از قدرت انتقال بود. مضاف بر اینکه وقتی در مقام موافقت یا مخالفت با شخص یا مقولهای برمیآمد، تمامقد در آن مقام میایستاد و در پی نگهداشتن حد اعتدال و میانه نبود. هر آنچه را که در پیاش بود در حد نهایت میخواست و شاید از همین روست که دشمنانی در نهایتِ کینهورزی و دوستدارانی درنهایتِ عشقورزی برای خود دستوپا کرد. با این همه و با تیزیِ نوکِ پیکان انتقاداتش که به سمت بسیاری نشانه رفت، نگاهی به آنچه رضا براهنی از سر گذراند نشان میدهد که او آنچنان که همسرش ساناز صحتی هفده سال پیش در مراسمی که برای بزرگداشت مقامش در تورنتوی کانادا برگزار شده بود اشاره داشت انسانی بود که در دورههای مختلف زندگی و حتی پس از مرگش مورد ظلم واقع شد: «همیشه امیدوار بودیم بالاخره روزی برسد که عدهای پیدا شوند و بگویند که بابا، آخر ظلم و حقکشی در مورد این شخص تا کی؟»
رضا براهنی در بیستویکمین روز از نهمین ماهِ چهاردهمین سالِ قرن پیش در تبریز به دنیا آمد. سالهای کودکی، نوجوانی و جوانیاش را در تبریزِ پرماجرای آن سالها گذراند. شهری که رفتوآمد ارتش سرخ، ظهور و سقوط فرقه دموکرات و سالهای ناآرام پس از آن تا دهه سی را به چشم دید. آنچه در این سالها بر این شهر گذشت از یکسو رویکرد سیاسی و اجتماعی او را شکل وجهت داد و از سوی دیگر مضمون بسیاری از شعرها و داستانهای او را تحتتاثیر قرار داد. او خود در یکی از نطقهایش این تاثیر را اینچنین توصیف میکند: «اخیرا در یک راش [فیلم خام] که شاهرخ بحرالعلومی از یکی از خانههای دوره بچگی من گرفته بود و نشانم داد، درِ خانه وقفی دوران بچگیام را در حال بازوبستهشدن دیدم. انگار شصتوپنج سالی پیشتر بود… راش را که دیدم در ذهنم در، مدام باز و بسته میشد و دیدم در تمام رمانها آدمها از آن در وارد میشدند و خارج میشدند و ناگهان دیدم، این دفعه در رمان، که «من» و «ایبش» اعدامشدگان بعد از فرقه دموکرات را از بالای دار پایین میکشیدیم و میبردیم در خانه وقفی چالشان میکردیم. و یا دیدم که «آزاده خانم» دارد از آن در وارد میشود و من و برادرم محو تماشای او شدهایم. ولی در رمان زیبایی او را حذف کرده بودم و زیبایی زنی دیگر را جانشین آن کرده بودم و بعد حتی خودم هم یادم رفته بود. چه فاصله عمیقی و درعینحال پُری بین من و آن حیاط وقفی بود.»
او پس از گرفتن لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی در تبریز، برای ادامه تحصیل به ترکیه رفت. تحصیلاتش را تا پایان مقطع دکتری در آنجا ادامه داد و دوباره به ایران بازگشت اما اینبار به تهران رفت. میتوان گفت که حضور براهنی در جامعه ادبی ایران از همین دوره آغاز شد. حضوری که حتی با دو دهه دوری او از ایران، تا به امروز به شکلی تاثیرگذار و دامنهدار ادامه یافته است. فعالیتهای براهنی پس از اتمام تحصیلات و بازگشت به ایران وجههای آکادمیک نیز داشت که باز هم در حوزه ادبیات بود. براهنی در اوایل دهه ۱۳۴۰ خورشیدی به استخدام دانشگاه تهران درآمد و تا اوایل دهه شصت در این کسوت باقی ماند. طی این سالها او دوره فوقلیسانس زبان و ادبیات انگلیسی و همچنین ادبیات تطبیقی را بنیان نهاد که دومی پس از انقلاب فرهنگی برچیده و بعد از دو دهه در اوایل دهه ۱۳۹۰ خورشیدی دوباره به شکلی محدود دایر شد. براهنی دو سالِ ابتداییِ دهه ۱۳۵۰ خورشیدی را به تدریس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاههایی از جمله دانشگاه آمریکایی قاهره، دانشگاه تگزاس و