این مقاله را به اشتراک بگذارید
نویسندگان نباید از سیاست اجتناب کنند
گفتگو با چینو آچهبه
فرزام کریمی
در مقاله ای که از شما تحت عنوان حقیقت داستان منتشر گردیده است عنوان کردید که تفاوتی میان داستانهای عوامانه و آنچه که شما داستان خلاقه و سودمند مینامید وجود دارد آنگونه که من دریافتم شما داستانهای عوامانه را برگرفته از خرافات میدانید و اندوخته واقعی ادبیات را منحصرا مربوط به داستانهای ادبی میدانید با توجه به اینکه اتفاقاتی که در اتحاد جماهیر شوروی رخ داده محور اصلی رمانهای شماست اما تعجب میکنم از اینکه میگویید حتما باید یک عنصر سیاسی وجود داشته باشد تا داستانها را به سودمندی و خلاقه بودن برسانند امکانش هست کمی در این باره توضیح دهید؟
داستان سودمند صرفا یک گزاره در داستان پردازیست که به عنوان عنصری خلاقانه در تجارب و زندگی انسانی به کار گرفته میشود هر زمانی از این موضوع که ادبیات دارای هدف و کارکرد مثبتی میباشد سخن به میان آورده میشود عده ای عقب نشینی میکنند اما به نظرم نمیتوان منکر شد که بخشی از داستانها که دارای ساختار فرم روایی و آهنگ خوبی هستند برای لذت بردن از همین نوع از هنر ساخته شده اند و به زعم من تمام اینها از برای اینست که بتوانیم جهان بهتری را تجربه کنیم و هنگامی که شما از بهتر شدن موضوعی صحبت میکنید به منزله امری سیاسی محسوب میشود
تعریف شما از سیاست چیست؟
تعریف من از سیاست هر آن چیزیست که به سازماندهی افراد جامعه کمک کند هر زمانی که تعدادی از افراد ولو حداقلی از یک جامعه بخواهند با هماهنگی کنار هم زیست کنند این نیاز به یک سازماندهی دارد برخی از آرایشهای سیاسی این شرایط را برایتان فراهم میکند که به شما بگوید چه کاری باید انجام دهید یا انجام ندهید و یا حتی چه چیزی منجر به نظم بیشتر و چه چیزی حتی سبب اخلال میشود
تعجب میکنم سوالی که من از شما در رابطه با سیاست پرسیدم با تعریفی که شما از سیاست دارید کاملا متضاد است در رمان های شما سیاست نقش محدودی را ایفا میکند به طور مشخص شما در رمانهایتان اشاره به سیاست دولتی دارید و آیا به زعم شما رمانهایی که در آن سیاست به صورت سازماندهی شده تعریف و تبئین نمیشود از ارزش کمتری برخورددارست و کار نویسنده آن کم ارزش تر جلوه داده میشود؟
نه من سعی نخواهم کرد به اینکه بگویم چه چیزی کم ارزش و یا با ارزش تر است هدف من اینست که بگویم این هم روشی برای بیان یک داستان پیچیده است داستان جهان آنچنان پیچیده است که نمیتوان آن را در یک چارچوب معین قرار داد و همینطور نه اصراری دارم و نه اینکه قصدی دارم تا مخاطب را جوری متقاعد کنم که بیاید و به من بگوید داستانهایم سیاسی است شعور من مرا به گفتن از سیاست در کارهایم سوق میدهد و دریافت امر سیاست بسته به شعور مخاطب در فهم آثارم دارد همین عامل در بسیاری از آثار و داستانهایم مشهودست تصاویری موثر قدرتمند و آمیخته با سیاست در همه ابعاد آن جریان دارد همواره خودمان را با این امر سرگرم کرده ایم که در گفتن از سیاست باید اجتناب کرد و امر سیاست در هنر غیرقابل توصیف است اما نباید از به کارگیری این امر جلوگیری کرد به کارگیری این امر تنها برای نویسندگانی مناسب نیست که نمیتوانند آن را در نوشته هایشان مدیریت کنند و آنها که از عهده این مقوله بر نمی آیند نباید به این امر اصرار ورزند که هیچ نویسنده ای نباید از سیاست سخن به میان آورد چرا که هنر امری شخصی و به جد درونگراست داستانهای غربی اکنون با این محدودیت ها مواجه شده اند و این کاملا مزخرف است وقتی کتابی با مطرح کردن موضوعات بزرگی همچون خشونت جنگ بی عدالتی که دامنه کل جهان را در برمیگرد دست و پنجه نرم میکند این بسیار عالی و دشوارست اما این دشواری دلیلی به انجام نشدنش نیست.
