این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
تاملی در ناکامی نهضت ملی
چرا ۳۰ تیر تکرار نشد؟
محسن آزموده
از فردای ٣٠ تیر، دومین دوره نخستوزیری محمد مصدق آغاز شد؛ دورانی که با کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ پایان یافت و محمدعلی موحد آن را ١٣ ماه نحس خوانده است. در ٣٠ تیر گروهها و اقشار مختلف مردم به خیابانها ریختند و شعار «یا مرگ یا مصدق» را سر دادند، آنها خشمگین از برکناری مصدق و در نتیجه ناتمام ماندن سرنوشت نفت از سویی و انتصاب احمد قوام و صدور اعلامیه ناسنجیده او از سوی دیگر در پی اعلامیه آیتالله کاشانی و درخواست دیگر فعالان سیاسی به میدان آمدند و کار را یکسره کردند.
حضور موثر و پرشور مردمی در ٣٠ تیر اما در طول ماههای بعد هیچگاه تکرار نشد، البته در این فاصله هر یک از احزاب و گروهها از حزب توده گرفته تا برخی دیگر از گروهها، توانستند در مقاطعی نیروها و هواداران خود را به خیابان بکشانند، اما هیچگاه این حضور با آن اجماع همگانی ٣٠ تیر رخ نداد. حالا ۶۴ سال از آن قیام ٣٠ تیر میگذرد و این پرسش همچنان به ذهن و ضمیر محققان و پژوهشگران تاریخ معاصر و علاقهمندان به تحولات ایران فشار میآورد که چرا ٣٠ تیر تکرار نشد؟ چرا و چطور آن ائتلاف و اجماع پیشین بر سر اهداف نهضت ملی کردن صنعت نفت پدید آمد و از کجا و به چه دلایلی این توافق و اتحاد شکسته شد؟ آیا علت را باید در عوامل بیرونی خواند؟ آیا افراد و مسائل کوچک موثر بودند؟ آیا شکافی که بعد از ٣٠ تیر به آن شکل اساسی خود را هویدا ساخت، ناشی از تضادی ساختاری بود؟ و در نهایت اینکه آیا ٣٠ تیر تکرار شدنی بود؟ اگر آری چرا تکرار نشد؟
علیه جبرگرایی تاریخی
پرداختن به این پرسش که «چرا ٣٠ تیر تکرار نشد؟» پیشاپیش متضمن این فرض است که ٣٠ تیر تکرارپذیر بود. این فرضیه که وقایع تاریخی، یعنی رویدادهایی که در گذشته رخ دادهاند، میتوانستند به شکل دیگری رخ دهند، در واقع مبتنی بر نفی جبرگرایی تاریخی (historical determinism) است. رویکرد جبرگرایانه به تاریخ، آن را جریانی قطعی، غیرقابل تغییر و در بیشتر موارد منطبق بر طرح و برنامهای مشخص و قابل حدس تلقی میکند که در آن حوادث، بیش و پیش از آنکه محصول کنش انسانهای با اراده و مختار باشد، در نتیجه روندهای کلان رخ میدهد و نقش عوامل انسانی (agents) در آن تا سر حد امکان کاهش مییابد.
جبرگرایی تاریخی البته کمتر خود را به این شکل صریح و مستقیم عرضه میکند و معمولا مدعای خود را در لفافه اصطلاحات پیچیده و انتزاعی عرضه میکنند، اما در نهایت یک نتیجه میگیرند، اینکه آنچه در تاریخ رخ داده، ضروری و لایتغیر بوده، به این معنا که انسانها نمیتوانند و نمیتوانستهاند در تغییر مسیر وقایع نقشی ایفا کنند. بدون شک رویکرد ما به تاریخ بهطور عام و به واقعه ٣٠ بهطور خاص خلاف این دیدگاه است. به عبارت دیگر نوشتار حاضر بر این اساس مبتنی ست که نه فقط ٣٠ تیر تکرارپذیر بود، بلکه این اشتباهها و موانع رفعشدنی بود که مانع از تکرار آن و شکست موضعی نهضت ملی شدن صنعت نفت در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ در نتیجه فروپاشی اتحاد نیروهای ملی شد.
