این مقاله را به اشتراک بگذارید
سه روشنفکر ایرانی و دغدغۀ غربزدگی*
نوشتۀ برد هن سن
ترجمۀ داوود قلاجوری
صمد بهرنگی، جلال آل احمد، و علی شریعتی شاید سه روشنفکر تأثیر گذار و اصلی ترین مخالفان رژیم پهلوی در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی بودند. بهرنگی از آذربایجان، آل احمد متولد تهران، و علی شریعتی زادۀ خراسان بود. هر یک از آنها پیروان و هواداران خاص خود را پیدا کردند و در راه اعتقادات خود شهید شدند و محبوبیت آنان پس از مرگشان بیشتر شد. هر یک از آنان انتقادات اجتماعی و شیوۀ حملۀ خاص خود را علیه رژیم پهلوی داشتند. بین محتوای آثار این سه روشنفکر، روش ارائۀ مخالفت، وسیله و ابزار آنان برای مبارزه و انتقاد از رژیم پهلوی تفاوتهای فاحش وجود داشت؛ اما مهمترین مخالفت آنان با نیروئی حاکم بنام غربزدگی بر مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در دوران پهلوی بود. در این مقاله به پژوهش، ارزیابی و آنالیز واکنشها، آثار و گفته های این سه روشنفکر نسبت به موضوع غربزدگی ایران در رژیم پهلوی میپردازیم. این ارزیابی و پژوهش شاید کمکی باشد برای درک بهتر وجود عامل ضد امریکایی یا بهتر بگوییم ضد غرب در انقلاب بهمن ۱۳۵۷در ایران. علاوه بر آن، این پژوهش تاریخچۀ پیشرفت قدم به قدم مخالفت ایرانیان، به خصوص روشنفکران، با رژیم پهلوی را در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی روشن میسازد. اولین شخصیت از این سه روشنفکر ایرانی صمد بهرنگی است. او معلم مدرسه، چپگرای سوسیالیست و یک سکولار بود. ترویج فرهنگ مبتذل بورژوازی در ایران را که تقلیدی از فرهنگ غربی است به باد انتقاد و استهزاء میگرفت، از فاصلۀ عمیق طبقات اجتماعی (به خصوص از نظر درآمد) متنفر بود، و به نفوذ فرهنگ غربی در سیستم آموزشی ایران اعتراض داشت. بهرنگی برای دستبابی به عدالت اجتماعی و فرهنگ مستقل ایرانی مبارزۀ انقلابی ،حتی مبارزۀ خشونت بار را در صورت نیاز، ترغیب میکرد. دومی، جلال آل احمد، سکولار و معروف بخاطر نثر خاص و زیبای خود است که ایران را تحت نفوذ کامل اقتصادی و فرهنگی غرب میدید و ابتدا مذهب و علما را در مبارزه با غرب ناتوان میدانست. امّا از تجربیاتی که پس از سفرش به حج بدست میاوَرَد، آل احمد نهاد مذهب را بعنوان نهادی حیاتی، بومی، غیر غربی و بخشی از هویت ایرانی شمرد که توانائی بالقوه برای مبارزه با غربزدگی را دارد. و سرانجام، روشنفکر سوم، روحانی غیر متخصص، تحصیلکردۀ غرب، علی شریعتی است که از مبارزۀ مردم جهان سوم با امپریالیزم دفاع میکند، مارکسیزم را بعنوان آلترناتیوی برای کشورهای جهان سوم رد میکند، اگرچه در سخنانش گاه از مفاهیم مارکسیستی استفاده میکند و بعضی از عناصر فلسفۀ مارکس را ارزشمند میداند. علی شریعتی شیعۀ نوین را که انقلابی و سیاسی باشد برای دستیابی به عدالت اجتماعی مناسب ایران میداند، شیعه ای که در مقابل دو آلترناتیو دیگر یعنی مارکسیزم و سرمایه داری (یا سیستمی غربی) به عنوان راه سوم به فرهنگ بومی ایران نزدیکتر است. بهرنگی، آل احمد و شریعتی نویسندگانی پرکار بودند. مقالۀ حاضر [متن انگلیسی این مقاله در ۱۹۸۳ منتشر شده است] بر اساس آن قسمت از آثار آنهاست که به موضوع غربزدگی مربوط میشود.
