Share This Article
اولین روز جشنواره در سالن رسانه در برج میلاد سوتوکور برگزار شد و فیلمها هم چندان شوقی در مخاطبان و منتقدان ایجاد نکردند، اما در مقابل و در سینماهای مردمی دو فیلم ایرانبرگر (مسعود جعفریجوزانی) و عصریخبندان (مصطفی کیایی) توجه زیادی برانگیختند و در همان اولین روز نمایششان به سانسهای اضافه رسیدند.
بیبرنامگی در برگزاری این دوره نکتهی مهم و وجه آشکار روز اول بود. البته جشنوارهی فجر همیشه با قدری آشفتگی و بیبرنامگی همراه بوده، اما در این دوره از این جهت که قوانین جشنواره عوض شده و الگوهای تازهای در حال آزمونوخطاست این بیبرنامگی بیش از گذشته به چشم میآید. نمونهی بارزش وضعیت کارتهای منتقدان و اهل رسانه است که به شکلی آشفته و نامرتب و اغلب جابهجا صادر شده و به سرگردانی خبرنگاران در سالن رسانه و سینماهای مردمی منجر شده است. مثلاً کسی که متقاضی حضور در برج میلاد بوده بهاشتباه کارت سینما فلسطین را در دست دارد و خبرنگاری که برای ده روز حضور در سینما فلسطین برنامهریزی کرده با کارت سینما آزادی گیر افتاده است. در روز اول سعی شد تعدادی از این اشتباهها تصحیح شود، اما هنوز عدهی زیادی از منتقدان و خبرنگاران بلاتکلیفاند. از سوی دیگر جلسههای مطبوعاتی پس از نمایش فیلمها هم در روز اول چند بار جابهجا شدند و مثلاً برای سانس آخر حدود نیمهشب جلسه برگزار شد؛ آن هم خیلی سریع و در سالنی خلوت! جالب است که امسال برگزارکنندگان جشنواره با این توجیه که جشنواره باید خلوتتر و برگزاریاش منظمتر باشد، هم بخش بینالملل و بازار فیلم و چند بخش مرتبط با آن را حذف کردهاند و هم تعداد فیلمهای بخش مسابقه را به مقداری کمتر از سال گذشته رساندهاند. این تغییرات با این توجیه انجام شده که جشنواره منظمتر برگزار شود، وگرنه اگر قرار است همه چیز مثل سابق باشد چرا سینمای ایران باید این قدر هزینه بدهد و مهمترین جشنوارهاش را به رویدادی محلی تبدیل کند؟ لااقل در ازای بیبرنامگی فعلی، تعداد فیلمهای داخلی و خارجی هم بالا میرفت که برگزاری این دوره از دو سر ضرر نباشد.
در روز اول فیلمهای ناهید (آیدا پناهنده) و ارغوان (امید بنکدار، کیوان علیمحمدی) بیشترین توجه را برانگیختند و سپس بوفالو (کاوه سجادیحسینی) به نمایش درآمد که البته نقدهای مثبت و منفی زیادی داشت و نظرها دربارهاش یکدست نبود. از روز دوم با آمدن فیلمهای تازه و فیلمسازان سرشناستر رقابت گرمتر میشود و احتمالاً اتفاقهای قابل توجهتری در راه خواهد بود. البته اگر همهی فکر و ذکر اهل رسانه پیدا کردن صندلیشان و حل مشکل کارتها نباشد!
***
آرش ملکي
صبح روز يکشنبه دوازدهم بهمن. يک صبح دل انگيز گرم و آفتابي زمستاني! اين آب و هواي عجيب و غريب و اتفاقاتي مثل موفقيت هاي گروه هنر و تجربه آدم را به شک مي اندازد که نکند توي سکانس فراموش شده اي دارد به آرزوهاي نداشته اش تونل مي زند يا الان خانم جلويي که دارد قهوه مي خورد، به يک نفر ديگر تبديل مي شود و تکنسين مي آيد و خبر از اختلال در سيستم روياساز ما مي دهد، ولي وقتي به سالن برج ميلاد مي رسم و مي بينم خبري از برنامه چاپي نيست و بارکد کارتها دچار مشکل است و سيستم صدور فيش ناهار هم از کار افتاده خيالم راحت مي شود که هنوز روي زمينم.