آیا شما به این معتقدید که هر کشوری باید از آزادی و استقلال واقعی برخوردار باشد؟
طبیعیست که همواره عده ای از کشورها به لحاظ استقلال و آزادی از سایر کشورها بهترند بگذارید از اتفاق ملموسی که برایمان در بیافرا اتفاق افتاد برایتان بگویم ما امیدوار به استقلال و آزادی بودیم بی آنکه بدانیم قرارست که این استقلال و آزادی چگونه باشد به طور مثال قرار بود برای تکنولوژی و پیشرفت کشورمان برای مدتهای طولانی به انگلستان و غرب اعتماد کنیم یا شرکتهای نفتی غربی مدعی بودند که ما تا پانصد سال آینده قادر به دستیابی به فناوری پیچیده نفتی نخواهیم بود و اکنون ما فکر میکنیم این تصور غربی ها در ارتباط با ما درست نبوده است چرا که به ما این توان را داد تا نفت خودمان را در طول دو سال و نیم خودمان تصفیه کنیم چرا که محاصره شده بودیم به ما این توان را داد که نشان دهیم آفریقایی خودشان میتوانند خلبانانی را برهدایت هواپیماهایشان تربیت کنند
ما نشان دادیم که آفریقایی ها اگر اراده کنند میتوانند هر کاری را انجام دهند و ناممکن ها را ممکن کنند زمانی داستانی وجود داشت که میگفتند اگر هواپیمایی آفریقایی در سرزمین دیگری فرود بیاید حتی از آن یک سفید پوست هم خارج نخواهد شد و هنوز آن مسائل تبعیض نژادی همچنان وجود داشت اما امروزه دیگر این موضوع به آن شکل دارای اهمیت نیست این کشور دیگر به فرانسه شباهت پیدا کرده است به گونه ای که دیگر آن مسائل تبعیض نژادی را نمیفهمد استعداد آفریقایی ها و آموزش کافی سبب شد تا ما خیلی از اموراتمان را به صورت مستقل پیش ببریم اما در مورد سوالتان مبنی بر اینکه آیا واقعا یک کشور میتواند مستقل باشد پاسخم منفی است چرا که انسانها میتوانند مستقل از یکدیگر زیست کنند اما کشورها در جهان کنونی باید با دیگر کشورها برای ادامه بقای خود در ارتباط باشند یک فرد به تنهایی میتواند زیست کند اما وقتی در جامعه قرار میگیرد طبیعتا با سایر اعضای جامعه در حال تعامل است بنابراین ملل جهان میتوانند در امور خاصی به تنهایی کشور را اداره کنند و در اموراتی هم با دیگر کشورهای جهان در ارتباط باشند
درباره رمان محبوب همه چیز فرو میپاشد نوعی بینایی ناشی از تاریکی در آن احساس میشود و فضای تاریک کتاب که بسیار به محبوبتر شدن آن کمک کرد موضوعی که کمتر کسی جرات میکند در مورد آن اظهارنظر کند و این در مورد سایر رمانهایتان هم نیز صادق است چگونه میتوانید مخاطبانتان را با وجود اینکه از تاریکی الهام میگیرید با این فضای تاریک آشتی دهید؟
بگذارید دلایل محبوبیت همه چیز فرو میپاشد را به طور مختصر برایتان شرح دهم مردم همواره خود را در موقعیت داستان متصور میشوند حتی ما خودمان را بارها در موقعیت های مختلف داستانی متصور شده ایم اما تصورات ما با آن چه که اکنون هستیم کاملا متفاوت است همانگونه که جوزف کنراد میگفت ما روحهای جاهلی هستیم که مدام در بستری از دردسر و جهالت سیر میکنیم ما تصور میکنیم که با ازدواج و تشکیل خانواده زندگی روی مدار عادی