مقاومت شکننده
فروپاشی اتحاد نیروهای نهضت ملی کردن صنعت نفت پس از ٣٠ تیر را در واقع میتوان در چارچوب نگاه جان فوران در کتاب مقاومت شکننده ارزیابی کرد. فوران در این کتاب با نگاهی به تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در سدههای اخیر، نشان میدهد که میتوان الگویی واحد را برای بزنگاههای مهم تاریخ معاصر ایران ترسیم کرد. در این الگو ایرانیان با همه تنوع قومی، قبیلهای، مذهبی، سیاسی، فرهنگی، طبقاتی، سنی و… در مواجهه با یک بحران سیاسی یا اجتماعی بنیان برافکن، اتحادی نانوشته اما کاربردی و موثر را شکل میدهند و وضعیت تاریخی را پیش میبرند، اما دقیقا بعد از به ثمر رسیدن موفقیت اولیه شان، این ائتلاف از دست میرود و شکافها و اختلاف سلایق و علایق پر رنگ میشود، تا جایی که به شکست منجر میشود.
این الگو دست کم در مورد دو بزنگاه مهم تاریخی ایران، یعنی انقلاب مشروطه و نهضت ملی کردن صنعت نفت صدق میکند. در هر دوی این رویدادهای تعیینکننده، ایرانیان با همه اختلافها و شکافهای طبیعی موجود، بر سر یک آرمان (اولی مشروطیت و دومی استقلال و حاکمیت ملی) با یکدیگر توافق کردند و با وجود موانع و مشکلات داخلی و خارجی فراوان، توانستند خواست خود را به منصه ظهور برسانند، اما دقیقا از فردای پیروزی، شکافها پر رنگ شد، تا جایی که در نهایت به شکست اتحاد و ناکام ماندن کل نهضت یا ناقص ماندن تحقق مطالباتش انجامید.
تا جایی که به نهضت ملی بر میگردد، میتوان قیام ٣٠ تیر ١٣٣١ را همان نقطه اساسی خواند که در آن اتحاد نیروهای ترقیخواه و مدافع حاکمیت ملی خود را به نمایش گذاشت. تا پیش از ٣٠ تیر، حتی حزب توده به عنوان گروه موثری که تا آن زمان تکلیف خود را با دولت مصدق مشخص نکرده بود و رفتاری دوگانه و در اکثر موارد ستیزهجویانه با آن داشت، به این نتیجه رسید که بهتر است از نهضت ملی دفاع کند. اما اتفاقا وقایع ١٣ ماه دوم نخستوزیری محمد مصدق نشان داد که اجماعی که در ٣٠ تیر به وقوع پیوسته سخت شکننده بوده است و دوام چندانی نداشته است.
در جستوجوی علل
درباره علل شکست نهضت ملی که یک نشانه آن تکرار نشدن ٣٠ تیر بود، بسیار نوشته شده است. طیف گسترده این اظهارنظرها از نظریههای توطئه و منسوب کردن همه علل شکست به عوامل بیگانه تا رویکردهای ذاتگرایانه به انسان ایرانی و ممتنع دانستن امکان پیشرفت و توسعه برای او را در برمیگیرند. یعنی در یک سو، نگاه افراطگرایانه با نفی هر نوع نقدی به ایرانیان و عوامل داخلی، علتالعلل مشکلات را در مداخلات استعمارگرایانه بیگانگان میداند و از سوی دیگر نگاه تفریطی، امکان هرگونه توسعهای برای انسان ایرانی را ناممکن میداند.
رویکرد محققانه اما با نفی هر دو دیدگاه توطئه جویانه یا ذاتگرایانه از یکسو و با حفظ نگرش متعادل به دو عنصر کارگزارساختار از سوی دیگر میکوشد تصویری درست و تا سر حد امکان واقعگرایانه از ترتیبات نیروهای سیاسی و اجتماعی و علایق و خواستهای ایشان ترسیم کند. در این نگاه، حتی از تعابیر ارزش داورانهای چون «مرتجع» و «غربزده» برای توصیف جریانهای سیاسی استفاده نمیشود و کوشش میشود در چارچوب رویکرد واقعگرا به سیاست، تنها از دو صفت واقع نمای تحول خواه و مدافع وضع موجود یاری گرفته شود. رویکرد پژوهشگرا صد البته مدعی بیطرفی در پرداختن به موضوع تحقیق نیست.