روز خوبم را با «قول» شروع مي کنم. انصافا شروع خوبي است. فيلم را محمدعلي طالبي ساخته که سال هاست در زمينه کودک و نوجوان فعال است و خيلي از ما دهه شصتي ها به شهرموشها، کيسه برنج و چکمه، حس نوستالژيک داريم. طالبي هنوز هم همان سبک قديمي کانون پرورش فکري را حفظ کرده ولي با اين حال، «قول» اصلا بوي کهنگي ندارد. دوربين هاي امروزي هم دست فيلمساز را باز گذاشته اند تا حرکت هاي راحت تر و سيال تري داشته باشد. ميزانسن هاي فيلم انقدر پرتحرک و متنوع اند که با آن فيلم هاي کليشه اي و کسل کننده روستايي فاصله زيادي دارند. علاوه بر اين، فيلمنامه سنجيده اي از روي داستان ماريون دين بائر امريکايي اقتباس شده که بخش بندي درست و پرکششي دارد. «قول» داستان پسري به اسم پورياست که راز مخوفي در دل دارد. او علت ناپديد شدن دوستش را مي داند ولي سعي مي کند آن را از همه پنهان کند. اين پنهان کاري و حس گناه و انزواي نوجوان فيلم، بافت پرتعليق و جذابي به يک سوم ابتدايي فيلم مي بخشد. پرده دوم فيلم، به بازگشايي راز مي پردازد و در اين مرحله، با وجود گذشت يک ساعت از فيلم، هنوز هم فيلمساز در اطلاعات دادن به بيننده، قطره اي عمل مي کند. يک سوم پاياني فيلم، اگر چه در جاهايي شعاري مي شود ولي قابل دفاع است. شعار شايد بيان مناسبي از آنچه فيلم در اين بخش مي کند نباشد. دو سه ديالوگ در پايان فيلم هست که ما قبلا با تصوير به اين نتايج رسيده ايم و ديگر نيازي به گفتنشان نيست. غير از اين تنها نقطه ضعف اصلي فيلم، نريشن اضافي و بي کاربرد آن است که فقط براي عام پسندتر کردن فيلم به آن اضافه شده اند.
اينکه پخش فيلم مستند در جشنواره فجر کار خوبي است يا نه، بماند ولي اتفاق مبارک اين دوره اين است که برنامه ريزي طوري بوده که براي ديدن يک فيلم مستند يا تجربي نيازي نيست برنامه ريزي عجيب و غريبي بکنيد و از يک فيلم بخش مسابقه بزنيد و پشت درهاي بسته سالن هاي کوچک تر بمانيد. اين بار برنامه ريزي فيلم ها به صورت خطي است و بعد از ديدن يک فيلم بخش مسابقه، مي توانيد با خيال راحت مستند و بعد فيلم نگاه نو تان را هم ببينيد.
خوشبختانه طعم خوش «قول» تلخ نمي شود و بعد از آن، مستند «من مي خوام شاه بشم» پخش مي شود که در گروه هنر و تجربه هم جا دارد. فيلم، مردي به نام عباس برزگر را دنبال مي کند که در يکي از روستاهاي اطراف شيراز، خانه و زندگي روستايي و ساده اش را با خلاقيت و زرنگي و کمي شانس به يک جاذبه گردشگري جذاب و درآمدزا تبديل کرده. خط دراماتيک فيلم، کم کم از عباس برزگر، روستايي ساده دل و کارآفرين نمونه مي گذرد و در پس آن، دلتنگي ها و ناکامي هايي را نشان مي دهد که در قالب عقده هايي فروخفته سربرمي آورند. طرح بزرگ آقاي برزگر براي درست کردن يک ايل عشايري بدوي که به قول خودش آريايي خالص، همان زندگي ساده را هم به خطر مي اندازد. وقتي او تصميم مي گيرد زني از عشاير بگيرد تا اعضاي ايلش همه از نسل خودش باشند، همان خانواده اي که در تشکيل کسب و کارش به او کمک کرده بودند را هم مي تاراند. توضيح همسرش با همان زبان ساده از همه گويا ترست که با دست شکسته براي اين مرد کار کرده ولي با دل شکسته نمي تواند. فيلم لحني طنز، تلخ و تکان دهنده دارد و کاراکتري انساني را معرفي مي کند که همزمان پدري مهربان و هيولايي بي سر است.