خود خواهد چرخید و ما با خوشحالی خواهیم زیست اما این تنها یک افسانه است چرا که این شروع مستولی شدن تاریکی بر ماست هر تجربه ای که در زندگی کسب میکنیم نشان دهنده همین بعد تاریک زندگیست و این همان تلخیست که همواره همراه ماست و از آن صحبت میکنم اصلا اهمیت ندارد که چقدر خوش شانس هستید چرا که به هر شکلی زندگی این بعد تاریک خود را به شما نشان خواهد داد این دقیقا همان جاییست که فیلسوفان و متفکران دینی هم نتوانستند از عهده توجیه آن برآیند چرا صالحان و آدمهای خوب رنج میبرند؟ اگر نظم و الگویی در جهان وجود داشته باشد که صالحین نباید رنج ببرند و از قضا این شرها هستند که باید مداوم با شکست دست و پنجه نرم کنند این دقیقا همان معماییست که وجود دارد و هر کاری کنیم نمیتوانیم آن را منکر شویم و این همان دلیل اصلی تاریکیست
شما در مقطع تاریخی مهمی به دنیا آمدید مشخصا زمانی که کشور شما تحت سلطه بیگانگان و فرهنگی بیگانه قرار داشت و شما در مقابل پدرتان و اجدادتان که هنوز همان آیین قبیله ای خود را داشتند دین مسیحیت را برگزیدید و خانواده شما هنوز خاطراتی از دوران پیش از استعمار در ذهن خود داشتند و شما به ناگهان نگرشی برخلاف جریان غالب را برگزیدید و در قدم بعدی هم شما زبان انگلیسی را با توجه به زبان بومی خودتان برگزیدید و طبیعتا تمام این جریانات برای شخص شما رخ داده بنابراین هر کسی نمیتوانسته آنچه را که شما قادر به نوشتن آن بودید را بنویسد چرا که از تجربیات شما برخوردار نیست و از سویی همین تجربه های شما در شخصیت های رمانتان هم به وضوح به چشم میخورد مثلا شخصیت اوکنکو در زمان همه چیز فرو میپاشد و یا دیگر شخصیت های سایر رمانهایتان هم از این ویژگی برخوردارند در وهله اول اینکه آیا اتخاذ این رویکرد آن هم در آن جامعه سنتی و در میان مردمی که باورهای سنتی و گاها خرافی تا آن حد در درونشان رسوخ کرده بود رویکرد دشواری برایتان نبود؟آیا هیچگونه تلخی در وجودتان نسبت به این موضوع وجود ندارد چرا که شما در لندن تحصیل نمیکردید که میخواستید زبان مادری خود را کنار بگذارید و با زبان انگلیسی مشغول به صحبت شوید و به نوعی آن گذشته اجدادی و اتخاذ این رویکردتان باعث ایجاد تحقیر نسبت به شما نمیشد؟به نوعی هموطنانتان شما را به نوعی بی هویتی متهم نمیکنند؟و آیا به نظرتان بهتر نبود همه چیز فرو میپاشد به زبان مادریتان نوشته میشد؟و آیا به نظرتان تاثیر بهتر و عمیق تری بر روی مخاطبانتان نمیگذارد؟
پاسخ من قاطعانه خیر است اولا که گویش ال جی بی او ( گویش جنوب شرقی و بخشی از مرکز نینجریه) تنها در بخش هایی از نینجربه جریان دارد و گویش و زبان تمام مردم نینجریه نیست, در حالیکه مخاطب من تمام مردم نینجریه هستند نه تنها یک بخش یا عده خاصی و جدای این مخاطب من کل مردم قاره آفریقا هستند و در سرتاسر آفریقا کتابهایم را میخوانند, رمان همه چیز فرو میپاشد تاثیر بسیار عمیق و گسترده ای در طول سی سال گذشته داشته است و این یک واقعیت است, چرا که بعد از نوشتن این رمان به سرتاسر قاره آفریقا سفر کردم شما تصور میکنید آیا اگر من این رمان را به زبانی غیر از انگلیسی مینوشتم میتوانست اینگونه مخاطبان وسیع و گسترده ای را به خود جذب کند؟