بیطرفی گذشته از آنکه ممکن نیست، مطلوب هم نمیتواند باشد. در واقع نوشتار حاضر نهضت ملی کردن صنعت نفت را در چارچوب تلاش جامعه ایران برای نیل به حاکمیت ملی و مشروطهخواهی ارزیابی میکند، هدفی که بیتردید در سایه استقلال ملی و طرد مداخله بیگانگان محقق میشود. کوشش نهضت ملی برای ملی کردن نفت ایران و اخراج بیگانگان از عرصه سیاست در ایران را در بهترین حالت در همراهی با تلاش محمد مصدق در محدود کردن نقش شاه به سلطنت در چارچوب نظام مشروطه میتوان فهمید. از این منظر است که نقشآفرینی نیروهای سیاسی در نهضت ملی و موافقتها و مخالفتهای موضعی یا همیشگی ایشان را بهتر میتوان فهمید.
آرایش نیروها
در یک دستهبندی کلی در مواجهه با نهضت ملی با وامگیری از کتاب حاکمیت ملی و دشمنانش (فخرالدین عظیمی) میتوان نیروهای سیاسی در نهضت ملی را به دو دسته تقسیم کرد: موافقان و مخالفان. هر کدام از این دو دسته خود از گروهها و دستههای متفاوت و گاه متعارضی تشکیل شده بودند. مهمترین بازیگران سیاسی ایران در سالهای واپسین دهه پر تنش ١٣٢٠ عبارت بودند از: نیروهای ملی، نیروهای مذهبی، چپگرایان و در راس ایشان حزب توده، شاه و طرفداران سلطنت و دربار، نیروهای بیگانه و نظامیان. با توجه به تفکیک کلی مذکور میتوان این بازیگران را چنین تقسیمبندی کرد: موافقان حاکمیت ملی که شال نیروهای ملی و نیروهای مذهبی میشدند و مخالفان آنکه شامل شاه و طرفداران سلطنت و نیروهای بیگانه و نظامیان میشدند. نیروهای چپ در این تقسیمبندی موضعی پا در هوا و نامشخص داشتند که جلوتر به آن اشاره خواهد شد. اما پیشتر لازم به تاکید است هر کدام از این گروهها خود از شاخهها و زیرگروههای مختلفی تشکیل میشدند.
مدافعان حاکمیت ملی
برای نمونه چنان که علی رهنما در کتاب نیروهای مذهبی در بستر حرکت نهضت ملی نشان داده، نیروهای مذهبی در مناسبت با این جریان را میتوان به سه گروه اساسی تقسیم کرد: نخست آیتالله کاشانی و هوادارانش که با رویکردی کاملا سیاسی و صد البته عقیدتی از آغاز این نهضت وارد ماجرا شدند و نقش موثر و مهمی در پیروزیهای نخستین نهضت ایفا کردند. این گروه در به ثمر رسیدن ٣٠ تیر نیز نقش موثر و اساسی داشتند، . از فردای ٣٠ تیر اما این گروه با مصدق و نیروهای ملی دچار اختلافات اساسی شدند. منحصر کردن این اختلافات در عوامل شخصی و منفعت طلبیهای فردی، اشتباهی تاریخنگارانه است.
در واقع علت عمیقتر را باید در همان شقاقی بازجست که فردای مشروطه پدید آمد. گروه دوم از نیروهای مذهبی، هواداران آیتالله بروجردی رییس مقتدر و محترم حوزه علمیه قم بودند که تا جایی که میتوانستند خود را از عرصه سیاست بیرون میکشیدند و تا جایی که میتوانستند آشکارا وارد مناسبات سیاسی نمیشدند و میکوشیدند رویکردی پسینی نسبت به وقایع اتخاذ کنند و بالاخره جریان مذهبی سوم فداییان اسلام به رهبری شهید سیدمجتبی نواب صفوی بودند که بیش از آنکه به ترتیبات سیاسی وقعی نهند، میکوشیدند بر اساس ترجیحات عقیدتی رفتار کنند. فداییان اسلام تا حدود زیادی تکروی میکردند و به سختی با سایر نیروها همراه میشدند، مواضع شان بیش از آنکه از معادلات سیاسی بهره گیرد، ناشی از آرمان خواهی شان بود و به همین خاطر نیز با مصدق و حتی با سایر نیروهای مذهبی موضع یکسانی نداشتند.