«ناهيد» اولين ساخته کارگردان جوانش آيدا پناهنده، در بخش نگاه نو نمايش داشت. تهيه کننده فيلم بيژن امکانيان است و گروه بازيگران خوبي هم دارد: ساره بيات، پژمان بازغي، نويد محمدزاده. ساره بيات که ديگر در قالب زن شرافتمند زجرکشيده جا افتاده. پژمان بازغي هم مثل هميشه همراه خوبي است و نقش مقابلش را به خوبي پوشش مي دهد، اما اين وسط ديدن نويد محمدزاده با آن موهاي فرفري قهوه اي و لهجه شمالي در نقش شوهر سابق معتاد و آويزان ساره بيات واقعا تماشايي است. به جز اين، فيلم چيز خاصي ندارد و يک مشکل خانوادگي و اختلاف بر سر حضانت بچه را در زماني بيش از دو ساعت (حدود 140 دقيقه) بدون هيچ اوج و فرود شاخص و در قالب مديوم شات هاي تکراري عرضه مي کند.
فيلم جديد اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي، «ارغوان» از آن فيلم هايي است که آدم انتظارش را مي کشد. خيلي ها منتظرند که فيلم هاي بلند سينمايي آنها به خوبي اولين ساخته هايشان باشد. ارغوان بدون شک از «شبانه» و «شبانه روز»، قصه گوتر و بهتر است. فيلم، زندگي گذشته و حال (يا بهتراست بگوييم آنچه به جا مانده از) دختري به اسم ارغوان را روايت مي کند. تاکيد زيادي شده که اين فيلم براي چشم و گوش مخاطب خوشايند است. اين طور هم هست ولي بدون شک براي مغز خوشايند نيست. فيلم با وجود جلوه هاي خوش رنگ و لعاب تصويري و قابهاي چشم نواز و موضوعش که با موسيقي و ساز کلاسيک در هم آميخته، از نظر فيلمنامه شديدا لنگ مي زند. از ميانه فيلم که مي گذريم و عاشقانه پدر ارغوان و معلم ويولن سل که شکل مي گيرد، عملا فيلم از رمق مي افتد. ولي فيلم متاسفانه همچنان ادامه مي دهد و اين است که در يک سوم پاياني فيلم، بيننده بيش از حد جلوتر از فيلم حرکت مي کند و کاراکترها کاري نمي کنند به جز گفتن دوباره و دوباره دانسته هاي بيننده. صحنه گفتگوي آقاي يگانه (مهدي احمدي) و آوا (مهتاب کرامتي) با وجود رنگ هاي چشم نواز و تصاوير بديع از شکست نور روي شيشه خيس ماشين، يکي از بدترين و آزاردهنده ترين صحنه هاي عاشقانه اين سالهاست.
«بوفالو» ساخته کاوه سجادي حسيني فيلم بعدي بخش مسابقه است. سهيلا گلستاني و هومن سيدي زوج جواني هستند که با يک کيف اموال سرقتي به بندر انزلي آمده اند تا مال خري را ببينند و بعد از کشور بيرون بزنند ولي اتفاقي مي افتد که کارشان به يک قواص قديمي به اسم بهرام معروف به بهرام بوفالو گير مي افتد. قصه هنوز از نيمه نگذشته سردرگم مي شود، انگيزه کاراکترها نامشخص است و انقدر مبهم مي شود که در نهايت با پاياني استعاري جمع مي شود. جلسات پرسش و پاسخ با عوامل، زمان محدودي دارند و اگر بخواهيد کامل در جلسات باشيد، بايد قيد فيلم بعدي را بزنيد. ولي فقط به اين نيت که ببينم فيلمنامه نويس و کارگردان چه طور مي توانند خط داستاني فيلمشان را بگويند به جلسه مي روم. کاوه سجادي حسيني مي گويد در ساخت فيلم استراتژي ابهام به کار برده و تمامي عناصر دراماتيک را از داستان گرفته اند تا داستان فقط از طريق روابط انساني پيش برود. وقتي مي فهمم که بحث از عمق لق لقه هاي اين المان هاي سينماي اروپاي شرقي که تازگي استفاده شان در دفاع از فيلم هاي الکن مد شده، پيش نمي رود، مي زنم بيرون تا فيلم سيروس الوند را ببينم…
روز اول جشنواره و دو فیلم قابل تأمل
نگاه به روبرو
رضا حسینی