دانشگاه یوتا گذراند. در سال ۱۳۵۲ و پس از بازگشت به ایران، از سوی ساواک دستگیر شد و به زندان افتاد. او سه ماه بعد به دنبال فشارهای بینالمللی بر رژیم پهلوی آزاد شد، نُه ماه بعد ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ در آنجا ماند. در طی این سالها ولی عملا دست از مبارزه با رژیم پهلوی برنداشت، به شکلی که عملکرد او را میتوان مهیبترین ضربات بر وجهه بینالمللی رژیم پهلوی در آن سالها توصیف کرد. انتشار مقاله بحثبرانگیز «اتاقهای تمشیت» یکی از همین فعالیتها بود که برای او جایزه بهترین روزنامهنگار سال ۱۹۷۷ (میلادی) در مسائل انسانی را از سوی باشگاه مطبوعات جهانی آمریکا به دنبال داشت. در این سالها براهنی در معتبرترین دانشگاههای آمریکا سخنرانی میکرد، مقالات و شعرهایش در نشریات به چاپ میرسید و به استادی دائم ادبیات خلاقه در دانشگاه مریلند نیز درآمده بود ولی با وقوع انقلاب به ایران بازگشت. همسرش در توصیف بازگشت او به ایران میگوید: «هنوز هواپیمایی که شاه را از ایران میبرد توی آسمان بود که رضا با عجله چمدانش را پر از کتابها و نوشتههایش کرد و رفت ایران.» اما پس از چند سال دوباره و اینبار برای همیشه ایران را ترک کرد درحالیکه تجربه منفصلشدن از خدمات دولتی، برکناری از تدریس در دانشگاه و ممنوعیت چاپ آثارش را از سر گذرانده بود. بااینهمه، نتیجه این محدودیتها چیزی جز برقرارشدن کارگاههای جریانساز شعر و داستان در زیرزمین خانهاش نبود که نتایج آن هنوز در فضای ادبی و اندیشگی ایران قابل رهگیری و بحث است. تیر خلاص اما، ماجرای قتلهای زنجیرهای و گمانهزنیها مبنی بر قرارگرفتن نام او در لیست مرگ در اواخر دهه ۱۳۷۰ خورشیدی بود. براهنی اینبار بهدنبال خطری که جانش را تهدید میکرد به کانادا رفت. او باقی زندگی شخصی و حرفهای خودش را در این کشور گذراند، به فعالیت دانشگاهیاش ادامه داد، برای مدتی رییس انجمن قلم کانادا شد و اگرچه که بیش از دو دهه از ایران دور بود، بحث بر سر او، آراء و آثارش هیچوقت از رونق نیفتاد. حالا شنیدهها حاکی از آن است که پیکر او، آنچنان که مخالفانش همیشه خواستند بیجان به ایران بازخواهد گشت، زیرا که شاعرِ ما باور داشت وقتی در غربت بمیری به خاک بازنمیگردی و آرام نمیگیری.
دقتورزیدن و بحث در باب کارنامه ادبی و سیاسی رضا براهنی اقدامی است نهفقط پسندیده، بلکه ضروری که فرصتی مخصوص به خود را میطلبد تا آنچه یکی از جریانسازترین مردان قرنِ پیش از سر گذراند چراغی باشد برای راهِ پیش روی ما. اما تا دستدادن آن فرصت، جا دارد که با پیش چشمداشتن جملاتی از دیباچه کتاب «بحران رهبری نقد ادبی»، آنچنان که خود آگاهانه تاکید داشت به او و عملکردش در حوزه ادبیات و سیاست اندیشید: «نباید کتابهای نقد و انتقاد و تئوری ادبی مرا طوری خواند که انگار آنها در زمان واحد نوشته شدهاند و بهتبعِ این برداشتِ غلط، کتابهایی هستند پر از تناقض. اگر آن زمانِ واحد را سراسرِ زندگی ادبی من به شمار بیاورید این برداشت درست است و پیداشدن تناقض هم بهجاست ولی اگر خارج از روال حرکت زندگی ادبی من به این آثار نگاه کنید بزرگترین خصیصه آنها در هر لحظهِ همزمانکردن این آثار، ناموزونی آنها با یکدیگر خواهد بود… آن کتابها اگر حالا چاپ شود نباید به پای موقعیت فعلی شعری من گذاشته شود. این نکته در مورد نقد و تئوری ادبی صادقتر است.» و میتوان اضافه کرد که در عالم سیاست و رویکردهای سیاسی، از آن هم صادقتر.
سازندگی