همین تنوع رویکرد را در جریان چپ نیز میتوان بازجست. مهمترین نماینده این جریان حزب توده (تاسیس ١٣٢٠) بود که حتی اگر به روابط نامشخصش با بلوک شرق و در راس آن سردمداران حزب کمونیست در شوروی وقعی نگذاریم، باز نمیتوانیم از موضعش در قبال نهضت ملی دفاع کنیم. سنجیدهترین تحلیل درباره نقش آفرینی این گروه در قبال نهضت ملی را که تاکنون به نگارش درآمده، محافظهکارترین آنها نیز هست. در این تحلیل که مازیار بهروز، مورخ ایرانی مقیم خارج از کشور آن را در کتاب شورشیان آرمانخواه عرضه کرده، حزب توده از اتخاذ یک سیاست مشخص و پیشرو در قبال نهضت ملی ناتوان بود.
حزب توده بهطور مشخص تا پیش از ٣٠ تیر به جای همراهی با نهضت ملی منتقد سرسخت آن بود، در نشریات و اعلامیههایش به مصدق و همراهان آن میتاخت و او را به انحای مختلف به بیگانه دوستی یا طرفداری از امپریالیسم یا سلطنت محکوم میکردند. اتفاقا حزب توده بر خلاف باقی جریانهای متحد در رویکرد کلی موافقان حاکمیت ملی که بعد از ٣٠ تیر از آن گسستند، بعد از ٣٠ تیر بیش از پیش بر همراهی خود از مصدق تاکید کردند و به دفاع از او پرداختند؛ دفاعی که مصدق هیچگاه نتوانست بهطور اساسی به آن اعتماد کند، چرا که به خوبی پیشینه این گروه و بنیادهای نگرش سیاسی ایشان را میشناخت و میدانست که نمیتواند به آنها اتکا کند.
در جبهه مخالفان
تنوع و تغییر دیدگاه در میان مخالفان حاکمیت ملی و در نتیجه نهضت ملی اما به تنوعی که بدان اشاره شد، نیست. در راس مخالفان حاکمیت ملی شاه و دربار قرار میگیرد. طبیعی است که جایگاه سلطنت به عنوان آماج اصلی طرفداران مشروطه و مخالفان استبداد، بیشترین تلاش را برای حفظ و احیای موقعیت پیشین خود میکند. شاه جوان ایران بعد از سرنگونی پدرش و با حمایت مستقیم بیگانگان بر تاج و تخت نشست. تمام هم و تلاش او در طول دهه ١٣٢٠ احیای جایگاه پدر مخلوعش بود، از طریق سازوکارهایی مختلف از جمله گسترش اختیاراتش در قانون اساسی، ایجاد رابطه با غرب، تاسیس مجلس سنا و… درباریان طرفدار شاه و منتفعان از نهاد سلطنت و دربار نیز به روشهای مختلف در تضعیف نهضت ملی و نادیده گرفتن حاکمیت ملی میکوشیدند.
دیگر گروه موثر در مناسبات سیاسی، نظامیان بودند که بیشترین ایشان به دلایل طبقاتی و خانوادگی، از مخالفان نهضت ملی بودند. ایشان عمدتا پشت سر سلطنت بودند. بررسی خاستگاه اجتماعی ایشان و وابستگیهای تاریخی آنها به سلطنت به ویژه در دوره رضاشاه در این مجال نمیگنجد. بالاخره لازم است به نقش بیگانگان در سرنوشت سیاسی نهضت ملی اشاره کرد. چنان که یرواند آبراهامیان از منظری و مارک گازیروسکی از چشماندازی دیگر نشان میدهند، موضع غرب در قبال نهضت ملی از آغاز روشن بود.
روشن است که بریتانیا به عنوان طرف دعوای ایران در سر مساله نفت، از آغاز هواخواه سرنگونی دولت مصدق بود. این را حتی مرور روند مذاکرات در گزارش محمد علی موحد نیز نشان میدهد. اما اینکه امریکا در دور نخست (بهطور تقریبی تا پیش از ٣٠ تیر) به دنبال راهحلی برای مساله میگشت، موضوعی مورد مناقشه است.