انتقاد صمد بهرنگی از بورژوازی و امریکازدگی
قبل از بررسی انتقادهای سکولاریستی و چپگرای بهرنگی از بورژوازی و امریکازدگی جامعۀ ایران در دوران پهلوی و راه حل بهرنگی برای این دو مشکل که به آنها معترض بود، نگاهی به کارنامۀ زندگی بهرنگی برای درک سخنان او مفید خواهد بود. بهرنگی یک آموزگار بود. به مدت یازده سال در مدارس روستائی آذربایجان و مدتی هم بطور جسته گریخته در مدرسۀ تربیت معلم تبریز تدریس کرد. مشاهدۀ فقر در زندگی غیر شهری و علاقۀ او به فولکلور آذری محتوای نوشته ها و ابزار کاری او را که نویسندگی باشد تعیین کرد. مجموعۀ آثار بهرنگی را در غرب بعنوان قصه های کودکان می شناسند، اما واقعیت این است که قصه های فولکلوریک بهرنگی که مخاطبش کودکان و بزرگسالان هستند ریشه در تجربیات تدریس در روستاهای آذربایجان و علاقۀ او به زبان آذری دارد. در نوشته های بهرنگی کاملا مشخص است که هدفش از نوشتن آموزش و برانگیختن است و واضح است که آثارش برای لذت بردن محض از مطالعه نیست. علاوه بر داستانهای فولکلوریک، بهرنگی مقالاتی در انتقاد نسبت به سیستم آموزشی ایران نوشت که در کتاب کند و کاو در مسائل تربیتی ایران آمده است. مقالات دیگرش در بارۀ تاریخ آذربایجان، زبان آذری، ادبیات کودکان، شیوۀ زندگی روستائیان، گرامر زبان آذری و امثال آن است. مقالاتی که در بارۀ سیستم آموزشی ایران نوشته لحن تعلیم و تربیت دارند و مقالات دیگرش، بخصوص مقالاتش در بارۀ زندگی در روستا، بیشتر توصیفی هستند.
در فعالیت هایش در خارج از کلاس درس، بهرنگی تلاش میکرد جوانان را راهنمائی کند و تعلیم دهد. در شمارۀ مخصوص بهرنگی، مجله ادبی آرش مقالات متعددی دارد که گویای فعالیت های فرهنگی بهرنگی است. بعنوان مثال، این مقاله ها از عشق و علاقۀ بهرنگی به کتاب سخن میگویند و اینکه او از جیب خود کتاب خریداری میکرد و همچون کتابخانه ای سیّار آنها را در دهکده های آذربایجان پخش میکرد. در اوقات فراغت به کتابفروشی ها میرفت و مردم را از خرید کتابهای بی ارزش منصرف میساخت و پیشنهاد میکرد به جایش به خرید کتابهای الهام بخش رو بیاورند.
بهرنگی در تدوین کتابهای درسی نیز فعال بود. یکی از کارهای مورد علاقه اش تدوین الفبای زبان فارسی برای تدریس به آذری زبانان بود.
صمد بهرنگی در عرصۀ ترجمه نیز فعال بود. بر خلاف آل احمد و شریعتی که از فرانسه به فارسی ترجمه میکردند، بهرنگی از زبانهای غربی به فارسی ترجمه نمیکرد اگرچه انگلیسی میدانست و لیسانس خود را در این رشته از دانشگاه تبریز گرفته بود. بهرنگی از زبان مادری اش یعنی آذری به فارسی ترجمه میکرد. با همکاری دوستش بهروز دهقانی دو جلد از داستانهای فولکلوریک آذری را به فارسی ترجمه و منتشر کرد. بهرنگی اشعار شاعران معاصر همچون شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج را به آذری ترجمه کرد ولی به این کتاب در زمان رژیم پهلوی اجازه چاپ داده نشد. بهرنگی برای فرار از دست سانسور، قصه هایش را در قالب فولکلور بیان میکرد و از استعاره و تمثیل سود می جست. و به همین دلیل کتابهای به ظاهر "ادبیات کودکان" که ریشه در ادبیات غنی و باستانی ایران داشت در اواسط دهۀ ۶۰ میلادی یکی از ژانرهای مهم در ادبیات فارسی شد. پس از مرگ بهرنگی، در سال ۱۹۶۹ میلادی کتاب ماهی سیاه کوچولو از او برندۀ جایزۀ ادبی در یکی از فستیوالهای ادبی جهان شد. موفقیت جهانی ماهی سیاه کوچولو به شهرت این کتاب در ایران افزود. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که کتابهای ادبیات کودکان را چاپ و منتشر میکرد چاپ جدیدی از ماهی سیاه کوچولو را با نقاشی های زیبا منتشر کرد.