و با تمام این بحث ها باید به یک موضوع اشاره کنم و آن اینکه شما هر کاری انجام دهید باز هم یک عده هستند که حرفی بزنند و قطعا باز هم عده ای میگویند بهتر بود توانت را صرف نوشتن به زبان مادریت میکردی تا استعداد خودت را در این زمینه هم بروز بدهی و به خلق ادبیاتی جدید بپردازی اما حقیقتا پاسخ دادن به این سوال مرتبط با هدف شما در ادبیات است اینکه شما قصد دستیابی به چه چیزی را در ادبیات دارید, کما اینکه من نوشته هایی به زبان نینجریه ای هم دارم اما باید پذیرفت که شما با اتخاذ رویکرد زبان مادری قطعا تنها و تنها به قشر خاصی خدمت میکنید نه تمام مردم
رمان مورد علاقه شما چیست؟
طبیعتا بخشی از رمانهای مورد علاقه من مربوط به نویسندگان روسی میباشد که جهان را در چنگال خود گرفته اند
ما یکبار در مورد بن اکری نویسنده جوان نینجریه ای که در لندن زندگی میکند با هم به صحبت پرداخته ایم به نظرتان کدام نویسندگان آفریقایی دیگر کارشان برایتان جذاب است؟ اگر دانشجویی که علاقه مند به ادبیات آفریقاییست بخواهد به شما به عنوان مرجعی در زمینه نویسندگی مراجعه کند چه راهکارهایی را به آنها پیشنهاد میکنید؟ مثلا چه کتبی را مطالعه کنند و یا چه کارهایی را برای نویسنده شدن انجام دهند؟
یک چیزی که من از ادبیات می آموزم همیشه تمرکز بر یک بعد است مثلا تمرکز بر روی داستان و اینکه جهان بینی که قطعا با تجربه و دیدن حاصل از سفر برای نویسنده حاصل میشود من زمانی که به گوشه به گوشه جهان سفر میکنم میبینم که مردم در باره آلمان ایتالیا فرانسه و قاره آفریقا صحبت میکنند من با مردمانی که راجع به آفریقا فکر میکنند صحبت های طولانی داشته ام آنها تصور میکنند آفریقا شبیه به هلند است!!!!
در حالیکه آفریقا قاره ای سرشار از تعدد و تنوع قوم ها و گویش ها فرهنگها و زبانهاست یکی از روشهایی که من به نویسندگان آفریقایی توصیه میکنم آشنایی با مناطق و تاریخ هر کشور و قاره ایست مخصوصا آفریقا که متعلق به خودشانست از سویی بعد از آن محدود به زبان میشوم و همواره سعی میکنم از کتبی استفاده کنم که به انگلیسی ترجمه شده باشد و بعد از آن به لحاظ ادبی سعی میکنم تمرکزم را ابتدا بر روی مطالعه ادبیات آفریقای غربی متمرکز کنم چرا که بسیار پویاست و از سویی سپس به مطالعه ادبیات سایر نقاط آفریقا از جمله مصر میپردازم جالبست که هنوز عده ای فکر میکنند مصر جزئی از خاورمیانه است در حالیکه مصر جزء قاره افریقا محسوب میشود
چه زمانی این ذهنیت در شما شکل گرفت که به سمت نویسندگی گامی بردارید؟