آبراهامیان در کتاب کودتا نشان میدهد که مساله غرب با ایران بیش از آنکه به بهانه نگرانی از گسترش کمونیسم محدود شود، به موضوع «کنترل» نفت و سرنوشت آن باز میگشت. بگذریم که تا جایی که به حاکمیت ملی ایران مربوط میشود، غرب دست کم از میانه عصر قاجار، یکی از اصلیترین بازیگران سیاست داخلی ایران تلقی میشد. تا پیش از انقلاب اکتبر روسیه در ١٩١٧، به دلیل وجود دو نیروی متقابل روس و انگلیس، این حضور پر کشاکش بود، اما بعد از آن، بریتانیا و بعد امریکا، خود را نیروهای بلامعارض در عرصه سیاست داخلی ایران احساس میکردند و نمیخواستند به سادگی این جایگاه را از دست بدهند. گذشته از اختلافها و رقابتی که میان بریتانیا به مثابه استعمار پیر و امریکا به مثابه نیروی تازه نفس در این زمینه وجود داشت، این هر دو در اصل حفظ پایگاه غرب در ایران توافق داشتند. بهترین شاهد آن نیز برنامهریزی برای کودتا بود.
در این میدان نیروها یک دسته مهم دیگر را نیز باید افزود، آنها که از همان آغاز در همراهی شان با نهضت ملی میتوان تردید کرد و بهترین گواه این امر نیز بررسی عملکردشان است. در راس این گروه به نامهایی چون مظفر بقایی، ابوالحسن حائری زاده، حسین مکی و… بر میخوریم. چنان که گفتیم، حتی در همراهی آغازین این گروه با نهضت ملی میتوان تردیدهایی روا داشت اما حتی اگر بخواهیم موضعی متساهلتر اتخاد کنیم، همسو با فخرالدین عظیمی در کتاب مذکور میتوان گفت: «اینان که نقش مهمی در پدید آوردن جنبش ملی ایفا کرده بودند، نقشی بس مهمتر در از میان بردن آن بازی کردند. این گروه به مخالفان مصدق بدل شدند.
دشمن کامی آنان کار دشمنان دیگر مصدق را بسیار آسان کرد… این یاران پیشین از ابراز هیچ انتقاد گزندهای نسبت به مصدق فروگذار نکردند اما در کمتر موردی پیشنهاد تاملآمیز و سازندهای به او دادند. آنان درباره مسائل پیچیدهای مانند موضوع نفت، دشواریهای اقتصادی، نظم و قانون، یا لوازم و مقتضیات یک نظام سیاسی مشروطه کارآمد، سخن و اندیشه مثبت و درخوری برای عرضه نداشتند و از حد سخنان کلی و شعار فراتر نمیرفتند.»
بار دیگر: چرا سی تیر تکرار نشد؟
با در نظر آوردن آنچه درباره آرایش نیروهای سیاسی در جریان نهضت ملی بدان اشاره شد، بهتر میتوان به پرسش نخستین بحث بازگشت. ٣٠ تیر در واقع نقطه تلاقی ائتلاف نیروهای خواهان حاکمیت ملی بود. واقعیت این روز و رخدادی که در آن به وقوع پیوست، به روشنی نشان میدهد که نیروهای تحول خواه و خواهان حاکمیت ملی در صورت اتحاد و توافق میتوانند موفق شوند و هیمنه سنگین مخالفان نهضت را با چالش مواجه کنند و آن را وادار به عقبنشینی کنند. اما مساله بر سر آن است که این اتحاد به دلایل ساختاری و بنیادین دوام ندارد.
قبل از اشاره به علت اساسی این فقدان، اشارهای به دوام اتحاد نیروهای مخالف حاکمیت ملی ناگزیر است. به تعبیر روشنتر، هر اندازه که ائتلاف نیروهای موافق حاکمیت ملی شکننده و بیثبات است، اتحاد نامیمون استبداد طلبان و دشمنان حاکمیت ملی محکم و با دوام است. صاحبنظران یک علت عمده را در ریشه دواندن تاریخی نگره و نهاد استبداد در بافتار فرهنگی-اجتماعی و سیاسی ایران میدانند. از دید ایشان استبداد تاریخی واقعیتی تلخ و پیچیده است که به انحای گوناگون در سطوح مختلف اندیشه و کردار و گفتار ایرانیان پنهان شده و به طرق مختلف خود را بازتولید میکند. از سوی دیگر حضور موثر بیگانگان را نباید نادیده گرفت. بدون برنامهریزیهای دقیق ایشان و حمایت شان از استبداد، امکان کودتا علیه دولت متصور نبود.