من میخوام شاه بشم/ مردی كه میخواست سلطان باشد: هر سال افسوس ندیدن مستندهای برگزیدهای را میخوردم كه همزمان با فیلمهای پرشمار بخشهای مختلف سینمای ایران در سالنهای كوچك و فرعی برج میلاد به نمایش درمیآمدند. اما خوشبختانه امسال با حذف چند بخش جنبی، جدول نمایش سبك شد و جا برای آثار منتخب سینمای مستند باز شد؛ فیلمهایی كه بارها شنیده و دیده بودیم كه از آثار داستانگو و بهاصطلاح جریان اصلی سینمایمان جلوترند و بهتر قصه میگویند؛ و البته به تبع آن معدود مخاطبانشان را بهتر درگیر و سرگرم میكنند. این وضعیت در روز اول جشنواره و برنامهی نمایش فیلمهای برج میلاد اتفاق افتاد و من میخوام شاه بشم به كارگردانی مهدی گنجی (كه صدابرداری و تصویربرداری را هم خودش انجام داده است) بهترین فیلم روز اول جشنواره سیوسوم بود. به طور طبیعی این موضوع به معنی بینقص بودن این مستند سینمایی نیست اما اگر آن را با آثار داستانی نصفهنیمهی روز اول مقایسه كنیم میبینیم كه دستكم از نظر ساختار و روایت بهتر از ناهید، ارغوان و بوفالواست.جالب است كه سه فیلم یادشده با وجود اینكه نام و لقب شخصیتهایشان را در عنوان یدك میكشند و پیشاپیش به ما میگویند كه با درامهای شخصیتمحوری طرف هستیم، نمیتوانند در پرداخت این شخصیتها یا در كل شخصیتهای اصلیشان موفق عمل كنند و به همین دلیل است كه هر كدام درمقطعی تماشاگرشان را از دست میدهند؛ اما در مستند من میخوام شاه بشم، عباس برزگر به عنوان شخصیت مركزی معرفی میشود و مخاطب خیلی زود كنجكاو و خواهان آشنایی بیشتر با او میشود. عباس به عنوان مرد بیسواد اما جاهطلبی كه رؤیاهای واقعاً نامتعارف و ظاهراً دور از دسترسی دارد یك شخصیت تمامعیار است؛ كسی كه بعد از تماشای فیلم و بهواسطهی این آگاهی كه اثری از سینمای مستند را دیدهایم، همچنان كنجكاو سرنوشت و آیندهی زندگیاش باقی میمانیم. آیا دلیل این موضوع به موضوعی جز تصویر باورپذیر و صادقانهای برمیگردد كه این مستند از شخصیت مركزیاش ترسیم میكند؟
من میخوام شاه بشم با انعكاس تصویر مرد نیمهبرهنهای، عباس برزگر،در آب آغاز میشود كه دارد از رؤیاهایی ظاهراً دستنیافتنی حرف میزند و اینكه میخواهد شاه باشد. فیلم از همین اولین تصاویرش نشان میدهد كه دستكم در لحظهها و نقاط مهم روایت به فكر تصویرسازی مؤثر هم هست و میخواهد از جنبههای مختلف عیارش را بالا ببرد. دوربین از تصویر موجدار و نامشخص عباس، كه رویآب منعكس شده، شروع میكند و به قامت استوار او میرسد كه مثل كوه پشت سرش پرصلابت است. انگار او ناگهان از آب برمیآید و در مقابل دیدگان ما قرار میگیرد تا خودش و دنیای بزرگش را به ما ثابت كند. عباس از هدفهای بزرگش میگوید و باشیرجه رفتن در آب از دل دریاییاش خبر میدهد و اینكه مرد عمل است. در ادامه و در قالب ساختاری سنجیده گام به گام با عباس و خانوادهاش آشنا میشویم و از سیر موفقیت او میشنویم؛ مردی كه شاید با وجود همهی موفقیتهای چشمگیرش همچنان تا پایان راه به حرفهایش بخندیم و حتی او را مجنون تلقی كنیم؛چون مرد میانسالی است كه فیلمهای هری پاتر را تماشا میكند و در فكر ساختن نوعی ماشین زمان است. عباس برزگر به عنوان نمایندهای از انسانهای بلندپرواز نمیخواهد انعكاس ناواضحی بر سطح آب باشد، بلكه میكوشد مثل كوه رفیعی در تاریخ ماندگار شود و خودش میگوید كه بهای آن را هم خواهد داد، حتی اگر به قیمت خانواده یا جان خودش تمام شود.