بهرنگی همچون آل احمد و شریعتی در سن جوانی فوت کرد. آل احمد در ۴۶ سالگی، شریعتی در ۴۴ سالگی و بهرنگی در ۲۹ سالگی. مرگ این سه نفر در وضعیتی تقریبا مرموز اتفاق افتاد. هواداران این سه روشنفکر، با توجه به سابقۀ درگیری های سیاسی آنان، بلافاصله ساواک را مسئول مستقیم یا غیر مستقیم مرگ آنان دانستند. در این مقاله جائی برای بررسی چگونگی مرگ آنان نیست چرا که این مقاله روی موضوع غربزدگی متمرکز است. به هر حال، غیر ممکن است در بارۀ مرگ آنان به نتیجه ای رسید که اذهان مشکوک و مظنون را راضی کند. اما موضع محکم علیه ساواک یک نکته را در بارۀ بخشی از فرهنگ ایران روشن میسازد: انفعال گرائی افراطی، شک، ظن و بدبینی جامعۀ روشنفکران ایران. از مقاله ای که آل احمد در سوگ بهرنگی در مجله آرش چاپ کرد مشخص است که بهرنگی از دوستی و حشر و نشر با آل احمد لذت میبرد. توجه و علاقۀ آل احمد به بهرنگی پس از چاپ کتاب کند و کاو در مسائل تربیتی ایران به وجود آمد. سپس، بهرنگی هر وقت به تهران میامد در جلسات بحث و سخنرانیهای آل احمد شرکت میکرد. آل احمد نیز یکبار در اردیبهشت ۱۳۴۶ همراه با غلامحسین ساعدی به دیدار بهرنگی به تبریز رفت. اگرچه چنین چیزی ممکن است ولی احتمالش بسیار ضعیف است که بهرنگی با شریعتی دیدار کرده باشد. این را به این خاطر میگویم که در پرکارترین دوران زندگی بهرنگی یعنی از ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ میلادی، شریعتی یا در زندان بود یا در مشهد به تدریس اشتغال داشت. با توجه به سوابق فعالیتهای بهرنگی، درک جوهر انتقاد او از بورژوازی و امریکازدگی آسانتر میشود. البته بهرنگی هرگز کتابی مثل کتاب غربزدگی آل احمد ننوشت تا به طور مستقیم به موضوع غربزدگی بپردازد. در مقام مقایسه امّا، غربزدگی آل احمد از جنبۀ فرهنگی به موضوع مینگرد، در حالیکه مقالات مختلف بهرنگی نشان میدهد که او از دیدگاه چپ سوسیالیستی و طبقاتی به موضوع توجه داشته است. کتابهائی مثل غربزدگی از آل احمد بطور مستقیم موضوع غربزدگی را مورد بحث قرار میدهد. در مقایسه با کتاب غربزدگی از آل احمد که کند و کاوی فرهنگی در پدیدۀ غربزدگی است، نگاه بهرنگی بیشتر به طبقات اجتماعی جامعه از دیگاه چپ سوسیالیستی معطوف است.
بهرنگی از جامعه شناس ایرانی تقی مدرسی به این مفهوم نقل قول میکند که کارمندان دولت به مرور با خود بیشتر بیگانه، از نظر اخلاقی فاسد، و به مسائل اجتماعی بی تفاوت میشوند. مدرسی میگوید "این طبقه شاخۀ خشکیده از بدنۀ زندگی اجتماعی هستند". اگرچه بهرنگی این نکته را بطور مستقیم بیان نمیکند، اما معتقد است این طبقه از جامعه، یعنی بورژوازی مدرن، بیشتر از طبقات دیگر جامعه مسموم فرهنگ غرب است. بهرنگی پا را فراتر میگذارد و فرهنگ فرهنگیان (معلمان، دبیران، اساتید دانشگاه، کارمندان مراکز آموزشی) را پاره ای عظیم از آن شاخۀ خشک شده میداند. بهرنگی معتقد است این فرهنگیان را باید همچون میکروب زیر میکروسکوپ قرار داد تا با زندگی و حرکات و افکار و سَم موجود در وجودشان بیشتر آشنا شویم تا جلوی آن بیمارئی را که در اثر آن سَم از خود تراوش میدهند بگیریم. به اعتقاد بهرنگی تا اینجا یک نسل از دیپلمه ها و لیسانسیه ها آلودۀ این بیماری فرهنگیان هستند که به مرور زمان این بیماری به نسل بعدی سرایت خواهد کرد.