این البته به معنای نادیده گرفتن اشتباههای انکار ناپذیر دولت و مصدق و یارانش نیست. مساله اساسیتر از منظر این نوشتار را باید در شقاقی دانست که فردای انقلاب مشروطه نیز هویدا شد. شکاف میان سنت و تجدد که در فقدان تلاش برای صورتبندی مفهومی نظری دقیق آن، در میدان عمل به نزاع میان طرفداران سنت و طرفداران تجدد منجر شد. بدون اینکه بخواهیم کلیت تاریخ را به نزاع اندیشهها و ایدهها فروکاهیم، نمیتوانیم از نقش آن در بازیگری نیروهای سیاسی اعم از فردی و جمعی عزل نظر کنیم. اینکه گروههایی از همراهان نهضت ملی در روز ٣٠ تیر به فرمان آیتالله کاشانی تا مرز باختن جان به میدان میآیند، واقعیتی انکار ناپذیر است.
در چنین شرایطی پرسش کلیدی آن است که چرا از فردای ٣٠ تیر میان طرفداران ایشان و طرفداران مصدق شکاف میافتد؟ آیا نباید مساله فراتر از منفعت طلبیها و جاه طلبیهای شخصی در اختلاف دو دیدگاه تلقی کرد؟ همچنان که در مشروطه، فردای پیروزی سی تیر نیز شقاقی اساسی در مقام نظر بار دیگر خود را آشکار کرد؛ شکافی که در واقع وجود نداشت و ندارد اما در فقدان مبنای نظری، مدام خود را پدیدار (phenomenon) میسازد.
در مقام جمع بندی، این نوشتار بر آن است که ٣٠ تیر نمایانگر خواست ملتی است که خواهان حاکمیت ملی است، واقعیتی که در طول تاریخ ایران تا آن زمان تجربه نشده بود. به همین خاطر نیروهایی که به هدف آن با هم ائتلاف کردند، بعد از پیروزیهای اولیه، بر سر تعبیر و تفسیر آن دچار اختلاف نظر شدند. ایشان در اکثر مواقع به بازتولید آنچه در ذهنیت تاریخی ایشان حک شده، یعنی استبداد، پرداختند و همان چیزی را بر ساختند که در مقام نفی آن برخاسته بودند. بر عکس استبداد واقعیتی است که تاریخ ایران با آن ناآشنا نیست، به همین دلیل است که نیروهای استبداد در حفظ اتحاد خود متحد عمل کردند و به راحتی توانستند از سازوکارهای آشنا و کهن برای پیشبرد هدف شان یعنی حفظ استبداد بهره بگیرند.
قیام ملی سیام تیر
حمیدرضا خادم
حدود یک سال و چهار ماه پس از ملی شدن صنعت نفت، قیامی در کشور رخ داد که میتوان آن را به عنوان یکی از مهمترین رویدادهای حاصل از اراده ملت و تاثیرگذاری آنان بر تحولات سیاسی و مدنی ایران دانست، چراکه ملت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق در یک جناح و دربار با حمایت برخی دولتهای غربی در جناح دیگر، مبارزهای نابرابر را آغاز کردند ولی این اراده ملت و موج وطنخواهی و مدنیت درس گرفته از مشروطیت بود که با پیروزی خود این روز را برای همیشه در تاریخ ایران به ثبت رساند.
گذری بر سی تیر
در اواسط تیرماه و پس از انتخابات مجلس شورای ملی و استقرار نمایندگان مجلس هفدهم به ریاست سید حسن امامی و کارشکنیهای آنان و دربار در راه نهضت ملی به راه افتاد، دکتر محمد مصدق با توجه به رد درخواست لایحه اختیارات و وزارت جنگ با ارسال نامهای استعفا داد.
مصدق در این نامه نوشت: «چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصا عهدهدار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی، ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد.»
دکتر محمد مصدق
محمدرضا شاه با دریافت این متن که گویی در انتظار آن، لحظهشماری میکرد، بلافاصله استعفای دکتر مصدق را پذیرفت و با توجه به مشاوره رایزن سفارت انگلیس ساموئل فام و سفیر امریکا هندرسن هرچند مخالف نخستوزیری قوامالسلطنه بود ولی با قول قوام در این باره که در انتخاب کابینه حتما بر طبق صلاحدید شاه اقدام خواهد شد، با نخستوزیری وی موافقت و مجلس نیز در جلسه غیرعلنی در تاریخ بیست و شش تیرماه ١٣٣١ به نخستوزیری قوام رای مثبت داد.
