این مقاله را به اشتراک بگذارید
نامِ تو زخمِ من است. سرودهی آزاده طاهایی. تهران: انتشارات مروارید. چاپ اول: ۱۳۹۰٫ ۱۱۰۰ نسخه. ۱۱۲ صفحه. ۲۸۰۰ تومان.
…
صد سال به عقب،
صد سال به جلو،
فرقی نمیکند.
شمارش اعداد
در قبرستان،
مثل شمردن دانههای خاک
بیهوده است.
از قبری به قبر دیگر،
چیزی از جنس خاک
در درونمان جان میگیرد
و ما را در خود فرو میبرد
پیش از آنکه در خود دفن شویم
بگو!
راه گریز از این قبرستان کجاست؟
صفحهی ۶، انتهای شعر «همنامهای خاک»
جایگاهِ احساس در شعر سپیدِ معاصر ما کجاست؟ البته، منظور احساسات فردی و شاعرانهای است که به شخصیتی همزادِ خودِ شاعر (یا حتا خودِ او) تعلق داشته باشد. شخصیتی که در جهان معاصر شاعر قدم بر میدارد، در صحنههای زندگی او نفس میکشد و نامها و خستگیها و رنجها را از زندگی شاعر به جهان کلمات وارد میکند. شعرِ تولیدِ داخل، از شاعر (هر روز بیشتر از دیروز) میخواهد از جهانهای معاصر خود خارج شود به جهانهای انتزاعیتر وارد شود. شعرها کوتاهتر میشوند و این کوتاهیشان، آنها را به اساماسی از خیال تبدیل میکند. در شعرِ معاصر، حضور شاعر (یا شخصیتهای شاعر) درون شعر، مانند جرم است و احتمال تیرباران شدنِ او توسط خوانندهی منتقد را بیشتر از قبل میکند.
اما آزاده طاهایی که در ایران زندگی نمیکند و انتظارهای شعری خوانندهی منتقد مقیم (بیشتر تهران تا) ایران را نمیشناسند، راهِ خودش را میرود: از احساسهایش سخن میگوید. حرف از غمگینیهای زندگی، خستگیهای کار، مشکلات زندگی زناشویی و غیره میزند. شخصیتهای شعری او، همیشه اول شخص هستند. او نمیخواهد برای دنیا حکم و فرمان و نظریه و احساس تولید کند، او فقط میخواهد شعرش را بنویسد و البته، در این نگارش دستِ خودش را باز میگذارد. چون این شعرِ اوست و نگرانِ خوانندههایش نیست. این احساسها، امیدواریها و غمها، شورها و شوکهای زندگی است که او دیده و تجربه کرده و احساسهایشان را میشناسد: حالا کلمههایش شدهاند و راهی به سبکِ «آزاده طاهایی» برایش باز گذاشتهاند تا در آن گام بردارد و سخن بگوید.
قبضهای نپرداخته،
نامههای ننوشته،
خرابیهای خانه،
گوشهی چپ ذهنش میگذارد
فرصتهای از کفرفته،
سالهای عمر،
حسرتها، ندانم کاریها و دلخوریهایش را
در گوشهی راست ذهنش
در بالای ذهنش؛
زانوهای متورش را آویزان میکند
و کاسهی سر پردردش
و در پایین ذهنش،
قبر کسانی را میگذارد
که رفتهاند
خانهها، صورتها و همهی کوچههایی
که ویران شدهاند
حال در میان ذهنش
جایی خالی مانده است
جایی خالی که شاید
هستیاش در آن پرسه میزند
به باغ میرود
و مشتی خاک در آن فضای خالی
میپاشد.