در انتقاد از فرهنگ فرهگیان، بهرنگی با قاطعیت میگوید هدف اصلی در زندگی یک فرهنگی فراهم آوردن یک زندگی مادی مرفه برای خود و خانواده اش است. اگر حقوق ماهیانۀ او چنین رفاهی را به آسانی ممکن نسازد، او به زندگی قسطی رو خواهد کرد. یک بخش اصلی از فرهنگ زندگی یک فرهنگی سینما رفتن است: معمولا هفته ای یک بار، در یک روز خاص هفته، به یک سینمای خاص که جدیدترین و گرانترین سینمای شهر باشد، آن هم برای تماشای فیلمی احمقانه و سطحی با داستانی عاشقانه و رمانتیک سطحی. مطالبی که فرهنگیان میخوانند به اندازۀ همان فیلمها مبتذل است: مجلات مخصوص زنان مملو از غیبت و شایعه در بارۀ ستارگان سینما، مقالاتی در بارۀ رموز یافتن همسر دلخواه، و تبلیغ جدیدترین لوازم آرایشی برای خانمها. در بارۀ موسیقی اما، نظر بهرنگی به تندی مطالب بالا نیست: به موسقی برای لذت بردن گوش میدهند، با اشعار عاشقانه و رمانتیک. هر سازی که آرامش بخش باشد برای آنها کافیست. موسیقی مورد علاقۀ آنها از رادیو در برنامه های احمقانه ای مثل گلهای جاویدان پخش میشود. در مورد تربیت کودکان، فرهنگیان برای رساندن آنان به طبقۀ بالای اجتماعی تلاش میکنند، و برای رسیدن به چنین هدفی انگلیسی را قبل از زبان مادری یادشان میدهند. مع الوصفت، نظر بهرنگی در بارۀ یادگیری زبان انگلیسی قبل از زبان مادری، یک سوء تعبیر به وجود میاوَرَد و آن سوء تعبیر به یادگیری زبان فارسی توسط کردها و آذری ها مربوط میشود، البته قبل از آنکه زبان مادری خود را یاد بگیرند. بهرنگی میگوید کودکان آذری را مجبور میکنند اول کلمۀ بابا را یاد بگیرند و بعد کلمه آتا که به آذری معنایش پدر است. دلیل این کار آن است که بوی فرهنگ غرب و خرده بورژوازی به مشام پدر و مادر این کودکان خورده است.
به طور خلاصه، نتیجۀ زیستن در فضائی این چنین آکنده از فرهنگ خرده بورژوازی، از دیدگاه بهرنگی این است که:
"جهان بینی این افراد به همان چاردیواری خانه منحصر میشود و در کنار همسر و فرزند (اگر داشته باشند)، و کارشان رفتن به محل کار و بازگشت به خانه است و جز این نمی بینند. سرگرمی آنها کشتن وقت است. انرژی آنها صرف پر کردن شکمشان میشود. اینگونه زندگی کردن، حاصلش فقط تربیت انسانهای سطحی و محافظه کار میشود."
برای غربی ها ترسیم جامعۀ مدرن بورژوازی توسط بهرنگی پدیده تاره ای نیست چون غربی ها اینگونه انتقادها را در آثار مارکس خوانده اند. اما برای ایرانیانِ دهۀ ۱۹۶۰ که چنین مطالعاتی نداشتند، انتقادات بهرنگی به نظرشان نو ظهور و جدید میامد.
آل احمد بر روی تسلط یکپارچۀ غرب بر ایران تکیه داشت و بین کشورهای غربی با توجه به رابطۀ تاریخی آنها با ایران فرق میگذاشت. اما بهرنگی تمرکزش فقط روی تأثیر فرهنگی امریکا بر ایران بود. در واقع، غربزدگی از منظر آل احمد، امریکازدگی از دیدگاه بهرنگی شد. بهرنگی تا حد زیادی به تأثیر امریکا روی سیستم آموزشی ایران تکیه داشت، موضوعی که به خاطر حرفۀ معلمی با آن کاملا آشنا بود.