اعلامیه قوام
فردای آن روز که خبر نخستوزیری احمد قوام در جراید منتشر شد وی از طریق اعلامیه شدیداللحنی در رادیو این گونه اعلام موضع کرد: «ایران دچار دردی عمیق شده و با داروهای مخدر درمانپذیر نیست… من به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نمودهاند لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته، زحمات بانیان مشروطیت را به هدر دادهاند.
وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من خلل نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را بر هم بزنند. اینگونه آشوبگران با شدیدترین عکسالعمل از طرف من روبهرو خواهند شد و چنان که در گذشته نشان دادهام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به نام و موقعیت مخالفین کیفر اعمالشان را در کنارشان میگذارم. حتی ممکن است تا جایی بروم که با اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بیشفقت قانون قرین تیرهروزی سازم. به عموم اعلام میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد.»
واکنش کاشانی
این مواضع شدید باعث واکنش تند مردم و حامیان نهضت ملی شد و بر این اساس بود که آیتالله کاشانی در پاسخ به اعلامیه قوام طی مصاحبهای اظهار داشت: «سیاستی که قرون متمادی دولتهای مزدور را بر سر کار میآورد بالاخره حکومت مصدق را که بزرگترین سد راه خود میدانست برکنار و درصدد برآمد عنصری را که در دامان خیانت و دیکتاتوری و استبداد پرورش یافته و تاریخ حیات سیاسی او سرشاراز خیانت و ظلم و جور است و بارها امتحان خوددست به اعتصاب و اعتراض زده بودند و در تمامی ایران به صورت پراکنده با نیروهای نظامی درگیر بودند در روز سیام تیر دست به اعتصابی گسترده و فراگیر زدند و چنان سطح شهرها و خیابانها را پر کردند که دیگر حکومت تاب مقاومت در برابر آن را نداشت چراکه اینبار اعتصاب و اعتراض به جز تهران به شهرهای مشهد، اصفهان، آبادان، همدان، تبریز، شیراز و… نیز کشیده شده بود.
دهها نفر از مردم و مبارزان نهضت ملی در این روز به دست نیروهای نظامی کشته شدند ولی مجاهدتها و رشادتهای در نهایت به نتیجه رسید و محمدرضاشاه، قوام را وادار به استعفا کرد و مجددا مصدق با کسب اکثریت آرا توسط مجلس به نخستوزیری منصوب و در ماده واحدهای به اتفاق آرا تصویب کرد که قیام سیام تیر که در سراسر کشور صورت گرفت قیام مقدس ملی نام گیرد و شهدای آن شهدای ملی خواهند بود.
اینبار دکتر مصدق به پشتوانه ملت ایران با اقتدار به نخستوزیری بازگشت و از این ابزار با قدرت در جهت تامین منافع ملی و حقوق ملت استفاده کرد. وی در بازگشت به خواستههای خود رسید، کفیل وزارت جنگ شد و نام آن را به وزارت دفاع تغییر داد، وزارت بهداری را با کاهش هزینههای دربار تقویت کرد، شاه را از ارتباط مستقیم با دیپلماتهای خارجی منع ساخت، مطبوعات را آزاد و در جهت آزادی بیان و پیشبرد مردمسالاری از هیچ کوششی دریغ نکرد، افراد وابسته را از کابینه اخراج کرد و اشرف خواهر شاه را مجبور به ترک ایران کرد.
دکتر مصدق در روز سیام تیر خطاب به مردم که در برابر منزل وی تجمع کرده بودند با چشم گریان گفت: «ای کاش مرده بودم و ملت ایران را اینچنین عزادار نمیدیدم…ای مردم، من به جرات میگویم استقلال ایران از دست رفته بود ولی شما با رشادت خود آن را گرفتید.» مصدق در وصیتنامهاش خواسته بود که در ابنبابویه، در کنار کسانی که در سیام تیرماه از دولت او دفاع کرده و به شهادت رسیده بودند، دفن شود ولی این امر با مخالفت شدید دربار تحقق نیافت.
اعتماد
‘