در ابتدا اینکه من اصلا به نویسندگی فکر نمیکردم چرا که در محیطی ادبی بزرگ نشدم اما در سرزمینی به دنیا آمدم که سرشار از داستانها و روایات گوناگون بود یکی از اتفاقاتی که برایم رخ داد علاقه مندی من به خواندن رمانهای گوناگون از نویسندگان متفاوت بود مخصوصا رمانهایی از نویسندگان اروپایی و آفریقایی که مرا مجذوب خود میکرد اما نکته تامل برانگیز برایم آنجا بود که با خواندن همه این رمانها باز به کنراد بازمیگشتم و هنوز یک معجزه غیرقابل باوری در آثار کنراد را لمس میکردم کنراد از جامعه ای وحشی در قلب اروپا صحبت میکرد که تصور آن جامعه در ابتدا برایم سخت بود اما به مرور زمان به خوبی متوجه شدم حتی من یکی از همان وحشی های به تصویر کشیده شده در آثار کنراد هستم
بنا بر آنچه که شما میگویید پس شما به دنبال خلق تصاویری متفاوت از آفریقا بودید آنهم در قیاس با تصاویری که رمان نویسان اروپایی از آفریقا ارائه داده بودند درست است؟
گفتمان در رمان آنها توام با تعهدی اخلاقی بوده است و این تعهد نشان از این دارد که هرجا آنها سخنی از آفریقا به میان آوردند از سر دلسوزی نبوده است کما اینکه نمیتوانم منکر تاثیری که از آنها گرفته ام بشوم طبیعیست از هر جمله و عبارت خوبی تاثیر گرفته ام تمام آثار دیکنز را دوره کرده ام و شاید حتی برایتان جالب باشد که بدانید تمام دروس تحصیلی در اروپا را مطالعه کرده ام و از قضا مجموع تمام این تاثیرات و الهام هایی که از آثار غربی گرفته ام باعث ایجاد انگیزه در درونم برای نوشتن شد
و به عنوان سوال آخر بعد از تمامی این تجارب چه احساسی نسبت به کار خودتان دارید؟
خب من همیشه تلاش کرده ام روایتگر داستان خودم باشم و خوشحالم از اینکه توانستم باورها و اعتقادات نابجا را در جاهایی زیر سوال ببرم و قدسیت آن را در هم بشکنم و در بعضی موارد پیشگام باشم شاید خودم هم تصور نمیکردم که تا به این اندازه بتوانم موفق باشم کما اینکه شاید اگر بخواهم با نگاهی هنرمندانه تر و صادقانه تر به این قضیه بنگرم باید بگویم که من همیشه با کارهایم زیسته ام نینجریه ای ها ضرب المثلی دارند که میگویند تفاوتی میان ظاهر و باطن وجود دارد همواره ظاهر آن چیزیست که برای شما با چشمانتان قابل رویت است ولی باطن به مثابه حصول یک کارست و آن نتیجه ای که شما از انجام یک کار میگیرید و اما بعد جالبتر قضیه اینست که هیچگاه حاصل کار آنچنان دیده نمیشود اما آن چه در ظاهر رخ میدهد همواره در معرض دید عموم است به طور مثال وقتی در دست شخصی سنگی وجود دارد و آن را حال چه با ارتفاع کم یا زیاد به سمت مکانی پرتاب میکند همه مردم نگاهشان به میزان ارتفاعیست که سنگ پرتاب شده است اما هیچکس به قدرت دستان شخص سنگ انداز توجهی نمیکند زبان عامل بسیار مهمیست اگر چه بازسازی تصاویر هم نقش مهمی را ایفا میکننند به طور مثال وقتی از خواب بیدار میشوید سعی میکنید اگر شب گذشته خوابی دیده اید با زبان خودتان خوابتان را برای کسی تعریف کنید پس زمانی برای هدر دادن و تاسف خوردن نیست بنابراین باید از آنچه که به دست آورده اید سپاسگزار باشید و تمام تلاشتان را در جهت پیشرفتتان به کار ببندید و در این جاده صعب باید سخت تلاش کرد ولو به قیمت اینکه از استراحتتان بکاهید.
روزنامه آرمان ملی