صفحات ۵۹ . ۶۰ کتاب
شاعری که ایران نباشد، شعر را چگونه میبیند؟ طاهایی بیشتر از آنکه بخواهد شعر را برپایههای سنت فارسیِ معاصر ببینید، شعر را در سنت کلاسیک فارسی میبیند و این سنت شعری را در فضای معاصرِ شعر اروپایی جمع میزند و نتیجه زاده میشود: «نامِ تو زخمِ من است». در این شکل، زبان ساده انتخاب میشود (این سادگی معاصر نیست، بیشتر به سادگی زبانِ گذشتهی فارسی تعلق دارد. نوعی از سادگی است که در داخل کشور به دست فراموشی سپرده شده و به جایش «فارسی سره» نشسته است که بیشتر به زبان سخت و زمخت فارسیِ گذشته تعلق دارد) و در آن حضور شخصیت وجود دارد (هر متنی متعلق به گویندهای است و حضور این گوینده – بدون ذکر جزئیات شخصیتیاش – الزامی است تا شعر شکل بگیرد) و همچنین جهانِ معاصر شاعر حضور دارد: صحنههایی بیشتر از پاریس.
در آن سویِ دیگر صفحات شعری طاهایی، مسالهی شعر معاصر اروپایی قرار گرفته است. منظور از شعر معاصر، شعر مدرن و نو قاره (بهتر بگوییم از رومانتیسمها و سمبولیستها به سمتِ روزهای معاصر) است که حضورشان را به صورتی نامحسوس در میان کلمات حفظ کردهاند. شاعر به جز مسالهی نامها و شخصیتهایی که از جهان اروپاییاش به دفتر شعر وارد میکند، سمبلهایی بیشتر اروپایی (هرچند بومی شده) را میان شعرهایش جا میدهد: مثل استفاده از دایره و حلقه یا نخ. او تصویرهای معدودی از دایره در چند جای کتاب جا میدهد و با همین کار، ارجاع درون متنی میسازد. روشهای مورد استفادهی او، بیشتر فرانسوی (به عنوان قلب ادبی قاره) است (هرچند بومی شده).
ترکیب نهایی جهانهایی که شعر طاهایی را شکل میدهند، خوانندهاش را در ایران به دو دسته تقسیم میکند: دستهای که شعر را احساساتی میخوانند و دفتر را به کناری میزنند و دستهای دیگر که مجذوب همین احساسات میشوند و به دفتر علاقه نشان میدهند و به همدیگر خوانش آنرا توصیه میکنند. باید امیدوار این بود که طاهایی فریب حرفهای دیگران (دقیقاً یکی همین یادداشت را) نخورد و راه خودش را ادامه بدهد. او تصمیمهای خوبی تا الان گرفته و میتوان به این امیدوار بود که با حفظ استقلال خودش، بتواند در گامهای بعدی به یکی از امیدهای ثابت شعرِ ما تبدیل شود.
دو سال است ندیدمت
دو سال وقتی نیست
دو سال یعنی
دو بار قرمز شدن هندوانه،
دو خوابِ جنگل
یعنی طعمِ دو بار خوردن به زمین
و دوباره برخاستن
با این همه برایم
مثل این میماند
که سالهاست تو نیستی
و خوب میدانم،
بعد از این نیز
هرگز نخواهی بود
دیگر نشانهها رفتهاند
و آن چهرهها که دوست داشتیم
حالا،
نگاه ما را تنها،
پرواز پرندهای
در افق به یکدیگر میرساند.
شعر «دلتنگی»، صفحات ۱۰۶ و ۱۰۷ کتاب
1 Comment
ایوب بهرام
با سلام وخسته نباشید
مقاله ی جناب امیدی سرور رو در مورد
فراموش شدگان: درد دل های نویسندگان شهرستانی
شانسی بهش برخوردم که در مورد کتاب بنده نوشته بودن و اظهار لطف بی دریغ کرده بودن.جناب از لطف شما و تمام دوستانی که دغدغه ایی ندارند مگر کمک به نویسندگانی چون من نوعی ممنونم.از این که کتاب بنده رودر سایت خودقراردادیدکمال تشکرا دارم.بیشتر از این هم توقعی ندارم چون ما همه عین هم هستیم و کاری بیشتر از این از دستمان ساخته نیست و این ناگزیری است که کتاب ونویسنده گرفتار آن است.
منون از لطف بی دریغ شمادر ضمن لینک سایت وزینتان را بااجازه در پیوند دوستان قرار دادم