ارغوان/ قصهگویی به سبك ایرانی: کیوان علیمحمدی و امید بنکدار در فیلم جدیدشان سعی کردهاند قصهگویی را در اولویت قرار دهند و از فضای فیلمهای قبلیشان فاصله بگیرند؛ آثاری که بجز فیلمهای سینمایی شامل تولیدات تلویزیونی و مستند هم میشود و در هر حال بیتوجه به ژانر (آسمان سیاه شب؛ مستندی درباره بیماران آلزایمری که بعضی از جلوههای بصری خاصش در آن ایام یادآور ایدههای تکنیکی و فرمی سین سیتی بود!)یا بدون در نظر گرفتن مدیومشان (سریال حیرانی؛ که هیچ توجیهی برای پخش از یک شبکهی دولتی با هدف جلب عموم مخاطبان نداشت) فرم در آنها غالب است و حرف اول را میزد. از این رو وقتی شنیدیم که این دو کارگردان تجربهگرا میخواهند یک عاشقانهی قصهگو بسازند، طبیعی بود که کنجکاو دیدن نتیجهی تغییر مسیرشان باشیم.
ارغوان شاید از نظر دقت روی جزییات، یک تولید پروسواس باشد و به لحاظ ادای دین به دیگر قالبها و آثار هنری برخی را هیجانزده کند اما بیتردید یک اثر داستانگوی متعارف با فرازوفرود دراماتیک نیست. قصهگویی بر خلاف آنچه به نظر میرسد و خیلی ساده بر زبان جاری میشود، اصلاً کار سادهای نیست. اگر تاریخ سینما را مرور کنیم میبینیم که در میان سیل انبوه تولیدات سالانه در هالیوود هم با کلی فیلم مدعی داستانگویی طرفیم كه لزوماً بینقص نیستند و اغلبشان را میتوان بهراحتی فراموش كرد. ارغوان بعد از معرفی اولیهی شخصیتها و موقعیت اصلی داستانش متوقف میشود و به جای حركت طولی، در عرض گسترش مییابد.در نتیجه تماشاگر همواره از فیلمسازان جلوتر است و بهراحتی میتواند ادامهی داستان را پیشبینی کند. فیلم در بخش پایانیاشبه معدود سؤالهای بیپاسخ و مسائلی كه شاید برای گروه كوچكی از تماشاگران مبهم مانده باشند هم جواب میدهد تا تعریف خاصی را از یك اثر داستانگو ارائه دهد. بعد از فیلمنامه (که بر اساس داستان کوتاهی از علیاکبر حیدری شکل گرفته و خود گویای كمبود مصالح داستانی فیلم است) بزرگترین ضعف فیلم متوجه انتخاب بازیگران و بازیهای فیلم است.
نگاهی به سه فیلم روز اول
جای خالی قصه
علی شیرازی
بوفالو: فیلم با طرح یک گره داستانی در حالوهوا ( نه فضای) شبه وسترن آغاز میشود. پسر جوانی که تناسب سنیای با همسرش ندارد غرق میشود در حالی که کیفی پر از طلا را هم که به اختصار اشاره میشود دزدی است با خود به زیر آب در مرداب انزلی برده و جسدش آنجا گیر کرده است. این گرهافکنی بیننده را امیدوار به تعقیب فیلم و داستانش میکند اما هرچه میگذرد فیلمنامه «ملات» کم میآورد و بیش از حد کش میآید. پایان فیلم نیز (مشاهدهی جسد پرستویی به جای جوان غرقشده) مثلاً میخواهد غافلگیرکننده باشد که به دلیل چیده نشدن زمینههای لازم این اتفاق نمیافتد و تماشاگر بوفالو را بیشتر به عنوان فیلمی که حداکثر ظرفیت ساخت اثری نیمهبلند را داشته مینگرد که در وضعیت فعلی کشدار از آب درآمده است.