بهرنگی از تأثیر استادان امریکائی در مراکز تربیت معلم ایران مینویسد. او تخمین میزند نود در صد کتابهای درسی در رشتۀ تعلیم و تربیت و روانشناسی که در مراکز تربیت مدرس تدریس میشوند، کتابهای ترجمه شدۀ نویسندگان امریکائی است. بهرنگی معتقد است محتوای این کتابها مربوط به جامعۀ امریکاست و هیچ ربطی با مشکلات جامعۀ ایران ندارد. در بهترین شکلش، این کتابها در چند مدرسۀ محدود در شمال تهران میتواند مفید باشد. معتقد است تکیۀ بیش از حد به شیوۀ آموزش امریکائی، ایران را از مشکلات آموزشی و فرهنگی خود بیخبر یا اینکه دور نگاه میدارد.
بهرنگی به محتوای کتابهائی که در کلاسهای انگلیسی تدرسی میشود نیز انتقاد دارد و میگوید فرهنگ نهفته در کتابهای امریکائی با فرهنگ ایران تفاوت دارد. انعکاس فرهنگ ویژۀ امریکا با استفاده از کلماتی مثل هات داگ و بیس بال بی معناست. البته، بهرنگی که خود از دانشگاه تبریز لیسانس زبان انگلیسی گرفته است، با آموزش زبان انگلیسی در ایران مخالفتی ندارد، فقط محتوای این کتابهاست که مورد انتقاد اوست.
علاوه بر موضوعات فوق، بهرنگی مینویسد که منع تنبیه بدنی در مدارس ایران به زمانی باز میگردد که مشاورین آموزشی امریکائی به ایران آمدند. اگرچه بهرنگی با موضوع منع تنبیه موافق است اما معتقد است از میان برداشتنش زمان میبرد. ولی آنچه بهرنگی به آن اعتراض دارد گستاخی و هیپوکراسی مشاورین آموزشی امریکائی در بارۀ منع تنبیه بدنی است. به این معنا که امریکا خودش جامعه ای ساخته که در آن سیاه پوستان نادیده گرفته میشوند و توسط گروه نژادپرست [K.K.K] تهدید به مرگ میشوند. بنابراین، منع تنبیه بدنی در مدارس ایران توسط مشاورین امریکائی حکایت همان دایۀ مهربانتر از مادر است.
تا آنجا که موضوع به تأثیر فرهنگ امریکائی در بهبود سیستم آموزشی ایران میشود، بهرنگی معتقد است ایرانیانی که تجربه عملی تدریس در روستاها و شهرستانهای ایران را دارند باید در تدوین کتابهای آموزشی دست داشته باشند. فرنگ رفته ها و تحصیل کرده های خارج چون تجربۀ مستقیم تدریس در شهر و روستاهای ایران را ندارند، صلاحیت تدوین کتابهای آموزشی را برای جامعۀ ایران ندارند. با اعطای قدرت تصمیم گیری بیشتر به مدرسین به این معنا که چه مطالبی تدریس شود و چه مطالبی تدریس نشود، سیستم آموزشی از حالت دیکتاتور مآب خود خارج میشود و در نتیجه نیاز به توزیع مراکز قدرت و تصمیم گیری در کل جامعه نیز به وجود خواهد آمد.
در بارۀ مشکلی بنام "مسمومیت فرهنگیان"، بهرنگی در کتاب کند و کاو راه حلی ارائه نمیدهد. اما در نوشته های دیگرش مشهود است برای رهائی از شر امپریالیزم و جامعۀ طبقاتی یعنی طبقۀ بورژوازی، از جنگ مسلحانه پشتیبانی میکند. در مقاله ای بنام آذربایجان در جنبش مشروطیت مینویسد، اگر بهبهانی و طباطبائی در امر جنبش مشروطیت دخالت نمیکردند، این جنبش میتوانست بدون خونریزی و جنگ به موفقیت دست یابد. بهرنگی میگوید بدون کینه و با مشتهای خالی به جنگ دشمنی که تا دندان مسلح است نمیشود رفت.
