«پرنده بر پاهای بلند، با گردن افراشته و مغرور، کنار آب ایستاده بود. گاهی پر میگشود و از زیر بالهایش، رنگی عفیف، بیگانه با رنگهای عریان و دیدهشده محیط پدیدار میشد. عیدی قربان مثل هر روز با دوربین شکاریش او را نگاه میکرد و دید که پوش پرهای پرنده مانند رهاشدن قاصدکها پس از ترکیدن…