ارغوان: بنکدار و علیمحمدی پس از دو تجربهی فرمگرایانه و روایت مدرن با شبانه و شبانهروز این بار قصد کردهاند تا داستانی کلاسیکتر را در ارغوان عرضه کنند.منتها اینجا نیز آن سلیقه و دیدگاه حاکم بر دو ساختهی قبلیشان همچنان بر فضا و ساختار فیل رسوخ کرده است. همان حرکتهای آرام دوربین، همان افههای صوتیای که هر چند دقیقه یک بار بر صحنهها آوار میشود و خلاصه، اگرچه قصهای در کار است و در زمان حال و گذشته به هر حال تماشاگر را درگیر میکند اما انگار این زوج فیلمساز نمیخواهند بهآسانی دست از آن روند بردارند.حدود یک ساعت اول با نوعی کنجکاوی در زمینهی اینکه سرانجام آدمها چه خواهد شد میگذرد اما با بازشدن تدریجی گرههای داستانی مشخص میشود که دستمایهی اولیهی ارغوان چیزی فراتر از فیلمهای عامهپسند دههی چهل نیست؛ از آنهایی که زندهیادان آرمان و هوشنگ بهشتی به نقش پدرانی ظالم و هوسباز کانون خانوادهای را نابود میکنند و در پایان فیلم نیز نادم از کرده خویش در انتظار گذشت زن یا فرزند دست به التماس و زاری میزنند.
ناهید: فیلمی سرراست و قصهگو که با کمرنگ شدن طیف چنین فیلمهایی در سالهای اخیر سینمای ایران وجودش غنیمت است. فیلمساز با انتخاب لوکیشن شمال و بندر انزلی کوشیده است نوعی تلطیفشدهتر از «تنگنا»ی «زنانه»ای را که شخصیت اصلی فیلم با آن درگیر است به نمایش بگذارد. ضمن اینکه موفق میشود از هر دو شخصیت مرد فیلم کاراکترهایی باورپذیر ارائه کند. البته صحنههای قبل و بعد از مرگ مادر تا حدی کشدار شده و به ریتم قصه لطمه وارد کرده است اما آنچه مهم است آبدیدگی تدریجی کارگردان زنی است که هرچند زبانش گزندگی بنیاعتماد را ندارد اما به اندازهی تهمینه میلانی هم یکسویهنگر نیست و به اندازهی پوران درخشنده اسیر احساسات و سانتیمانتالیسم نمیشود. در فیلم صحنههای مثالی زیادی وجود دارد که قدرت کارگردان را نشان میدهد و ما را به آینده امیدوار میکند. مثلاً زمانی که اتومبیل حامل ناهید (ساره بیات) و مسعود (بازغی) از دفترخانهی محل عقدشان به مقابل خانه میرسد، از پشت شیشهی ماشین (در حالی که عروس و داماد آن را ترک کردهاند) تصویری مهآلود را از آدمهای در حال خوشحالی کردن میبینیم که نشان از ابهام در رابطهی آیندهی دو عاشق دارد. ثانیههایی بعد هم به یکباره برفپاککنهای همین شیشه شروع به حرکت میکنند که اشارهای تلویحی به تهدیدهای پیش رو است.
میماند موسیقی فیلم (محمد پوستی؟) که در رویکرد این سالهای سینمای ایران ما را نسبت به آینده این رشته، دچار نگرانی میکند. زمانی صدای همه از زیاد بودن بیش از حد حجم موسیقی در فیلمهای ایرانی درآمده بود. در زمان رونق آن سلیقه و نگاه استفاده فراوان از موسیقی در بیشتر صحنههای فیلمها کسانی مثل زندهیاد حسین واثقی در سینمای قبل از انقلاب و همچنین بسیاری از آهنگسازان پس از انقلاب، بابهانه و بیبهانه ملودیهای سنجیده و ناسنجیده بسیاری را در فیلمشان میگنجاندند. حالا با شنیدن و دیدن موسیقی ناهید انگارفقط میبینیم که تعداد صحنههای باموسیقی کم شده و حسابشدگی خاصی را در انتخاب، تنظیم، اجرای ملودیها و زمانبندی مشاهده نمیکنیم. منظور اینکه رویکرد جدید نه فقط بایستی با دقت در این گونه موارد همراه باشد، در این شرایط اندیشیدن به جنس و کیفیت ملودیهای اندکْ بسی بیش از جاهایی از فیلم که قرار است در سکوت موسیقایی برگزار شوند وقتگیر و همراه با صرف انرژی خواهد بود.
بانی فیلم / ماهنامه فیلم