حتی تند و تیزتر از مقالۀ فوق، داستانهای کوتاه صمد بهرنگی است که پیام آن داستانها این است که دانش و آگاهی باید به عمل و واکنش تبدیل شود و بیماریهای جامعه را از بین ببرد. معروفترین داستانش در این زمینه داستان کوتاه ماهی سیاه کوچولو است. این داستان، جستجوی سمبلیک یک ماهی سیاه کوچک در دریاست که به قیمت فدا کردن جانش به دنبال ماهی بزرگتری میگردد که ماهی های کوچکتر را می بلعد. داستان ماهی سیاه کوچولو پیامش این است که برای اصلاح جامعه شاید لازم باشد جان خود را در این راه فدا کنیم و داستان کوتاه بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری پیامش این است که برای مبارزه با طبقۀ مرفه شمال تهران شاید مبارزۀ خصومت آمیز لازمۀ کار باشد. در پایان داستان ۲۴ ساعت در خواب و بیداری، آن نوجوان فقیری که از روستا به تهران نقل مکان کرده آرزومند است بجای آن شتری که با پوشال پر شده است یک مسلسل از آن مغازه اسباب فروشی بخرد، شتری که یک مرد پولدار برای فرزندش میخرد و به سرعت از مقابل چشمان نوجوان فقیر دور میشود.
لحن و شیوۀ بیان مطالب در مقاله ها و داستانهای بهرنگی متفاوت است. در مقاله هایش، بهرنگی از معضلات اجتماعی، بخصوص مشکلات آموزشی، مینویسد و اغلب راه حل هائی نیز نشان میدهد که هم معقول هستند و هم ریشه در تجربیاتش بعنوان یک معلم دارند. بیزاری بهرنگی از تأثیر امریکا در فرهنگ ایران در مقاله هایش کاملا مشخص است اما در مقالاتش خشونت و انقلاب را برای التیام بخشیدن به این بیزاری توصیه نمیکند. در داستانهای کوتاهش اما، بهرنگی موضوعات گسترده تری را انتخاب میکند: سرکوب شدگان، کارگران مزارع و کارخانه ها، لزوم مبارزه کارگران با اقلیت مرفه. بنابراین، برای درک پیام انقلابی بهرنگی، مقاله ها و داستانهایش را باید با هم مطالعه کرد چون یکی مکمل دیگری است.
مذهب و علما در نوشته های بهرنگی جائی ندارند. جلال آل احمد در مراسم سوگواری بهرنگی گفت که بهرنگی یک کمونیست بود و خدا را نیز باور نداشت. در نوشته ای در بارۀ مذهب فرهنگیان، بهرنگی به صراحت اعتقادش را به "مذهب ماتریالیزم" اعلام میکند. بهرنگی در آثارش از هرگونه بحث در بارۀ نقش علمای مذهبی خودداری میکند. با این وجود، اعتقاد دارد آموزگارانی که در روستاهای ایران تدریس میکنند باید به اعتقادات مذهبی اهالی روستا احترام بگذارند وگرنه رابطۀ آن معلم با روستائیان حسنه نخواهد بود. با بیان چنین مطلبی، منظور بهرنگی شاید این باشد که در آن مناطق از مذهب به عنوان یک وسیله برای رسیدن به هدف باید سود جست.
جای تعجب نیست که دانشجویان چپگرا، پس از مرگش بهرنگی را قهرمان الهام بخش خود خواندند. سه سال پس از مرگ بهرنگی یعنی در ۱۹۷۱، فستیوالی در دانشگاه تهران به یاد او برپا شد. در خارج، در دهۀ ۱۹۷۰، دانشجویان چپگرای ایرانی آثار بهرنگی را به فارسی و انگلیسی منتشر کردند. در انقلاب ۵۷، پوسترهای بهرنگی توسط سازمان فدائیان خلق در داخل و خارج توزیع میشد. پس از انقلاب بهمن ۵۷، مجموعۀ داستانهای او که قبلا اجازه چاپ نداشت، بلادرنگ چاپ و منتشر شد.
(ادامه دارد…)
*Brad Hanson, Depictions and Reactions of Behrangi, Al-e Ahmad, and Shariati, in International Journal of Middle East Studies, Vol. 15, No. 1, Feb. 1983, pp. 1-23
1 Comment
محسن م
خیلی خوشحالم که بخشی فراموش شده از تاریخ معاصر ایران که اتفاقا در دهه ۵۰ تاثیری عمیق بر اندیشه روشنفکران کشورمان داشت در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته .